اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث در دوران امر
بين محذورين بود، مثل اينكه نمىداند روز جمعه نماز جمعه واجب است يا حرام، يا
مثال ديگر اينكه نمىداند نماز جمعه واجب است
يا نماز ظهر و مىداند اگر نماز جمعه واجب باشد، نماز ظهر حرام است. و اگر نماز
ظهر واجب است، نماز جمعه حرام است. در اين دوران
امر بين محذورين چه بايد كرد و چه بايد گفت؟
گفتم ده قول در مسأله ديده مىشود.
قول اول مال شيخ
انصارى و مشهور در ميان شاگردان شيخ و شاگردهاى شاگردان شيخ است كه گفتهاند:
تخيير عقلى با
برائت عقلى و شرعى هر دو. كه دربارهاش
صحبت كرديم و نتوانستيم قبول بكنيم.
قول دوم، قول
مرحوم آخوند«رضوان اللّه تعالى عليه» بود كه فرموده بود: تخيير عقلى با
برائت شرعى. كه آن را هم صحبت كرديم و
نتوانستيم بپذيريم.
و قول سوم كه در
ضمن قولها گفتم و پذيرفتيم، اينكه تخيير تكوينى، نه تخير عقلى و نه برائت شرعى، يا
برائت عقلى، كه قول مرحوم نائينى بود. كه
گفته بود تخيير تكوينى و ما نمىتوانيم از شارع مقدس، يا از عقل مان در اينجا حكم
داشته باشيم، براى اينكه حكم آن است كه ترغيب كند نحو المطلوب و در اينجا چون
نمىتواند ترغيب و تحريص بكند، چون نمىتواند باز دارند ه باشد، لذا بنابراين شرع
حكم ندارد، عقل هم حكم ندارد، نه واقعا و نه ظاهرا.
ما اين قول مرحوم
نائينى «رضوان اللّه تعالى عليه» را پسنديديم و گفتيم همين است. ما اگر بخواهيم
بگوييم تخيير عقلى، معنايش اين است كه عقل ما حكم مىكند كه تو مخيرى و بايد ملاك
داشته باشد و ملاك تخيير در مسأله نيست. اگر بخواهد بگويد برائت شرعى، بايد معارضى نداشته باشد، اگر بخواهد بگويد
برائت عقلى، بايد معارض نداشته باشد و در
دوران امر بين محذورين نفى او برائت دارد. اثبات او هم برائت دارد، يعنى وجوب او رفع ما لا يعلمون دارد،
حرمت او هم رفع ما لا يعلمون دارد. اين سه قول را دربارهاش صحبت كرديم.
قول چهارم: كه اين
قول آقا ضياء عراقى در مقالات است، كه اين مرد بزرگ مىفرمايد تخيير عقلى فقط، اما
ديگر برائت شرعى و برائت عقلى نه.
اينكه برائت شرعى نه، ما هم گفتيم، برائت عقلى نه، ما هم
گفتيم و اما تخيير عقلى كه ايشان مىگويد، همان ايرادى كه به شيخ داشتيم، همان
ايرادى كه به مرحوم آخوند داشتيم، اينجا هم داريم. و آن اين است كه تخيير عقلى معنايش
اين است كه عقل ما يك ملاك براى تخيير مىبيند، مىگويند مخيرى و در اينجا عقل ما
ملاك نمىبيند وحكم عقل ما بلا ملاك مىشود و معنا ندارد عقل ما حكم بكند روى بلا
ملاك. اين آقا ملاك تخيير ندارد. براى اينكه واقع و نفس الامر كه تخيير در كار
نيست، تخيير بين اينكه حرام بجا بياور، يا واجب بجا بياور، اين معقول نيست و معناى
تخيير ملاك دار اين است كه در خصال كفارات به ما مىگويد كه مىخواهى شصت مسكين
طعام بده، يا شصت روز روزه بگير، هر دوملاك دارد. يادر واجبين متزاحمين كه دو نفر
در دريا افتادهاند، نمىداند كدام را بگيرد، عقل ما مىگويد يك كدام را بگير. اينجا تخيير ملاك دارد، لذا بايد
دنبال تخيير برود. ولى تخيير تكوينى ملاك نمىخواهد، براى اينكه اين آقا يا فاعل
است يا تارك قهرا، لذا عقل ما مىگويد بخواهى هم فاعل باشىءو هم تارك كه
نمىتوانى، نه فاعل باشى و نه تارك، آن را هم نمىتوانى. اين ايراد هم به مرحوم
آقا ضياء هست.
بله يك جملهاى كه
يادم رفته بود اينجا بگويم. اين است كه بگويم استاد بزرگوار ما حضرت امام «رضوان
اللّه تعالى عليه» قائل بودند حرف شيخ انصارى را، كه مىگفتند تخيير عقلى و برائت
او را هم جارى مىكردند، مىگفتند براى اينكه مخالفت عمليه لازم نمىآيد.
من به ايشان عرض
مىكردم اين تخييرى كه شما مىگوئيد ملاك مىخواهد و ملاك ندارد. ايشان مىگفتند ملاكش
استدراك عقل است عقل ما
درك مىكند كه اين يا فاعل است يا تارك و اصلاً اينكه شيخ انصارى حكم عقل را گفته
است معنايش همين است
درك عقل به اينكه
اين آقا يا فاعل است يا تارك، مخير است عقلاً يا فاعل باشد يا تارك. كه در ذهنم
هست كه مرحوم داماد هم مىفرمودند.
مراد من حضرت امام
«رضوان اللّه تعالى عليه» است كه مىگفتند و من به ايشان عرض مىكردم آقا اين حكم
عقلى نيست، درك عقل الا حكم عقل است. حكم بقول ايشان هل دادند نحو المطلوب است، يا
بازداشتن از مبغوض است و الا اگر هل دادن نحو المطلوب نباشد ترغيب و تحريص نباشد،
حكم عقل نيست. بله عقل ما درك مىكند كه اين يا فاعل است يا تارك، اين درك عقل است
نه حكم عقل.
بله اگر كسى مثل
مرحوم حضرت امام استدراكات عقلى را حكم بداند، اين تخيير عقلى آقايان درست مىشود.
تخيير عقلى كه شيخ فرموده است، مرحوم آخوند فرموده و مشهور پس از شيخ
فرمودهاند،من جمله مرحوم آقاضياء درست مىشود و الا اگر حرف من را بزنيد، استدراك
عقل غير از حكم عقل است. اين هم قول چهارم.
قول پنجم: تخيير
عقلى وشرعى هر دو.
خيال مىكنم مرحوم
كمپانى اين را مىگويند، كه مىگويند نه
برائت عقلى، نه برائت شرعى، اما تخيير عقلى و شرعى هر دورا داريم و ايشان از راه
قانون ملازمه مىآيند جلو كه عقل ما مىگويد مخيرى؛ كلما حكم به العقل حكم به
الشرع، شرع هم مىگويد مخيرى. اين هم فرمايش اين بزرگوار كه
مىفرمايند تخيير عقلى وشرعى هر دو.
اين تخيير عقلى و
شرعى هر دو، تخيير عقلى او را اولاً ما اشكال كرديم، وقتى عقل نگويد، قانون ملازمه
هم نيست و ثانيا اين قانون ملازمه اين جا بيايد كار مشكلى است، براى اينكه قانون
ملازمه را ما گفتيم اينجورى است: كلما حكم به العقل فى الضروريات حكم به الشرع.
حالا بخواهيم اين را از ضروريات حساب بكنيم، مثل قبح ظلم و حسن عدالت،اگر كسى
بگويد حكم عقل اينجا اينجورى است، آن وقت قانون ملازمهاش درست است و حرف مرحوم
كمپانى بهتر از حرف مرحوم شيخ مىشود، بهتر از حرف مرحوم آخوند مىشود، بهتر از حرف
مرحوم آقاضياء مىشود، به اينكه شما كه تخيير عقلى را گفتيد تخيير شرعى را هم بگوييد،
به قانون ملازمه و اما اگر مثل مرحوم نائينى باشد كه اصلا قبول ندارد كه حكم عقل
باشد، ديگر آن حرف مرحوم كمپانى سالبه به انتفاء موضوع مىشود؛ حكم عقل نيست تا
اينكه حكم شرع باشد، اين هم قول پنجم.
قول ششم: تخيير
شرعى، نه عقلى. اين تخيير شرعى نه عقلى در بسيارى از كلمات ديده مىشود و اينها
باب تعادل و تراجيح را با اينجا يك باب كردهاند وبحث اينجا مربوط مىشود به اول
باب تعادل و تراجيح.
در باب تعارض دو روايت، عقل مىگويد: هيچ كدام
حجت نيست، براى اينكه حجت آنجاست كه حجت ديگرى او را نزند و كل واحد اينها يكديگر
را
مىزند. اگر يك روايت بگويد نماز جمعه واجب است و روايت ديگر بگويد نماز جمعه حرام
است، كل واحد يكديگر را مىزند. عقل ما راجع به دو روايت
متعارض مىگويد تعارض تساقط. ائمه طاهرين عليهمالسلام فرمودند: تعارض تساقط نه و
بايد اخذ به احدهما بشود. آنوقت اخذ به احدهما چه جورى بايد بشود؟ گفتهاند: اولاً
ترجيح، اگر مرجحات نباشد تخير است؛ فاذن فتخّير.
فقها همه مىگويند
اين باب تعادل و تراجيح مختص به روايات است و غير روايات نه و نمىتوانيم باب
تعارض و تعادل را بياوريم جلو. قاعده عقلى اين
است كه تساقط و در باب دوران امر بين
مخدورين گفتهاند ديگر تمسك به روايت نمىتوانيم بكنيم. حالا كه نتوانستيم تمسك به
روايات بكنيم چه بايد
كرد؟ كه گفتهاند: تخير عقلى است.
آنها كه تخيير
شرعى گفتهاند، اينجا گفتهاند دو تا روايت است با هم تعارض كردند تساقط نيست، يا
مرجح، اگر مرجح نداشته باشد، تخيير. لذا
اسم او را گذاشتهاند تخيير شرعى.
اين حرف هست، كه اين تخيير شرعى كه اين آقا گفته
است، يعنى رفته روى باب تعارض، گفته دو تا روايت اگر مرجح دارد، اخذ به مرجح
مىكنيم، اگر مرجح ندارد، تخيير، پس در دوران امر بين محذورين وقتى دو تا روايت
ترجيح نداشت، فاذن فتخير. بنابراين شرع به ما مىگويد در دوران امر بين محذورين تخيير.
اگر مدرك ما در
دوران امر بين محذورين دو تاروايت باشد، وجهى دارد كه ما بگوييم تخيير شرعى، اما
اين را نبايد فراموش كنيم كه ما الان داريم روى
قواعد جلو مىآييم، يعنى عقل ما چه اقتضا مىكند؟ قاعدهاصول چه اقتضا مىكند؟ نه
اينكه دو تا روايت متعارض چه اقتضا مىكند، اين بحث ما نيست.
لذا مرحوم شيخ
انصارى كه باب تعادل و تراجيح را درست كردهاند، در دوران امر بين مخدورين
نچسبيدهاند به تعارض بين دو تا روايت، كهبگويند ما
نحن فيه باب تعارض است و هر چه در باب تعارض گفتيم، اينجا هم هست. ما مىخواهيم
اينجا قطع نظر از مدرك صحبت كنيم. حالا در ما نحن فيه اگر مدرك ما دوتا اجماع شد
چه كنيم؟ مدرك ما دو تا حكم عقل شد، حالا چه كنيم؟ و على كل حال مدرك ما دو تا
روايت نشد، حالا در دوران بين مخدورين چه بايد گفت؟ اين است كه شيخ انصارى توجه به
اين حرف داشتهاند، لذا تخيير شرعى به معناى اينكه دوران امر بين محذورين را ببرند
در باب تعادل و تراجيح، نبردهاند.
بحث ما اين است،
يعنى قطع نظر از روايات در دوران امر بين محذورين چه بايد بگوييم؟
يك حرف ديگر اينجا
هست و آن اين است كه شما اگر در دوران امر بين محذورين گفتيد تخيير عقلى، يعنى عقل
دارد حكم مىكند. بنابراين قول مشهور مىشود، كه ما قبول نداريم. وقتى عقل دارد
حكم مىكند، يا تكوين دارد حكم مىكند، اصلاً نوبت نمىرسد به باب تعادل و تراجيح.
باب تعادل و تراجيح آنجاهاست كه عقل ما نتواند حكم كند.لذا اگر عقل ما حكم كند يا
مرجح مىشود، يا هر دو روايت را از كار مىاندازد و شما اگر در دوران امر بين محذورين
بتوانيد تخيير عقلى درست كنيد، بتوانيد تخيير تكوينى درست بكنيد، كه بالاخره درست
مىكنيم، اصلاً باب تعادل و تراجيح سالبه به انتفاء موضوع مىشود.
لذا مرحوم شيخ دو
تا روايت كه يكى بگويد بكن و يكى بگويد نكن را مىگويد اين باب تعارض نيست و بايد
ببريم در دوران ام بين محذورين ببينيم
چه بايد بگوييم.
سبب او هم همين
است كه اگر عقل شما حكم داشته باشد، ديگر نوبت نمىرسد به باب تعارض. تعارض آنجاست
كه عقل ما حكم نداشنه باشد. نظير اينكه يك
روايت را اصحاب به او عمل بكنند و يكى را نه، يكى با او شهرت باشد. لذا ما
مىگوييم اينجا تميز حجت از لا حجت است. پس كجا دو روايت با هم تعارض مىكند؟ آنجا
كه هر دو حجت باشند، يعنى عقل حكومت نداشته باشد، ترجيح در كار نباشد، آنوقت اذن
فتخير مىآيد.
على كى حال اين
قول هم كه گفته است تخيير شرعى، چون حكم هست، حكم شرعى به معناى اينكه ما نحن فيه
مصداق باب تعادل و تراجيح باشد، اين هم درست نيست.
قول هفتم: برانت
عقلى و شرعى اما حكم عقل نه، كه اين حكم عقل نه همان حرف مرحوم نائينى است. اين
ديگر چيزى نگفته است؛ گفته برانت عقل داريم، برانت شرعى داريم، اما حكم عقل
نداريم. اين حكم عقلى نداريم، يعنى چون تخيير تكوينى است، بنابراين حكم عقل، كه تو
مخيرى، نداريم، اما برائت عقلى و برائت شرعى داريم. بنابراين كل واحد كه مشكوك شد
قاعده رفع ما لا يعلمون. يا قاعدهقبح عقاب بلا بيان هر دو دارد و گفتهاند مخالفت
قطعيه عميله كه لازم نمىآيد. در انائين مشتبهين هر دو را جارى بكنى، مخالفت قطعيه
لازم مىآيد، يا مثلاً در روز جمعه، انسان هيچ كدام را نخواند، مىداند مخالفت
قطعيه عمليه شده است و گفتهاند اينجاها كه اينجور نيست، نمىتواند مخالفت قطعيه عمليه
بكند، چون نمىتواند، بنابراين اصل در اطراف علم اجالى جارى است.
سابقا يك ايراد كرديم و گفتيم آقا اينجاتناقض
صدر و ذيل است. اگر بگويى رفع ما لا يعلمون در اطراف علم اجمالى جارى است، معنايش
اين است
كه صدرش كه مىگويد كل واحد مشكوك است، صدرش اطراف علم را مىگيرد. ذيلش كه حتى
تعلم باشد، اطراف علم اجمالى را نمىگيرد، براى اينكه علم اجمالى علم است و رفع
مالا يعلمون مىگويد مادامى كه ندانى مرفوع است، اما اگر بدانى اجمالاً يا تفصيلاً
مرفوع نيست. پس اگر بخواهى بگويى در اطراف علم اجمالى اصل جارى است، صدر روايت كل
واحد را مىگيرد، چون مشكوك است، ذيل روايت
كل واحد را نمىگيرد، چون كه معلوم است، لازم مىآيد تناقص صدر و ذيل. لذا
تناقص صدر و ذيل است. روايات مربوط به اصل، اطراف علم اجمالى را نمىگيرد. اين حرف
هست الا اينكه يك كسى بگويد حتى تعلم يعنى علم تفصيلى.
اشكال مهمترى كه
اينجا هست، اين است كه اصل بايد نتيجه داشته باشد. شما الان اينجا نشستهايد، قم
را استصحاب كن. مىگويند اين استصحاب جارى نيست،
براى استصحاب وقتى
جارى است كه نتيجه عمليه داشته باشند و تا نتيجه عمليه در اصل نباشد، چه برائت و چه احتياط، چه تخيير
و چه استصحاب
جارى نيست. لذا مىگويند اصول عمليه.
حتى اگر يادتان
باشد مرحوم آخوند يك اشتباه فوق العاده بزرگى كرده بودند در باب امارات، كه ايشان
اول امارات مىگفتند: امارات هم اگر نتيجه
عمليه نداشته باشد حجت نيست. آنوقت يك قدرى رفتند بالاتر، گفتند ظواهر قرآن اگر
نتيجه عمليه نداشته باشد، حجت نيست بنابراين قرآن كه مربوط به تاريخ و امثال
اينهاست ظواهرش حجت نيست.
لذا ما گفتيم
نتيجه اعم است از اينكه عملى باشد، يا علمى باشد. لذا مراد من اينجاست كه در اصول
مىگويند عمل، در امارات هم مىگويندعمل.
و الاهمين جور اصل
جارى كنيم بدون نتيجه، اين اصل جارى نيست.
حالا اينجا بيا؛
اصل را جارى كن و بگو واجب نيست، اصل جارى كن، بگو حرام نيست، حالا چى؟ اگر جارى
نمىكردى چه بود؟ يا فاعل بودى يا تارك،
حالا هم كه اصل را جارى كردى يا فاعلى يا تارك. لذا اصول عمليه در اطراف علم
اجمالى من جمله ما نحن فيه جارى نيست. اين هم قول هفتم.
اقوال بعدى مال
جلسه بعد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد
-وقتى دو تا روايت با هم تعارض كردند.