عنوان: اجتهاد و تقليد / تقليد چيست؟
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

يك اختلافى هست در باب تقليد كه تقليد چيست از نظر لغت و عرف. آيا تقليد عمل است؟ به اين معنا كه بايد فتواى مجتهد را به آن عمل كرد تا بگويند تقليد كرد يا اينكه عمل فى الجمله؟ مثلاً رساله مجتهد را بايد گرفت و اقلاً به ده بيست تا از آن عمل كرد، تا بعد بگويند اين مقلد است مطلقا چه در آنها كه عمل كرده است و چه در آنها كه عمل نكرده است؟ يا اخذ بفتواست، و تقليد يعنى گرفتن مسئله؟ به عبارت ديگر ياد گرفتن مسئله ولو اينكه عمل نكرده باشد. مثلاً حمد و سوره را دانست كه مجتهد او مى‏گويد در ركعت اول و دوم بايد سوره خواند، يا در ركعت سوم و چهارم بايد سه مرتبه تسبيح گفت، اينها را دانست اما عمل نكرد به آنها. آيا مقلد است يا نه؟ مى‏گويند مقلد است اينها تقليد است ولو اينكه هيچ از اين رساله نداشته باشد و عمل هم نكرده باشد. يا اينكه تقليد يعنى التزام؟ مجتهدى از دنيا رفته به او مى‏گويند از فلانى تقليد كن. اين ملتزم مى‏شود كه از فلانى تقليد كند التزام به قول غير بدون اينكه اخذ رساله باشد، بدون اينكه دانستن مسئله باشد و بدون اينكه عمل كردن فى الجمله باشد و بدون اينكه عمل مطلق باشد. حالا كدام را بگوييم؟

آيا عمل مطلقا، كه استاد بزرگوار ما مرحوم آقاى بروجردى مى‏گفتند؟ آيا عمل فى الجمله كه مشهور در ميان علماء است؟[1] يا دانستن مسائل كه بعضى از بزرگان فرموده‏اند؟ يا دانستن نمى‏خواهيم، بلكه اخذ رساله؟ يا اخذ رساله نمى‏خواهيم، بلكه التزام مى‏خواهيم كه التزام را مرحوم سيد در عروه مى‏گويند[2] و اخذ به قول غير، يعنى اخذ رساله را يا دانستن مسئله را مرحوم آخوند در كفايه مى‏گويند[3]. لذا همه‏اش قول دارد و قولها هم معتنابه است، مثل مرحوم سيد، مثل مرحوم آخوند، مثل مرحوم آقاى بروجردى، مثل محشين بر عروه. حالا چه بايد بگوييم؟

ظاهرا مسئله عقلى نيست، مسئله استظهارى است. مرحوم آخوند در كفايه مى‏خواهند مسئله را عقلى كنند؛ ايشان مى‏گويند عمل كه نيست، براى اينكه اگر بخواهيم بگوييم عمل است، لازم مى‏آيد دور يا تسلسل. چرا؟ مى‏گويند وقتى مى‏خواهد عمل بكند بايد قبل از عمل تقليد بكند. مى‏خواهد تقليد بكند، متوقف بر عمل است، مى‏خواهد عمل كند متوقف بر تقليد است. اگر هم رفتيد بالاتر، بگوييد مى‏خواهد عمل كند، متوقف است بر تقليد، مى‏خواهد تقليد كند، متوقف است بر تقليد ديگر. مى‏خواهد تقليد كند، متوقف است بر تقليد ديگر، پس تسلسل لازم مى‏آيد. پس بنابراين بايد بگوييم تقليد عمل كردن نيست. بعد مى‏فرماينداخذ به قول غير است، همين قدر كه قول غير را گرفت، به اين مى‏گويند تقليد.[4] حالا نمى‏دانيم مراد مرحوم آخوند از اخذ به قول غير چيست. عمل كه نه، چه عمل فى الجمله و چه عمل فى الكل. آيا اخذ به قول غير يعنى دانستن يا گرفتن رساله؟ اين هم معلوم نيست، يعنى آيا مسئله ياد گرفته باشد ولو عمل نكرده باشد آيا مراد مرحوم آخوند اين است يا اينكه رساله را گرفته باشد و هنوز به او عمل نكرده باشد؟ هر دو اخذ قول به غير است قدر متيقن او اين است كه مسئله را ياد گرفته باشد. اما على كل حال مرحوم آخوند در كفايه ندارد كه آيا مراد از اخذ به قول غير يعنى علم يا گرفتن رساله.

ظاهرا ايراد مرحوم آخوند وارد نيست. كسانى كه عملى شدند فى الجمله يا مطلقا، اين دور و تسلسل نيست. اولاً اين دور و تسلسل تعاقبى است، دور و تسلسل وصفى است، نه وجودى؛ مثل لبنين متلاقين مى‏ماند، براى اينكه دور آن است كه عمل من از نظر وجودى متوقف باشد بر تقليد بر آن حالت من، آن تقليد من از نظر وجودى متوقف باشد بر عمل من، درحالى كه نه عمل من متوقف بر التزام من است و نه التزام من متوقف بر عمل من است. اگر هم دور باشد، مثل لبنين متلاقيين است، يعنى عمل من متوقف بر تقليد من و تقليد من متوقف بر عمل است من اين طورى نيست. در لبنين متلاقيين اينجورى است كه دو خشت از نظر وجودى متوقف بر يكديگر نيستند، اما از نظر وصفى و قيام متوقف بر يكديگر هستند. اين طورى نيست در خارج فراوان است. همچنين تسلسل تعاقبى طورى نيست، اين هم فراوان درخارج هست. شما فرض كنيد يك زنجير از اينجا به غير متناهى است. اين طورى نيست. آن بطلان تسلسل كه مى‏گويند لازم مى‏آيد معلولها بدون علت، اينجاها كه نمى‏آيد. خشت‏ها را گذاشتيم روى هم رفتيم بالا. تا كجا معلوم نيست باشد. طورى نيست. چرا باطل باشد؟ تسلسل باطل اينجور است كه (الف) متوقف بر (ب) و (ب) متوقف بر (جيم) است و از نظر وجودى (جيم) متوقف بر (دال) تا آخر باشد. مى‏شود تسلسل. اگر برگردد به اينكه (الف) متوقف بر (ب) و (ب) متوقف بر (الف) باشد، مى‏شود دور و باطل است، به اين معنا كه يلزم من وجوده العدم؛ لازم مى‏آيد چيزى كه علت است معلول باشد و چيزى كه معلول است علت باشد و اين محال است. و در ما نحن فيه كه اينجور نيست، بلكه عمل من متوقف بر اعضاء و جوارح من است، خودش هم يك سلسله علل دارد: تصور من، تصديق من، تا بشود اراده من و بعد عمل من. التزام به قول غير هم خودش يك سلسله علل دارد. به من گفته‏اند بايد تقليد كنم و تقليد نكردن مصائبى به بار مى‏آورد و اعمال من را باطل مى‏كند. آن من را ملتزم مى‏كند كه تقليد بكنم؛ آن التزام من خودش يك سلسله معاليلى دارد، خودش يك وجودى است، عمل من هم خودش يك سلسله معاليلى دارد و خودش يك وجود مستقلى است. بگوييد دور است و متوقف است بر يكديگر، طورى نيست و غالب اين دور و تسلسلهاى در كفايه اينجورى است. با اينكه مرحوم آخوند خودشان هم فلسفه مى‏دانسته‏اند، اما نمى‏دانم چرا با وجود اينكه ايشان بعضى از اوقات در فلسفه، درمقابل فلاسفه اصطلاح دارند، اما بعضى از اوقات يك اشتباهات فاحشى در كفايه هست، من جمله اين دور و تسلسلها كه صدى نود و پنج اين دورهاى مرحوم آخوند، دورهاى وصفى و تسلسلهاى تعاقبى است. لذااين اشكال كه وارد نيست كه ما بگوييم دور است يا تسلسل است.

از آنطرف هم نمى‏شود اين التزام من عين عمل من باشد، نظير گفتار من. اين التزام به قول غير كه خود ايشان مى‏گويند، مثلاً دانستن، به من مى‏گويند عمل كن. اين عمل مى‏شود تقليد. طورى نيست، يعنى به عمل من التزام من درست مى‏شود، شود به عمل من اخذ قول غير مى‏شود، شود. ظاهرا مى‏شود بدون اينكه توقف وجودى باشد، بدون اينكه يك كدام متوقف برديگرى باشد. اينكه ايشان مى‏فرمايند عمل متوقف بر تقليد است، به ايشان مى‏گوييم چراعمل متوقف بر تقليد است؟ بلكه عمل خود تقليد است. مرحوم آخوند توقف درست مى‏كنند و مى‏فرمايند: عمل متوقف بر تقليد است و تقليد متوقف بر عمل است، پس دور است. مى‏گويم عمل متوقف بر تقليد نيست، يعنى بر التزام، خود نفس عمل تقليد است، يعنى با سبحان اللّه‏ و الحمدوللّه‏ و لا اله الا اللّه‏ و اللّه‏ اكبر تقليد مى‏كند، چنانچه گاهى با زبان مى‏گويد من تقليد مى‏كنم. همانطور كه تصميم‏ها اخذ به قول غير مى‏آورد، گفتن‏ها هم تقليد مى‏آورد، عمل‏ها هم تقليد مى‏آورد. ظاهرا مى‏شود و اينكه ما بخواهيم توقف درست كنيم و التزام رامقدم بگذاريم بر تقليد، على الظاهر نيست. بحث لغوى است. بايد برويم در ميان مردم ببينيم تقليد به چه مى‏گويند. در جايى كه عمل، تقليد است، بلا اشكال است. حالا اگر عمل نشد و عمل فى الجمله شد، اين هم طورى نيست. حالا يك كسى اصلاً عمل نكرده است، اما مسائل را مى‏داند، به اين آقا بگويند نماز مى‏خوانى بگويد نه، بگويند تقليد مى‏كنى؟ مى‏گويد آرى. مى‏گويند از كى؟ مى‏گويد از فلانى، آيا اين غلط است؟ ظاهرا طورى نيست و مى‏شود بگويد همانطور كه اخذ قول غير را مى‏شود گفت.

يك قدرى بالاتر حرف مرحوم سيد در عروه است، كه ما هم قائل به همين هستيم،كه اگر ملتزم شود از فلانى تقليد كند و هيچ مسئله او را هم نمى‏داند، رساله او را هم نگرفته و عمل هم نكرده است. اگر بگوييد تقليد اخذ قول غير است، بايد اين مجاز باشد و على الظاهر مجاز نيست. لذا تقليد از نظر لغت يعنى قلاده به گردن انداختن و اين هم از نظر معنوى قلاده مقلَدش را به گردن انداخته است، بدون اينكه قول او و مسائل او را بداند، بدون اينكه عمل فى الجمله باشد و بدون اينكه عمل مطلق باشد و مى‏گويد مقلَد من فلانى است و هر وقت مسئله‏اى داشته باشم به او مراجعه مى‏كنم. يا اينكه نه، مى‏گويد من به فلانى مراجعه كردم و فلانى گفت مطلقا باقى باش بر تقليد ميت. من هم مطلقا باقى هستم بر تقليد فلانى. آيااينها تقليد نيست؟ لذا خيال مى‏كنم حرف مرحوم سيد در عروه حرف خوبى باشد كه بگوييم التقليد هو التزام، بله اين التزام اگر رساله روى او باشد، بهتر است، اگر رساله را بداند، چه بهتر اگر فى الجمله عمل كرده باشد، خوب، اگر هم همه رساله را عمل كرده باشد، مى‏شود عال العال و اينكه ما بخواهيم مثل آقاى بروجردى بگوييم عمل مطلق، يا عمل فى الجمله، يا به قول مرحوم آخوند اخذ قول غير، مثل اينكه هيچ كدام وجهى از نظر استظهار عرفى ندارد. پس تقليد هو التزام. اين مسئله اول.

مسئله دوم اينكه تقليد مسلم است يك امر ضرورى است، اما نه امر فطرى كه مرحوم آخوند در كفايه مى‏گويند.

فرق بين ضرورت و فطرت اين است كه ضرورت از باب علم است، يعنى مثلاً شما كه مى‏گوييد دو، دو تا چهار تا، اين علم است، يعنى روى او تصور و تصديق كرده و بالاخره ياد گرفته است كه عقل شما يك ضرورت دارد كه دو، دو تا چهار تا. به اين مى‏گوييم ضرورت. و اينكه جمع بين ضدين يا جمع بين نقيضين محال است، هيچ كدام فطرت نيست، اينها علم است، كه به آن مى‏گوييم ضروريات فطرت. يافتنى‏ها را مى‏گوييم فطرت. آن وقت يك دفعه راجع به فرائض و جسميات است، كه به آن جبلبات مى‏گوييم، غرائز هم مى‏گوييم. مثلاً يكى از شما اگر صبحانه نخورده باشيد، درك مى‏كنيد كه گرسنه هستيد. به اين مى‏گوييم غريزه و جبله يعنى يافتن و اين غير از علم است. شما آب مى‏خوريد و سير آب مى‏شويد، اين علم نيست، بلكه اين يافتن شماست، مثل اينكه بچه گرسنه مى‏شود، پستان مادر را مى‏مكد و سير مى‏شود. اينها همه غريزه و جبله است. گاهى مربوط به معنويات است، كه به او مى‏گوييم فطرت، مثل خدايابى و خدا جويى، مثلاً شما در بن بست مى‏يابيد خدا را، مثل آدم تشنه كه مى‏بايد تشنگى را. به اين مى‏گوييم فطرت. «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة اللّه‏ التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه‏».[5] اين مراد است، خدايابى، عدالت يابى، حقيقت جويى، اين معنويات. حالا اسم اين را غريزه مذهب هم گذاشته‏اند. طورى نيست، اما قرآن و روايات مى‏گويد فطرت. اين يافتنى است نه دانستنى، صد و بيست و چهار هزار پيامبر آمده‏اند تا ما خداياب باشيم، خدا جوى باشيم، يعنى در هر حال خدا را بيابيم و اينكه ما در محضر خدا هستيم.

لذا اين فطرتى كه بعضى از اوقات من جمله اينجا مرحوم آخوند استعمال كرده‏اند، درست نيست، كه مى‏فرمايند ضرورىٌ، جبلىٌ، فطرىٌ،[6] بلكه تقليد يك امر ضرورى است. اين خوب است، يعنى انسان مثل اينكه مى‏داند جمع ين نقيضين محال است، مى‏داند هم كه جاهل بايد به عالم مراجعه كند، اين رجوع جاهل به عالم در چيزهايى كه نمى‏داند ضرورى است. آن وقت در چيزهايى كه نمى‏داند گاهى مراجعه مى‏كند و مى‏داند؛ برايش علم پيدا مى‏شود، گاهى نمى‏تواند بداند و مراجعه مى‏كند. به اين مى‏گويند تقليد كه مى‏شود اخذ قول غير تعبدا. مثل اينكه مجتهد مى‏گويد تسبيحات اربعه سه مرتبه واجب است و اين مى‏داند كه بايد تعبدا از مجتهد قبول كند و اين را هم مى‏فهمد و اين ضرورى است. وقتى ضرورى شد، هر دليلى براى او بياوريم ارشاد است و اين ادله‏اى كه آورده شده، درست است و ظاهرا مرحوم آخوند نبايد اين ادله را رد كنند، اما همه‏اش ارشاد و تاييد است. و ارشاد است به اين كه عقل ما درك مى‏كند و شارع مقدس او را تاييد مى‏كند. «اطيعوااللّه‏ و اطيعوا الرسول و اولى امر منكم»[7] را مى‏گوييم اين ارشاد است؛ اگر اين را هم نداشتيم، ما مى‏شناختيم خدا را و عقل ما مى‏گفت اطعهم.

ادله‏اى كه آورده شده همه تمام است، اما همه‏اش تاييد است. اجماع فقها در مسئله هست، اما تاييدى بيشتر نيست. اجماع منقول مسلم در كلمات است، اما تاييد است. اجماع سيره متدينين كه اسم او را اجماع عملى مى‏گذاريم، مسلم هست، اما تاييد است. اجماع عقلاء كه اسم او را مى‏گذاريم سيره عقلاء، مسلم هست، اما باز تاييد است. براى اينكه تقليد بالاتر از خبر واحد است، خبر واحد اينجور نيست كه بگوييم ضرورى است و اختلافى است، چون سيره عقلاء روى اوست، مى‏گوييم حجت است. اما اينجا رجوع جاهل به عالم هست و ضرورت است. حالا كه هست، سيره تاييد مى‏كند همان ضرورت را، تابع ما يرشد اليه است.

همچنين آيات؛ آيه نفر[8] دلالت دارد و دلالت او خيلى خوب است، دال بر رجوع جاهل به عالم است. «فلولا نفر كل فرقه»، يعنى فقيه بايد طلبه باشد، طلبه فقيه بشود برود در ميان مردم «لعلهم يحذرون». آنجا كه علم است، به او مراجعه مى‏كنم تا بدانم، آنجا هم كه تقليد است به او مراجعه مى‏كنم تا جزو مقلدين باشم. آيه نفر هم دلالت او خوب است. اينكه مرحوم آخوند مى‏گويند «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم حتى علموا»، اينكه زور است انسان اينجور بگويد، كه يك حتى علموا در تقدير بگيرد، بلكه حتى علموا به اين معنا در تقدير دارد كه منبرى روى منبر حرف مى‏زند. اين از اول رساله مى‏گويد، اينها بايد تعبدا قبول كنند، اخلاق در وسط منبر مى‏گويد، مى‏فهمند كه اين را بايد بدانند. و اين «لينذروا قومهم حتى يعلموا» كه مرحوم آخوند مى‏گويند، على الظاهر معنا ندارد. فقيه بايد بگويد. آنجا كه تقليد است، تقليد مى‏شود، آنجا كه علم است، علم مى‏شود، آنجا كه اخلاق است، اخلاق مى‏شود. دلالت اين آيه خوب است، اما تاييد است.

همچنين «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون».[9] مرحوم آخوند مى‏گويند «فاسألوا اهل الذكر»، معنايش اين است كه فاسئلوا اهل الذكر ان لم تعلموا حتى تعلموا. خيلى زور است كه آيه شريفه را اينجور معنا كنيم، بلكه معنايش اين است كه ان كنتم لا تعلمون عقايد، فاسئلوا حتى تعلموا. اگر تقليد باشد، فاسألوا حتى يتقلدون. ان كانوا اخلاق را، فاسئلوا حتى باينكه متخلق به اخلاق اللّه‏ بشويد و اينكه ما بخواهيم آيه را تخصيص بدهيم به عقائد، اين تخصيص بلا وجه است. بدتر از اين، اينكه ايشان مى‏گويند فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون يعنى اهل كتاب. بعد هم عجب اينجاست، كه يك دفعه مى‏گويند اهل بيت عليهم‏السلام، چون در روايات دارد فاسألوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون يعنى اهل كتاب مراجعه كنيد به علمائتان. مرحوم آخوند اين را اختصاص داده‏اند به همين جا. در روايات دارد: فاسألوا اهل الذكر مراد اهل بيت عليهم‏السلام هستند. مرحوم آخوند اختصاص داده به اينجا، قبلاً هم خودشان اختصاص داده‏اند به باب اعتقادات.

ظاهرا خيلى ايراد به مرحوم آخوند است. اگراختصاص اول است، اختصاص دوم چيست؟ و اگر اختصاص دوم است، اختصاص سوم چيست؟ پس بگو هر سه از باب مصداق است؛ «فاسألوا اهل الذكر» عام است، مصداق كامل او اهل بيت عليهم‏السلام است و يك مصداق او هم مراجعه يهود به ملاهايشان است، يك مصداق او هم مراجعه ماست به عالمهايمان، يك مصداق هم مراجعه ماست به علماء در ياد گرفتن احكام.

روز بعد راجع به روايات اهل بيت عليهم‏السلام صحبت مى‏كنيم، ببينيم دلالت دارد يا نه.

وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.

 



[1]- «والتقليد: هو العمل بقول الغير من غير حجة». حسن بن زيد عاملى، معالم الدين و ملا ذالمجتهدين انتشارات كتابخانه آيت اللّه‏ العظمى مرعشى نجفى، قم چاپ پنجم، 1413 هـ ق، ص 385.

[2]- «مسألة 8: التقليد: هو الالتزام بالعمل بقول مجتهد معين و ان لم يعمل بعد، بل و لو لم يأخذ فتوا، فاذا اخذ رسالته و التزم بالعمل بما فيها كفى فى تحقق التقليد». سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى، العروة الوثقى، 4 جلد مؤسسه نشر اسلامى، قم، چاپ اول، 1417 هـ ق ج 1، صص 14 و 15.

[3]- «و هو اخذ قول الغير و رأيه للعمل به فى الفرعيات او للاتزام به فى الاعتقادات تعبدا بلا مطالبة دليل على رأيه». كفاية الاصول، ص 539.

[4]- «و لا يخفى انه لا وجه لتفسيره بنفس العمل، ضرورة سبقه عليه و الا كان بلا تقليد، فافهم». همان.

[5]- سوره روم، آيه 30.

 

[6]- «انّ جواز التقليد و رجوع الجاهل الى العالم فى الجملة يكون بديهيا جبلّيّا فطرّيا لا يحتاج الى دليل». كفاية الاصول، ص 539.

 

[7]- سوره نساء، آيه 59.

[8]- سوره توبه، آيه 122.

 

[9]- سوره نحل، آيه 43.