اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ربّ اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی
مشهور در میان
اصحاب (قدما و متأخرین) این است که: موضوع کلّ علمِ ما یبحث فیه عن عوارضه
الذاتیه» در حالی که به این تعریف، ایراد وارد است و ایراد این است که باید گفته
شود، موضوع کلُّ علم ما یبحث فیه عن عوارضه القریبه؛ نه، «عن عوارضه الذاتیه».
زیرا از نظر
اصطلاح منطقی، عرض ذاتی به آن محمول گفته میشود که باید بر موضوع بلاواسطه شود یا
به واسطۀ امر مساوی. و اما اگر محمول بار بر موضوع با واسطه شد(واسطۀ اعمّ یا اخصّ
یا مباین) این عرض قریب است نه عرض ذاتی.
در حالی که
مسائل هر علمی، این محمولها بار بر موضوع مسأله میشود، بلاواسطه که به آن عرض
ذاتی میگوییم. امّا آن محمول بار بر موضوع علم میشود مع الواسطه (آن هم واسطۀ
اخص).پس عرض قریب است نه ذاتی.
مثلاً موضوع
علم اصول، «ما یقع فی طریق الإستنباط» است. هر مسألهای که «ما یقع فی طریق
الإستنباط» مسأله اصولی است؛ خُب، این «ما
یقع فی طریق الإستنباط»یک کلی است. این موضوع علم اصول است.
مسائل علم
اصول همین «فصلٌ، فصلٌ»ای است که در کفایه از اول تا آخر آمده؛ مثلاً پنجاه تا
مسأله در علم اصول آمده؛ این مسائل، مسائل علم اصولند.
خب، حالا
مثلاً «اماره حجت است»، «خبر الواحد حجّهٌ»؛ شما اوّل نمیدانید خبر حجت است یا
نه؛ بالاخره اثبات میکنید: «خبر الواحد حجهٌ»، دلیلش هم بنای عقلاست.
این «حجّهٌ»
که بار بر «خبر الواحد» میشود، این محمول بار بر موضوع میشود بلاواسطه. این عرض
ذاتی است.
اما اگر
بخواهید این «حجّهٌ» را بار بر موضوع علم بکنید، بر «ما یقع فی طریق الإستنباط»؛
این عرض قریب است چون «حجّهٌ» در «خبر الواحد»، حمل بر «خبر الواحد» شده بلاواسطه
ولی حمل بر «ما یقع فی طریق الإستنباط» شده باواسطه؛ واسطهاش هم «خبر الواحد»
است. «خبر الواحد» و اصل علم، عامّ و خاصّ است. عامّ و خاصّ هم بمعنای کلی طبیعی و
فرد است.
شما محمول را
بار بر موضوع علم کردید اما مع الواسطه(آنهم واسطۀ خاصّ).به قول مرحوم آخوند،
واسطه. فرد کلّی طبیعی است. آن وقت «حجّهٌ» در «خبر الواحد حجّهٌ ». عرض ذاتی برای
«خبر الواحد» میشود و عرض قریب میشود برای «ما یقع فی طریق الإستنباط».
«ما یقع فی
طریق الإستنباط» فقط خبر واحد که نیست، خیلی چیزها «ما یقع فی طریق الإستنباط»، از
مصادیق «ما یقع فی طریق الإستنباط» خبر واحد است.
اگر گفتید
«خبر الواحد حجّهٌ » این عرض، عرض ذاتی است برایاینکه حمل شده بدون واسطه اما
اگر این محمولهای مسائل را بخواهید بر موضوع اصل بار کنید«ما یقع فی طریق
الإستنباط»، این عرض، عرض قریب است چون واسطه خورده، واسطهاش هم موضوع مسائل
است.
لذا«موضوع کل
علم ما یبحث عن عوارضه القریبه؛ لا عن عوارضه الذاتیّه».
در حالی که
مشهور در میان بزرگان(قدماء و.متأخرین) گفته اند: «موضوع کل علم ما یبحث عن عوارضه
الذاتیه».
اگر «ضاحکٌ»
بار بر «حیوان» شود بواسطۀ «انسان»؛ بگوید: «الحیوان ضاحکٌ لانّه انسان» خُب، این عرض قریب است، نه ذاتی. اما اگر گفتم:
«الانسانُ ضاحکٌ» این عرض، عرض ذاتی است. یا مثلاً «الانسانُ متعجبٌ» این عرض، عرض
ذاتی است؛ برایاینکه «ضاحکٌ» و «متعجبٌ» بار بر «الانسان» شدهاند بلاواسطه یا
به واسطۀ امر مساوی.
لذا، اگر
بگویم«الحیوان ضاحک» این عرض قریب است.
اگر بگویم
«الانسان ضاحک» این عرض، عرض ذاتی است. پس بنابراین موضوع کل علم به قول مرحوم
آخوند کدام است؟ همان که موضوعات مسائلش است. با این فرق که این موضوع کلی و آنها
جزئی است، آن موضوع جنس است و مابقی به منزله فصل. که دیروز عبارت مرحوم آخوند را
خواندم و گفتم، اگر مرحوم آخوند، اصلاً از تعریف قوم صرفنظر کرده بودند و همین
فرمایش خودشان را گفته بودند، که: «موضوعُ کلُ علم هُوَ نفسُ موضوعات مَسائله»
خیلی عالی بود، که اصلاً اسم عرض قریب و اسم عرض ذاتی را نیاورده بودند.
حالا، ایشان
این کار را نکرده اند، بلکه یک جمله هم گفته اند. گفته اند: «موضوعُ کلُ علمٍ ما
یُبحثُ فیه عن عوارضِه الذاتیَهای بِلاواسطهِ فی العُروض».
خُب، دیروز
گفتم: معلوم است اگر مرحوم آخوند به بچّه مکتبی، بچّۀ منطقی خوان هم این را
بگویند، میگوید: من میدانم عرض ذاتی، آن است که «بلا واسطهِ فی العُروض» شما این
را برای چه آورده اید؟!
لذا این
بلاواسطَهِ فی العُروضِ مرحوم آخوند، چه چیزی را میخواهد خارج کند؟!خُب، اول
گفتیم: «موضوعُ کلُّ علمٍ ما یُبحَثُ عَن عوارضِه الذّاتیَه»؛ این «ای
بِلاواسطهِ فی العُروض»چیست؟
از این جهت میگفتم،
که مرحوم آخوند اگر صرفنظر کرده بودند از تعریف قوم و این طور، فرموده بودند
که:«موضوعُ کلَ عِلم هُوَ نفسُ موضوعاتِ مسائِلِه عَیناً و مایَتحِدُ معها خارجاً
و اِنْ کانَ یُغایرُها مفهوماً تَغایرَ الکُلّی وَ مصادیقهِ و الطبیعی و افراده»
خیلی تعریف عالیِ شیکی میشد. خیلی عالی بود. این موضوع کلُّ علمٍ است، یعنی
«موضوع کل علم با موضوعات مسائل با هم اتحاد دارند. نحو اتّحاد کلی طبیعی با
افرادش، عین یکدیگر هستند. از نظر مفهوم دو تا هستند. اما از نظر مصداق، کلی طبیعی
و فرد است؛ جنس و نوع است. جنس و نوع هردو مفهوم هستند. اما از نظر مصداق، عین
یکدیگرند و «انسان» و «زید» دو مفهومند؛ اما از نظر خارج، «زید» عین «انسان» است؛
«انسان»عنی «زید» است. همانطور که در حاشیه آمده: الحقّ أنَّ وجود الطبیعی بمعنی وجود
افراده؛ کلّی طبیعی، یعنی همین فرد توی خارج با یک چیزهای زیادی.
این خلاصۀ
ایراد است.
سؤال: در «ما
یقع فی طریق الإستنباط»، موضوع است، یا محمول هم دنبالش هست؟
جواب: موضوع
است، موضوع، که محمول ندارد. لذا اینجور میشود، موضوع کلی «ما یقع فی طریق
الإستنباط» (این مفهوم) آن وقت میآییم مثلاً «الامر واجبٌ» را با «ما یقع فی طریق
الإستنباط» بسنج میشود: فردی از «ما یقع فی طریق الإستنباط». «وجوبش» را کار
نداشته باشید بلکه موضوعات را – بقول ایشان – نفس موضوعات المسائل.
لذا موضوع کل
علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه، (عوارضه الذاتیه یعنی محمولات). «ما یقع فی طریق
الإستنباط»، موضوع صِرف است. این موضوع صِرف، این کلی یعنی آنچه در فقه به درد ما
میخورد، موضوع علم اصول است.
حالا میآئیم
سر بحث اولمان، «الامر واجب»، «صیغه افعل و ما بمعناها تدلّ علی الوجوب» آیا این
«تدلّام لا؟» رویش بحث میکنیم، بحث که کردیم، حجت را بار میکنید یعنی میگویید:«صیغه
افعل و ما بمعناها تدلُّ علی الوجوب»به دلیل «بنای عقلاء». خُب، بنای عقلاء به شما گفت که این صیغۀ امر دالّ بر
وجوب است. حالا این محمول که «حجّهٌ» باشد بر این بار میشود.
این «حجّهٌ»
بار بر «ما یقع فی طریق الإستنباط» میشود، بار بر «الامر واجبٌ» هم میشود(خود
این صیغۀ «افعل و ما بمعناها»).
اگر این
«حجّهٌ» را بار بر «صیغه افعل و ما بمعناها» کردیم و گفتیم «صیغه افعل و ما
بمعناها حجّهٌ »(تدلّ علی الوجوب) خُب،
این «تدلّ علی الوجوب» یا «حجّهٌ» بار بر این شده بلاواسطه؛ این میشود عرض
ذاتی.
اما این «صیغه
افعل و ما بمعناها» مصداق برای «ما یقع فی طریق الإستنباط» هم هست؛ که میتوانیم
همین را ببریمیش رد فقهمان و بگوییم: «این روایت امر دارد پس امرش دالّ بر وجوب
است».
آنوقتی که این
«صیغۀ افعل» را در فقه میبریم، «ما یقع فی طریق الإستنباط» است؛ یعنی مصداق آن
کلی.
آن «تدلّ علی
الوجوب» بار میشود بر «ما یقع فی طریق الإستنباط»، میشود عرض قریب؛ نه عرض ذاتی،
یعنی بار میشود بواسطه «صیغه افعل تدلّ علی الوجوب»این «حجّهٌ» برای خصوص «صیغه
افعل» عرض ذاتی است و برای «ما یقع فی طریق الإستنباط» عرض قریب است. برای اینکه
یک محمولی از یک موضوع خاص، طبیعی و فرد بود؛ عام و خاص بود؛ جنس و نوع بود و فرد
بود؛ چون هرچه که «زید» از حیث انسانیت دارد، «انسان» هم دارد؛ هرچه «انسان» دارد،
«زید» هم دارد.
گفتم: مثلاً
میگویید: «زید انسان». خُب، این همان کلی
طبیعی را بارش کردید. حالا میگویید: «زیدٌ متحرک بالاراده». متحرک بالاراده،
محمول بی واسطه برای «زید» است و این عرض ذاتی است.
اما اگر گفتی:
«الانسان متحرک بالاراده» عرض، عرض قریب است؛ چرا که بواسطۀ «زید»بار شده؛ بواسطۀ افراد بار شده و واسطه
خورده است. چون واسطه خورده است این عرض، عرض قریب میشود. برایاینکه عرض قریب
آن است که محمول بار بر موضوع شود مع الواسطه.
عرض ذاتی آن
است که محمول بار بر موضوع شود بلاواسطه.
چیزی که اینجا
هست و نمیدانم چرا مغفول عنه واقع شده این است که مرحوم شیخ الرئیس در اشارات و
مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در شرح اشارات مطلبی دارند که این «موضوع کل علم ما
یبحث عن عوارضه الذاتیه» را حل میکند و جمله خیلی هم شیرین است. ولی نمیدانم چرا
مثل مرحوم آخوند و دیگران نگفته اند.
مرحوم شیخ
الرئیس میفرمایند که این محمولات که بار بر موضوع میشود(اعراض) سه قسم است:
1-
اعراضی که در مقابل جوهر است. (کلیات خمس)
2-
اعراضی که در مقابل اعراض قریبه است. (عرض ذاتی و عرض قریب) که به
دوازده قسم منقسم میشوند.
3-
اعراضی که مسائلی علم بر موضوعات علم بار میشوند.
مسائلی که ربط
به علم دارند عرض ذاتی است و. مسائلی که ربط به علم ندارند و طرداً للباب هستند
عرض قریب است.
پس «موضوع کل
علم ما یبحث عن عوارضه الذاتیه» معنایش این است که مسائل مرتبط به یکدیگر و مرتبط
به موضوع علم، عرض ذاتی هستند.
بنابراین در
اصطلاح منطق سه قسم عرض داریم:
1-
عرض در مقابل کلیات.
2-
عرضی که منقسم به ذاتی و قریب میشود.
این دو قسم
مشهور هستند.
3-
مرحوم شیخ الرئیس میفرمایند که قسم سوم از عرض هم داریم و آن
مسائلی است که بار بر موضوع علم میشوند، این مسائل دو قسمند:
الف) یک سری
مسائل مرتبط، مثل حجیت خبر واحد، حجیت امارات اصول عملیه، باب تعادل و تراجیح.
خصوصیت این مسائل این است که مرتبط به یکدیگر هستند، یک موضوع دارند(مثلاً در ما
نحن فیه همه شان یقع فی طریق الإستنباط) به این عرض ذاتی میگویند.
ب ) مسائلی که
ربطی به آن علم ندارند و طرداً للباب هستند، مثل «فَصْلٌ» هایی که مرحوم آخوند
بعضی اوقات در کفایه دارند. (یک مسأله فلسفی را بیان میکنند که هیچ ربطی به مسألۀ
اصول ندارد.) به این عرض قریب(یعنی عرض بیگانه) میگویند.
مثلاً در
استصحاب، مسائلی که مربوط به « یقع فی طریق الإستنباط» است، مسائل اصولی است اما
مسائل فلسفی (ماند کم و کیف، حمل شایع صناعی، حمل هوهو) که ربطی به اصول ندارند و
طرداً للباب هستند؛ عرض قریب میگویند. (عرض بیگانه).
عرض ذاتی
کدامست؟ آن مسائلی که ربط به اصل موضوع دارد.
لذا «موضوع کل
علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» یعنی از مسائلی که مرتبط به موضوع باشد.
مرحوم خواجه
نصیرالدین طوسی تبعاً لشیخ الرئیس(رحمهما الله) مسأله را حل میکند به اینکه:
اصلاً این عرض ذاتی در مقابل آن عرض قریب اصطلاحی در منطق نیست؛ خودش یک اصطلاحی
است که هروقت میگویند: موضوع کل علم ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیه» به این «عرض
ذاتی» برمیگردد، یعنی چنین میشود: «موضوع کلّ علم یبحث فیه عن مسائله المرتبط
بالموضوع» که به جای «عن مسائله المرتبطه بالموضوع» گفته اند: «عن عوارضه
الذاتیه».
آن وقت مسأله
حسابی حل میشود. دیگر این «بلا واسطه فی العروض» مرحوم آخوند هم لازم نیست. آن
اصل اشکال هم اصلاً وارد نیست؛ چون اشکال در جایی وارد است، که عرض ذاتی را در
مقابل عرض قریب قرار بدهیم. اما اگر یک اصطلاح خاص منطقی به نام «عرض ذاتی» داشتیم
و آن اراده کردیم دیگر اصلاً عرض ذاتی در مقابل عرض قریب نیست.
عبارت مرحوم
خواجه چنین است:
قال نصیر
المله و الدین: «و انّما سُمّیَ بموضوع (ما موضوع علم را موضوع میگوییم) لِأَنَّ
موضوعات جمیع المباحث تکونُ راجعهً الیه بأنْ تَکُونَ نَفْسَهُ او جزئیاتٍ منه او
جزءً منه او عرضاً ذاتیاً له».
برای اینکه تمام موضوعات مسائل مرتبط به این موضوع است؛ حالا مرتبط، گاهی جزء و کل
است؛ گاهی عرض قریب است؛ گاهی عرض ذاتی است؛ هر چه میخواهد باشد.
اگر مسائل ربط
به موضوع داشت؛ این مسأله، مسألۀ این موضوع میشود. اگر ربط نداشت، مسأله بیگانه
بود، عرض قریب است.
پس «موضوع کل
علم ما یبحث عن عوارضه المرتبطه(المحمولاته المرتبطه) بذاک الموضوع»
اگر ما در علم
فلسفه یک مسأله فقهی آوردیم، این بیگانه است. اگر در اصول یک مبحث فلسفی آوردیم،
این بیگانه است. با گانه و دوست کدام است؟آنکه همه مسائلش به «ما یقع فی طریق
الإستنباط» بخورد؛ و هر مسئلهای که یقع فی طریق الإستنباط باشد، این علم اصول
است؛ حالا میخواهد عرض ذاتی باشد، میخواهد عرض قریب، میخواهد جزئی و کلی باشد،
میخواهد جزء و کل.
مثلا علم
جغرافیا را میگویند جزء .و کل است، مثل علم عرفان را میگویند اتحاد است(که مرحوم
خواجه نصیرالدین طوسی به همین نظر داشته) و مثل مباحث علم اصول را میگویند جزئی و
کلی است.
می گویند اینها
فرق نمیکند جزئی و کلی باشد، جزء و کل باشد، مسائل، نفسِ آن موضوع باشد، اتحاد
داشته باشد مثل علم عرفان، اینها فرق نمیکند بای ببینیم آیا مرتبط است یا نه؟ اگر
مرتبط است از موضوع علم است، از مسائل علم است. اگر مرتبط نیست به آن میگوییم عرض
قریب، عرض قریب یعنی بیگانه. این چنین میشود: موضوعُ کلِّ علمٍ مایُبْحَثُ عن
عوارضه الذاتیه(مرحوم آخوند بجای «أی بلاواسطه فی العروض» باید گفته باشد)ای
مرتبط بذالک الموضوع، (المسائل المرتبطه بِالموضوع).
و صلی الله علی محمد و آل محمد
- اشارات، حجت 1، اصلاً 58.