اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
ديروز عرض كردم كه
اجتهاد يك ملكه است كه مجتهد به واسطه آن ملكه قدرت استنباط دارد، كه اين استنباط
گاهى در فقه است، گاهى در فلسفه است و گاهى در علوم طبيعى و بحث ما در فقه است.
مجتهد در اصطلاح فقهى به كسى مىگوييم كه قدرت داشته باشد براى استنباط احكام. اين
اجتهاد، يعنى اين كار مجتهد كه سرچشمه مىگيرد از آن ملكه، آيا حجت است يا نه؟ آيا
براى ديگران حجت است يا نه؟
گفتم هر دو مثبت
است براى اينكه ضرورت عقل است. در فلسفه همين است، در علوم طبيعى هم همين است، در
باب فقه هم همين است و همين طور كه در هر فن اگر مجتهد آن فن چيزى را بفهمد براى
خودش و ديگران حجت است، در فن فقه هم اگر چيزى را بفهمد براى خودش و ديگران حجت
است. بله يك حرف هست و آن اينكه شارع مقدس مىتواند جلوى مقدمات را بگيرد و بگويد از
اين راه نرو؛ آن وقت مىتواند بگويد اجتهاد تو ليس بحجة. ما در القطع حجة لا تناله
يد الجعل اثابتا و لا نفيا همين را مىگفتيم كه شارع مقدس مىتواند بگويد قطع تو
حجت نيست، به اين معنا كه از اين راه نرود كه اگر از اين راه رفتى و به قطع رسيدى
من قطع تو را قبول ندارم. همين طور كه در علوم غريبه اين كار را كرده است؛ مثل
اظهار روح، خواب مغناطيسى رمل و استرلاب، حفر و امثال اينها در اسلام حجت نيست و
اگرانسان از اين راهها يك استنباطى كرد ولو قطع پيدا شده باشد نه براى خودش و نه
براى ديگران، هيچ كدام حجت نيست و شارع مىتواند بگويد اگر از اين راه رفتى حجت
نيست، مثلاً بگويد اگر از راه فلسفه بجايى رسيدى من قبول ندارم و اما اينكه جاهل
بايد به عالم رجوع كند، مسلم است عالم آنچه مىداند براى خودش حجت است.
و اما در خصوص فقه
ما علاوه بر اين ضرورتى كه هست، رواياتى هم هست كه آن روايات به ما مىگويد قول
مجتهد هم براى خودش و هم براى ديگران حجت است. اين روايات زياد است. اگر جلد 18
وسائل، ابواب صفات قاضى را مطالعه كنيد شايد بتوانيد بيش از صد روايت در اين باب
پيدا كنيد، كه به ما مىگويد قول مجتهد حجت است براى خودش و حجت است براى ديگران كه
من بعضى از آن روايات را آوردهام كه از باب نمونه مىخوانم.
يكى صحيحه هشام بن
سالم است؛ روايت 51 از باب 6 از ابوب صفات قاضى: در صحيحه اينجور آمده: «انّما
علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرّعوا»؛ ما اصول را
مىگوييم، شما بايد فروع را از اصول درآوريد. معناى اجتهاد در فقه اين است:
استفراغ الوسع لتحصيل الفروع من الاصول. همين جمله را امام صادق
عليهالسلامفرمودهاند.
روايت دوم صحيحه
ابن نصر بزنطى است. اين روايت 52 از همان باب است. «علينا القاء الاصول و عليكم
التفريع». اين روايت مال
حضرت رضا عليهالسلام است كه مضمون يك چيز است با آن روايت قبلى، يعنى ما روايت مىگوييم
تو فروعى را مترتب بر او بكن، فروعى را از او دربياور.
روايت 1 مقبوله
عمر بن حنظله است كه سابقا دربارهاش خيلى حرف زديم. اين روايت را مرحوم صاحب
وسائل دو جانقل كردهاند. آنكه ما مىخواهيم بخوانيم، روايت 1 از باب 11 از ابواب
صفات قاضى، جلد 18 وسائل است. بعد از آنكه از امامصادق عليهالسلامسؤال كردند
يابن رسول اللّه ما مىتوانيم به طاغوت مراجعه كنيم يا نه؟ فرمود نمىشود چه در
قضاوت و چه در دعوى گفت پس حالا كه به طاغوت نمىتوانم مراجعه كنم، به كى مراجعه
كنم؟ حضرت فرمودند: «ينظران الى من كان منكم (كسى كه از شما باشد) ممّن قد روى حديثنا
و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا»؛ روايت ما را نقل مىكند و در آن روايت
نظر داشته باشد و در اين روايت عرفان داشته باشد، يعنى نظر در روايات ما بكند و از
روايات ما حكم ما را بيرون بكشد. «فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما»؛ بايد شيعه راضى
باشد به حكم اين. چرا؟ براى اينكه من اين را حاكم قرار دادم، لانّه حجت عليكم و
انا حجة اللّه. اين هم روايت سوم.
غالب روايات باب 4
از همين ابواب صفات قاضى مىگويد:«من افتى بغير علم و لا هدى من اللّه لعنه
ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب و لحقه و وزر من عمل بفتياه». اين جا مفروغ
گرفته كه فتواى با علم اشكال ندارد، آنكه اشكال دارد فتواى بدون علم است؛ كسى كه
مجتهد نباشد و فتوا بدهد، كسى كه مبانى دست او نباشد و فتوا بدهد. «من افتى الناس
بغير علم فليتبوء مقعده من النار»، نظير تفسير قرآن
به راى كه در همين روايتها آمده من فسّرالقرآن برأيه فليبتوء مقعده من النار. اين
را توجه داشته باشيد كه همه اينها ارشاد است و شايد همان مقبوله هم ارشاد باشد.
اما ما بقى همهاش ارشاد است به يك ضرورت كه آن حكم عقل است.
روايت ديگر را
مرحوم طبرسى در احتجاج، از امام عسگرى
عليهالسلامنقل مىكند مرحوم صاحب وسائل اين روايت را در باب 10 از همان
ابواب صفات قاضى، روايت 20 نقل مىكند. «فاما من كان من الفقهاء، صائنا لنفسه،
حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه». روايت از نظر دلالت
خيلى بالاست؛ هم فقيه دارد هم عوام دارد، هم تقليد دارد، هم از نظر فقهى خوب است و
هم از نظر عرفانى. لذا نزد مرحوم سيد مسلم است كه اين روايت صحيح السند است و روى
آن فتوا مىدهند. مرحوم حضرت امام هم در حالى كه تفسير امام حسن عسگرى را قبول
نداشتند يعنى مىگفتند اثبات نشده كه اين تفسير مال او باشد، اما درمضون اين روايت
فتوى مىدهند. مرحوم سيد در عروه مىفرمايند تقليد كردن از مجتهد جامع الشرايط
جائز است، لقوله عليهالسلام «و اما من
كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامرمولاه». حضرت امام
قدسسرهدرباره اين كه اگر كسى مكب على الدنيا باشد آيا مىشود از او تقليد كرد يا
نه، مىگويند نه و تمسك مىكنند به اين روايت و مىفرمايند: فامّا من كان من
الفقهاء صائنا لنفسه يعنى تقوى، و حافظا لدينه را مىگفتند مثل اميرالمؤمنين
عليهالسلام كه مىفرمايد اگردنيا يك طرف، دين يك طرف، مسلّم من دين را مىگيرم و
دنيا را رها مىكنم؛ «واللّه لو اعطيتم اقاليم السبعه و ما تحت افلاكها على ان
اعصى فى نملة اسلبها جلب شعرة ما فعل، بگويند يك گناه بكن، عالم هستى مال تو، آن
گناه اينكه پوست جوى از دهان مورچه بگيرى، نمىكنم. حافظا لدينه را مىفرمودند
يعنى اين آن ملكه. مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه را مىگفتند همين است كه مكب
على الدنيا نباشد. صددرصد مخالف لهواه، مطيعا لامر مولى للعوام ان يقلدوه. مرادم
اين است كه ايشان در تحرير مىفرماينداگر كسى مكب على الدنيا باشد، از اين تقليد نمىشود
كرد براى اين روايت. مرحوم شيخ انصارى
هم در اجتهاد و تقليد ديدهام تمسك به اين روايت مىكنند، بدون اينكه اشاره بكنند
كه ضعف سند دارد. يادم است كه صاحب جواهر هم تمسك به روايت مىكنند، بدون اينكه اشاره
به ضعف سند بكنند و اينها يك تاييد حسابى است از مثل شيخ و صاحب جواهر و صاحب عروه
و حضرت امام اين هم اين روايت.
روايت 9 ازباب 11:
همان حديث مشهور است كه مىفرمايد. «و امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة
احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه»؛ اگر يك حادثهاى
جلو آمد كه حكم او را نمىدانيد بايد روات احاديث ما حكم او را به شما بگويد. در
خود فارجعوا فيها الى رواة احاديثنا خوابيده است كه مجتهد جامع الشرائط مراد است و
مراد از رواة احاديثنا آنها هستند، كه مىفهمند معناى روايت را. به نقل احاديث
ائمه عليهمالسلامكه نمىشود به او مراجعه
كرد. يك اخبارى صد هزار روايت بداند، اين اسمش رواة احاديث نيست، رواة احاديث يعنى
آن كسانيكه احاديث را نقل مىكنند و بتوانند معنا كنند، كه بشود مجتهد جامع
الشرائط.
اگر هم اين حرف من
را نپسنديد، مقبوله عمر بن حنظله همين را مىگويد، براى اين كه روايت عمربن حنظله
اين بود كه «ينظران من كان منكم قد روى احاديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف
احكامنا». خود اين مىگويد رواة احاديث، يعنى آن كه نظر فى حلالنا وحرامنا و عرف
احكامنا و چرااين را رواة احاديث مىگويند؟ اين تعيير به عامه است، كه فقه آنها
مىگردد روى قياس و استحسان و روى احاديثنا نيستند، بخلاف شيعه كه روى احاديثنا
است، يعنى به شيعهاى كه فقه او مىگردد روى روايات ما، نه سنى كه فقه او مىگردد
روى قياس و استحسان. همانطور كه قول من حجت بر شماست، چون حجت اللّه هستم، قول
اين هم حجت است براى همه، چون حجت اللّه است. اگر مراجعه كنيد در ابوب صفات قاضى
خيلى روايات پيدا مىكنيد بر اينكه قول مجتهد جامع الشرائط حجت است، هم براى خودش
و هم براى ديگران.
فصل دوم اين است
كه آيا قول متجزى حجت است يا نه؟ متجزى دو قسم است: يك قسمت اينكه در ابوابى راستى
اين قوه و ملكه دارد. يك قسمت اينكه اينجورها نيست، اما يك طلبه فاضل با ذوق و
استعداد مىتواند بعضى از مسائل را تحويل بدهد. آيا به اين مىشود گفت ملكه دارد
يا نه؟ بعضى گفتهاند متجزى محال است.
من خيال مىكنم اينكه اينها هو كردهاند كه متجزى
محال است از همين جا پيدا مىشود كه بعضى از طلبهها خوب مىتوانند زد و بند داشته
باشند و جزوه بنويسند، اما ملكه ندارند. امااگر ملكه داشته باشد، حالا در كل
نباشد، بلكه ملكه در بعض باشد، اينجا هم بگوييم قول او حجت است و هم رجوع جاهل به عالم
است.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- محمد بن حسن
حر عاملى، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشرعية، 20 جلد چاپخانه اسلاميه، تهران،
چاپ ششم، 1403هـ ق ج 18، ص41، باب 6 از ابواب صفات قاضى، ح 51.
- همان كتاب، ص 99، باب 11 از ابواب
صفات قاضى، ح 1.
- همان كتاب، ص 9، از ابواب صفات
قاضى، ح 1.
- همان كتاب، ص
95، باب 10 از ابواب صفات قاضى، ح 20.
- همان كتاب، ص 16، باب 4 از ابواب
صفات قاضى، ح 33.
- مرحوم سيد در
شرائط مجتهد به اين روايت تمسك كردهاند. مسألة 22: يشترط فى المجتهد امور... ففى
الخبر: «من كان من الفقهاء صائنا لنفسه...». سيد محمد كاظم يزدى، العروة الوثقى، 4
جلد (مؤسسد نشر اسلامى، قم، چاپ اول، 1417 هـ ق) ج 1، ص 26.
- سيد رضى نهج
البلاغه، 4 جلد، دار المعرفة، بيروت ج 2، ص 218، ح 224.
- «مسألة 3 -
يجب ان يكون المرجع للتقليد عالما عادلاً ورعا فى دين اللّه، بل غير مكب على
الدنيا و لا حريصا عليها و على تحصيلها جاها و مالاً على الاحوط و فى الحديث «من
كان من الفقهاء...» سيد روح اللّه الموسوى الخمينى، تحرير الوسيلة، 2 جلد مؤسسة
نشر اسلامى، قم، 1404 هـ ق ج 1، ص 3.