اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» يك
اشكالى دارند به اين روايتى كه ديروز دربارهاش صحبت كردم
و اگر بتوانيم اين اشكال را رفع كنيم همين طور كه ديروز گفتم تمسك به روايت
بلااشكال است، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت و فرقى نيست كه بين اينكه شك در
مقتضى باشد يا رافع باشد و فرقى نيست بين اينكه استصحاب در موضوعات باشد، يا در
احكام و معلوم است كه فرقى نيست كه شك در
مورد استصحاب باشد، يعنى وضو، يا غير مورد استصحاب. اشكال حضرت امام «رضوان اللّه
تعالى عليه» اين است كه مىفرمايند: ما اينجا دو تا استصحاب داريم: يكى استصحاب
طهارت، يعنى نمىداند خواب او را برده يا نه، سابقا وضو داشته كان الان يكون
كذالك. يكى هم استصحاب عدم نوم، نمىداند خوابش برده يانه، سابقا كه خوابش نبرده
بود الان يكون كذلك. اصل عدم نوم، يا اصل عدم مانعيت، مىدانيم خواب، رافع براى
وضو است، نمىدانيم اين رافع آمد يانه؟ اصل عدم مانع است. دو تا استصحاب اينجا هست:
استصحاب طهارت، استصحاب مسببى است، استصحاب عدم مانع، استصحاب سببى است، يعنى
زراره كه سؤال كرد اگر شك كرد وضو دارد يا نه مسبب از اين است كه نمىداند خوابش
برده يانه، براى اينكه اگر خوابش نبرده باشد، شك نيست كه وضو دارد. پس شك در
استصحاب، طهارت مسبب است از شك در عدم نوم. به معنا اينكه اگر بداند رافع بوده،
وضو باطل است، اگر بداند رافع نبوده، وضو صحيح است وقتى شك سببى و مسببى باشد، شك سببى
مقدم است بر شك مسببى و اين در اصول ما مسلّم است كه اگر دو تا شك داشته باشيم،
يكى سببى و ديگرى مسبب، نوبت به شك مسببى نمىرسد و استصحاب در شك در سببى را جارى
مىكنيم، رفع شك در آن استصحاب مسببى مىشود و استصحاب آن مىشود سالبه به انتفاء
موضوع. مثل مانحن فيه، مىگوييم اصل اين است كه خواب نيامده، رافع نيامده پس شك پيدا نمىكنيم به اينكه وضو دارد. بنابراين
در ما نحن فيه بايد استصحاب سببى جارى بشود، نه استصحاب مسببى. زراره سؤال كرد كه
خفقه و خفقتان وضع او چه جورى است؟ حضرت بايد بگويند تو قبلا خواب نبودى، نمىدانى
خواب رفتى يانه، كنت على ييقين بر عدم خواب الان يكون كذالك. در حالى كه حضرت استصحاب
سببى را جارى كردند، گفتند: كنت على يقين من وضوئك، و لاتنقض اليقين بالشك ابدا.
اين اشكالى بود كه ايشان به روايت داشتند. بعدش حضرت امام جواب مىدادند نظير همين
حرف ايشان را مىفرمودند. اين سؤال كرد كه من وضو دارم يانه؟ مثل اينكه از يك
فقيهاى سؤال كند كه من نمىدانم خوابم برد يانه، آن فقيه بگويد وضو دارى، نمىخواهد
وضو بگيرى. حضرت هم اينجا مسئله گفتهاند، كار علمى نداشتهاند، مسئله گفتند،
گفتهاند تو وضو دارى و نمىخواهد وضو بگيرى.
ما ايراد كرديم به حضرت امام «رضوان اللّه
تعالى عليه» كه آقا اين توهين به زراره است. زراره كه بارها امام صادق عليهالسلام
يادش مىداد مسائل اصولى را، مثلا زراره سؤال مىكرد از اينكه شما كه مىفرماييد
بعض سر را مسح كند، نه همه را، بعض پا را، نه همه را به چه دليل؟ مىفرمايد لمكان
الباء. در همين روايت هم شما اگر توجه داشته باشيد امام عليهالسلام دارند استدالى
با زراره حرف مىزنند، ولى مهمتر اينكه امام عليهالسلام دارند استصحاب جارى
مىكنند و اين نص در اين است كه كنت على يقين من وضوئك، بلد نبودند كه بگويند كنت
على يقين من عدم نومك؟ اين را نمىشود بگوييم امام صادق عليهالسلام مسئله مىگفتند.
مسئله گفتن اينجورى خوب است كه بگويد چرتى زدم، نمىدانم وضو من رفت يا نه. حضرت
بگويند وضو دارى. اين خوب بود كه بگوييم امام عليهالسلاممسئله مىگفتند. اما
مسئله كه نيست، آن مىگويد خفقه و خفقتان وضع او چه جور است؟ امام عليهالسلام با
استدلال با او حرف مىزنند، مىفرمايند: اين چرت اگر روى چشم باشد طورى نيست، روى
گوش باشد اشكال دارد، براى اينكه خواب تسلط بر دل پيدا مىكند و آن خوابى وضو را
باطل مىكند كه تسلط به دل داشته باشد. بعدش هم دو دفعه مىفرمايد: لانّه على يقين
من وضوئه و لاتنقض اليقين بالشك ابدا. اين را نمىشود گفت مسئله اگر مسئله گويى
بود ديگر اين استدلالها، اين مقدم و موخرها ديگر ظاهرا معنا نداشت. لذا مسئله گويى
را چند بار به حضرت امام مىگفتم و ايشان مىگفتند نظير فقيهى كه بخواهد براى كسى
مسئله بگويد امام عليهالسلام مىخواستند
براى زراره مسئله بگويند. آن چيزى كه هست در اصل سببى و اصل مسببى كه اصل سببى
مقدم است بر اصل مسببى، اين در همه جا نيست، آنجاهائى است كه در اصل سببى، آن اصل
موضوع درست بكند، براى يك دليل اجتهادى و آن دليل اجتهادى براى ما كار بكند،
آنجاها اصل سببى مقدم مىشود بر اصل مسببى. مثل اينكه حوضى كر بوده و شما دست نجس
را زديد در حوض. اگر كر بود، دست شما پاك شد و اگر كر نبود، دست شما نجس است، آب
هم نجس شد. حالا الان شك كه مىكنيد آب كر است يانه، از كجا ناشى شده؟ از اينكه
حوض كر است يانه، براى اينكه اگر بدانى حوض كر است، دست شما پاك است و اگر بدانى
حوض كر نيست، دست شما نجس است، آن آب هم نجس است، پس شك شما در اينكه دست شما پاك
است يانه، ناشى شده از شك به اينكه حوض كر است يانه. استصحاب سبب كن، بگو هذا كان
كرا الان يكون كذالك. اين نمىگويد دست شما پاك است، چون اصل مثبت است، پس چى
مىگويد دست شما پاك است؟ آن روايتى كه مىگويد «الماء اذا بلغ قدر كر لاينجسه
شىء» او مىگويد دست شما پاك است و الا اگر آن
نباشد و با استصحاب در سبب، رفع شك از مسبب بشود، باز اصل مثبت مىشود. چنانچه اگر
بخواهيم با استصحاب در مسبب رفع سبب بكنيم با عقل، مىشود، براى اينكه عقل ما مىگويد
انفكاك سبب از مسبب جارى نيست، عقل ما مىگويد اگر سبب هست، مسبب هم هست، عقل ما
مىگويد اگر مسبب هست سبب هم هست.
اصل مثبت معنايش اين است كه اگر الماء اذا
بلغ قدر كرلاينجسه شىء نباشد و شما بخواهى بگويى دست من پاك است، پس اين آب كر
است، اصل مثبت است، اگر هم بخواهى بگويى اين كر است، پس دست من پاك است، اين هم
اصل مثبت است. چه وقت اصل مثبت نيست و اصل سببى مقدم بر اصل مسببى است؟ وقتى كه
استصحاب در كريت براى شما كر تعبدى درست بكند، بگوييم هذا كان كرّا الان يكون
كذالك. اين كر را استصحاب درست كرد، الماء اذا بلغ قدر كر لاينجسه شىء تطبيق بر
اين مىشود، آن وقت اينجور مىگويى: هذا كرٌ و كل كرٍ لاينجسه شىء فهذا لاينجسه
شىء. يعنى صغرى را از استصحاب مىگيريم، كبرى را از دليل الماء اذا بلغ قدر
مىگيريم. از يك صغراى تعبدى و يك كبراى تعبدى، نتيجه مىگيريم: دست ما پاك است،
براى اينكه در كر زدم و دست وقتى در كر زده بشود، آب نجس نمىشود، دست هم پاك
مىشود. به اين مىگوييم اصل سبب ومسببى و هر كجا چنين نباشد، دوش بدوش اصل سبب،
اصل مسبى جارى است، دوش بدوش مسببى، سببى جارى است، اگر تعارض كرد، كه تعارض كرد و
اگر تعارض نكرد و وفق بريكديگر بود، هم مىتوانيم استصحاب سببى جارى كنيم، هم
مىتوانيم استصحاب مسببى جارى كنيم. لذا صغراى ما را استصحاب درست مىكند،
مىگوييم هذا كر. وقتى گفت: هذا كر، دليل ديگر، روايت داريم: «الماء اذا بلغ قدر
كر لاينجسه شىء» يا روايت داريم كه مىگويد «الماء اذا بلغ
قدر كر، يطهره كل شىء». اين دليل كبرى مىشود يك صغرى داريم؛ هذا كرٌ، يك كبرى
داريم؛ كل كرٍ يطهر نجاسات را. اين كبرى بار بر اين صغرى مىشود، نتيجه مىگيريم و
نتيجه اينكه دست شما پاك است و اين را «الماء ذا بلغ قدر كر» مىگويد، نه استصحاب كريت.
صغرى كه نمىتواند نتيجه بدهد و صغرى فقط مىگويد تو استصحاب دارى. «الماء اذا بلغ
قدر كر لاينجسه شىء» مىگويد اگر چيزى در اين كر بيفتد، نجس نمىشود «الماء اذا
بلغ قدر كر يطهره» مىگويد دست شما پاك است، خواه ناخواه اينجور مىشود كه استصحاب
ما موضوع درست مىكند. مثل اينكه يك دليل داريم مىگويد اكرم العلماء، حالا زيد را
نمىدانم عالم است يا عالم نيست، اما اين زيد استصحاب علم دارد، يعنى سابقا عالم
بوده، الان نمىدانم متاركه كرده، علم او از بين رفته است يانه، استصحاب داريم، استصحاب
علم زيد مىكنم، مىگويم هذا كان عالما الان يكون كذالك. اين عالم استصحابى موضوع
واقع مىشود براى اكرم كل عالم. لذا زيد را كه اكرام مىكنم، با استصحاب اكرم
نمىكنم، بلكه با اكرم كل عالم اكرام مىكنم. صغرى و كبرى اينجور است: هذا عالم و
كل عالم يجب اكرامه، فهذا يجب اكرامه. حالا كه زيد را اكرام مىكنم، نمىگويم
سابقا عالم بوده، الان هم عالم است، پس بايد اكرامش كرد. اينجور نيست. استصحاب فقط
مىگويد اين عالم است. اكرم كل عالم مىگويد اگر عالم است، پس اكرامش كن. لذا اكرم
كل عالم براى ما كار مىكند. مانحن فيه همين طور است، استصحاب فقط به شما مىگويد
اين كر است اما دست شما پاك است، يانه؟ كارى به او ندارد. موضوع واقع مىشود براى
«الماء اذا بلغ قدر كر لاينجسه شىء»، يك صغرى و كبرى تشكيل مىدهد، مىگويد هذا
كر و كل كر يطهر كل شىء، پس دست شما پاك است و اين را «الماء اذا بلغ قدر كر لاينجسه
شىء» درست كرد و استصحاب در مسبب اين كار را نمىتواند بكند. لذا يك قاعده كلى در
استصحاب سبب و مسبب اين است كه استصحاب سببى مقدم است بر استصحاب مسببى است، براى
اينكه رفع شك مىكند، آنجا كه موضوع واقع شود براى يك دليل اجتهادى و آن دليل
اجتهادى بيايد، آن استصحاب مسببى را سالبه به انتفاء موضوع كند و ديگر آن استصحاب نمىتواند
كار بكند در مقابل دليل اجتهادى. ما نحن فيه استصحاب طهارت و استصحاب عدم نوم، هر
دو جارى هستند، موافق هم هستند براى اينكه در استصحاب سببى موضوع واقع نمىشود
براى دليل اجتهادى، براى اينكه اگر گفتى وضو دارى، الان هم وضو دارى. وضو دارى،
يعنى اينكه وضو دارى كه الان نماز بخوانى و اينكه خواب رفتى يا نرفتى، استصحاب وضو
ربطى به او ندارد، استصحاب عدم نوم هم همين است، استصحاب عدم رافع بكن، وقتى اين
استصحاب را كردى، مىگويد تو وضو دارى، مىتوانى با اين نماز بخوانى، اما اينكه
حالا وضو هست، وضع وضو چه جور است، كارى به اين ندارد. نه مىخواهد استصحاب سببى،
استصحاب مسببى درست بكند، نه مىخواهد استصحاب مسببى سببى درست بكند و هيچ كدام
دليل براى ديگرى نمىشود. يعنى اگر استصحاب عدم نوم كردم ـ كه اشكال حضرت امام اين
است ـ استصحاب عدم نوم موضوع براى يك دليل اجتهادى واقع نمىشود، فقط مىگويد تو
خواب نرفتى. اما اينكه حالا يك دليل داشته باشم بگوييم، هركه خواب نرفت وضو دارد،
چنين دليلى نداريم. وقتى چنين شد استصحاب عدم نوم جارى است. پس در استصحاب سبب و
مسببى يك قاعده كلى است كه هر كجا بخواهد استصحاب سببى مقدم بشود، بايد آن استصحاب
سببى موضوع واقع بشود براى يك دليل اجتهادى و آن دليل اجتهادى بيايد و استصحاب مسببى
را از بين ببرد، چون اگر دليل داشته باشيم نوبت به استصحاب نمىرسد و اگر دليل
اجتهادى نداشته باشيم، استصحاب سببى مقدم نمىشود بر استصحاب مسببى، استصحاب مسببى
مقدم نمىشود بر استصحاب سببى. آنجا كه متعارضند، تساقط مىكنند. در ما نحن فيه
تعارض نيست، با هم مىسازد، مىتوانيم استصحاب عدم نوم جارى بكنيم، و مىتوانيم
استصحاب وضو جارى بكنيم امام عليهالسلام استصحاب وضو جارى كردند، براى اينكه راحتتر
است تا استصحاب عدم نوم. بنابراين اشكال حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» با
اين جمله من رفع مىشود. روايت اول تمام شد.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
-مرحوم حضرت
امام اين اشكال را جواب مىدهند و جواب مرحوم حضرت امام هم همين جوابى است كه حضرت
استاد اينجا فرمودهاند. مرحوم حضرت امام در تهذيب الاصول فرمودهاند: «انه
لاتعارض بين السببى و المسببى لاختلاف موضوعها... نعم الاصل الجارى فى ناحية السبب
ينقح موضوع الدليل الاجتهادى فالعادكم انما هو الدليل الاجتهادى الذى نقح موضوعه الاصل
السببى...». شيخ جعفرسبحانى، تهذيب الاصول، تقريرات درس حضرت امام خمينى ،3 جلد
«انتشارات دارالفكر، قم، فروردين ماه 1367»، ج 3، ص 212
-شيخ محمد بن
حسن حر عاملى، همان كتاب، ج 1، ص 117، باب 9 از ابواب آب مطلق، ح 1 و2 و لفظ روايت
اين است: «اذا كان الماء قدر كرٍّ لم ينجّسه شىء».