اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
فصل اولی که در اصول آمده مربوط به وضع است؛ مربوط به الفاظی است
که برای معانی اختصاصی داده میشود.که تعریف وضع هم همین است: «اختصاصُ لفظٍ
بالمعنی» که مرحوم آخوند در کفایه تعریف کرده اند: «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی».
این «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی» تعریف اسم مصدری است نه تعریف خود وضع اگر فرموده
بودند «ربطُ لفظٍ بالمعنی» که فاعل را واضع قرار داده بودند یا «اختصاصُ لفظٍ
بالمعنی» که بالاخره فاعل، واضع باشد؛ وَ واضع، فاعل باشد بهتر بود.لفظی را اختصاص
میدهد به معنا ؛ آن لفظ مختص به معنا میشود. ربط به معنا پیدا میکند؛ معنای
اینکه ربط به آن لفظ پیدا میکند، یعنی اول، کار واضع است بعد ماحصل کار واضع یک
لغت میشود و ظاهراً چنانچه بگوئیم: «اختصاص لفظٍ بالمعنی» بهتر از این است که
بگوییم «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی». چرا که «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی»، وضع نیست بلکه اسم
مصدر است، «ما حصل من الفعل» است.
الّا اینکه در «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی» ارتباط را متعدّی بگیریم(اگر
بشود و امکان داشته باشد) بگوئیم: ارتباط واضعٍ لفظی را بالمعنی، که مرحوم آخوند
فرموده بودند رَبطُ اللفظ بالمعنی و این ربط را اضافه به مفعول کرده بودند، فاعلش
هم در تقدیر، واضع باشد ظاهراً خوب بود. وضع، یعنی کار واضع و اما ما بیائیم ما
حَصَلِ فِعْلِ واضع را تعریف بکنیم برای واضع. خُب، مجاز است و نمیشود. اگر بگوئیم: «اختصاص لفظٍ
بالمعنی»، « رَبطُ اللفظ بالمعنی » که واضع رابیاوریم در کار، خُب، این وضع درست است و تعریف وضع شده است و اما
اگر بگوئیم: «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی»، این تعریف لغت شده نه تعریف وضع. تعریف کار
واضع شده، نه تعریف آن چیزی که واضع ربط میدهد لفظ را بالمعنی.
حالا، چرا مرحوم آخوند اینجور کردهاند؟! یعنی آنکه مشهور گفتهاند
و وضع را تعریف کردهاند [مرحوم آخوند] دست برداشتهاند و تعریف لغت کردهاند،
علی الظاهر این ایراد به مرحوم آخوند وارد است.
ولی بالاخره معنای وضع معلوم است، حالا میخواهیم دربارهاش صحبت
بکنیم. وضع اقسامی دارد، یعنی آن کاری که واضع انجام میدهد که لغت درست میشود،
این اقسامی دارد و اما آیا «ما حصل من الفعل» اقسام دارد؟ ظاهراً ان اصلاً اقسام
ندارد.بله گفتم اگر «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی» ارتباط را، متعدّی معنا بکنیم، باز
بگوئیم ارتباط، یعنی ربط دادن واضع لفظ را بالمعنی؛ ارتباط را اضافه به «لفظ» میکنیم،
«لفظ» فاعل «ارتباط» نباشد؛ مفعول «ارتباط» باشد و فاعلش در تقدیر باشد، آن وقت
درست است و دارای اقسام میشود و اما اگر ارتباط» لازم باشد (که معمولاً هم لازم
هست) [و] ارتباط» را اضافه به فاعل بکنیم به معنا پیدا میکند؟ وقتی که واضع
بگوید: «وضعتُ هذا اللفظ لهذا المعنی» آن وقت لفظ به معنا ارتباط پیدا میکند،
یعنی مثلاً قبل از آنکه بگوید: «وضعتُ هذا اللفظ لهذا المعنی» لفظ با معنی ربط
نداشت، مثلاً بچهاش به دنیا آمده قبل از آنکه بگوید: «اسمش را حسن گذاشتم»،
«حسن» ربطی به آن جثّۀ خارجی نداشت. آن وقت وقتی بچهاش را گذاشت توی دامنش و
گفت: «سَمَّیْتُکِ فاطمهَ»، «سَمَّیْتُکِ حَسَن». لفظِ «حسن» ارتباط پیدا میکند
با این جثّه خارجی این میشود «ارتباطُ لفظٍ بالمعنی».
لذا اینکه مرحوم آخوند تعریف فرمودهاند تعریف بعد وضع را فرمودهاند،
یعنی کی «حسن» به آن جثّه ربط خارجی پیدا میکند؟ وقتی که او بگوید «سَمَّیْتُکِ
حَسَناً». ولی تا نگوید «سَمَّیْتُکِ حَسَناً» ربط ندارد. پس بعد از فعل واضع، بعد
از کار واضع، آن ربط پیدا میشود.
وضع را منقسم کردهاند به چهار قسم و گفته اند:
1-
وضع عام موضوع له عام: مثل اسماء اجناس، مثل «انسان» برای «حیوان
ناطق». وضع، عام است، یعنی اَفراد دارد. موضوع له هم عام است، یعنی افراد دارد و
معنای وضع عام، موضوع له عام، یعنی تصوّر؛ یعنی واضع تصور معنای عام را و لفظ را
وضع میکند برای آن معنای عام. به این میگوییم: وضع عام، مو.ضوع له عام(که اینجا
یک اشتباه بزرگی هم شده )، ولی عَلی کُلِ حالٍ آنکه الان اصطلاح شده، آنکه الان
مشهور است مرادشان از وضع عام، موضوع له عام، یعنی تصوّرِ واضع، عام است و لفظ را
هم وضع میکند برای همان عام. تصور میکند «حیوان ناطق» [را که] یک معنای عامی
است، آن وقت میگوید: «وَضَعْتُ لفظ انسان را برای آن معنای عام». به این میگوییم:
وضع عام، موضوع له عام. که «کلاه صدر اعظم را سر نوکر میگذارند»؛ کلاه معنا را سر
لفظ میگذارند. آن که تصور میکند، معنا را تصور میکند، لفظ را که نمیتواند تصور
کند. وضع عام، یعنی: تَصورُ المعنی به نحو عموم. سپس میگوید: «وَضَعْتُ هذا
اللَّفظَ لهذا المعنی» یعنی معنای عام. اسم این را گذاشتهاند وضع عام موضوع له
عام و در حالیکه نباید بگویند وضع عام؛ ولی اصطلاح شده، میگویند: وضع عام، موضوع
له عام، یعنی: تَصَوُّرُ المعنی عام است، لفظ را وضع میکند برای همان تصور، برای
همان متصوّر.
2-
وضع خاص، موضوع له خاص: مثل اعلام، اسم پسرش را میگذارد «حسن ».
تصور میکند معنای خاصی را، یعنی جثه خارجی، لفظ حسن را وضع میکند برای همان جثه
خارجی. به عبارت دیگر موضوع له قبل از آنکه لفظ برایش وضع میکنند اسمش را گذاشتهاند
موضوع له. لذا اسمش را گذاشتهاند وضع خاص موضوع له خاص، و الّا «ح – س- ن» نه
عام است نه خاص.لفظ «الانسان» نه عام است، نه خاص. ولی تصور میکند یک معنای عامی
را، لفظ را که برایش وضع کرد، آن وقت یک کاشفیت پیدا میکند، آن معنی سرایت میکند
به لفظ.می شود خاص یا میشود عام. خُب،
اسم این را هم گذاشتهاند «وضع خاص موضوع له خاص».
3-
وضع عام، موضوع له خاص: گفته اند: مثل حروف و آنچه معنای حرفی
دارد. معنای تَدَلّی دارد، مثلاً در «سرت من البصره الی الکوفه»، این لفظ «مِن»
خودبخود هیچ معنایی ندارد، اماخیلی هم کار میکند و آن این است که ربط میدهد
الفاظ را به یکدیگر. اگر در «سرت من البصره الی الکوفه» این «مِنْ» و «الی» نباشد،
جمله را نمیشود درست کرد.
معنای ربطی که اسمش را معنای حرفی میگذارند و ما بمعناها همه،
انشاءات همه اشارات، از همین باب است وآنچه تدلّی در خارج است، یعنی خودبخود
معنا ندارد اما در حالیکه خودبخود معنا ندارد، خیلی کار هم انجام میدهد، مثل
اطرافیان آقا در حالیکه هیچ کارهاند اما همه کاره هم همین اطرافیان آقا هستند،
این معنای تدلّی است. آن وقت گفته اند، وضع عام، موضوع له خاص، یعنی تصور میکند
معنای عام را، یک معنای عام را، یک معنایی که عمومیت دارد، این «مِن»، آن «مِن»
رامیگیرد. به عبارت دیگر لفظ «ابتداء» را لفظ «انتهاء» را؛ اما وقتی میخواهد وضع
بکند برای عام وضع نمیکند چرا برای عام وضع نمیکند؟ برای اینکه آن عام نمیتواند
ربط بدهد. آنکه میتواند ربط بدهد خارج است آن «مِن» خارجی است. پس وضع میکند
برای «مِن» خارجی و «مِن» خارجی تشخّص دارد. پس وضع عام است و موضوع له خاص است.
این هم وضع عام موضوع له خاص.
4-
وضع خاص، موضوع له عام: گفته اند: وضع خاص، موضوع عام نداریم؛ ممکن
نیست داشته باشیم. چرا ممکن نیست؟ گفته اند: برای اینکه وضع مرآتیت دارد، مینمایاند
و خاص نمیتواند عام را بنمایاند؛ نمیتواند مرآتیت داشته باشد. پس ممکن نیست وضع
خاص موضوع له عام باشد. اینها حرفهایی است که زده شده، ولی درست کردنش خیل کار
مشکلی است.
وضع عام، موضوع له عام خُب،
آن معلوم است. وضع خاص، موضوع له خاص، آن هم معلوم است. خیلی واضح است.
شبانه روز مردم اسم خانه شان را، اسم باغشان را، اسم بچه هایشان را شبانه روز میگذارند.
این وضع خاص، موضوع له خاص است. یعنی تصور میکند جثه خارجی را، اسمش را میگذارد
فاطمه و لفظ فاطمه را برای آن وضع میکند. یا تصور میکند یک معنای کلی را مثل انسان،
حیوان، همه اسماء اجناس و لفظ را برای آن وضع میکند. معنای عام، برای متصور عام؛
اما در آنکه خیلی مشکل داریم این وضع عام، موضوع له خاص است به اندازهای مشکل
داریم که مرحوم آخوند، در کفایه به دردسر عجیبی افتاده ایشان میفرمایند: وضع عام،
موضوع له خاص نداریم. وضع عام است، موضوع له هم عام است. الا اینکه خواهش از واضع
است که در باب حروف، معانی حرفی استعمال بکن. که شاگردهای مرحوم آخوند اینجور از
ایشان نقل میکنند که ایشان روی منبر میگفتند که لفظ «مِن» با لفظ «ابتدا» مترادف
است. الا این که واضع «مِن» را وضع کرده، یعنی تصور کرده عام را، لفظ را هم وضع
کرده برای معنای عام، «ابتداء» هم همینطور است. لفظ «ابتداء» را تصور کرده و وضع
کرده برای معنای عام. الا این که اینجور خواهش کرده است. گفته است: وقتی که معانی
حرفی است، «مِن» استعمال کن. وقتی معانی اسمی است، «ابتداء» رااستعمال بکن، مثلاً:
اگر بخواهی بگویی «ابتداءُ سیری البصره» نگوه «من سیری البصره» بگو «ابتداءُ سیر
البصره». اما اگر میخواهی بگویی: «سرت من البصره الی الکوفه» نگو «سرت الإبتداء
البصره»بگو «سرتُ من البصره». این خواهش واضع است. لذا مرحوم آخوند میگویند وضع
عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص است. مستعمل فیه را اینطور که شاگردهای ایشان
به مرحوم آخوند نسبت میدهند. مثل استادذ بزرگوار ما، آقای بروجردی، آن افرادی که
ما «کفایه» پیششان خواندیم و مرحوم آخوند را در درس درک کرده بودند، مثل مرحوم
آقای مجاهدی و امثال اینها؛ اینها اینجور از مرحوم آخوند نقل میکنند که مراد
مرحوم آخوند از این که گفته وضع عام، موضوع له عام، مستعمل فیه خاص، یعنی بین
«ابتداء» و بین «مِن» ترادف است و هیچ تفاوت ندارند. الا این که مستعمل فیه خاص و
عام است یعنی واضع خواهش کرده است، گفته بگو «ابتداءٌ سیری» نگو «مِنْ سیری». در
«سرت من البصره الی الکوفه» هم بگو «سرت من البصره» نگو «سرتُ الابتدا سیری» و از
این معلوم میشود که مرحوم آخوند گیر در مطلب بوده اند. لذا گفته وضع عام، موضوع
له عام، مستعمل فیه خاص. در مقابل همه قوم که گفتهاند در معانی حرفی، وضع عام،
موضوع له خاص است. خُب، حالا چرا مرحوم
آخوند این را گفته؟ برای خاطر این است: اگر ما بگوییم وضع عام، موضوع له خاص، لازم
میآید مجاز دائماً. این اشکال مرحوم آخوند است. چرا مجاز دائماً برای این که آقای
واضع «من» راتصور کرد. خُب، این معنا عام،
تصور عام بود. هر «مِن» علم اجمالی که یک کلّی عقلی است، یک کلّی منطقی است، این
نمیتواند ربط بدهد. آن وقت وضع کرد برای آن «مِن» تو خارجی که میتواند ربط بدهد.
خُب، حرف این است برای کدام «مِن» اگر یک
«مِن» شخصی در نظر گرفت، میشود وضع عام، موضوع له خاص، درست است، اما وقتی من
استعمال میکنم، آن «مِن» آقای واضع را استعمال نمیکنم،”انسان» متصور واضع را
استعمال نمیکنم. لفظ را خودم میگویم: «سرتُ من البصره الی الکوفه» میشود مجاز
برای این که وضع عام موضوع له خاص موضوع له متصور واضع بوده و من متصور واضع را که
در «سرتُ من البصره الی الکوفه» استعمال نمیکنم. خودم یک الفاظی را تصور میکنم و
استعمال میکنم و میگویم «سرتُ من البصره الی الکوفه». اگر قائل باشیم به حرف
مشهور که وضع عام موضوع له خاص باشد، همیشه مجاز لازم میآید حتی خود واضع هم وقتی
میخواهد استعمال بکند مجاز است. برای این که واضع اول تصور کرد لفظ «مِن» را و
وضع کرد برایی یک «مِن» متصور خارجی و تمام شد. حالا دفعه دوم همین واضع میخواهد
بگوید«سرتُ من البصره الی الکوفه» مجاز است. چون لازم میآید مجاز همیشگی از این
جهت مرحوم آخوند برای این که از این دردسر نجات پیدا کند، گفت که وضع حروف، وضع
عام است موضوع له هم عام است تا همه استعمالها را بگیرد، مستعمل فیه خاص است. این
راجع به این بغرنج که ببینیم فردا میتوانیم از شماها استفاده کنیم و اما آن که
قوم میگویند نمیشود وضع خاص، موضوع له عام خُب،
برای چی نمیشود؟ میگویند برای این که اگر وضع خاص شد، یعنی متصور نمیتواند
کاشف از عموم باشد؛ خاص نمیتواند مرآتیت برای عموم پیدا کند چون نمیتواند، محال
است. آقای واضع نمیتواند تصور کند خاص را، و وضع بکند بر آن.
ایراد مهم به اینها، این است آقا، اقوی دلیل شیء، وقوع شیء است و
آن چیست؟ این اختراعات: ماشین را ساخت ؛ اسمش را گذاشت ماشین. هواپیما را ساخت،
اسمش را گذاشت هواپیما. این چیست؟ وضع خاص است موضوع له عام. یعنی یک اتومبیل، یک
هواپیما بیشتر نبود. این هواپیما را تصور کرد، لفظ را وضع کرد برای هر هواپیمایی.
لذا دیگر هواپیمای دوم را که لفظی برایش وضع نکرد، همان هواپیماست؛ ماشین، تمام
اختراعات و همچنین تمام صنایع، اینها همه شان وضع خاص است موضوع له عام است. اقوی
دلیل شیء وقوع شیء است. اینکه میگویند محال است میگوییم اقوی دلیلش شیء همین
است.
آن وقتی که تصور میکند. این هواپیمای شخصی را تصور میکند. وضع میکند
برای معنای عام، نه برای آن هواپیمای شخصی. برای این که اگر بخواهد وضع بکند بر آن
هواپیما شخصی که بشود وضع خاص، موضوع له خاص، لازمۀ آن مجاز است دائماً. پس باید
وضع بکند برای هر هواپیما تا بشود وضع خاص، موضوع له عام و استعمالها حقیقت شود.
ما عقیده داریم هر چهار قسم وضع را داریم، محال هم لازم نمیآید،
هیچ اشکالی هم ندارد، حرف مرحوم آخوند هم درست نیست. یک مطالعه دقیق رویش بکنید إن
شاء الله تا فردا باز در این باره صحبت میکنیم.
و صلی الله علی محمد و آل
محمد
- کفایه الاصول، حجت 1، اصلاً 9 (الوضع هو نحو اختصاص للفظ بالمعنی
و ارتباط خاص بینهما).