اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
امر دومى كه در باب استصحاب است اين است كه
آيا استصحاب مسأله اصولى است و اين كه در اصول آمده به جا است يا اين كه نه بلكه
يك مسئله فقهى است و در اصول آمده براى اين كه اصول سابقا مقدمه فقه بوده است؟ كه
مىگويند صاحب معالم فقهى نوشته بودند و اين معالم مقدمه اوبوده است و رسم فقها
اين بوده كه فقه كه مىنوشتند، قبل او يك اصول مىنوشتند به عنوان مقدمه.
مرحوم شيخ انصارى اول مىفرمايند اين مسأله،
مسأله فقهى است بعد از آن مىفرمايند اين مسأله، مسأله اصولى است. بعد مىفرمايند كه اين مسأله اگر استصحاب
احكام باشد، اصولى است، اگر استصحاب در موضوعات باشد، فقهى است ومى فرمايند براى
اين كه در احكام عامى نمىتواند، استصحاب بكند، لا حظ له الا براى مجتهد. بنابراين
مسأله اصولى است، نه فرعى. لذا تا آخر كار كه جلو مىروند مسأله به اينجا مىرسد
كه استصحاب در احكام مسأله اصولى است، مسأله در موضوعات مسأله فقهى است. دليلش هم
اين كه در احكام حظى براى عامى نيست، يعنى نمىتواند استصحاب جارى بكند، اما در
موضوعات چون مىتواند استصحاب جارى كند، لذا مسأله فقهى است. انصاف قضيه اين كه
مرحوم شيخ در اينجا خوب جلو نيامدهاند و نمىدانيم مراد شيخ بزرگوار از اين حرفها
چيست. اينجا اگر دليل ايشان صرف اين باشد كه لا خط براى عامى در اين قواعد، پس
مسأله اصولى است، اگر اين باشد برمى گردد معنا به اينكه هر مسألهاى كه مختص به مجتهد
شد، اين مسأله اصولى است و اين را كه نمىشود گفت. تسبيحات اربعه راسه مرتبه بايد
گفت يا يك مرتبه؟ اين مختص به مجتهد است، عامى كه نمىتواند بگويد يكى يا سه تا.
اين را كه نمىشود گفت مسأله اصولى است، بلكه اين مسأله فرعى و فقهى است. در آوردن
از روايات اهلبيت عليهمالسلام است كه آيا يكى يا سه تا و از آن طرف بسيارى از
مسائل مدرك او عرف است حظ وافر براى عرف در آن مسأله هست، اما مسأله اصولى است،
مثلاً حجيت خبر واحد دليلى ندارد جز عرف شما مىگوييد بناى عقلا اين است كه عمل
بكنند به خبر واحد، يعنى حظّ وافر براى بناى عقلا به عمل كردن به خبر واحد هست و
شارع ردعى نكرده پس خبر واحد حجت است. در حالى كه روى اصل مسأله دليل عرف است،
دليل بناى عقلاء است، اما نمىتوانيم بگوييم حجيت خبر واحد در اصول يك مسأله فرعى
است، مسلم است حجيت خبر واحد به هر تعريفى كه ما بكنيم مسأله اصولى است.
و نمىشود همين جور شيخ بزرگوار را رد كرد و
نمىدانم شيخ چه مىخواهند بگويند كه هر چه مختص به مجتهد شد، مسأله اصولى باشد، هر
چه مختص به عامى شد، مسأله فرعى باشد. مسلم است كه ما طلبهها نمىگوييم، چه رسد
به شيخ انصارى. از اين جهت مرحوم شيخ كه مىفرمايند اين مسأله اصولى است و در
موضوعات مسأله فرعى است، نمىشود درست كرد بسيارى از فقها مىگويند مقلد استصحاب
موضوعى را نمىتواند انجام بدهد، يعنى خودش استصحاب بكند، بعضى از اوقات جور
مىآيد، ولى بعضى از اوقات جور در نمىآيد. مثلاً در عبا نمىداند طاهر بوده يا
نه، قبلاً طاهر بوده، استصحاب كند بگويد كان الان يكون كذلك، به اين معنا كه تطهير
نكند استصحاب جارى كند. خيلى از فقها مىگويند نمىشود. حالا بگوييد جارى كند،
يعنى با اتكا به استصحاب عبا را پاك بداند و با او نماز بخواند، اما حالا اگر
تأخّر حادث شد آيا اينجا هم عامى مىتواند در موضوعات راى بدهد و كار بكند؟ اگر
تعارض بين دو تا استصحاب شد، اگر استصحاب در كلى جارى كرد و بخواهد اثبات فرد بكند،
كه اتفاقا عرف و عامى اگر استصحاب را بدهند دست او از اين كارها خيلى مىكند،
مىگويد زيد در خانه بوده، الان هم هست، پس كلى در خانه است؛ كلى در خانه بود،
الان هم هست، پس زيد در خانه است. آن كه بلد نيست لوازم را بگيرد، لوازم را بدهد،
اصل تأخّر حادث را ببيند وضع او چيست، تعارض بين دو تا استصحاب وضع او چيست، اينها
همه در موضوعات است، چه جور ما مىتوانيم بگوييم كه ما استصحاب در موضوع را
مىدهيم دست عرف. از همين جهت هم مثل استاد بزرگوار ما حضرت آية اللّه بروجردى هم
در درس وهم در رساله عمليه -در حاشيه بر عروه- مىفرمود جايز نيست، نمىشود
موضوعات را بدهيم دست عرف و حتى ايشان مىگويند تشخيص موضوع را از عرف بايد گرفت،
اما زرق و برق كردنش، موضوع براى حكم كردنش، اينها ديگر مربوط به مجتهد است نه
مقلد و مقلد بخواهد موضوع درست بكند خيلى خراب مىشود. ما بخواهيم مطلق موضوعات را
بدهيم دست عرف، حرج و مرج لازم مىآيد، به اين معنا كه تقليد نمىخواهد، خودت كار
كن برو جلو و اين كه بزرگانى مثل صاحب جواهر، مثل شيخ انصارى، مثل مرحوم ميرزا
مىفرمايند: تارك الطريقين عمله فاسد، كه ما پذيرفتيم، پس اين بايد تسليم مرجع
تقليد باشد در فقه، همين جور كه مرجع تقليد بايد تسليم صددر صد در مقابل ائمهطاهرين
عليهمالسلام، در مقابل روايات اهل بيت عليهمالسلام باشد، از خودش چيزى درنياورد،
بلكه از روايات چيز در بياورد و روايات را تحميل بر فكرش بكند، نه اين كه فكرش را
تحميل بر روايات بكند، همين طور عامى بايد صد در صد تسليم در مقابل رساله باشد،
نخواهد فكرش را تحميل كند بر رساله. آن وقت با اين حرفهايى كه ما گفتيم، معنا
ندارد رساله خودمان را در موضوعات بدهيم دست عرف و بگوييم عرف نمىتواند استصحاب
در موضوعات بكند. موضوع استصحاب موضوعى را از عرف مىگيريم، اما آيا اين عرف
مىتواند استصحاب كند يا نه؟ يعنى دستش را بزند در آب و بگويد هذا الماء كان كرا
الان يكون كذلك، پس دست من پاك شد به استصحاب، بدون اتكا بر قول مجتهد. اين همين
است كه مرحوم شيخ مىگويند مىتواند. ايراد ما اين است كه آقا اينجا مىتواند، اما
اگر اين آمد در كلى و فرد آيا اگر تمام لوازم را حجت مىداند آيا مىتواند؟ اگر
آمد در تأخر حادث آيا مىتواند؟ در تعارض دو استصحاب آيا مىتواند؟ آنجاها چه مىگوييد؟
در حالى كه همهاش استصحاب موضوعى است.
لذا اگر ما اين قاعده را بگوييم خيلى عالى
است، كه تشخيص موضوع با فقيه نيست، با عرف است، تشخيص حكم هم با عامى نيست با فقيه
است. اين حرف خوبى است و ديگر لا فرق بين الموضوعات و الاحكام. تشخيص موضوعات مال
عرف است، خوب است، اما تطبيق حكم بر اين موضوع كه تشخيص داده، مال فقيه است، تطبيق
و تشخيص و زرق و برق كردن و رفع معارض كردن و لوازم حجت دانستن و ندانستن و امثال
اينها، اين زد و بندهاى فقهى مال فقيه است. اما تشخيص موضوع مال عرف است، براى اين
كه شارع مقدس با عرف سر و كار داشته، احكام روى لسان عرف پياده مىشود، پس هر چه
عرف بفهمد، معلوم مىشود كه امام صادق عليهالسلامحجت دانستهاند. باز برمى گردد
به اين كه فهم عرف را امام صادق عليهالسلام حجت مىدانسته، ما هم حجت دانستيم و
الا اگر تخطئه كرده باشد، حجت نيست. اين هم دليل مىخواهد، يعنى انصافا اگر انسان
يك مقدار دقت كند در اين كه تشخيص موضوعات مال عرف است، بايد بگوييم تشخيص موضوع
مال عرف است، براى اين كه فقيه مىگويد براى اين كه امام صادق عليهالسلامفرمودهاند و نمىشود كه ما فقه را
بدهيم دست عامى بگوييم نصف او مال تو و نصفى مال ما. در تشخيص موضوعات هم نمىتوانيم
بگوييم چه رسد به تشخيص احكام و تطبيق احكام بر موضوعات.
انصاف قضيه اين است كه حرف شيخ بزرگوار درست
نيست. حالا چى در نظر ايشان بوده نمىدانم. حالا بيايم در اصل قضيه. درباره تعريف
اصول مىدانيد قدما تعريف كردهاند، فرمودهاند قواعد الممهدة لاستنباط الاحكام
الشرعية. بعد هم اين تعريف در كلمات متاخرين ديده مىشود و بالاخره يك تعريف محكم و متمسكى است.
موضوع علم اصول را هم گفتهاند، كتاب و سنت و عقل و اجماع.
استاد بزرگوار ما مرحوم آقاى بروجردى
مىفرمودند ما مىتوانيم بگوييم تعريف علم اصول با موضوع علم اصول يك چيز است و آن
هو الحجة فى الفقه است. و اين براى اين است كه كتاب هو الحجة فى
الفقه است، سنت حجة فى الفقه است، عقل حجة در الفقه است، و اجماع حجة فى الفقه
است. پس بنابراين ما اينها را يكى مىكنيم و مىگوييم موضوع هو الحجة فى الفقه.
مىفرمودند اين موضوع كه هو الحجة فى الفقه است، خود تعريف علم اصول است. علم
اصولى چيست؟ آن است كه وقتى رفتيم در فقه حجت داشته باشيم، دليل داشته باشيم. ما
خبر واحد را در اصول درست مىكنيم، مىرويم در فقه و مىگوييم اين روايت صحيح
السند و ظاهر الدلاله بهاين مسأله دلالت دارد، هو الحجة فى الفقه.
انصافا حرف خوبى است كه ما بگوييم تعريف علم
اصولى و موضوع علم اصولى يك چيز است هر دو هو الحجة فى الفقه است «قواعد الممهدة لاستنباط
الاحكام الشرعيه» آن هم همان الحجة فى الفقه است، براى اين كه شما مىگوييد تعريف
علم اصول اين است: قواعد ممهدة يعنى در اصول يك قواعد درست مىكنيد براى اينكه
وقتى رفتيد در فقه، استنباط بكنيد. لاستنباط الاحكام الشرعيه برمى گردد به اين كه
ما در اصول حجت درست مىكنيم، براى اين كه وقتى رفتيم در فقه و گفتيم كه تسبيحات
اربعه سه مرتبه واجب است، يا گفتيم قاعده تجاوز وضع او چيست، يا گفتيم اين روايت
حجت است، ما حجت داشته باشيم و بتوانيم استنباط كنيم. لذا قواعد ممهدة لاستنباط
الاحكام الشرعيه يعنى هو الحجة فى الفقه. كتاب و سنت و عقل و اجماع، يعنى حجت فى
الفقه. انصافا حرف خوبى است كه ما بگوييم اصول ما اطراف حجت بحث مىكند، حجت هر چه
باشد. براى اين كه اين حجج را ببرد در فقه و استنباط بكند. اين چهارچيز در اصول مىشود
حجت، مىآورم او را درفقه و مىگويم مثلاً تسبيحات اربعه يك مرتبه واجب است. به چه
دليل؟ حجت دارم، حجت من چيست؟ در اصول درست كردهام او چيست؛ حجيت خبر واحد است.
آقاى بروجردى مىگويند موضوع را هو الحجة فى الفقه قرار مىدهم، به جاى كتاب و سنت
و اجماع و عقل مىآورم در اصول در اطرافش حرف مىزنم و درست مىكنم او را و مىروم
در فقه، مىگويم خبر واحد حجت است. چرا؟ براى اين كه اين سنت است و كل سنت حجت
است. حالا اسم او را بگذاريم قواعد ممهدة لاستنباط الاحكام الشرعية خوب است. اسم
او را هم بگذاريم هو الحجة فى الفقه، آن هم خوب است. موضوع علم اصول را بگوييم
كتاب و سنت و عقل و اجماع خوب است، اگر هم يكى كنم و بگويم هو الحجة فى الفقه، آن
هم خوب است و شما هر چه در آنجا گفتيد، يعنى وقتى كتاب قرار مىدهيد هر چه آنجا
گفتيد ما هم همان را مىگوييم. آنجا در آن تعريف مىفرمايند كتاب من حيث هو هو
مىرود در اصول بحث مىشود و حجيت خبر بار بر اومى شود و بعد مىرود در فقه. در
اين تعريف هم همين را مىگوييم، كه حجت طبيعى مىرود در اصول بالفعل مىشود، حجت
بالفعل مىشود و مىرود در فقه، از او نتيجه گرفته مىشود. بنابراين تعريف علم اصول را مىتوانم بكنم به
قواعد الممهدة لاستنباط الاحكام الشرعيه. موضوع او هم كتاب و اجماع و عقل و سنت؛ آنكه
بزرگان قدما گفتهاند و مىتوانم حرف آقاى بروجردى را بزنم، عبارت اخراى آن تعريف
و ايشان مدعى نبودند كه من حرف تازهاى مىزنم، براى اين كه در تعريف هر چه احضر
باشد، مطلوبتر است موضوع. هو الحجة فى الفقه تعريف او هم هو الحجة فى الفقه.
حالا حرف قدما باشد يا حرف آقاى بروجردى، اين
حرف هست كه آقا اين قواعد الممهدة كه شمامى گوييد، استصحاب يك قاعده ممهده است در
اصول براى استنباط در فقه، حتى قاعده يد، قاعده تجاوز، قاعده لا ضرر، قاعده اصالة
الصحه، همه اين قواعدى كه مرحوم شيخ آخر استصحاب همه را مىگويند فقهى است، ما همه
را مىگوييم اصولى است و هيچ فرقى با حجيت خبر واحد نمىكند هيچ فرقى با برائت
نمىكند. البته برائت را هم مرحوم شيخ مىگويند مسأله فرعى است و مثل اين كه مرحوم
شيخ مباحث عقلى ما راهمهاش را مىگويند فقهى است و روى عرض من همهاش اصولى است،
يعنى همه اينها اين است كه ما قاعده درست مىكنيم براى فقهمان، برائت باشد، يا
تخيير، اشتغال باشد يااستصحاب، قاعده لاضرر باشد، يا قاعده تجاوز، تعادل و الترجيح
باشد، يا اجتهاد و تقليد و همچنين تا آخر. روى عرض من چه تعريف آقاى بروجردى را
بكنيم و چه تعريف مشهور را بكنيم، همه مىشود اصولى.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.
- «الثالث: انّ
مسالة الاستصحاب على القول بكونه من الاحكام العقلية مسألة اصولية...» شيخ مرتضى
انصارى، همان كتاب، ج2، ص 177 تا 180.
- قوانين الاصول، ج1، ص 5 و الفصول
الغروية فى الاصول الفقهية، ص 9 و هداية المسترشدين، ص 12.