اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما در باب
استصحاب عدم ازلى بود، كه آيا اگر جارى است يانه.
گفتم مشهور در
ميان اصوليين از شيخ به اينطرف مىگويند جارى است، مثل اينكه زيد را نمىدانم عالم
است يا عالم نيست، قبلاً عالم نبود، الآن يكون كذلك و من جمله در بحث ما اصالة عدم
تذكيه، اين گوسفند سابقا مذكى نبود، الان يكون كذلك.
گفتم اساتيد ما
مرحوم آيهاللّه بروجردى، مرحوم داماد و مرحوم حضرت امام «رضوان اللّه تعالى
عليه» اينها مىگويند ما استصحاب عدم ازلى نداريم و براى نداشتن او هم يك دليل
مشترك دارند و بعضى شان هم يك دليل مختص ؛
آن دليل كه مشترك
بين هرسه است اين است كه مىگويند براى اينكه قضيه متيقنه غير مشكوكه است و قضيه
مشكوكه غير متيقنه است و در
استصحاب وحدت دو تا قضيه شرط است. بايد قضيه مشكوكه ما از نظر موضوع و محمول عين قضيه متيقنه ما باشد و گفتهاند در استصحاب
عدم ازلى اين نيست، من جمله در اصالة عدم تذكيه اين وحدت نيست. چرا نيست؟ اصلاً مذكى
يعنى اذهاق روح مع الخصوصيات الخمسة، كه آن خصوصيات يكى، مردن با فرى اوداج اربعه،
يكى هم با اينكه ذابح مسلمان باشد، گوسفند مقاديم بدنش رو به قبله باشد، با حديد
باشد، ذابح بسم اللّه بگويد. اين را مىگوييم مذكى. در مقابلش ميته است كه اذهاق
روح است با عدم اين خصوصيات، كه اسم او را مىگذارند موت حتف عنف، يعنى بجاى اينكه
نفس از گلوى او بيرون بيايد تا بميرد، نفس از دماغش بيرون مىآيد تا مىميرد، يعنى
خود بخود مىميرد. ميته چيست؟ يعنى اذهاق روح كه آن خصوصيات را نداشته باشد، يا همهاش
را يا يكى از آنها را به اين ميگوييم ميته.
پس در مذكى و ميته
هر دو موضوع او اذهاق روح است. لذا مىگوييم اين گوسفند ميته است، كه هم موضوع
دارد. هم محمول. موضوعش اين گوسفند خاص است كه به او اشاره مىكند، محمول او هم
اين موت حتف عنف است، يعنى همين جورى مريض شده و مرده است، مىگوييم هذه ميتةٌ.
در مقابلش مذكى
است، مىگويم هذه مذكى، يعنى چه؟ يعنى اذهاق روح با آن پنج خصوصيت، كه موضوع دارد،
محمول هم دارد و محمولش را هم گفتيم چيست. قضيه مشكوكه است، اين است كه شك دارم
بخواهم بگويم هذه ميتةٌ نمىشود. اگر فرى اوداج اربعه شده باشد، ميته نيست. اگر
فرى اوداج اربعه نشده باشد ميته است. لذا هذه مذكى نمىتوانم بگويم، هذه ميتة هم
نمىتوانم بگويم. چرمى كه از خارج آوردهاند نه مىتوانم اشاره كنم و بگويم هذه
ميتة، چون ممكن است پوستها را برده باشند و چرم آورده باشند، هذه مذكى را هم نمىدانم،
براى اينكه ممكن است پوستهاى خودشان را كه غيرمذكى است براى ما فرستاده باشند.
لذا نمىتوانم بگويم هذه من المذكى او هذه من اليتة.
حالا مىخواهيم در
اين گوسفنى كه نمىدانم مذكى است يا نه، يا در اين چرمى كه از خارج آمده نمىدانم
مذكى است يا ميتة، مىخواهم استصحاب جارى كنم؛ استصاب عدم تذكيه. قضيه مشكوكه همين
بود كه گفتم، هذويت دارد، يعنى موضوع دارد، محمول هم دارد، الا اينكه محمول مشكوك
است.
برويم در قضيه
متيقنه كه يك دفعه گوسفند را قبل از وجود آن گوسفند مىخواهند بگويند قبل از آنكه
گوسفند وجود خارجى پيدا كند يعنى قبل از بدنيا
آمدنش، اين گوسفندى كه در خارج است و نمىدانم مذكى است يا نه، بگويم اين قبل از
اينكه بدنيا بيايد غير مذكى بود، الآن هم غير مذكى است.
قضيه مشكوكه هم
موضوع داشت و هم محمول، قضيه شما موضوع ندارد؛ موضوع ندارد يعنى گوسفند قبل از
وجود است، هذويت محفوظ نيست.
يعنى اينكه نمىتوانم بگوييم اين قبل از وجود، بايد اشاره كنم به يك تخيلى، تخيلش
چيست؟ گوسفند قبل از وجود مذكى نبود. چرا مذكى نبود؟ چون
موجود نبود. يعنى اشاره ما هوى؛ بگويم: ماهيت قبل از وجودش، گوسفندى كه يك وجود
دارد و يك ماهيت، وجودش را بگذار كنار، ماهيت او، اين گوسفند قبل از آنكه بدنيا
بيايد مذكى نبود. چرا مذكى نبود؟ براى اينكه موجود نبود، يعنى قضيه سالبه به
انتفاء موضوع است. اين قضيه متيقنه شماست. قضيه مشكوكه شما چيست؟ اين گوسفند است،
يعنى اين موجود خارجى. قضيه متيقنه شما غير از مشكوكه است، قضيه مشكوكه شما هم غير
از متيقنه است. قضيه متيقنه شما يك قضيه سالبه به انتفاء موضوع است، كه مفاد ليس
تامه است و قضيه مشكوكه شما سالبه موضوع نيست، بلكه سالبه محمول است، يعنى مفاد
ليس ناقصه است.
و ايرادى كه
آقايان دارند اين است كه چيزى كه موجود نباشد چه جور محمول بار بر او مىكنيد؟ بله
به سالبه به انتفاء موضوع محمول بر او صادق
است ولى اين اصلاً محمول نيست، محمول دائر مدار وجود موضوع است. شما مىگوييد اين
يعنى ماهيت، يعنى قبل از وجود گوسفند. مثلاً زنى بعد پنجاه سال خونى مىبيند،
نمىداند حيض است يانه. اگر هاشمى باشد حيض است و الا مسلم استحاضه است. استصحاب
عدم ازلى جارى كنم و بگويم اين زن قبل از آنكه موجود باشد حيض نمىشده، الان يكون
كذلك، پس اين حيض نيست. آنكه الآن قضيه مشكوكه شماست، هذه المرأة راى الدم است. و
نمىدانم اين حيض است يا نه. قضيه متيقنه شما لمترى الدم است، چون آن زن موجود در
خارج نبوده است، پس موضوع قضيه متيقنه شما ماهيت است و قضيه مشكوكه شماماهيت نيست،
محمول است.
بعبارت ديگر قضيه
متيقنه شما را درباره موضوع او حرف مىزنيم، قضيه مشكوكه شما را در محمول او حرف
مىزنيم.
اگر هم مىخواهيد
در لسان ادبى و منطقى او را بريزيد، بگوييد قضيه متيقنه شما مفاد ليس تامه است و
قضيه مشكوكه شما مفاد ليس ناقصه است و قضيه متيقنه غير از مشكوكه است و قضيه
مشكوكه غير از متيقنه است. پس اگر بخواهيم قضيه متيقنه را قبل از وجود بگيريم،
نمىشود؛ به اين معنا كه قضيه متيقنه سالبه به انتفاء موضوع است، قضيه مشكوكه
سالبه به انتفاء محمول است.
اين يك حرف است كه
هر سه نفر از اساتيد ما مىگويند استصحاب عدم ازلى جارى نيست به خاطر اين سه ايراد
كه دارد. يك ايراد اين است كه هذويت محفوظ نيست. كه مرحوم داماد اين را از مرحوم
حاج شيخ گرفته است و مىفرمايند: ما دراستصحاب. هذويت مىخواهيم، يعنى بايد اشاره
كنم و بگويم اين و در استصحاب عدم ازلى راجع به قضيه مشكوكه هذويت دارد، مىتوانم بگويم
اين لم يكن الآن يكون كذلك و اما اگر بخواهم اشاره به عالم عدم بكنم، عالم عدم
يعنى ماهية من حيث هى هى ما ليس فهو ليسا؛ هيچى است و چه جور مىشود به او اشاره
بكنى و بگوئى اين در ازل مذكى نبوده است. از تو بپرسم كه اين در ازل مذكى نبوده
است يعنى چه؟ مىگوييد نه وجودى و نه محمولى و نه نسبى، نبوده چون هيچ نبوده است،
پس محمول نبوده است.
اين حرف را مرحوم
داماد از مرحوم حاج شيخ گرفته بودند، كه فرموده بودند در استصاب هذويت مىخواهيم، اين هذويت در كار نيست.
اين هم حرف خوبى
است كه ما در استصحاب اشاره مىخواهيم ولو اشاره عقلى، اما بالاخره بايد اشاره به
وجود باشد و اگر وجود را از ماهيت گرفتى، مىشود عدم. وقتى قضيه متيقنه سالبه به
انتقاء موضوع شد. اصلاً موضوعى نيست تا اشاره به او بكنيم.
يك حرف هم حضرت امام داشتند، كه مىگفتند اصلاً قضيه
متيقنه نداريم، كه در كلمات مرحوم حاج شيخ هم اين حرف بوده است؛ كه اصلاً در
استصحاب عدم ازلى ما قضيه متيقنه نداريم، براى اينكه قضيه متيقنه شماپوچ است، نه
موضوعى دارد و نه محمول و نه نسبت بين بين و يك بافتنى است از خودمان.
بله وجود ذهنى
يك چيزى است كه غير از ماهيت است، يك چيزى
است كه آن موجود است، يعنى وجود ذهنى مىآيد ماهيت را موجودش مىكند. مثل زيد كه
يك دفعه توى خارج است، يك دفعه در ذهن من، هيچ تفاوت با هم ندارد. اما تباين دارد،
به اينكه آن خارجى اثر دارد و آن وجود ذهنى اثر ندارد و اما يك چيز جزئى است و اگر
بخواهيم او را كلى كنيم بايد خواه نا خواه غفلت از وجودش كنيم وروى او حرف بزنيم.
وقتى غفلت از وجودش كردند، ديگر پوچ است يعنى مائيم وداريم مىبافيم، اما اينكه
بخواهيم او را وجودش بدهيم، يعنى ماهيت را چيزى حساب بكنيم، ماهيت مسلم يك امر
عدمى است.
اين هم حرف مرحوم
حضرت امام كه برگشتش به اين است كه هذويت ندارد و شما اصلاً قضيه متيقنه نداريد،
فقط يك قضيه مشكوكه است و آن اين
است كه مىتوانيد بگوييد اين گوسفند نمىدانم مذكى است يا نه، استصحاب ندارد. وقتى
استصحاب نداشت، نوبت مىرسد به كل شىء لك حلال، نوبت مىرسد به كل شىء طاهر.
يك حرف هم از آقاى
بروجردى است كه استصحاب عدم ازلى را اگر ببريم در عرف به مامىخندند. استصحاب مختص
است به اينكه ما يك موضوع و محمول داشته باشيم، و اين موضوع و محمول يقين ماباشد
بعد شك كنيم در محمول. يا شك كنيم در موضوع، مثل زيدٌ قائم. الآن نمىدانم قائم
است
يا نه، استصحاب كن و بگو لاتنقض اليقين بالشك. نمىدانم زيد مرده است يانه،
استصحاب كن و بگو زيد زنده است.
حرف آقاى بروجردى
هم انصافا حرف خوبى است.
يك حرف ديگر در
مسئله هست و آن اينكه اشتباه نشود؛ ما استصحاب عدم در مسئله داريم، استصحاب عدم
ازلى نداريم و الا كسى نمىخواهد منكر بشود و بگويد استصحاب عدم اصلاً در دنيا
نيست، مسلم اينطور نيست. زيد سابقا عالم نبود، حالا طلبه شده، نمىدانم عالم شده
يا نه، استصحاب عدم دارد؛ مىتوانم بگويم لم يكن بعالم، الان يكون كذلك. قضيه
متيقنه دارد، زيدٌ ليس بعالم، قضيه مشكوكه هم دارد، زيدٌ ليس بعالم. در اينجاها
استصحاب عدم جارى است. پس استصحاب عدم داريم، يعنى آنجاها كه مابخواهيم نفى بكنيم محمول
را به نفى موضوع، اين استصحاب را نداريم، اما آنجا كه مفاد ليس ناقصه باشد، مثل
زيدٌ ليس بقائم، يا زيدٌ ليس بعالم، يا زيدٌ ليس بسخىٍ و زيدٌ ليس بمجنون، اين
قضايا اگر يك دفعه مشكوك شد، چون مفاد ليس ناقصه است، مسلم استصحاب دارد، يعنى
هذويت دارد، يعنى موضوع هست، يعنى هر دو قضيه سالبه به انتقاء محمول است، نه سالبه
به انتفاع موضوع.
حالا برسيم به
مذكى در حال حيات، كه گوسفند موجود شد، حالا كه موجود شد اين گوسفند مرده است،
نمىدانم مذكى است يانه. آيا مىتوانم
استصحاب جارى كنم هذويت اينجا محفوظ است، يعنى مىتوانم بگويم هذا لم يكن بمذكى،
الان يكون كذلك. آيا اين استصحاب را مىشود جارى كرد؟ نه. چرا؟ آن ايرادى كه در
استصحاب عدم ازلى هست، اينجا هم هست.
مرحوم حاج شيخ
فرموده بودند اين لم يكن بمذكى غلط است، براى اينكه كل شىء مذكى است، الا اينكه
فرى اوداج اربعه نشود و موت حتف عنف بشود و در درس گفته بودند كه استصحاب مذكى
داريم به اينكه اين گوسفندى كه دارد در بيابان مىچرد، اين گوسفند مذكى است. مذكى
است، يعنى او را مىشود خورد. مثل ماهى كوچك را كه زنده حتى، چه برسد به بيرون،
مىشود خورد. گوسفند زنده را هم مىشود خورد.
البته اين خيلى
شبيه به شوخى است و ايراد مهم به مرحوم حاج شيخ اين است كه مذكى و ميته موضوع او
گوسفند مرده است، نه زنده و گوسفند زنده نه مذكى است و نه ميته، امر متضايف است.
موضوع او آن وقتى است كه يك گوسفندى در خارج مرده باشد و ندانم اين مذكى است يا
ميتة و اما گوسفندى كه دارد راه مىرود، بگوييم مذكى است غلط است، بگوييم هم ميتة
است، غلط است. وقتى چنين باشد، گوسفندى كه زنده است و دارد راه مىرود، موضوع قضيه
متيقنه ما نمىتواند بشود و گوسفندى كه مرده است، نمىدانم مذكى است يا نه، فقط
مشكوكه و متيقنه ندارد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.