اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم. بسم اللّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى
يفقهوا قولى.
در باب اقل و اكثر ارتباطى، آيا برائتى بشويم
يااشتغالى؟
گفتم دليلى كه آوردهاند براى اشتغال اين است
مىگويند امر داريم به عنوان صل، چون امر به عنوان است، اين عنوان
را بايد به قاعده اشتغال تحويل
بدهم. اگر اكثر را آورم، مسلم اين عنوان آمده و اما اگر اقل را آوردم نمىدانم عنوان را
ـ يعنى صلاة ـ را آوردم يا نه، اشتغال يقينى مىگويد بايد اكثر را
بياورى و حق آوردن اقل را ندارى.
جواب اين را هر كسى جورى داده است. آنكه ما
جواب داديم، اين كه گفتيم بله امر به عنوان دارم و عهده من
اشتغال پيدا كرده است به عنوان صلوة،
اما صلوة چيست؟ نمىدانم. يك مركب اختراعى است و اين مركب اختراعى را خود شارع
بايد تعيين كند. شارع مقدس به من فرموده است نماز اين است: كبّر، اقرأ،
تشهّد، اسجد، سلّم. شك كردم كه قيام متصل به ركوع دارم يا نه، آن شك من
نمىتواند براى من كار كند و نماز را مىآورم با اين شرائطى كه شارع فرموده
است. اگر به من بگويد چرا قيام متصل به ركوع نكردى، مىگويم نگفتى، لذا عمل نكردم. نظير اطلاقگيرى، گفته
اعتق رقبة، نمىدانم ايمان هم مىخواهد يا نه، مىگويم مولى در مقام بيان
بود و نگفت اعتق رقبة مؤمنة، و چون در مقام بيان مراد بود و قرينه ذكر نكرد.
همين اطلاق مراد اوست و همين اطلاق احتجاج بين من و مولى است. چطور آنجا
با اطلاقگيرى و مقدمات حكمت گردن مولى مىگذاريد، اينجا هم
مىگوييم: مولى در مقام بيان مراد بود در اجزاء و شرائط، و به غير از اين اجزاء و
شرائط چيزى نگفت، پس سكوت در مقام بيان، افاده حصر مىكند و چيزى غير از
اينها در كار نيست. حالا واقع و نفس الامر چيست؟ ما تابع واقع و نفس الامر
نيستيم، ما تابع اوامر و نواهى مولى هستيم.
لذا روى عرض من علم اجمالى برمىگردد به علم
تفصيلى و شك بدوى، يعنى نُه جزء گفت اين اقل است و حتما واجب است،
آن جزء ديگر را نفرموده، نمىدانم واجب است يا نه. كه من اقل و اكثر
ارتباطى را برمى گردانم به اقل و اكثر استقلالى. اينجور كه من عرض مىكنم اقل
و اكثر ارتباطى برمى گردد به اقل و اكثر استقلالى، مثل همه مطلقات، چه جور
در مطلقات بر مىگردانيد؛ علم اجمالى را منحل مىكنيد به علم تفصيلى و شك
بدوى؟ مىگوييد در اعتق رقبه، من نمىدانم ايمان شرط است يا نه، برمى
گردانيد به اينكه نمىدانم آيا عتق رقبه واجب است يا اعتق مؤمنة. اين علم
اجمالى است،اما واقع و نفسى الامر اين است كه مىدانم مطلق هست، نمىدانم
قيد هست يا نه، كه نفس
علم اجمالى منحل مىشود به علم تفصيلى و شك
بدوى، يعنى واقع و نفس الامرى، علم اجمالى نيست، يك علم تفصيلى
است به اقل، يك شك
بدوى است راجع به اكثر. هذا كله در مركبات اختراعى است.
ما در مركبات عرفى هم همين حرف را مىزنيم.
مثلاً شارع مقدس در باب معاملات، اختراع ندارد و خيلى كم پيدا مىشود
و قاعده شارع مقدس اين است كه معاملات بمعنى الاعم را امضاء فرمودهاند،
آنچه عرف دارد را امضاء فرمودهاند. الا اينكه گاهى تخطئه كرده، مثل
باب رباء كه عرف مىگويد معامله است، شارع مىگويد نه، اين چيزى است كه
اقتضاء را نابود مىكند، اما آنجا كه تخطئه نكرده باشد، امضاء كرده است. گاهى هم
يك شرطى اضافه مىكند، مثلا بيع كالى بكالى را مىگويد اين شرط را
دارد، در باب مضاربه را مىگويد اين شرط را دارد، اما اصل معاملات را شارع
مقدس امضاء فرموده است. حالا در باب بيع يك معاملهاى من انجام دادهام و
صيغه عربى نبوده و صيغه فارسى خوانده شده، حالا نمىدانم آيا اين معامله
صحيح است يا نه، اينجا قيد، قيد شرعى مىشود. برمىگردد به همان اول، كه
مىدانم معامله واقع شده، نمىدانم شرط دارد يا ندارد، كه همين جور كه عرض كردم
رفع شرطيت مىكنيم و مىگوييم مولى در مقام بيان اين بوده كه بيع
را با اين شرائط انجام بدهيد و شرط صيغه عربى ندارد، پس صيغه عربى شرط نيست،
پس اين معامله صحيح است. وقتى صحيح شده خواه ناخواه سبب آمده،
مسبب مىآيد كه نقل و انتقال باشد.
اما گاهى قيد عرفى را شك مىكنم، مثل اين كه
در باب معاملات، همين ثمن را داد بدون اينكه حرف بزند ـ معاملات
اينجورى ـ حالا شك مىكنيم كه
آيا عرفا اين لفظ خدا بركت بدهد، برو به اميد خدا، آيا اينها شرط است يا شرط نيست؟
براى اينكه مفاهيم عرفيه مثل مفاهيم شرعيه مىماند، همين جور كه در مفاهيم
شرعى يك قدر متقين دارد يك قدر مشكوك، مفاهيم عرفيه هم همه جا يك قدر
مشكوك در او پيدا مىشود، حالا در باب بيع همين قضيه مشكوك او، آيا اينجا
باز مىشود اقل و اكثر ارتباطى اما عرفى؟ مىدانم نقل و انتقال هست، اما
نمىدانم نقل وانتقال در ميان عرف با لفظ است يا نه، آيا مىتوانم برائت جارى كنم
يا نه؟ اينجور بگوييم كه عرف در مقام بيان اسباب است، سببى ذكر نكرده، پس
عرفا اين بيع است. ديگر خواه ناخواه شرع مقدس هم كه اختراع ندارد، لذا بگوييم شرع مقدس هم با عدم ردع و
امضاء مىگويد اين بيع است. اين را هم ظاهرا مىشود گفت كه در اقل و اكثر
ارتباطى وقتى عنوان ما عرفى باشد ـ يعنى معاملات ـ در اينجا همين طور كه
برائت جارى مىكنيم در مركباب اختراعى، در مركبات عرفى هم همان برائت را
جارى بكنيم. در اينجا بگوييم عرف در مقام اختراع بيع بوده و قيدى ذكر
نكرده است، پس عرفا همين بيع است و مشكوكات عرفى را با اصل عملى درست بكنيم.
آنوقت بياوريم در جزئيات، چه طور در مركبات اختراعى، اجزاء او دست شارع
مقدس است و او بايد تعيين كند و جزء هم را تعيين نكرد پس نيست، همين
حرف را بياوريم در باب عرف و بگوييم عرف نگفته است، پس نيست؛ گردن عرف
بگذاريم، وقتى گردن عرف
گذاشتيم، عرفا او را درست بكنيم كه انّه بيع، آنوقت «احلّ اللّه البيع و حرّم الرباء»
بگوييم او را مىگيرد و عرف، يعنى ذهن طلبه خالى از اصطلاحات
فقهى و اصولى و فلسفى، نه اينكه عرف معنايش اين باشد كه برو در بازار ببين چه
مىگويند.
لذا در باب بيع همين حرف را بزنيم و بگوييم
بيع و مضاربه و اجاره و مساقات و مزارعه اينها يك عناوينى است، اين
عناوين يك شرائط عرفى
دارد، عناوين عرفى است، شرائط عرفى است، شارع مقدس هم تابع عناوين و تابع
شرائط است. حالا آن شرائطى كه علم داريم كه در مضاربه هست كه مىدانيم. آن شرائطى كه شك مىكنيم كه آيا در
باب مضاربه اين شرط هست يا نه، مثلاً در باب مضاربه مشهور اين است كه
بايد درهم و دينار باشد، حالا ذهن يك فقيه خالى از اصطلاحات مىبينيد در آن
زمان باب مضاربه درهم و دينار بوده، در اين زمان اسكناس است؛ مىبيند
اگر اسكناس باشد، مضاربه صادق است. حالا شك مىكند كه آيا حالا درهم و
دينار صادق است. اين شرط را نمىداند، شرعا شرطيت دارد يا نه، حتى
نمىداند آيا اين شرط عرفيت دارد يا نه. چهار شرط كه در با ب مضاربه است، مىگويد
اين شرائط يقينى است، اين اقل راجع به اكثر، رفع ما لا يعلمون جارى است
اگر شرعى باشد، اگر هم عقلى باشد رفع مالا يعلمون جارى است، چون عقلاء
اصل عملى دارند رفع مالا يعلمون جارى است. باز اقل را درست بكنيم
عرفى، اكثر را درست بكنيم با اصل فرعى. چه جور اگر در عرف به شما گفتند عتق
رقبه كن، مىدانيم اگر رقبه مؤمنة عتق كند، اين حاصل شده است، اما كافر
يا يك امه چطور؟ مراجعه به عرف مىكنيم، مىبينيم يك اقل دارد او يك
اكثر دارد، اقل او اصل عتق رقبه
است و اكثرش مؤمن بودن، مىبينيم مؤمن بودن در عرف نيست. بعد هم مىگوييم
رفع ما لا يعلمون و مىگوييم شما عرفا در مقام بيان بودى، قيد ذكر نكردى، پس
قيدِ مشكوك قيديت ندارد.
من خيال مىكنم اگر عرض من را بپسنديد اين
اقل و اكثر ارتباطى نظير اطلاق، كه ما اطلاقگيرى مىكنيم، در اقل و
اكثر ارتباطى هم جزء را برداريم با انحلال علم اجمالى به علم تفصيلى و شك بدوى.
استاد بزرگوار ما مرحوم حضرت امام كه در درس
دو سه روز اين طرف و آن طرف مىزدند، يك جملهاى دارند براى
انحلال علم اجمالى. بعبارت ديگر
براى اينكه بگويند در اقل و اكثر ارتباطى برائت جارى است ـ كه اجمال مفصل اين حرف
حضرت امام را استاد بزرگوار ما مرحوم آقاى بروجردى هم در درس داشتند، كه خلاصه حرف اين دو بزرگوار اين است
ـ مىفرمودند: بله ما امر داريم به عنوان، يعنى صل و بايد اين اشتغال
را، اينكه به عهده ما آمده تحويل بدهيم. اشتغال يقينى، برائت يقينى مىخواهد،
الا اينكه اين عنوان ما بازاء در خارج ندارد. نظير عشره، كه چه جور ماوراى
احاد چيزى در خارج نيست، اين عنوان انتزاعى است كه شما از ده تا مىكنيد،
عشره يعنى آن عنوان دهگانه و احاد دهگانه يعنى عشره؟ بقول حضرت امام يك
اجمال و تفصيل است، اجمال او را مىگوييد عشره، تفصيل او را مىگوييد
يك، دو، سه، چهار تا بشود ده تا. در خارج آن عنوان انتزاعى عين يكيهاست، اين
آحاد عين عشره است، فرقش يك اجمال و تفصيل است؛ آن اجمال از اين تفصيل
است و اين تفصيل از آن اجمال است.
مىگفتند نماز هم همين جور است؛ يك امر
وجدانى در خارج است اما اين امر وجدانى در خارج ولو قائل به صورت خارجى
هم بشويم، يك امر وجدانى
در خارج است، ولى اين امر وجدانى در خارج چيست؟ حمد و سوره، ركوع، سجده،
تشهد، سلام. اما غير از اينها يك چيز ديگر در خارج باشد بمعنا عنوان، نداريم.
عناوين انتزاعيه همه همين طور است كه ما بازاء در خارج ندارد. بله در وقتى
مىخواهد امر بكند، امر را مىآورد روى عنوان، مىگويد صل در موقعى هم كه
مىگويد صل هيچ نظر به وحدات ندارد، هيچ نظر به اجزاء و شرائط ندارد و همان
عنوان را مىگويد.ولى وقتى اين عنوان اجمالى را بخواهم تفصيل كنم، اين عنوان
آمده روى تكبير، روى حمد و سوره، روى ركوع، روى سجده، روى تشهد.
پس در حقيقت امر روى اين وحدات است. وقتى
چنين باشد امر آمده روى اجزاء، وقتى آمده روى اجزاء، نمىدانيم اينها
نُه تا است، يا دو تا، نُه تا حتمى است و يكى غير حتمى. علم اجمالى برمىگردد به
علم تفصيلى و شك بدوى. مثل همان نه تومان و ده تومان است، كه
نمىدانم آن ده تومان را به شما بدهكارم يا نه، رفع مالا يعلمون جارى
است.اينجا هم نماز را مىدانم نه جزء دارد، اما ماوراى اين نه جزء، ذمه مشغول به
يك عنوان نيست، بلكه ذمه من مشغول به وحدات است و اين عنوان يك چيز
انتزاعى است و يك اجمال از تفصيل است و در واقع و نفس الامر امر روى
اجزاء در خارج است. وقتى روى اجزاء باشد، مىدانم اين صل يعنى تكبيرة
الاحرام، يعنى ركوع، يعنى سجده، يعنى تشهد، يعنى سلام. نمىدانم سوره دارد يا
نه، وقتى ندانستم سوره دارد يا نه، مثل اين است مىدانم نه تومان به مولى
بدهكارم، نمىدانم يك تومان ديگر هم بدهكارم يا نه، رفع ما لا يعلمون جارى
است. در حقيقت مثل اقل و اكثر، استقلالى، علم اجمالى منحل مىشود به علم
تفصيلى و شك بدوى.
ظاهرا اين حرف متين است و على كل حال اين
فرمايش امام در اقل و اكثر ارتباطى خوب است، كه ايشان هم علم اجمالى را
منحل مىكردند به علم
تفصيلى و شك بدوى، فرق حرف مرحوم حضرت امام با ما اين است كه من عرفى درست
مىكردم ولى ايشان عقلى و عرفانى و علمى درست مىكردند، ايشان مىرفتند روى عنوان و عنوان را اجمال
از تفصيل اجزاء مىگرفتند و مىگفتند ما در عناوين انتزاعيه اصلاً در ذهن
ـ يعنى در عالم تكليف ـ در خارج ـ يعنى در عالم سقوط تكليف ـ ما عناوين
انتزاعيه نداريم، ما بازاء در خارج نداريم، آنكه در خارج هست، مابازاء در خارج
است، اجزاء و شرائط است. اين هم حرف خوبى است.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.