اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
حرف سومى كه ما در احكام وضعيه داريم، اين
است كه مرحوم آخوند «رضوان اللّه تعالى عليه» يك مطالبى اينجا فرمودهاند و اينها
از نظر ما درست نيست. و عمده درست نبودنش اين است كه مرحوم آخوند خلط كردهاند بين
امور فلسفى و امور اعتبارى، يعنى بين فلسفه و فقه، بين فلسفه و اصول و يك مطالبى
فرمودهاند كه مربوط به فلسفه و منطق است و ربطى به عالم اعتبار و انتزاع ندارد و
ايشان آنچه در عالم تكوين بوده است، آورده در عالم تشريع و خلط كرده است فلسفه را
با اصول و درد سرعجيبى درست شده است. لذا عبارتهاى كفايه را بخوانيم، مرحوم آخوند «رضوان
اللّه تعالى عليه» اينجور مىفرمايد:
«و انما المهم فى النزاع هو ان الوضع
كالتكليف»، آيا احكام وضعى مثل تكليفى است، «فى انّه
مجعولٌ تشريعا بحيث يصح انتزاعه بمجرد انشائه»؛ آيا حكم وضعى مثل حكم تكليفى است،
همانطور كه شارع مىفرمايد: «اقم الصلاة»، من انتزاع مىكنم وجوب را، حالا هم مىگويد
اركع من انتزاع مىكنم جزئيت را. مىگويد «اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا» من انتزاع مىكنم شرطيت را يا اينجور نيست؟
«او غير مجعولٍ كذلك» يعنى نمىتوانم انتزاع كنم؟ «بل انما هو منتزعٌ عن التكليف و
مجعولٌ بالتبعه و بجعله؟» بايد از تكليفى كه بار بر آن حكم وضعى شده من از آن
تكليف جعل بكنم حكم انتزاعى را، يعنى واجب است در نماز، من نماز بخوانم با ركوع،
از آن وجوب من انتزاع مىكنم جزئيت را، اما من از اركع انتزاع نمىكنم جزئيت را. اگر
يادتان باشد مرحوم شيخ بزرگوار مىفرمايند: احكام وضعيه مطلقا اينها تابع احكام
تكليفيه هستند. نماز بر من واجب است، نماز ركوع دارد، من انتزاع مىكنم جزئيت را و
نماز شرط دارد، كه شرط او، اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا» است. از اينكه واجب است
نماز بخوانى، انتزاع مىكنم شرطيت را كه اين حرف اشاره است به حرف مرحوم شيخ كه
احكام وضعيه خود بخود نمىتواند جعل بشود7 بلكه تابع احكام تكليفيه است اين دو
قول. بعد قول سوم را خود مرحوم آخوند درست مىكنند كه حالا عرض مىكنم.
مىفرمايند: «و التحقيق انّ ما عدّ من الوضع على انحاء»؛ آنها كه احكام وضعيه
هستند، اينها منقسم مىشود برچند قسم: «منها: ما لايكاد يتطرّق اليه الجعل تشريعا
لااستقلالاً؛ و لاتبعا»؛ يك قسمت آنها است كه قابليت براى جعل ندارند، نه جعل
مستقل و نه جعل بالتبع، مىگويند اين يك قسم.
همين جا به مرحوم آخوند مىگوييم اگر قابليت
جعل ندارد، ديگر حكم نيست و شما داريد. در احكام وضعيه صحبت مىكنيد، مىگويند
احكام سه قسم است: يك قسمت آنكه قابل جعل نيست، لاتشريعا و لاتكوينا. اگر وضع است
بايد قابل جعل باشد، يا تشريعا يا تكوينا و اگر وضع نيست، اصلاً حكم اين است كه
مىخواهد قابل جعل باشد يا قابل جعل نباشد و نمىدانم چه مىخواهد بگويد. «و ان
كان مجعولا تكوينا عرضا» آن وقت مثال مىزنند مثل سببيت. مىگويند آن دلوك در «اقم
الصلاة لدلوك الشمس»، مىگويند در خورشيد يك حالتى هست، يك خصوصيتى هست كه اسم او
را مىگذاريم دلوك، كه آن خصوصيت موجب مىشود نماز واجب بشود، لذا اسم او را
مىگذارند سببيت كه اين لدلوك شرط است، يعنى حكم وضعى است، شرط براى نماز است، مىگويند
سببيت براى نماز، شرطيت براى نماز، آن وقت مىگويند آن خصوصيت امر تكوينى است،
مىفرمايند امر تكوينى اين است كه دست جاهل تكوين به او برسد. خورشيد را خدا خلق
كرده، به عرض آن دلوك هم خلق شده،كه اسم او را مىگذارند جعل تكوينى عرضى. كه جعل
تكوينى ذاتى مال خورشيد است و جعل تكوينى عرضى مال دلوكى است كه در خورشيد است و خودش
جعل ندارد، بتبع اينكه خدا خورشيد را خلق كرد، لدلوك هم خلق شده. مىفرمايند:
«لايكاد يتطرق اليه جعل تشريعى اصلا لا استقلالا و لاتبعا و ان كان مجعولا تكوينا
عرضا بعين جعل موضوعه كذلك»، كه آن خورشيد باشد تكوينا. اين يك قسم از احكام وضعيه
است. «و منها ما لايكاد يتطّرق اليه الجعل التشريعى الا تبعا للتكليف». اين حرف
مرحوم شيخ بزرگوار است، كه حكم وضعى، اما بايد اول تكليف باشد تا بتوانيم جعل
كنيم، يعنى اول بايد وجوب صلاة باشد، شارع مقدس بگويد «اقم الصلاة»، ثم بگويد «اذا
قمتم الى الصلاة فاغسلوا»، تا من از آن اقم الصلاة انتزاع بكنم شرطيت را، بگويم، الوضوء
شرط للصلاة كه حرف مرحوم شيخ هيمن است، كه بايد يك اقيموا الصلاة داشته باشيم تا
شرطيت و جزئيت و مانعيت و رافعيت از او انتزاع بكنيم. ايشان هم مىگويند همين طور
است، جزئيت و شرطيت و مانعيت و قاطعيت از احكام وضعيه است، اما جعل آنها بتبع
تكليف است، نه به تبع حكم وضعى، يعنى ما از اين «اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا»
نمىتوانيم انتزاع كنيم كه وضو شرط براى نماز است، از اقم الصلاة مىتوانم انتزاع
بكنم كه الوضو شرط للصلاة.
«و منها ما يمكن فيه الجعل استقلالا ـ بانشاء
ـ و تبعا ـ للتكليف بكونه منشأً لانتزاعه ـ و ان كان صحيح انتزاعه من انشائه و
جعله» كه مىفرمايد اين جائز الوجهين است، مىتوانيم ما آن حكم وضعى را از خود آن
جعل تشريعى انتزاع بكنيم، مىتوانيم از تكاليفى كه بار بر او مىشود، انتزاع
بكنيم، «و ان كان الصحيح انتزاعه من انشائه»، امكان ثبوتى دارد، اما در حال اثبات
صحيح او اين است كه بگوييم احكام وضعيه جعل مستقل دارد و جعل تبعى نيست، كه شيخ
بزرگوار گفتهاند. اين سه قسم كه يكى يكى معنا مىكنند: «اما النحو الاول، فهو
كالسببية و الشرطية و المانعية و الرافعية، لما هو سبب التكليف»، مثل استطاعت براى
حج، شرط تكليف، مثل وضو براى نماز، مانع تكليفٌ مثل تكتّف در نماز، رافع تكليف،
مثل حرف زدن در نماز، اينها نحو اول است، يعنى چه؟ يعنى اينكه قابليت براى جعل
نيست. همان جعل تكوينى است نه جعل تشريعى لااستقلالا و لاتبعا. «حيث انه لايكاد
يعقل انتزاع هذه العناوين لها من التكليف المتأخر عنها ذاتا عنا حدوثا»؛ معقول
نيست چيزى كه متاخر است، ما شرطيت را از او بگيريم. در تكوين آيا مىشود شرط متاخر
از مشروط باشد معقول نيست سبب متاخر از مسبب باشد. همين طور كه سبب معقول نيست، متاخر
از مسبب باشد، پس اينجا هم اينجور است، احكامى كه بار بر شرطيت است، ما بخواهيم
شرطيت را از او انتزاع بكنيم، اين معقول نيست. تا اينجا اين مسلم است كه اگر چيزى
سبب باشد، نمىتواند متاخر باشد، اگر چيزى شرط باشد، نمىتواند متاخر باشد. «كما
انّ اتصافها بها ليس الا»؛ اتصاف شرطيت، اتصاف سببيت براى اين است كه «لاجل ما
عليها من الخصوصية المستدعية لذلك تكوينا». بايد در دلوك شرط باشد، يك خصوصيت باشد
كه آن خصوصيت موجب بشود، شرط واقع بشود و الا اگر دلوك خصوصيت در او نباشد، چه
فرقى مىكند بين دلوك و ديوار، بين صبح و شب. پس اين كه مىگويد موقع دلوك نماز بخوان، معلوم مىشود اين دلوك خصوصيت در
او نيست، يك امر تكوينى است، يعنى برگشت سايه، برگشت خورشيد در وسط آسمان. معلوم
مىشود شرط ما يعنى دلوك يك خصوصيت تكوينى دارد كه آن موقع نماز واجب مىشود.
«للزم و ان يكون فى العلة باجزائها ربطٌ خاص
به كان مؤثرا فى معلولها، لافى غيره و لا غيرها فيه و الالزم ان يكون كل شىء
موثرا فى كل شىء». در هر سببى بايد چنين باشد، هر چه بخواهد سبب بشود براى مسبب،
در آن سبب بايد خصوصيتى باشد و الا اگر خصوصيت نباشد لاثّر كل شىء فى كل شىء.
مثل همين دلوك كه مثال مىزدم، كه چرا اين واجب كند نماز را؟ صبح نماز را واجب كند.
پس معلوم مىشود در اين دلوك يك خصوصيتى است كه در آن خصوصيت نماز مىشود واجب، آن
وقت مثال مىزنند «و تلك الخصوصية لاتكاد توجد فيها بمجرد انشاء مفاهيم»؛ بمجرد
«اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا»، بمجرد «اقم اصلاة لدلوك الشمس» اين انشاء كه
نمىتواند خصوصيت براى ما درست بكند، انشاء مفاهيم، يعنى تلكيف واجب شدن، اين
نمىتواند خصوصيت تكوينى درست بكند، بعد مىگويد و مثل قول «لدلوك الشمس سببٌ
لوجوب الصلاة انشاءً» كه بگويد اقم الصلاة لدلوك الشمس «لا اخبارا». يك دفعه مىگويد:
الدلوك سبب للصلاة. اين خوب است، خبر مىدهد، اما مىخواهد انشاء بكند. «ضرورة
بقاء الدلوك على ما هو عليه قبل انشاء السببية». اين موجود است. به چه معنا؟ «من
كونه واجدا للخصوصية مقتضية لوجوبها او فاقدا لها و ان الصلاة لاتكاد تكون واجبة
عندالدلوك ما لم يكن هناك ما يدعوا الى وجوبها». بعد حرف اول را دو دفعه اينجا
تكرار مىكند، كه كفايه يك اشكالى كه به او هست، اين است كه در حالى كه
مىخواستهاند موجز بگويند، مطلب را مشكل كردهاند و تكرار زياد دارد، حالا دو
دفعه همان حرف اول را تكرار مىكنند، «و منه انقدح ايضا عدم صحة انتزاع السببية له
حقيقة من ايجاب الصلاة عندالدلوك لعدم اتصافه بهابذلك»؛ براى اينكه خصوصيت به واسطه
اقم الصلاة پيدا نمىشود.
«نعم لاباس باتصافه بها عنايةً و اطلاق السبب
عليه مجازً» كه آن يك حرف ديگر است، كه وقتى مىگويد اقم الصلاة يك امر مجازى است
و امر واقعى و نفس الامرى نيست اصلاً.
خلاصه حرف آخوند اين شد كه يك قسمت از احكام
وضعيه آن احكامى است كه جعل تشريعى ندارد، آنها چيست؟ آنها كه جعل تكوينى دارد،
جعل تكوينى چه جورى؟ جعل تكوينى سببى براى تشريع، شرطى و امثال اينها. آن كه بايد
مقدم بر تلكيف باشد، سبب تكليف، شرط تكليف، مثل وقت و قبله و من جمله طهارت، اينها
اصلاً نه جعل تبعى دارند، كه مرحوم شيخ مىفرمايند، نه جعل تشريعى مىگيرند تا ما
بخواهيم استقلالا بگوييم جعل دارد. اين حرف مرحوم آخوند.
سه تا ايراد به نحو اول مرحوم آخوند هست: يكى
اينكه اگر تكوينى است، اسم او را حكم وضعى مىگذارى براى چى؟ و اين احكام وضعيه
نشده، احكام وضعيه در خود حكم خوابيده و اصلاً وضع مىگوييم، چون شارع مقدس مىنهايد
او را، مثل تكليف، گاهى مىگويد وضو شرط نماز است، گاهى هم مىگويد نماز بخوان،
نماز واجب است. به اولى مىگوييم حكم وضعى، به دومى مىگوييم حكم تكليفى. وضع يعنى
جعل، تكوينا او وضعا، يعنى يا احكام خمسه است، يا يكى از مقررات شارع مقدس است و اينكه
شما مىفرماييد نه حعل تشريعى دارد استقلالا، نه جعل تكوينى دارد تبعا، اين تهافت
است. اين يك حرف.
حرف ديگر اينكه فرق است بين سبب و سببيت.
سببيت كه امر تكوينى نيست، بلكه سبب امر تكوينى است، ما اين سببيت را در امور
تكوينى هم مىتوانيم بياوريم، اما انتزاعى است، يعنى اگر ما بپذيريم حرف مرحوم
آخوند را، معنايش اينجور مىشود كه دلوك اين سبب تكوينى است و حكم وضعى هم نيست،
تا موضوع براى حكم واقع نشود، اصلاً حكم نيست. اينكه مرحوم آخوند مىگويد دلوك يك
خصوصيتى است كه آن خصوصيت حكم وضعى است، مىگوييم آن حكم تكوينى است بقول خودتان و
اصلاً از احكام وضعيه هم نيست. كى حكم پيدا مىشود، وقتى شارع مقدس خبر بدهد. بقول
شما بگويد در دلوك يك خصوصيتى هست كه نماز را واجب مىكند، وقتى شارع گفت ما
انتزاع مىكنيم سببيت را، مىگوييم هذا سببٌ لذلك، هذا شرطٌ لذلك. اين انتزاع من
يك امر تكوينى نيست، يك امر تشريعى است، يك امر انتزاعى است و ما در احكام وضعيه
سببيت را حكم وضعى مىدانيم، نه ذات سبب را و مرحوم آخوند اشتباه كردهاند بين ذات
سبب و سببيت، سبيت مصدر جعلى است و اين كار من است و كار شارع مقدس هم مىتواند
باشد، شارع مقدس مىگويد الدلوك سبب للصلاة، من هم مىگويم انّه السبب. اينجور
مىگويد: «اقم الصلاة لدلوك الشمس»، آن وقت ما از گفته «اقم الصلاة لدلوك الشمس
الى غسق الليل» سببيت انتزاع مىكنيم، از «اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا»، كه يك امر
تكوينى است، وضو گرفتن يك امر تكوينى است، وقتى شارع فرمود: «اذا قمتم الى الصلاة
فاغسلوا» من انتزاع مىكنم شرطيت را. كه اين احتياج دارد حكمى باشد، حكم وضعى
باشد، حكم تكليفى باشد، تا من انتزاع كنم از تكليف و وضع سببيت و شرطيت را. لذا
اينكه مرحوم آخوند مىگويند دلوك سبب است، مىگوييم بله دلوك سبب است، اما اين حكم
وضعى نيست بلكه اين حكم تكوينى است. بقول شما، حكم وضعى چيست؟ آنكه شما گفتيد،
سببيت، حكم وضعى است، اما انتزاعى، يعنى من از «اذا قمتم الى الصلاة» سببيت، شرطيت
و امثال اينها را انتزاع مىكنم. اين هم ايراد دوم ما است.
پس اولاً: اينكه مرحوم آخوند اسم آن تكوين را
گذاشتهاند حكم وضعى، اشتباه است. ثانيا: سببيت را با سبب اشتباه كردهاند. اين هم
اشتباه دوم است. اشكال سوم مال فردا است.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-شيخ محمد كاظم خراسانى آخوند، همان
كتاب، ص 455.
-«اِنّ المشهور انّ الخطاب الوضعى
مرجعه الى الخطاب الشرعى و انّ كون الشىء سببا لواجب هو الحكم بوجوب ذلك الواجب
عند حصول ذلك الشىء». شيخ مرتضى انصارى، فرائد الاصول، 2 جلدچاپ اول، دارالاعتصام
للطباعة و النشر، قم، 1416 ه. ق ج 2، ص 247.