اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث راجع به شبهه غير محصوره بود كه عرض كردم
مشهور بلكه اجماع در ميان بزرگان اين است كه اگر شبهه غير محصوره باشد ديگر لازم
الاجتناب
نيست.
شبهه غير محصوره يك مفهوم عرفى است و همه
مفاهيم عرفيه يك قدر متيقن دارد و يك قدر مشكوك و اينجا هم يك قدر متيقن دارد و يك
قدر
مشكوك. مثلاً اگر ده تا ظرف، بيست تا ظرف يكى از آنها نجس باشد، شبهه غير محصوره
است و اما اگر يك حلب آوردند در اين اصفهان معمولاً عرف
مىگويد اين شبهه غير محصوره است. اما همين جا را كه ما مىگوييم غير محصوره است،
شيخ بزرگوار اشكال مىكنند، لذا مثال مىزنند كه در همه ايران يك حلب پنير باشد،
چنانچه مثال به غير مبتلابه مىزدند به اينكه ظرف پيش پادشاه هند باشد اين مثالها
براى اين است كه يك قدر متيقن پيدا كنند. لذا الان مسأله ما يك فرد معلوم دارد مثل
اينكه مىدانيم در اين اصفهان يك پنير نجس هست. كجا؟ چى؟ نمىدانم انسان اطمينان
پيدا مىكند كه اين شبهه غير محصوره است. چنانچه اگر در يك مدرسهاى باشد انسان
يقين دارد اين شبهه محصوره است و اما بعضى اوقات هم مورد شك مىشود، مثل اينكه
مىداند در اين محله يك پنير نجس هست، آيا اين محصوره است يا غير محصوره است؟ مورد
شك است. چه بايد بكنيم؟
مرحوم شيخ در غير مبتلى به تمسك مىكردند به
اطلاق دليل، كه ما نپذيرفتيم. لذا امر دائر مدار اين است كه شما شيخى بشويد يا
قبول بكنيد
مباحثه قبل را، اگر حرف شيخ را پذيرفتيد بايد احتياط كنيد، اگر مباحثه ما پذيرفته
شد ديگر لازم نيست احتياط بكنيد؛ مورد مشكوك مىشود مورد شبهه غير محصوره.
حرفى كه بود و ناقص ماند در جلسه قبل اين بود
كه دليل چيست؟ ضرورت و اجماع را نمىشود درست كرد، لذا بگوييم اجماع، اجماع در
اصول
حجت نيست. در اصول ما تابع دليليم و تابع عقليم و با اجماع بخواهيم مسأله را درست
بكنيم، تمى شود؛ آن مربوط به يك مسأله در فقه جزئى است و در فقه و مربوط به بحث ما
نيست. لذا به قول مرحوم شيخ بزرگوار و يدل عليه قبل الاجماع يا يدل عليه بعد
الاجماع، يعنى صرف نظر ازاجماع.
گفتهاند ضرورت، اضطرار. گفتهاند اينكه
مبتلابه است، چون شبهه غير محصوره معمولاً غير مبتلابه است؛ بعضى از افرادش
مبتلابه است، بعضى از
افرادش هم غيرمبتلابه است و شبهه غير محصوره ضرورت است. گفتهاند حرج، انسان
بخواهد از شبهه غير محصوره اجتناب بكند لازم مىآيد حرج و
حرج در اسلام نيست، پس اجتناب در شبهه غير محصوره لازم نيست.
اينها را ما اشكال داشتيم و مىگفتيم دليل
اخص از مدعاست، چون آنجا كه حرج نيست يا ضرر نيست چه مىگوييد؟ آنجا كه مبتلابه
همه است چه
مىگوييد؟ و شما بخواهى فرار كنى از بحث و بگويى اجتناب از شبهه غير محصوره ضرورت
است، اجتناب از شبهه غير محصوره حرج است، اجتناب از
شبهه غير محصوره ضرر است، اجتناب از او حرج است، شبهه غير محصوره افرادش غير
مبتلابه است، اينها مطلب را درست نمىكند و بايد دليل بياوريد.
كسى بگويد سيره عقلاء اين است كه از شبهه غير
محصوره اجتناب نمىكنند و ردعى از اين نشده است، مثل بناى عقلاء در اصول، بناى
عقلاء
راجع به خبر واحد، بناى عقلاء راجع به سوق، بناى عقلاء راجع به اصالة الصحة تا
آخر. در همين اصالة الصحه شايد يقين هم داشته باشيم كه بعضى از اين اصالة الصحهها
مسلم بيجاست. لذا همين جور كه اصالة الصحه را مخالف او را اعتنا نمىكنيم، سوق را
مخالف او را اعتنا نمىكنيم همين جور هم شبهه غير محصوره كه سيره روى اوست عقلاء
روى مخالف او اعتنا نمىكنند. اين چه جور است؟
جلسه قبل گفتم اين سيره آيا راجع به مهام
امور هست يا همه جا؟ آيا مدرك اين سيره ضرورت است يا نه؟ يعنى در جايى كه ضرورت
باشد، آيا
مدرك اين سيره حرج است يا نه؟ آيا مدرك اين سيره اضطرار است يا نه؟ و اگر مدرك اين
سيره ضرر باشد، اينكه غير مبتلابه است ضرر باشد، حرج باشد، اضطرار باشد، خواه
ناخواه برمىگردد به قاعده حرج، يعنى عقلاء قاعده حرج دارند؛ هر كجا حرج شخصى است
اجتناب مىكنند، آنجا كه حرج شخصى نيست اجتناب نمىكنند. عقلاء دفع ضرر محتمل را
در مهام امور اجتناب مىكنند و در غير مهام امور اجتناب نمىكنند. اينجا هم كه
سيره است آنجا كه مهام امور است اجتناب مىكنند، آنجا كه مهام امور نيست اجتناب
نمىكند.
اين را هم بخواهيم دليل قرار بدهيم با اين
شبههاى كه داريم، كار مشكلى مىشود. الا اينكه يك حرفى در باب اضطرار، در باب
حرج، در باب ضرر
هست و آن اين است كه همه فقها ضرر و حرج و اضطرار را گفتهاند شخصى است، كه بايد
شخص باشد، اما اگر نوعى شد، بخواهيم بگوييم ضرر نوعى رافع تكليف نوعى است، اين
دليل مىخواهد و تا دليل نباشد نمىتوانيم بگوييم اضطرار نوعى، رافع تكليف نوعى
اين دليل مىخواهد و تا دليل نباشد نمىتوانيم بگوييم. لذا حرج و اضطرار و ضرر،
همه اينها بايد شخصى باشد، الا اينكه گاهى ملاك حكم ضرر است، ملاك حكم حرج است،
ملاك حكم اضطرار است. گفتيم اگر اين باشد روى حكم مىآييم جلو كه در باب جروح و قروح
مىگفتم همين طور است. در باب قروح و جروح روايت داريم براى كسى هم كه ضرر نيست،
براى كسى هم كه حرج نيست، براى كسى هم كه اضطرار نيست، اجتناب كردن لازم نيست. آن
وقت فقهاء مىگويند اين روايت ملاك او ضرر نوعى است. به عبارت ديگر حكمت حكم، يعنى
آن حكم موجب شده كه شارع مقدس بفرمايد براى همه اجتناب از خون قروح و جروح، از
دواى قروح و جروح اجتناب لازم نيست؛ ملاكگيرى كنيد. ما نحن فيه را اينجور
بفرماييد كه دليل ما سيره عقلاست بر اينكه اينها از شبهه غير محصوره اجتناب
نمىكنند و اين سيره عقلاء ملاك او ضرر نوعى است. لذا كارى به ضرر نوعى نداريم، آن
ملاك حكم است، آن حكمت حكم است. كار داريم به بناى عقلاء كه از شبهه غير محصوره
اجتناب نمىكنند، مىخواهد ضرر داشته باشد يا نداشته باشد،
مىخواهد حرج باشد يا نباشد، مىخواهد اضطرار باشد يا نباشد.
اگر كسى اينجور ادعا بكند خوب دليل مىشود و
برمىگردد به اينكه بناى عقلاء داريم و اين بناى عقلاء حجت است. اين را ظاهرا
مىشود اثبات كرد كه بگوييم بناى عقلاء نظير حجيت خبر واحد است. در باب حجيت خبر
واحد سابقا مىگفتم پيش عقلاء دليل يقين و قطع است، الا اينكه عقلاء مىبينند كه
اگر همه مردم بخواهند با قطع بروند جلو، اختلال نظام لازم مىآيد و نمىشود هر
چيزى كه قطعى باشد من بخواهم بپذيرم - قطعى به معناى علم- براى خاطر اين اختلال
نظام اماره را حجت كردهاند، يعنى گفتهاند خبرواحد حجت است، سوق درست كردهاند،
قاعده يد درست كردهاند. در حالى كه مىدانم اين قاعده يد علم نيست، اين قاعده سوق
علم نيست، اين اماره علم نيست بلكه علمى است، يعنى ظنى است. مىدانند همه كه خيلى
از اوقات مخالف واقع است اما چون اگر بگويند قطع فقط اختلال نظام لازم مىآيد براى
آن اختلال نظام گفتهاند خبر واحد همه جا حجت است، چه براى شما اختلال نظام باشد
يا نباشد، حجت است براى شما اضطرار باشد يا نباشد، حجت است، براى شما ضرورت و ضرر
باشد يا نباشد حجت است. ملاك ضرورت و اضطرار بوده اما ديگر حكم رانياوردهاند روى
ملاك، آن ملاك داعى شده بر اينكه بگويند خبر واحد مطلقا
حجت است. مىگفتم كه عقلاء ديدند باز هم كمبود دارند، يعنى بخواهند روى علم و علمى
بيايند جلو باز هم كمبود است، لذا گفتهاند اصول عقلائيه داريم بنام اصول عمليه،
نظير اصالة الصحه. كه من مىگفتم راجع به حجيت خبر واحد و حجيت ظواهر بايد شانزده
اصل عقلايى جارى كنى تا اينكه اصالهالظهور درست بشود اصالة عدم الزيادة، اصالة
عدم السهو، اصالة عدم الخطاء، اصالة عدم الغفلة و امثال اينها، اينها همه اصل عملى
است.
لذا ما مىگفتيم همين طور كه اصول عمليه
شرعيه داريم، اصول عمليه عقلائيه هم داريم. اين عقلاء اين اصول را براى چى
آوردهاند؟ براى ضرورت،
احتياج، حرج، ضرر.مىديدند اگر بخواهند اصل نداشته باشند چرخ زندگى نمىچرخد و
اختلال نظام لازم مىآيد، لذا اين اصول را وضع كردهاند، ملاك
ضرر بوده، ملاك حرج بوده، ملاك اضطرار بوده، آن ملاك موجب شده، يعنى داعى شده براى
اين كه حكم را مطلق وضع كنند؛ بگويند اصالة الصحه مطلقا حجت است، بگويند اصالة عدم
الزياده، اصالة عدم السهو، اصاله عدم الغفله مطلقا حجت است.
در ما نحن فيه هم همين جور بگوييم كه اگر
بخواهيم از شبهات غير محصوره اجتناب كنيم لازم مىآيد حرج نوعى، ضرر نوعى، لازم
مىآيد اضطرار، لازم مىآيد به اينكه شما غير مبتلابه را بياوريد مبتلابه كنى و
بگويى لازم الاجتناب است و آن ضرر نوعى، حرج نوعى موجب شد كه عقلاء گفتند شبهه غير
محصوره مطلقا لازم الاجتناب نيست. دليل ما مىشود سيره، ملاك ما مىشود ضرر، حرج.
آن كه در كتابها آمده ملاك براى دليل است و آنكه ما مىگوييم همان سيره است، ملاك
سيره حرج ضررو اضطرار است البته نوعى.
يك حرف ديگر هم هست. استاد بزرگوار ما حضرت
امام «رضوان اللّه تعالى عليه» در اينجا نه، بلكه در باب اوامر ايشان مىفرمودند
امر ظهور در وجوب
دارد و دليل مابناى عقلا است. چرا؟ مىگفتند نمىدانيم چرا، هر چه مىخواهد باشد،
به همين مقدار كه بناى عقلا باشد كه امر ظهور در وجوب دارد، ما لازم نيست ملاك
سنجى كنيم و ما همانطور كه در رواياتمان ملاك سنجى نبايد بكنيم در بناى عقلاء، در
ادله عقلائيه هم لازم نيست ملاك سنجى بكنيم. ايشان مىگفتند ملاك سنجى مختص فلسفه
است و عقل و علم. كه حتى درباره علم هم در غير فلسفه، چرا قطع پيدا كردى معنا
ندارد، وقتى از فلسفه برويم بيرون ما تابع دليل هستيم هر كجا دليل هست مىگوييم،
حالا دليل عقلائيه يا دليل شرعيه و ملاك سنجى اصلاً نبايد بكنيم و همين ملاك
سنجىها است كه ابوحنيفه تحويل جامعه مىدهد. ابو حنيفه مىخواست ملاك سنجى كند،
رسيد به آنجا كه گفت سيصد فتوى عليه پيامبر دادم كه اگر پيامبر بود مىگفت
باركاللّه من اشتباه كردم. به قول حضرت امام «رضوان اللّه تعالى عليه» درباره
ملاك سنجى
مىگفت چون امام صادق عليهالسلام فرموده است. فضولى موقوف.
پس فرق است بين بناى عقلاء و ملاك بناى
عقلاء. اگر ملاك بناى عقلا در شبهه غير محصوره اين باشد كه مبتلابه نيست، ملاك غير
از دليل است. همين طور ملاك ضرر، ملاك اضطرار كه اينها موجب شده دليل را بنحو عام
بگويند شبهه غير محصوره مطلقا چه مضطر باشى يا نباشى، ضرر باشد يا نباشد، مبتلا به
باشد يا نباشد اين سيره را داريم. كه حضرت امام در آنجا مىفرمودند در بناى عقلا
اصلاً ما ملاك سنجى نبايد بكنيم چنانچه در روايات اهل بيت عليهمالسلام هم همين
طور است كه ملاك سنجى نمىشود كرد، ما بايد ببينيم روايت چه مىگويد، ملاك و مناط
هر چه مىخواهد باشد. وقتى اين باشد در سيره عقلا هم همين حرف را مىزنيم. گفتم
ملاك سنجى در فلسفه خوب است، بعدش هم توى علم كلام، اما غير از علم كلام و فلسفه
مخصوصا فقه و احكام عقلائيه و شرعيه ما هستيم و دليل، كه بناى عقلاء در اينجا
مىگويد از شبهات غير محصوره اجتناب لازم نيست.
يك حرفى هم ما داريم كه در علم اجمالى كه
منجز تكليف است، اين يك امر عقلائى است، عقل ما مىگويد «القطع حجة لا تناله يد
الجعل اثباتا و لانفيا». كه ما در او اشكال داشتيم، اما بالاخره القطع حجة، اين يك
امر عقلى است، تنجيز تكليف بعد از فعليت تكليف يك امر عقلى است و عقلاء تنجيز
تكليف در شبهه غير محصوره نمىكنند. شايد چون احتمال در اطراف ضعيف مىشود و اعتنا
به آن ضعف ندارند. به عبارت ديگر عقلاء قطع دقى فلسفى ندارند، عقلاء اطمينان را
حجت مىدانند، يعنى ظن متأخّم للعلم را، آنكه در فقه ماست عقل دقى فلسفى نيست،
آنكه در فقه و احكام عرفيه است. اطمينان است اطمينان يعنى چه؟ يعنى 95% احتمال
هست، همين مقدار را قطع مىدانند و اسم او را اطمينان مىگذارند، علم عادى هم اسم
او را مىگذارند، قطع هم اسم او را مىگذارند و به آن 5 تا اعتنا ندارند، چرا؟
براى اين كه مىگويند احتمال باندازهاى ضعيف است كه لا اعتناء به. اين در فقه ما
هست و شبهه غير محصوره از همين باب است، براى اين كه در صد كاسه يكى نجس است، هر كدام
را شما بخواهى استفاده كنى، احتمال اينكه نجس باشد، احتمال خيلى ضعيفى است،
باندازهاى كه عقلاء به اين احتمال اعتنا نمىكنند، به عبارت ديگر تنجيز تكليف را
در اينجا نمىكنند. برمىگردد به اينكه چون اينها اطمينان را حجت مىدانند اگر يكى
در صد شد آن را هيچ مىدانند. ديگر خواه ناخواه روى هر چيزى كه در اطراف شبهه غير
محصوره است نمىتوانيم بگوييم علم اجمالى هست و نمىتوانيم بگوييم تنجيز تكليف
هست.
اگر حرف من را بپسنديد خواه ناخواه دليل
مىشود، مستقل است و كارى به سيره عقلاء هم نداريم و مىآييم روى تنجيز تكليف،
يعنى همان علم اجمالى كه گفت از اطراف شبهه غير محصوره اجتناب نكن براى اينكه علم
اجمالى اينجا نيست.
و صلى اللّه على محمد و آل محمد.