اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
عرض كردم يك دسته
روايت داريم كه مىفرمايند اگر دو تا روايت با هم متعارض شد و ترجيحى نبود، توقف و
ديروز گفتم اين توقف يك حرف مجملى است و خود ما بايد معنا كنيم كه توقف يعنى چه،
ازروايات بفهميم توقف يعنى چه آيا توقف در عمل؟ آيا توقف در فتوا و آنجا كه دوران
امر بين محذورين بشود آيا مىشود توقف كرد يا بايد بگوييم تخيير؟ و آيا جايى كه
مىشود توقف كرد بايد توقف كرد؟ و بالاخره خود اين توقف هم توقف دارد. لذا بنا شد
روايات او را بخوانيم كه يكى را خوانديم و گفتيم صحيح السند است.
روايت اول: روايت
مقبوله عمرو بن حنظله است، كه عمرو بن حنظله را حتى امام صادق عليهالسلام توثيق
كردهاند. اين روايت يك صدرى دارد كه مربوط به ولايت فقيه است، يك ذيل هم دارد
مربوط به تعارض دو تا روايت، از همين جهت هم مرحوم صاحب وسايل اين را تقطيع كرده
بودند و ما ديروز صدر روايت را كه مربوط به ولايت فقيه است را خوانديم و يك مقدار
او باقى ماند، او را تمام كنيم، تا ببينيم ذيل روايت كه مربوط به روايتين متعارضين
است چه مىفرمايد.
روايت اين بود كه
عمر بن حنظله كه آدم با سوادى بوده سؤال كرد: شيعه در حكومت جور چه بكند؟ ازنظر
تقنين در رفاه است، براى اينكه روايات را از شما مىگيرد و مىداند چه كار كند و
مىداند دراحكام بايد روايات را از اهل بيت گرفت، «انى تارك فيكم الثقلين كتاب
اللّه و عترتى». گفت اما در قضاوت و اجراء حكم چه بكنيم؟ ما كه حكومت نداريم و در
حكومت جوريم چه بايد كرد؟ لذا سؤال كرد از اجراء كه اگرمن از كسى بستانكار باشم و
نمىدهد چه بكنم؟ آيا مراجعه بكنم به شُرطى آن زمان و پول خودم را بگيرم يا اينكه
مراجعه نكنم؟ راجع به قضاوت چه بكنم؟ رجوع بكنم به قاضى اينها و حكم بكند براى من
يا نه؟ لذا گيراين دو چيز بوده كه حكومت ندارم و در سلطه جور هستم چه بكنم.
حضرت حكومت در
حكومت تشكيل دادند. لذا حضرت فرمودند آن كسى كه مجتهد جامع الشرايط باشد به اين
مراجعه كن و مجتهد جامع الشرايط شرائطى دارد، آنكه اينجاآمده، يكى شيعه بودن است،
يكى اجتهاد و ما بقى را بوضوح باقى گذاشتهاند كه اسم او را مىگذاريم دليل لبى. عدالت
او را مفروغ عنه گرفتهاند براى اينكه روايت وقتى مىرسد به تعارض مىگويد اعدل را
بگير، بعضى ازچيزها را ندارد. حالا اگر يك كسى مجتهد جامع الشرائط باشد، اما
نتواند اداره كند معلوم است كه سالبه به انتفاء موضوع است، آدمى بايد باشد كه
جُربزه داشته باشد، با سياست باشد و بتواند اداره كند حكومت را. اينها مفروغ عنه
گرفته شده است يعنى اگر نه سالبه به انتفاء موضوع مىشود يعنى عقل ما حكومت مىكند
كه بايد قدرت سياسى داشته باشد، قدرت اراده داشته اشد و الا اگر عقل ما تشخيص
ندهد، آن اين است كه بايد نظر فى حلالنا و حرمنا و عرف احكمنا باشد، كه ديروز
مىگفتم از همان روى حديثنا استفاده مىكنيم، يعنى آنكه حديث را گرفته براى
استنباط و الا صرف روايت را كه اين نمىتواند استنباط كند. كسى هزار حديث حفظ
باشد، اما زد و بند حديثها را ندارد، اين را كه نمىشود به او مراجعه كرد.
روى حديثنا در
مقابل ابو جنيفه است كه او با عقل و قياس و استحسانش با آن ادله عامه - كه 9 دليل
اينها دارند - در مقابل اهل بيت عليهمالسلامايستاد. فرمود آنها نه، بلكه روى
حديثنا. استنباط روى احاديث ما باشد نه روى قياس و استحسان. اين تعريضى به عامه
است كه حتى شافعى كه تمايل شديدى دارد از نظر فقهى به شيعه مىبينيم صدى نود
فتاواى اينها روى قياس و استحسان است و اصلاً اينها روايت فقهى ندارند روايات
اخلاقى زياد دارند. مثل صحيح بخارى و صحاح سته اينها شايد بيش از صد هزار روايت
دارند ولى متأسفانه روايات از اهل بيت عليهماالسلام نيست، صدى نود روايتها ازاصحاب
رسول اللّه است. همين صحيح بخارى كه مدعى بوده من هر روايتى را نوشتهام، اول دو
ركعت نماز خواندهام بعد روايت را نوشتهام. همين آقا يك روايت از امام صادق
عليهالسلام نقل نمىكند و از او پرسيدند چرا؟ نتوانست جواب بدهد. پس «نظر فى
حلالنا و حرامنا» همان «روى حديثنا» را دارد معنا مىكند، برمىگردد به مجتهد جامع
الشرايط.
فرمود:«فليرضوا به
حكما». كه اين را اگر معنا كنيم فليرضوا به قاضيا، جواب ناقص مىماند، براى اينكه
آن گفت فى دينٍ او فى ميراثٍ، گفت من گاهى احتياج دارم به قوه مجريه، گاهى احتياج
دارم دارم به قوه قضائيه وحضرت براى او قاضى تعيين كردند، جواب ناقص مىشود. اما
اگرمعنا كرديم فليرضوا به حكما يعنى حكومت نه قاضى، دولت در دولت تعيين كند. دولت بنى
اميه و دولت بنى عباس جور است و مراجعه كرن به آن دولت ظلم است و مراجعه به طاغوت
است، من دولت در دولت تشكيل مىدهم، مراجعه كنيد به آن، درست مىشود. اما اگر حكما
را به معناى قاضيا معنا كنيد، جواب ناقص است، پس اين فليرضوا به حكما بايد هم قاضى
و هم اجراء يعنى يك دولت باشد.
بعدش مىفرمايد:
«فانى قد جعلته عليكم حاكما». اين آيا اِخبار است يا انشاء؟ اگر اِخبار باشد
معنايش اين است كه ما قبلاً اين كار را كردهايم. اينكه فرموده فليرضوا به حكما نه
به عنوان شخص فرموده باشند، بلكه روى آن عنوان كه امام صادق دارند، عنوان ولايت
خدا، و الا يك شخص عادى غير از امام عليهالسلامنمىتواند اين كار بكند. امام صادق
عليهالسلام به اينكه امام است، بعنوان اطيعواللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر
منكم. لذا اگر اين باشد معنايش اين است كه اسلام اين كار را كرده است و حالا كه من
مىگويم فليرضوا به حكما، معنايش اين است كه اسلام درنبود پيغمبر و درنبود امام،
ولى فقيه داشته است. كه من خيال مىكنم همين باشد، براى اينكه روايات، مثل آن
روايت امام حسين عليهالسلام - مجارى الامور بيد العلماء - و نظيرش زياد است. آن
روايتها به ما مىگويد فانه قد جعلتم عليكم حاكما، يعنى اصلاً اينكه من دارم
مىگويم يك حكمى از احكام اسلام است. حكمى از حاكم اسلامى چيست؟ خدا، پيامبر، امام
و در نبود خدا و پيامبر و امام، ولايت فقيه است.
لذا من خيال
مىكنم در «فانى قد جعلته عليكم حاكما» اين انّى يعنى روى عنوان امامت و اخبار هم
باشد و معنايش اين است كه اسلام حكومت دارد، نمىشود اسلام حكومت نداشته باشد.
البته اين حكومت مال خدا است، براى اينكه لا يجوز لاحدٍ ان يتصرف فى مال احدٍ، فى
نفس احد الااللّه تبارك و تعالى. اين حكومت مال خدا است، پروردگار عالم اين حكومت
را داده به پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم، دربودن پيغمبر، درنبود پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلمداده به ائمه طاهرين عليهمالسلام. حالا در كوفه است و
دسترسى نداشتن به امام «عجل اللّه تعالى فرجه الشريف»، يا در زمان غيبت است و دست
رسى نداشتن به امام زمان، اگرمهمل باشد دين اسلام ناقص است و نمىشود دين اسلام
ناقص باشد، لذا بايد اين مسئله در اسلام باشد و الا اينكه قرآن مىفرمايد: من همه
چيز را گفتم و همه چيز در قرآن هست، اينها نمىسازد كه نگفته باشد، بايد گفته
باشد.
حالا فليرضوا به
حكما را مىگويد الان مىگويم فانى قد جعلته عليكم حاكما، مجتهد جامع الشرايط در
نبود امام عليهالسلام حاكم است. لذااگراينجور باشد اين فانى قد جعلته عليكم حاكما
مىشود يك اخبار. اگر هم انشاء باشد آن هم طورى نيست.
فليرضوا به حكما.
چرا بايد راضى باشد؟ براى اينكه من كه اولى بالتصرف هستم؛ «النبى اولى بالمؤمنين
من انفسهم»، همان كه اولى به
تصرف است فرمود. پيغمبر اكرم در حديث غدير اول اقرار گرفت، گفت: «الست اولى بكم من
انفسكم؟ قالوا: بلى. قال: من كنت مولاه فهذا على مولاه». اولى به تصرف در
نفس انسان، در مال انسان، در همه چيز انسان امام صادق عليهالسلام است. وقتى اين
باشد فرمودند من كه اولى به تصرف در انسانها هستم، مجتهد جامع الشرايط را ولى قرار
دادم، يعنى حاكم بر مردم. هر كدام باشد خوب است، اگر اِخبار باشد، اخبار از يك سنت
اسلامى است، اگر هم انشاء باشد، به قاعده «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» يك حكم
حكومتى است. اگر فانى قد جعلته عليكم حاكما را اخبار گرفتيد، حكم حكومتى نيست، بلكه
حكم واقعى است، يكى از احكام اسلام است: اگرهم حكم حكومتى گرفتيد، آن هم طورى
نيست. امام صادق عليهالسلام اولى است به شما من انفسهم، حكم حكومتى كردهاند و
ولى فقيه را ولى براى عموم كردهاند.
على الظاهر ايرادى
ندارد، لذا فرمود: «فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانما استخف بحكم اللّه». اينكه
قضاوت نيست. گفت تنباكو حرام است. اين حَكَمَ بحكمنا است، وقتى حكم بحكمنا است،
اگر قول او را نپذيرفتيم استخف بحكم اللّه است. رد او رد من است. چرا؟ چون من
گفتم اين حاكم است، او را رد كنى، من را رد كردهاى، من را رد كنى، پيمغبر را رد
كردهاى، پيغمبر را رد كنى خدا را رد كردهاى. لذا فاذا حكم بحكمنا، يعنى اگر
قضاوت كرد، گفت زن ارث از زمين مىبرد و اين هشت يك مال اين است،يا فتواى داد، كه
تفنين مىشود، يا حكم كرد، كه قضاوت مىشود، يا گفت برو بده، كه اجرا مىشود، هر
كدام را رد كنى، استخفاف به خدا است و علينا رد؛ اگر قبول نكردى رد ما است.
«والراد علينا الراد على اللّه و هو على حد الشرك باللّه». لذا قاضى تحكيم
را كه اصلاً نمىگيرد و مربوط به قاضى تحكيم نيست، آن كدخدا منشى است، مىخواهم قبول
كنم يا نكنم و ربطى به بحث ما ندارد و برمىگردد به قاضى، كه راستى حكم بكند، اين
را مىگيرد و اگر غير از حكم اجرائى بكند، اين را هم مىگيرد، حكم بحكمنا اينجا
هست كه حكم روائى مىكند و مىگويد فتواى من اين است. حالا كسى اين را رد كند
وبگويد اين را قبول ندارم، به اين معنا كه اين حكم اللّه نيست، مىفرمايند اين رد
ما است و رد ما رد خدا است و گناه در سر حد شرك است.
من خيال مىكنم
دلالت مقبوله عمرو بن حنظله براى ولايت فقيه آن هم ولايت مطلقه فقيه بسيار خوب است
و ظاهرا قابل ان قلت قلت طلبگى هم نيست. بعدش هم يك حرف ديگر هست و آن حرف مرحوم
امام است كه مىفرمايند تصور قضيه تصديق مىدهد، يعنى همين مقدار كه تصور كنم شيعه
آن است كه مدعى است كه من مىتوانم تشكيل حكومت بدهم، آنكه حالا ظلم گذاشت و او
تشكيل حكومت داد - مثل ايران - حالا كه تشكيل حكومت داد، اگراين حكومت مقبول خدا
نباشد، مقبول امام زمان نباشد، اين با تشكيل حكومت جور نمىآيد، اين بايد بگويد تو
اصلاً حق تشكيل حكومت را ندارى. آيا مىشود بگوييم اسلام حكومت ندارد؟ نه. حالا كه
حكومت دارد، مىشود حاكم او ظالم و جاهل باشد؟ نه. پس بايد چه كسى باشد؟ قدر متيقن
او مجتهد جامع الشرائط است لذا جمله حضرت امام كه مىفرمايند تصور قضيه، تصديق مىدهد،
همين است. اينكه آيا اسلام حكومت دارد يا نه؟ آرى. حالا كه حكومت دارد و تشكيل
حكومت مىدهد، رئيس حكومت مىخواهد يا نه؟ آرى. رئيس حكومت بايد چه كسى باشد؟
قدرمتيقن او مجتهد جامع الشرايط است، كه مجتهد جامع الشرائط معنايش همين است كه
آشنايى كامل به فقه اسلام داشته باشد، كه نظر فى حلالنا و حرامنا است، عادل و با
جربزه باشد و بالاخره قدرت اداره داشته باشد. به اين مىگوييم قدر متيقن و روايت
هم به خوبى به ما مىگويد من تشكيل حكومت دادم و رئيس تشكيل حكومت هم مجتهد جامع
الشرايط است. بحث فردا روايت يک از باب نهم.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- محمد بن على
الحسين بايويه قمى شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا عليهالسلام،
2 جلد، (مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، چاپ اول، 1404 هق) ج 2، ص 58.
- شيخ محمد بن حسن حر عاملى، همان
كتاب، ص 98، باب 11 از ابواب صفات قاضى،ح 1.