اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث اين بود كه
قواعد ـ الا قرعه ـ را فرمودهاند مقدم است بر استصحاب؛ مثل قاعده يد، قاعده
تجاوز، قاعده فراغ و قاعده اصالة الصحه و امثال اينها بر استصحاب مقدم است. چرا؟
شيخ بزرگوار فرمودند براى اينكه اصل سبب و مسببى است و اصل سببى مقدم بر اصل در شك
مسببى است، از اين جهت قواعد مقدم است بر استصحاب. كه ما ايراد داشتيم، مىگفتيم
در بحث ما دو تا شك نيست، بلكه دو تا اصل است روى يك شك و اصل سبب و مسببى آنجا
است كه دو تا شك داشته باشيم احدهما ناشى باشد از ديگرى و شك در سبب موجب بشود كه
شك در مسبب سالبه به انتفاء موضوع بشود و آنجاها بگوييد اصل در شك در سبب مقدم بر
اصل مسببى است.
مرحوم آخوند مثل
اينكه حرف مرحوم شيخ را نپسنديدهاند، لذا خودشان اظهار نظر كردهاند. در كفايه
مىفرمايند كه قواعد مىآيد و استصحاب را تخصيص مىدهد و چون قواعد در مورد
استصحاب است، مىآيد تخصيص مىدهد استصحاب را، مىگويد لا تنقض اليقين بالشك الا
در مورد قواعد. بعد به خودشان ايراد مىكنند اينكه گفتيم عام و خاص مطلق است،
اينجور نيست، بعضى اوقات عام و خاص من وجه است.
عامين من وجه كجا
است؟ ايشان نمىگويند و محشين بر كفايه هم در دردسر افتادهاند كه عامين من وجه را
درست كنند، يعنى يك جا پيدا كنند كه استصحاب باشد، قواعد نباشد، يك جا پيدا كنند
كه قاعده باشد، استصحاب نباشد، يك جا پيدا كنند كه هم قاعده باشد و هم استصحاب تا
بشود عامين من وجه. براى اينكه همه جا وقتى مىخواهيم قاعده را جارى كنيم، در مورد
قاعده استصحاب هست. حالا يك جا پيدا بشود كه در مورد قاعده استصحاب نباشد، اين را
نتوانستهاند پيدا كنند و به دست و پا افتادهاند و نشده درست بكنند.
لذا مثل مرحوم
آقاى مشكينى كه حاشيه بركفايه نوشته است، ايشان عامين من وجه او را مىبرد در
قاعده يد و مثل اينكه نتوانسته است در قاعده تجاوز، در قاعده فراغ و قاعده اصالة
الصحه بياورد و مرحوم آخوند قاعده يد را اصلاً اينجا ذكر نكرده است، براى اين كه
كفايه مىفرمايد: «و اما القواعد كقاعدة الفراغ و التجاوز و اصالة الصحة» و قاعده
يد را اصلاً ذكر نمىكنند و نحوها دارند كه قاعده يد را هم مىگيرد. لذا مرحوم مشكينى
مثل اينكه نتوانستهاند در مورد قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده اصالة الصحه يك جا
پيدا كنند كه قاعده باشد نه استصحاب و رفتهاند در قاعده يد، يك جا قاعده يد هم
هميشه در موردش استصحاب هست، بردهاند او را يك جا كه استصحاب ندارد و يك علم
اجمالى درست كردهاند. گفته مثلاً عباء را مىدانم مال زيد بود و مىدانم از ملك
زيد بيرون رفت، نمىدانم حالا مالك است يا نه. اينجا گفتهاند قاعده يد داريم،
استصحاب نداريم، براى اينكه استصحاب در اطراف علم اجمالى جارى نيست. يك جاى فوق
العاده نادرى آوردهاند.
لذااين حرف مرحوم
آخوند در اينجا كه مىفرمايند و ان كان بينهما عامين من وجه، شما بايد پيدا كنيد
كه كجا بين استصحابها و بين قواعد عامين من وجه است. بعد مىفرمايند الااينكه چون
اجماع داريم كه فصلى در كار نيست، قواعد مقدم است، مىخواهد در موردش قاعده يد
باشد يا نباشد. بعبارت ديگر در عامين من وجه، يك كدام از عامها مقدم مىشود بخاطر
اجماع. اين يك دليل كه مرحوم آخوند مىگويند قواعد مقدم مىشود بر استصحاب. در
حالى كه قاعده اصول اين است كه تعارض بشود، مىگويند به اجماع عدم فصل، يعنى جماع
داريم. بعدش هم مىفرمايند ولو عامين من وجه است اما مورد آن اجتماع به اندازهاى
نادر است ـ الشاذ كالنادر و النادر كالمعدوم ـ كه عرف به اين نادر اهيمت نمىدهد و
كار عام و خاص مطلق را مىكند. مىفرمايند اگر ما استحصاب را مقدم بيندازيم بر
قاعده يد لازم مىآيد ما قاعده يد را حمل كنيم بر يك فرد فوق العاده نادرى و حمل
بر فرد نادر جايز نيست، پس قاعده يد را مقدم مىاندازيم بر استصحاب اين خلاصه حرف
مرحوم آخوند است. يك مرتبه تكرار مىكنم. مرحوم آخوند مىفرمايند اگر تعارض شد بين
استصحاب و قاعده يد مثلاً، تعارض شد بين استصحاب و قاعده تجاوز، تعارض شد بين استصحاب
و قاعده اصالة الصحه، مىفرمايند قواعد مقدم است. اول مىفرمايند تخصيص مىزنيم،
تخصيص مىزنيم بواسطه قاعده استصحاباتى كه در مورد اين قواعد است. بعد مىفرمايند
تخصيص آنجاست كه عام و خاص مطلق باشد و اينجا عام و خاص من وجه است، براى اينكه
بعضى از اوقات قواعد هست و استصحاب نيست. عامين من وجه همين است، يك ماده اشتراك
است، دو ماده افتراق. گفتم مرحوم آقاى مشكينى مثال مىزند به اطراف علم اجمالى،
لذا عامين من وجه درست مىشود؛ مىگويد يك جا قاعده هست، استصحاب نيست يك جا
استصحاب هست قواعد نيست مثل استصحاب طهارت عبا يكجا هم استصحاب هست هم قاعده يد،
مثل اينكه شما در بازار چيزى مىخواهيد بخريد كه نمىدانى مال خودش هست يا نه،
قاعده يد دارد، استصحاب مىگويد مالك نيست، قاعده يد مىگويد مالك است. لذا مرحوم
آخوند مثال نمىزنند و بطور مطلق مىفرمايند «و ان كان بينهما عامين من وجه» و
اقرار مىكنند كه بين قواعد و بين استصحابهاى، عامين من وجه است. مىفرمايند ولو
عامين من وجه است، اما باز قواعد مقدم بر استصحاب است، اين چرا؟ مىفرمايند چون
اجماع مىگويد چه ماده اجتماع داشته باشد و چه ماده افتراق، قواعد مقدم است، اجماع
آمده مىگويد فاصلهاى نيست بين ماده اجتماع وماده اقتراق (لعدم الفصل بين
مواردها). بعد مىفرمايند براى اينكه اگرما قواعد را مقدم بيندازيم استصحاب خيلى
جا پيدا مىكند و اما اگر آمديم درعامين من وجه استصحابها را مقدم انداختيم، لازم
مىآيد كه قواعد را حمل كنيم بر فرد نادر يعنى آنجا كه استصحاب نباشد و آنجا كه
استصحاب نباشد خيلى كم است، پس عمومات را نمىتوانيم حمل بر فرد نادر كنيم، پس بايد
قواعد مقدم باشد، تا با تقدم استصحاب كه موارد زيادى پيدا مىكند لازم نيايد
عمومات حمل بر فرد نادر بشود. اين حرف مرحوم آخوند.
ما اولاً به مرحوم
آخوند عرض مىكنيم: اين عامين من وجهى كه شما درست كرديد، نمىدانيم كجاست. اين را
بايد اول پيدا كنيم كه بين قواعد و استصحابات عامين من وجه باشد، چرا كه همه قواعد
عام و خاص مطلق است. حالا اگر بين آنها عامين من وجه باشد، اين حرف مرحوم آخوند كه
مىگويند اجماع داريم، اين يعنى چه؟ اجماع داريم آيا اجماع تعبدى است؟ اجماع مدركى
است؟ اجماع در اصول است؟ و بالاخره اين اجماع را نمى فهميم يعنى چه و هر اجماعى در
اصول حجت نيست و اجماع بايد كاشف از يك نص معتبرى، كاشفاز قول امام عليهالسلام باشد و اينجورها بايد باشد و اين
اجماع كاشف از چيست؟ اگرما بخواهيم استصحاب را مقدم بيندازيم بر قاعده يد را منحصر
بدانيم به آنجاهايى كه استصحاب نباشد، مثل همين جا كه قاعده يد را اختصاص بدهيم به
اطراف علم اجمالى، حمل عام بر فرد نادر است و اين جايز نيست، پس بايد او را عكس
كنيم.
دو دليلى كه عامين
من وجه است، هيچكدام حجت نيست. حمل بر فرد نادر و امثال اينها ندارد. فرض اين است
كه عامين من وجه است، وقتى عامين من وجه شد، بفرماييد دو تا دليل حجت نيست، يا
درمورد، يا مطلقا كه ما مىگوييم مطلقا در عامين من وجه حجت نيست. اكرم العلماء،
لا تكرم الفساق، اينها هيچكدام حجت نيست. حالا بزرگان مىگويند درموردش، هيچ كدام
حجت نيست. بالاخره هيچ كدام حجت نيست. چه بايد كرد؟ ديگر نه مىشود به استصحاب عمل
كرد و نه مىشود به قاعده يد عمل كرد. چه بايد كرد؟ بايد رفت به بسراغ بقيه اصول،
بايد برويم سراغ برائت و اشتغال، نه قاعده يد مىتواند براى ما كار كند و نه قاعده
استصحاب و اصلاً نوبت نمىرسد به حرف مرحوم آخوند كه بگويند حمل بر فرد نادر
مىكنيم. حساب اين نيست كه ما عمل به اين بكنيم يا عمل به آن، تا بگويند حمل بر
فرد نادر مىشود. عامين من وجه مثل تعارض است، باب تعارض را شما مىرويد روى
مرجحات، اگر مرجح هم نباشد مىرويد سراغ تخيير و سقوط، بالاخره اصل درتعارض سقوط،
تعارضا تساقطا، ردّ الى الاصول. در اينجا هم تعارضا تساقطا، ردّ الى الاصول و
اينكه مرحوم آخوند مىگويند حالا كه عامين من وجه شد اگر عمل كنيم به استصحاب،
لازم مىآيد قاعده يد را حمل بر فرد نادر بكنيم، اما اگر تمسك كنيم به قاعده يد
لازم نمىآيد استصحاب را بر فرد نادر حمل كنيم، مىگوييم اين حرفها آنجاست كه بايد
به يك كدام اينها عمل بكنيم و اما اگر عامين من وجه باشد، نبايد به هر دو عمل
كنيم، بايد هر دو را ساقط كنيم، وقتى هر دو ساقط شد مراجعه به اصل بكنيم. يك حرف. بنابراين
اشكالى نيست در اينكه قواعد مقدم بر اصول است، در اصول ما، در فقه ما، در گفتار
ما. وجه او چيست؟ وجهى كه مرحوم شيخ مىگويند، درست نيست، وجهى هم كه مرحوم آخوند
مىگويند، درست نيست.
استاد بزرگوار ما
مرحوم حضرت امام قدسسره مىفرمودند قواعد مقدم بر استصحابات است، براى اينكه
قواعد بواسطه استصحابات نمىتواند از بين برود و تخصيص بخورد. چرا؟ مىفرمودند ما
در همه جا اثبات كردهايم كه قواعد عقلائيه اگربخواهد تخصيص بخورد اگر بخواهد ردع
بشود، نص مىخواهد، آن هم يك نص صريح و اگربخواهد ظاهر يك قاعده عقلايى را از بين
ببرد، نمىتواند و استصحاب كه يك ظاهر است نمىتواند قواعد را تخصيص بدهد، بلكه
قبل از آنكه تخصيص بدهد، آن قواعد مىآيد استصحاب را از دست ما مىگيرد. ايشان
درباب خبر واحد همين را مىفرمودند، در باب رباء همين را مىفرمودند و امثال اينها
كه يك قواعد عقلائيه است. مثلاً در خبر واحد مىگفتند: «ان الظن لا يغنى من الحق
شيئا» نمىتواند خبر
واحد را از دست ما بگيرد، براى اينكه خبر واحد يك قاعده عقلايى است و اگر ما
بخواهيم اين بناء عقلاء را رد كنيم، يك صراحتى مىخواهد و مثال مىزدند به باب
رباء كه يك معناى عرفى است، لذا شارع وقتى مىخواهد او را از دست ما بگيرد، مىفرمايد:
«و ان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من اللّه». يا راجع به قياس
مىگفتند يك امر عرفى است، لذا شارع كه مىخواهد او را حرام كند، نمىگويد قياس حرام
است، بلكه مىفرمايد: «مهلاً مهلا يا ابان السنة اذا قيست محق الدين». اينجورى بايد
قواعد را رد كرد. آن وقت مىفرمايند: اگر ما بخواهيم با عموم لا تنقض اليقين بالشك
قواعد را از بين ببريم، لازم مىآيد ردع قواعد به ظواهر و اين جايز نيست، پس قواعد
مقدم بر استصحابات است. اين هم فرمايش مرحوم امام قدسسره. فقط حرفى كه هست اين
است كه حضرت امام استصحاب را اماره مىدانستند. به ايشان عرض مىكنيم: اين هم در
مقابل قاعده تجاوز يك قاعده عقلائيه است. كه مرحوم آخوند قبول داشتند يك استصحاب كه
قاعده عقلائيه است و ما هم استصحاب را اصل عقلائى مىدانستيم و مىگفتيم عقلاء استصحاب
دارند. بله همين طور كه عقلاء قاعده يد دارند، قاعده فراغ دارند، عقلاء استصحاب
دارند اگر قبول كرديد كه يك قاعده عقلايى است، حرف مرحوم امام قدسسرهسالبه به
انتفاء موضوع مىشود. دو قاعده با هم مىجنگند، قاعده عقلايى استصحاب، با قاعده يد
با هم مىجنگند، كدام مقدم است؟ بله روى فرمايش مشهور، مثل مرحوم شيخ و من جمله
خود مرحوم امام كه استصحاب رااز باب نص حجت مىدانند آن وقت ممكن است درستش كرد و اما
روى حرف مرحوم آخوند و روى حرف ما كه قبول داريم اصل عقلايى است لا تنقض اليقين
بالشك ارشادى است، مثل «ضع امر اخيك امر» ارشادى است، دو تا قاعده با هم تعارض
مىكنند چه بايد كرد؟ حالا ما هم سه تا دليل داريم كه قواعد مقدم بر استصحابات
است، كه فردا عرض مىكنيم.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «تذنيب: لا يخفى انّ مثل قاعدة
التجاوز فى حال الاشتغال بالعمل، و قاعدة الفراغ بعد الفراغ عنه، و اصالة الصحة
عمل الغير، الى غير ذلك من القواعد المقررة فى الشبهات الموضوعيّه الا القرعة تكون
مقدمة على الاستصحاباتها المقتضية لفساد ما شك فيه من الموضوعات». محمد كاظم
خراسانى آخوند كفاية الاصول، ص 492.
- محمد بن
يعقوب كلينى، الكافى، 8 جلد چاپ سوم، دار الكتب الاسلامية، تهران، 1367 هـ. ش ج 7،
ص 3، باب الرجل يقتل ابنه و ابن يقتل اباه و امه، ح 6.