اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
تنبيهى كه منعقد
شده راجع به اين بود كه اگر ما استصحابى داشته باشيم و امارهاى، گفتيم كه اشكال
نيست در اينكه اماره مقدم است بر استصحاب و كسى تا به حال نگفته است كه بين
استصحاب و اماره تعارض واقع مىشود. اما حرف دراين است كه نحوه تقدم چه تقدمى است.
ديروز عرض كردم كه وقتى دو تا دليل را با يكديگر بسنجيم، اگر دليل دوم موضوع دليل
ديگر را از بين ببرد، به اين مىگوييم تخصص. مثل اينكه گفته است: اكرم العلماء،
دليل ديگر گفته لا تكرم زيدا الجاهل. وقتى اين دو تا را با هم بسنجيم، مىبينيم
هيچ تناسبى با هم ندارد و اكرم العلماء مقدم است بر لا تكرم زيدا الجاهل، به تخصص.
اينجا دليلى وجدانا آمده، موضوع دليل ديگر را از ميان برده است. به اين مىگوييم
تخصص.
گاهى روى اين تخصص
اعمال تعبد مىشود، يعنى موضوع بيرون است، اما با يك تعبدى، كه اسم اين را
مىگذاريم ورود. مثل اينكه مىگويد اكرم العلماء، بعد به زيد عالم فاسق مىگويد لا
تكرم زيدا العالم لانه جاهلٌ، براى اين كه فاسق است و چون فاسق است سلب علم از او
مىكند و مىگويد فاسق عالم نيست، چون فاسق است. حالا زيد عالم از موضوع اكرم
العلماء بيرون رفت به اعمال تعبد، يعنى روايتى آمد و گفت اين زيد عالم جاهل است.
لذا تخصص و ورود هر دو نظر به موضوع دارد هر دو خروج و اخراج موضوعى است؛ اگر اين خروجِ
موضوعى وجدانى شد، به اين مىگوييم تخصص و اگر تعبدى شد، به اين مىگوييم ورود.
اما در تخصيص نظر به موضوع ندارد، نظر به حكم دارد. يك دليل مىگويد اكرم العلماء،
دليل ديگر مىگويد لا تكرم الفساق منهم. يعنى مىآيد تضييق مىكند اين حكم را، آن
حكم اكرم العلماء كه روى همه علماء بود، آن حكم را مضيق مىكند. به اين مىگوييم
تخصيص.
گاهى هم همين
تخصيص است اما با يك لسانى كه نظارت دارد، يعنى مثل اينكه مىگويد اكرم العلماء،
بعد يك دليل مىآيد مىگويد زيدٌ الفاسق ليس بعالم. مىگويند نظارت دليل بر دليل
به اين است كه اگر دليل عام نباشد، مخصص ما لغو باشد. وقتى بگويد العالم الفاسق
ليس بعالم، مثل اين است كه بگويد اكرم العلماء الا الفاسقين؛ هيچ فرقى نمىكند.
فرقش اين است كه اگر گفت الا الفاسقين منهم، اين تخصيص است.
اما گاهى به صورت
نظارت مىآيد، نه به صورت استثناء و مىگويد العالم الفاسق ليس بعالم. به اين
مىگوييم حكومت. اذا شككت بين الثلاث و الاربع فابن على الاربع. يك دليل ديگر
مىآيد، مىگويد كثير الشك شكّه ليس بشك، يا شك الامام و الامأموم ليس بمعتبرٍ. كه
اين دليل خود بخود مجمل است، اما وقتى او را بسنجيم با اذا شككت بين الثلاث و
الاربع فابن على الاربع، آن وقت معنا پيدا مىكند و معنايش بصورت استثناء است؛ مثل
اين است كه بگويد اذا شككت بين الثلاث و الاربع فابن على الاربع الا در شك امام و
مأموم، الا در شك كثير الشك، ليس لكثيرالشك شكٌ. به اين مىگوييم حكومت، همان
تخصيص است الا اينكه فرقش اين است كه حكومت نظارت دارد. بعبارت ديگراگر دليل اول
نباشد يك نحوه لغويت لازم مىآيد دردليل حاكم و از اين جهت هم در عام و خاص
مىگويند بايد يكى عام باشد و يكى خاص باشد، اگر عامين من وجه باشد نمىتوانيم
بگوييم يك كدام مقدم برديگرى است. اما باب حكومت اين نيست، مىگويند اگر عامين من
وجه هم شد، حاكم مقدم است. چرا؟ براى اين كه عرف نظارت مىبيند و مىگويد حاكم مقدم
بر محكوم است، هر چه مىخواهد باشد، هر كه مىخواهد باشد. «الرجال قوامون على
النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض او بما انفقوا». مرد هر چه بى
عُرضه باشد يا با عُرضه باشد، بى سواد باشد يا با سواد باشد، زن هم هر كه باشد،
بالاخره بايد مطيع باشد. حاكم هم همين است، بخواهيم، نخواهيم، عامين من وجه باشد،
عامين مطلق باشد، حتى يك نحوه تباين باشد، حاكم مقدم بر محكوم است. چرا؟ چون نظارت
دارد و آن ناظرمقدم برمنظوراليه است يعنى از آن لفظ مىفهميم شارع مقدس اين لفظ را
مقدم انداخته بر آن لفظ، لفظ اول را كه محكوم اليه باشد اين را تضيق كن، توسعه بده
بواسطه آن حاكم. بقول مرحوم شيخ بزرگوار نمىسنجيم ببينيم عام و خاص مطلق است
ياعام و خاص من وجه، گاهى تباين است و مقدم است، اين را مىگوييم حكومت.
مرحوم آخوند
ديدهاند بعضى از جاها نه تخصص است و نه ورود و نه تخصيص و نه حكومت، امادليل مقدم
است؛ كه مرحوم شيخ انصارى «رضوان اللّه تعالى عليه» در فقه و اصول گاهى اسم اين
را مىگذارد حكومت، ولى مرحوم آخوند ديدند اين حكومت مرحوم شيخ درست در نمىآيد،
حكومت اصطلاحى كه نيست و مرحوم شيخ خيلى جاها مىگويند اين دليل مقدم بر آن است بالحكومة،
در حالى كه آن حكومتى كه الان گفتيم نيست و اين زياد در كلمات مرحوم شيخ ديده
مىشود، كه ياآن دليل مقدم بر آن دليل است، اسم او را مىگذارند محكِمة، يا آن
دليل را مىگذارند محكَمةٌ، در حالى كه آن حكومت نيست. مرحوم آخوند براى اين كه
اشتراك لفظى از بين برود، اسم او را گذاشتهاند توفيق عرفى.
انصافا توفيق عرفى
حرف خوبى است ؛ به قول مرحوم امام اين است كه تقدم دليل بردليل عرفا و اين تقدم
دليل بر دليل عرفا به قول مرحوم آخوند وفق العرف كه دليلى را مقدم بيندازد بر دليل
ديگرى.
مرحوم آخوند در
كفايه در ادله اولى و ادله ثانوى همين توفيق عرفى را مىفرمايند. مثلاً «اذا قمتم
الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق» يك دليل ديگر
مىگويد «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج»، يا لا ضرر و لا
ضرار. تقدم لا ضرر و لا ضرار مسلم است؛ اگر وضوء ضررى شد، ديگر لازم نيست وضوء
بگيريم، اگر وضوء حرجى شد، مثل اينكه بخواهد آب را بخرد و پول ندارد، اين حرج است،
نمىشود. لذا نوبت مىرسد به تيمم. حالا چرا لا ضرار مقدم بر اذا قمتم الى الصلوة
است؟ نه ورود است و نه تخصص، نه حكومت است و نه تخصيص، پس چيست؟ مرحوم آخوند مىفرمايند
العرف وفق اينكه اين دليل را مقدم بيندازد بر آن دليل و بطور كلى بگويد ادله
ثانويه مقدم است بر ادله اوليه. لذاتخصيص نيست، چون ادله تخصيص ندارد، حكومت نيست،
چون نظارت ندارد، ورود نيست، چون نيامده موضوع را ضيق بكند تعبدا، تخصص نيست، چون
نيامده وجدانا موضوع را بيرون كند. در حالى كه مىدانيم ادله ثانويه مقدم بر ادله
اوليه است، اسم او را مىگذاريم توفيق عرفى، يعنى اگر بدهيم دست عرف، العرف وفق كه
آن دليل را مقدم بيندازد بر آن دليل.
بياييم سر اصل
مطلب، آيا امارات مقدم بر اصول و استصحاب است؟ مسلم است، اماره مقدم بر هر اصلى
است من جمله استصحاب. اين براى چيست؟ آيا براى حكومت است، كه مرحوم شيخ مىگويند؟
حكومت يعنى نظارت
دليلى بر دليل ديگر و باب امارات لفظ ندارد، حجيت ظواهر بناى عقلاء است، حجيت خبر
واحد بناى عقلاء است و اصلاً لفظ ندارد تا بگوييم لفظ ناظر بر لفظ ديگرى است؛ بناى
عقلاء يك معناى لبى است، يك معناى عقلى است، يعنى بناى عقلاء اين است كه عمل كند
به ظواهر، عمل كند به خبر واحد و اصلاً لفظى دركار نيست تا بياييم بگوييم نظارت
لفظٍ على لفظ آخر، كه آن لفظ ديگر را توسعه بدهد يا تضييق بكند. اصلاً لفظ در كار نيست.
لذا حكومت اصطلاحى مرحوم شيخ كه جور نمىآيد. شايد مرادشان حكومت لغوى باشد يعنى
تقدم.
تخصص هم نيست، كه
اماره بيايد و لا تنقض اليقين بالشك را بيرون كند تخصصا، به اين معنا كه من اصلاً
شك ندارم؛ در صورتى كه مسلم شك دارم، اماره وقتى آمد مسلم من شك دارم، ظواهر وقتى
آمد مسلم من مظنه پيدا مىكنم، يقين كه پيدا نمىكنم. تخصيص هم كه نيست، چون تخصيص هم اداة مىخواهد و
اداتى در كار نيست؛ اصلاً لفظى نيست تا اداتى در كار باشد. باقى مىماند ورود، ورود كدام است؟ اينكه يك
دليل بيايد و و دليل ديگر را بيرون كند و بگويد تو بيرون برو براى اين كه من موضوع
تو را از بين مىبرم تعبدا. اينجا همين است. لا تنقض اليقين بالشك مىگويد آنجا كه
شك دارى نقض يقين بالشك نكن. اماره مىآيد مىگويد تو شك ندارى اما تعبدا؛ مىگويد
الق احتمال الخلاف، مىگويد تو حجت دارى. بل انقضه بيقين آخر، يعنى حجت ديگر و
اماره مىگويد من حجت هستم، خبر واحد مىگويد من حجت هستم، مىشود ورود. و مرحوم
آخوند مىگويند امارات مقدم است براستصحاب به ورود. اگر تا اينجا گفته بودند و
تمام شده بود و به كفايه مىخورد بعد ان قلت قلت دارند، دو سه جا هم تكرار
مىكنند، هم در باب تقدم امارات بر اصول و هم در باب تقدم استصحاب بر اصول و هم در
باب تقدم قواعد بر استصحاب.
مرحوم آخوند
مىگويند: ان قلت: اين كه تو مىگويى امارات مقدم است بر استصحاب بالورود، عكس او
را بگو، براى اين كه همانطور كه مىگويى امارات مقدم است بر استصحاب بالورود، بگو
استصحاب مقدم بر امارات است بالورود. مىفرمايند نمىشود. چرا؟ براى اين كه اگر ما
گفتيم امارات مقدم بر استصحاب است، محظورى نيست، اما اگر او را عكس كرديم و گفتيم استصحاب
مقدم بر امارات است، دور است و دور باطل است. پس استصحاب مقدم بر امارات نيست.
چرا؟ براى اين كه اگر استصحاب مقدم بر امارات باشد، لازم مىآيد تخصيص بزند دليل
اماره را، بگويد الق احتمال الخلاف الا در باب استصحاب و اگر بخواهد تخصيص بزند،
بايد مقدم باشد و تا مقدم نباشد نمىتواند تخصيص بزند؛ بايد استصحاب مقدم بر اماره
باشد نه اماره مقدم بر استصحاب، براى اين كه اگر مقدم نباشد اماره مىآيد او را
سالبه به انتفاء موضوع مىكند. مىگويند يا لازم مىآيد تخصيص بلا مخصص، يا لازم
مىآيد تخصيص على وجه دائر؛ يا همين طورى تخصيص، يا اينكه نه، به تقدم تخصيص دارد.
مىگويد اگر بخواهيم بگوييم به تقدم تخصيص دارد، دور است، براى اينكه تخصيص متوقف
است بر اينكه تقدمى در كار باشد و تقدم متوقف بر اين است كه تخصيص باشد، پس دور كه
باطل است. لازمهاش اين است كه ما اگر امارات را مقدم انداختيم بر استصحاب، بلا
محظور است و اگر ما استصحاب را مقدم انداختيم بر امارات، لازم مىآيد تخصيص بلا
وجه، يا تخصيص بلا تخصص. اين خلاصه حرف
اين مرد بزرگوار است.
اشكال واضحى كه به
مرحوم آخوند هست اين است كه اولاً: اينكه مىگوييد محظورى نيست، با عدم محظور كه
نمىتوانيد بگوييد مقدم است؛ يك دليل مىخواهد. مىفرمايند اگر اماره مقدم باشد بر
استصحاب محظورى نيست چون محظورى نيست، مقدم است. مىگوييم صرف عدم محظوريت كه نمىتواند
مقدميت بياورد، بايد رجحان - آن هم على سبيل الزامى - باشد و صرف عدم محظور بخواهد
مقدم باشد، نمىشود بايد بايك دليل بگوييد اماره مقدم بر استصحاب است و اما صرف
اينكه محظور نيست، اماره مقدم بر استصحب است، نمىفهميم يعنى چه.
اما از آن طرف كه
مىفرمايند تخصيص متوقف بر تقدم و تقدم متوقف بر تخصيص است، اگر اين دور درست
باشد، دور معى است و اينكه باطل نيست، مثل لبنين متلاقيين است. ذات هم كه متوقف بر
هم نيست، درتقدم و تأخر متوقف است، تخصيص متوقف است بر تقدم و تقدم متوقف بر
تخصيص. اگر اين دور درست باشد، دور معى است و اين كه باطل نيست، مثل دو خشت متوقف
بر يكديگر است و اينجا ذات استصحاب كه متوقف نيست بر اماره، ذات اماره كه متوقف
نيست بر استصحاب و اينجا توقف تقدمى است، اينجا توقف تخصيصى است، تقدم وصفى است و
اين طورى نيست.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «اما الكلام
فى المقام الاول: و هو عدم معارضة الاستصحاب لبعض الامارات فيقع فى مسائل: المسألة الاولى: انّ اليد مما لا يعارضها الاستصحاب بل
هى حاكمة عليه». شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، 2 جلد چاپ اول ،دار الاعتصام
للطباعة و النشر، قم، 1416 ه ق ج 2، ص 376.
- المقام الثانى: انّه لا شبهة فى عدم
جريان الاستصحاب مع الامارة المعتبرة فى مورده و انّما الكلام فى انه للورود او الحكومة او التوفيق بين دليل اعتبارها و خطابه و
التحقيق انه للورود...» محمد كاظم خراسانى، كفاية الاصول چاپ چهارم، مؤسسه نشر
اسلامى، قم، 418(هق ص 488.