اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
در ملاقى شبهه
محصوره گفتم سه قول هست، بلكه چهار قول، يك قول اين كه از ملاقى
شبهه محصوره لازم است اجتناب كنيم، همين طور كه بايد از ملاقى اجتناب كرد.
براى اينكه ملاقى حكم ملاقى را دارد و چون از ملاقى بايد اجتناب كرد، از
ملاقى هم بايد اجتناب كرد.
حرف ديگر اين كه
اگر اول ملاقى باشد، بعد علم اجمالى پيدا بشود، اين بايد اجتناب كند،
اما اگر علم اجمالى اول باشد، بعد ملاقى پيدا بشود لازم
نيست اجتناب كرد. كه مرحوم آخوند تقريبا در كفايه همين جورها مشى فرمودهاند.
يك قول هم اينكه
از ملاقى شبهه مطلقات نبايد اجتناب كرد. كه ما قول سوم را ما انتخاب
كرديم. ما سه تا دليل داشتيم كه دو تا دليل را ديروز گفتيم.
دليل اول: اين بود
كه اجتناب از ملاقى از باب اين نيست كه دليل به ما بگويد، اطراف نجس
است. مثلاً اگر بدانيم يكى از دو ظرف نجس است، عقل ما
مىگويد از هر دو اجتناب كن و عقل ما نمىگويد هردو نجس است. من اگر دست بگذارم روى يك
ظرف و به عقل بگويم اين نجس است؟ مىگويد
نمىدانم، اما لازم الاجتناب است؛ دست بگذاريم روى آن ظرف، بگوييم اين نجس است؟ مىگويد
نمىدانم، اما لازم الاجتناب است؛ عقل اينجور مىگويد. به او مىگوييم
چرا مىگوييد لازم الاجتناب است؟ مىگويد براى اينكه اشتغال يقينى، برائت
يقينى مىخواهد؛ در مقدمه علمى براى اين كه مىدانى نجس در بين است و ذمه تو
اشتغال پيدا كرده است، برائت يقينى اقتضاء مىكند كه از هر دو اجتناب كنى،
براى اين كه علم پيدا كنى كه از نجاست اجتناب كردهاى، مقدمه او اين است
كه از هر دو اجتناب كنى. پس به عقل مىگوييم اين ظرف نجس است يا نه؟
مىگويد نمىدانم. مىگوييم وقتى ندانستى مىگوييم نمىدانيم ملاقى
او نجس است يا نه، كل شيىء طاهر مىگويد پاك است.
دليل دوم: روى
مبناى ما كه قائل بوديم در اطراف علم اجمالى اصل جارى است، الا اينكه
روايات به ما مىگفت در اطراف علم اجمالى اصل جارى نيست؛ مىگفت
يحريقهما و يتيمم. يا اين كه عقل با آن دليل تعارضى كه مرحوم شيخ درست كرده
بودند كه اصل در اين طرف جارى است، در آن طرف هم جارى است تعارض
مىكند و اصل جارى نيست. بالاخره ما گفتيم از اطراف علم اجمالى بايد
اجتناب كرد، به قاعده يحريقهما و يتيمم، با آن رواياتى كه داشتيم. آن روايات به ما
مىگويد هر دو ظرف را بايد ريخت و تيمم كرد. اما حالا اگر دست من خورد به
يكى از اين ظرفها آيا دست من نجس است يا نه؟ روايات دلالت ندارد. به
عبارت ديگر روايات مثل عقل مىگويد بايد از اين دو تا ظرف اجتناب كرد، اما
آثار نجس بار باشد، روايات دلالت ندارد، يعنى روايت نمىگويد اين ظرف
نجس است يا آن ظرف نجس است، فقط مىگويد با اين ظرفها نمىشود
وضوء گرفت. وقتى دلالت نداشت، دست من خورد به يكى از اين دو ظرف
نمىدانم نجس است يا نه، «كل شيىء طاهر حتى تعلم» جارى است. لذا الآن كه
دست من ملاقات كرده است با فرد مشتبه، «كل شيىء طاهر حتى تعلم» جارى
است.
بله عقل ما
مىگويد ملاقى يعنى آن ظرف از باب مقدمه علميه يا از باب روايات بايد از او
اجتناب كرد. لذا فرق است بين اين كه اجتناب كنم چون كه
نجس است، مثل اينكه ظرفى را مىدانم خون در او است، عقل من مىگويد از اين اجتناب كن،
شرع هم مىگويد اجتناب كن، چرا؟ چون نجس است. حالا اگر دست من ملاقات با
اين كرد دست من نجس است. چرا؟ براى اين كه ملاقات با نجس كرده است. اما
در اطراف علم اجمالى فرق اين است، روايت كه مىگويد اجتناب از هر دو
كن نه از باب اين كه نجس است هر دو و نمىشود گفت هر دو نجس است، چون يكى
نجس است پس يحريقهما و يتيمم نمىگويد هر دو اينها نجس است بلكه
مىگويد چون نجس در بين است از هر دو اجتناب كن تا يقين پيدا كنى آن نجاست
فى البين از او پرهيز شده است. حالا دست من كه به يكى از اينها خورده،
دست من به نجس نخورده است؛ نمىدانم دست من با نجس ملاقات كرده است
يا نه، «كل شيىء طاهر حتى تعلم» جارى است. اين هم دليل دوم ماست.
دليل سوم ما اين
است كه اگر بخواهيم بگوييم ملاقى شبهه محصوره نجس است - يعنى لازم
الاجتناب است - تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام است وقتى كه ما
عامى داشته باشيم مثل اكرم العلماء، كه اگر بخواهيم بگوييم فردى را واجب است
اكرام كنند، بايد بدانيم اين فرد عالم است. يعنى مثلاً زيد را مىدانم عالم است،
يك صغرى و يك كبرى تشكيل مىدهم، مىگويم هذا عالم و كل عالم يجب
اكرامه فهذا يجب اكرامه. هذا عالم را از خارج بدست مىآورم، كل عالم يجب
اكرامه را از اكرم العماء بدست مىآورم، از اين صغرى و كبرى يك نتيجه مىگيرم.
اين مىشود تمسك به عام در شبهه نه، بلكه در مصداق حقيقى خود عام.
حالا اگر زيد را ندانم عالم است يا نه و بخواهم تمسك كنم به اكرم العلماء و
بگويم زيد را اكرام كن، اين نمىشود.
در علم منطق
نمىشود براى اين كه صغرى نداريم، براى اين كه تا بخواهى بگويى هذاعالم
مىگويد به چه دليل هذا عالم؟ تو نمىدانى عالم است يا نه، پس بايدگويى «هذا
مشكوك العالم» و كل مشكوك العالم را نمىتوانى بگويى يجب اكرامه، چون
صغرى نداريم، براى اين كه هذا ليس بعالم. در منطق مىگويند صغرى
نداريم. در اصول مىگويند تمسك به عام در شبهه مصداقى عام و اين معلوم
است كه جايز نيست؛ دور است، براى اين كه شما وقتى مىتوانى تمسك به
عام بكنى كه مصداق او قطعى باشد، امّا اگر مشكوك باشد، نمىتواند
مصداق براى اكرم العلماء واقع شود. اين اصل قضيه است.
در ما نحن فيه،
اگر بخواهم تمسك به اطلاقات يجب الاجتناب عن النجس بكنم، حالا دست من
كه خورده است به يكى از دو ظرفى كه مىدانم يكى از دو ظرف نجس است
بخواهم تمسك كنم به يجب الاجتناب عن النجس، من كه نمىدانم دست من
نجس است يانه، بخواهيم بگوييم ملاقى نجس است تمسك به عام در شبهه
مصداقى خود عام است. حتى براى ملاقى هم بخواهيم تمسك به عام بكنيم،
تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام است. يعنى يكى از دو ظرف را كه مىدانم
نجس است، بگويم «هذا نجس و كل نجس يجب الاجتناب عنه فهذا يجب
الاجتناب عنه»، اين هم نمىشود كه بخواهم تمسك به اطلاقات اوليه بكنم. پس
اجتناب از نجس ملاقاى شبهه محصوره را نمىگيرد، ملاقى شبهه محصوره را هم
نمىگيرد. چرانمىگيرد؟ براى اين كه مصداق معلوم نداريم. نوبت
مىرسد به عام عقلى، كه اشتغال است؛ كه بگويى اشتغال يقينى، برائت يقينى است.
حالا بخواهيم تمسك
كنيم به اشتغال يقينى برائت يقينى در آن دو فرد، درست است، يعنى در
ملاقى و طرف كه من نمىدانم آن نجس است يا او،
مقدمه علميه يا قاعده اشتغال به ما مىگويد اجتناب از هر دو لازم است.
آن وقت مىتوانم
صغرى و كبرى تشكيل بدهم، بگويم هذا طرف علم اجمالى. مىگويم
«هذا طرف النجس و كل شيىء كه طرف نجس باشد يجب
الاجتناب عنه فهذا يجب الاجتناب عنه». صغراى قضيه را از خارج درست مىكنم، براى اين
كه مىدانم يا اين طرف نجس است يا آن طرف. اين صغراى است. كل طرف علم
اجمالى يجب الاجتناب عنه به قاعده مقدمه علميه و قاعده اشتغال يقينى
برائت يقينى صغرى و كبرى درست مىشود و از ملاقى و طرف بايد اجتناب
بكنيم. حالا بياييد سر ملاقى كه طرف علم اجمالى نيست، بلكه اثر است. تا مىگويى
هذا طرف علم اجمالى، مىگويد من طرف نيستم بلكه من اثر هستم، من فرع بر
اين هستم. مثل اين كه پا را گذاشتى روى فرش، حالا بخواهى پا را طرف علم
اجمالى بكنى، نمىشود در صغرى گير مىكنى، يعنى ملاقى را نمىشود طرف علم
اجمالى قرار بدهى. شبهه بدوى مىشود، كل شيىء طاهر جارى است.
لذا آنكه مىتوانم
در او اشتغال يقينى برائت يقينى درست بكنم، ملاقى است، يعنى اين
كاسه يا آن كاسه. در مثل عبا و قبا، يا عبا و يا قبا، در مثل فرش، يا اين طرف فرش يا
آن طرف فرش، اينها همه مىشود طرف علم اجمالى و عقل ما مىگويد براى
اين كه ازنجاست فى البين پرهيز كرده باشى، از همه پرهيز كن.
اما بياييم
سرملاقى، اگر بخواهم تمسك به اشتغال يقينى برائت يقينى بكنم و بگويم
ملاقى هم مثل ملاقى، تمسك به عام در شبهه مصداقى مىشود. يعنى چه؟ يعنى تا
مىگويم هذا طرف نجس، مىگويد نمىدانم اين طرف نجس است يانه. اگر اين
ملاقى، ملاقاى او نجس بوده، اين ملاقى طرف نجس واقع مىشود و اما اگر
نمىدانم، مىشود مشكوك. وقتى شد مشكوك اين طرف علم اجمالى نيست،
بلكه اثر طرف علم اجمالى است و اثر طرف علم اجمالى غير ازعلم اجمالى
است. اين هم دليل سوم و دليل سوم اين است كه اگر شما بخواهى بگويى
ملاقى شبهه محصوره نجس است، لازمهاش اين است كه بتوانى تمسك به
عام در شبهه مصداقى عام بكنى و اين جايز نيست. به قول حاشيه ملا
عبداللّه ثبت العرش ثم النقش؛ اول صغرى بايد درست كنى و ثم كبرى بار بر او بكن و
بواسطه كبرى بخواهى صغرى درست بكنى و بگويى ملاقى لازم الاجتناب
است، نمىشود. با علم اجمالى بخواهى بگويى ملاقى لازم الاجتناب كنى مثل
اين است كه با اكرم العلماء بخواهى زيد مشكوك العالم را عالم كنى، كه
نمىشود. در مورد پاك بودن ملاقى هم با علم اجمالى بخواهيم بگوييم پاك است،
آن هم نمىشود. پس نوبت مىرسد به اصل، نمىدانيم اين
پاك است يا نجس، كل شيىء طاهر حتى تعلم جارى است.
پس علم اجمالى در
رابطه ملاقى نه مىتواند بگويد پاك است و نه مىتواند بگويد
نجس است، براى اين كه اگر بخواهد بگويد نجس است،
تمسك به عام در شبهه مصداقى خود عام است، بخواهد بگويد پاك است، تمسك به عام در
شبهه مصداقى عام است، پس عقل ما نمىتواند كارى كند، يعنى علم اجمالى
نمىتواند كار كند. حالا كه علم اجمالى نتوانست كار كند عقل نتوانست كار كند
نوبت مىرسد به اصل و اصل ما كل شيىء طاهر حتى تعلم است؛ «كل شيىء
حلال حتى تعلم».
اين بحث هم تمام
شد. تا اينجا بحث علم اجمالى راجع به متباينين بود، مثل اينكه نمىدانم
عبانجس است يا قبا. بحث بعدى در علم اجمالى راجع به اقل و اكثر است، يعنى
علم اجمالى داريم يا روى اقل يا روى اكثر.
در باب اقل و اكثر
را دو قسم كردهاند: اقل و اكثر استقلالى و ارتباطى.
اقل و اكثر
استقلالى معنايش اين است كه ما دو چيز داشته باشيم يك كدام اقل باشد و يك
كدام اكثر از اقل باشد، الا اينكه گاهى اقل و اكثر از نظر امر دو تا امر دارد، از
نظر غرض و ملاك هم دو تا غرض و ملاك روى او است؛ اقل يك امر و يك غرض
دارد مستقلا، اكثر هم يك امر و يك غرض دارد مستقلاً. به اين مىگوييم
اقل و اكثر استقلالى و استقلال كه مىگوييم از همين باب است كه اقل توى اكثر
نيست از نظر غرض وملاك، بلكه اقل خود مستقل است، اكثر خود مستقل است.
مثل اينكه نمىدانم ده تومان به شما بدهكارم يا بيست تومان، اگر ده
تومان به شما بدهم، به اندازه ده تومان برىء الذمه شدهام. اينجور نيست كه
اقل متوقف باشد بر اين كه بيست تومان بدهم به شما، بر فرض هم كه بيست تومان
به شما بدهكار باشم به اين اندازه امر داشتهام و امر ساقط شده، به اين
اندازه ملاك و غرض داشته، ملاك و غرض ساقط شده است. اكثر ما يك امر مستقل
دارد، يك غرض مستقل دارد ويك ملاك مستقل، آن اقل ما هم يك امر مستقل
دارد، يك غرض مستقل، يك ملاك مستقل، به اين مىگويند اقل و
اكثر استقلالى.در مقابل او اقل و اكثر ارتباطى است و آن است كه يك امر بيشتر
نباشد و اقل وابسته به اكثر باشد، بحيث كه اگر اكثر واجب باشد و من اقل
رابياورم، نه امر را آوردهام و نه ملاك را آوردهام و نه غرض را مثلاً نماز را
مىدانم ركوع دارد كه جزء نماز است، يعنى يك اقل داريم، كه تكبير و حمد و سوره و
سجده و تشهد و سلام است، يك اكثر هم داريم. اينها با ركوع. امر يك امر است
ولى آمده روى اكثر، غرض يك غرض است اما آمده روى اكثر، يك ملاك است
آمده روى اكثر. آن اقل اصلاً امر ندارد، نماز بدون ركوع اصلاً امر ندارد،
نماز بدون ركوع غرض ندارد، نماز بدون ركوع ملاك ندارد.
اين را مىگوييم اقل و اكثر ارتباطى، يعنى اقل مرتبط به اكثر است. اگر اكثر واجب باشد و ما
اقل را بياوريم هيچ نياورهايم، به خلاف اقل و اكثر استقلالى. فردا درباره اقل و
اکثر ارتباطي صحبت مي کنيم.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.