اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
روايت دومى كه
تمسك شده براى برائت، روايت حجب است، كه مىفرمايد: «ما
حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم». روايت از نظر سند، صحيح السند
است.
تقريب استدلال اين
است كه مىفرمايد هر چه محجوب است، از مكلف برداشته شده است.
لذا در شبهات حكميه نمىداند نماز جمعه واجب است يا نه، «فهو
موضوعٌ عنهم»، يا نمىداند شرب توتون حرام است يا نه، «فهو موضوعٌ عنهم». در شبهات
موضوعيه هم نمىداند اين غذائى كه مىخواهد بخورد آيا حلال است يا نه،
«فهو موضوعٌ عنهم». هر چه محجوب از عباد است، روى آن محجوب عقاب نيست.
مرحوم شيخ «رضوان
اللّه تعالى عليه» دو تا ايراد به استدلال به اين روايت كردهاند و از
همين جهت نتوانستهاند بپذيرند كه اين روايت بتواند براى ما
برائت درست كند. ديگران هم پس از
مرحوم شيخ مىبينيم كه اينها هم اين دو ايراد را يا يكى
از اين دو ايراد را قبول دارند و دو تا ايراد برمى گردد به اينكه اين روايت شريف
مىخواهد بگويد بعضى از تكاليف مقام انشاء ندارد و اين بحث ما نيست. بحث
ما اين است كه مقام انشاء دارد، ولى تكليف به ما نرسيده است. بحث برائت
اينجاست كه تكليف به ما نرسيده است، بواسطه تقيه، بواسطه اينكه ظالم
نگذاشت ائمه طاهرين كار خودشان را بكنند. مىگويند اين روايت آنجا را
مىخواهد بگويد كه مقام انشائش لنگ است، براى اين كه نسبت حجب به خدا
داشته شده، «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم»، يعنى آنچه
خدا نگفته تكليف ندارى.
اين دو تا ايرادى
كه مىخواهم ذكر كنم به اين بر مىگردد و اصل اين حرف اينكه برائت
آنجاست كه تكليف را گفته باشند، به ما نرسيده باشد. كه در كتابها اين مفروغٌ عنه
شده و اين را من نمىدانم يعنى چه. چرا برائت اين جورى است؟ در حالى كه بحث ما
بحث عامى است. ما اينجور بحث مىكنيم كه من نمىدانم نماز جمعه واجب
است يا نه، يك دفعه اصلاً او را نگفتهاند، يك دفعه گفتهاند و به ما نرسيده است.
على كل حال من شك
دارم كه مثلاً نماز جمعه واجب است يا نه، رفع ما لايعلمون مىگويد
نه، «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم»
مىگويد نه و اما اين كه برائت مختص باشد به آنجا كه تكليف گم شده باشد در شبهه موضوعيه،
ظاهرا وجهى ندارد. لذا اگر حرف من را قبول كنيد دو ايرادى كه مىخواهم از
مرحوم شيخ نقل بكنم، سالبه به انتفاء موضوع مىشود و ظاهرا هم همين است كه
«رفع ما لايعلمون»، «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم»،
روايت بعدى «كل شىء حلال حتى تعلم»، اينها معنايش اين است كه ما اينجورى
داريم بحث مىكنيم كه اگر مكلف نداند چيزى واجب است، يا واجب
نيست، آيا تكليف دارد يا ندارد؟ «فهو موضوعٌ عنهم» مىگويد: اگر چيزى را
نمىداند حلال است يا حرام «فهو موضوعٌ عنهم».
اما اينكه بگوييم
مختص به آنجاست كه تكليف آمده، اما گم شده و به ما نرسيده است،
اينجاها برائت جارى مىشود وجهى ندارد. بنابراين اصل حرف
كه بحث ما مختص به آنجاست كه تكليف گم شده باشد و به ما نرسيده باشد، اين ظاهرا وجهى
ندارد، براى اين كه صدى نود از تكليفها انشاء نداشته است. حالا انشاء نداشتن
او براى اين است كه أميرالمؤمنين عليهالسلامخانه نشين بوده و نگذاشتهاند
بگويد. آنچه گفته شده فى الجمله، در زمان امام صادق عليهالسلام و امام باقر
عليهالسلامبوده است و الا كداميك از ائمه را گذاشتهاند كه بگويند. لذا همهاش عدم انشاء است، نه
عدم فعليّت. معناى عدم انشاء و عدم فعليت اين است كه يك دفعه گفتهاند،
به ما نرسيده، مىگوييم فعليت براى ما نداشت. يك دفعه
نگفتهاند، مىگوييم انشاء نداشت و صدى نود تكاليف انشاء ندارد، يعنى نگذاشتهاند كه
بگويند.
حالا على كل حال
اين دو تا ايرادى كه مرحوم شيخ دارند، ايراد اولش اين است كه
مىفرمايند: اين «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، اين نظير «ان اللّه
تعالى... و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها» است، يعنى
پروردگار عالم گاهى ساكت شده نه اين كه نسيان كرده باشد، صلاح در سكوت بوده است،
يعنى صلاح در نگفتن بوده است. مرحوم شيخ گفتهاند اين روايت نظير آن
است كه «ما حجب اللّه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى آنكه خدا نگفته،
اين فهو موضوع عنهم. چرا فهو موضوع عنهم؟ چون مقام انشاء نداشته است
و عمدا هم خدا نگفته است.
گفتهاند «ما حجب
اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» نظير «ان اللّه سكت عن الاشياء»
است، پس ربطى به بحث ما ندارد. اين ايراد اولش است.
نظيرش را مرحوم
شيخ، كه مرحوم آخوند هم در كفايه آوردهاند اين است كه پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم روى منبر گفتند حج براى شما واجب است. يك كسى بلند شد، عرض كرد:
هر سال يا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم؟ به او اهميت ندادند. دو دفعه يك مقدار پيامبر
صلىاللهعليهوآلهوسلمصحبت كردند، دو دفعه بلند شد و گفت هر سال؟ باز پيامبر به او
اعتنا نكردند. دفعه سوم هم بلند شدند و گفتند هر سال؟ پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم اينجا عصبانى شدند و فرمودند اگر به تو بگويم هر سال، نمىتوانى بروى و
جهنم مىروى. بعد فرمودند بنى اسرائيل همين بدبختى را به سر خودشان آوردند،
براى اين كه خطاب شد يك گاوى بكشيد تا اين كه دم آن گاو تعيين كند حق
و باطل كدام است. پشت سر هم آمدند چه گاوى باشد، تا بالاخره خود را در
سر حد عسر و حرج رساندند. بعد پيامبر فرمودند كه «فأذا امرتكم بشىء
فاتوا منه ما استطعتم و اذا نهيتكم فاجتنبوه»، همين مقدار كه امر به شما كردم
آن امر را بياوريد و پشت سر هم نگوييد امسال بياورم؟ سال ديگر بياورم؟ و چى
بياورم. گفتهاند اين روايت هم به ما مىگويد بعضى از چيزها صلاح است
گفته نشود. وقتى صلاح است كه مقام انشاء نيايد، «ما حجب اللّه علمه عن
العباد فهو موضوع عنهم» اين معنايش است. عمده همين حرف مرحوم شيخ است كه
در كلام ديگران هم آمده است.
ايرادى كه هست اين
است كه اين نيامدن به مقام انشاء از طرف خدا يعنى چه؟ اما از نظر
ائمه طاهرين عليهمالسلام مسلم خيلى به مقام انشاء نيامده است، براى اين كه
نگذاشتهاند، اما از طرف خدا به مقام انشاء نيامده، با آيه شريفه كه مىفرمايد «تبيانا
لكل شىء» منافات دارد و
اين تبيانا لكل شىء را اهل دل معنا مىكنند به اين كه قرآن كپيه عالم وجود است. اگر
تنزل هم بكنيم، بگوييم: تبيانا لكل شىء فى الدين، يعنى هر چه تا روز قيامت
مردم احتياج داشته باشند در قرآن آمده است، مبين مىخواهد و الا به مقام انشاء
آمده است، يا آن روايت كه صحيح السند است و هم عامه نقل
كردهاند و هم خاصه كه مىفرمايد: «ما من شىء يقرّبكم من
الجنة و يباعدكم من النار الا و قد امرتكم به و ما من شىء يقرّبكم من النار
و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه».
پس اينكه مرحوم
شيخ مىفرمايند: خدا به مقام تكليف نياورده است، اين يعنى چه؟ و ما
اصلاً در روايت گيريم كه «انّ اللّه تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا» اين يعنى چه. الا
اينكه شما گفته ائمه طاهرين عليهمالسلام و پيامبر اكرم را گفته خدا
بدانيد و اينكه «انّ اللّه تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا» اين را
بياوريد روى كلام امام صادق عليهالسلام و بگوييد امام صادق عليهالسلام بعضى از چيزها را
نگفته است تقيةً، نگفتن او نسيانا نبوده، بلكه عمدا نگفته است و اگر روايت
را اينجور بحث كرديد، موضوع بحث ما مىشود و به شيخ بزرگوار مىگوييم
همان «انّ اللّه تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا»هم موضوع
بحث ماست و آن اين است كه نماز جمعه را نمىدانم امام صادق عليهالسلام
تقيةً نگفته، يا گفته و به ما نرسيده، رفع ما لايعلمون جارى است، يا «ما حجب اللّه علمه عن العباد
فهو موضوع عنهم» جارى است و الا
اگر نياوريم «انّ
اللّه تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا» را در كلمات پيامبر و ائمه
طاهرين عليهمالسلامنمىتوانيم معنا كنيم، چون روايت منافات پيدا مىكند با «تبيانا
لكل شىء» و همچنين با
«لارطب و لا يابس الا فى كتاب مبين» منافات پيدا
مىكند با آن جملهاى كه در حجة الوداع فرمود: «گفتم
حتى آن نخ در وسط خرما و حكم او را». الا اينكه به أميرالمؤمنين عليهالسلام گفتند و هر چه بود در قرآن
آمد، پس در حقيقت گفته خدا گفته پيامبر است.
اگر روايت را
اينجور كه من معنا مىكنم معنا كنيد، ديگر ايراد شيخ وارد نيست ومعنايش اين جور
مىشود كه ائمه طاهرين عليهمالسلام بعضى چيزهارا نگفتهاند، براى
اين كه نمىتوانستهاند بگويند. حالا اگر شك كردى كه واجب است يا واجب نيست،
اگر شك كردى كه حرام است يا حرام نيست، فهو موضوع عنهم. پس
اگر اينجور معنا كنيد كه «انّ اللّه تعالى... و سكت عن اشياء» اعم است از كلام
خدا و كلام پيامبر و ائمه عليهمالسلام كه اينها كلهم كلامٌ واحد، آن وقت معنا پيدا
مىكند باينكه بعضى چيزها را پيامبر نفرموده است، لا نسيانا يا ائمه طاهرين
عليهمالسلام نفرمودهاند تقيةً، يا يك عوارض ديگر. اگر اين باشد «ما حجب اللّه عن
العباد»، به قول مرحوم شيخ مثل «ان اللّه تعالى... و سكت عن اشياء»است.
ما عوض اين كه
روايت را رد كنيم يك روايت ديگر هم پيدا كنيم و به شيخ مىگوييم آقاى شيخ
«ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» دلالت دارد بر برائت،
«ان اللّه تعالى... و سكت عن اشياء» هم دلالت دارد بر برائت و ظاهرا اين را
مىشود گفت. يك حرف ديگرى هم كه هست اين است كه كلمه «فهو
موضوع عنهم» را چه كار كنيم؟ اگر بخواهيم حرف شيخ را معنا كنيم كه اصلاً خدا نگفته
است، با موضوع عنهم نمىسازد، براى اين كه موضوع عنهم يعنى آنجا كه بوده
است و برداشته شدهو اين با خود محجوب هم نمىسازد چون محجوب هم يعنى يك
چيزى بوده، بعد محجوب شده است. لذا اين حرف شيخ نه با حجب جور
مىآيد و نه با موضوع عنهم. الا اينكه اين جور كه من معنا كردم، معنا كنيم و
بگوييم مراد از حجب و مراد از وضع اين است كه آن رفع به معناى دفع است، كه
گفتيم سابقا و معنايش اين است كه شما الآن نمىدانى نماز جمعه جعل شده است
يا نه، پروردگار عالم مىفرمايد بر فرض كه جعل شده باشد، برداشتم، بر
فرض هم كه باشد، برداشتم. آن وقت هم حجب اللّه درست در مىآيد و هم موضوع
عنهم. كه «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى آنچه
نمىدانى و پيش تو محجوب است اين را برداشتم و برداشتن
اينجور مىشود كه بر فرض كه باشد، نيست اگر هم نباشد، كه نيست.
على كل حال ايراد
شيخ بزرگوار وارد نيست، الا اين كه يك كسى اين روايت شريف را
مختص كند به مقام فعليت و اين تأويل و تاولها هم لازم
نمىآيد. بگويد «ما حجب اللّه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى مقام فعليت، يعنى هر چه به ما
نرسيده، تكليف روى او نداريم و اخبارى كه گفته احتياط كنيم، نبايد
احتياط كنم. حالا من نمىدانم نماز جمعه واجب است يا نه، تسبيحات اربعه يك
مرتبه واجب است، يا سه مرتبه، آيا غيبت كفار حرام است يا نه و هر چه
تكليف واجب يا تكليف حرامى را ندانيم و از من محجوب باشد، فهو موضوع عنهم.
على كل حال ايراد شيخ وارد نيست و تا اينجا روايت «ما حجب اللّه علمه
عن العباد» در مقابل اخبارى دلالت خوبى دارد.
ايراد دوم شيخ كه
باز هم مىخواهند بگويند اين مقام فعليت نيست و مقام انشاء است اين است
كه در اين كلمه ما حجب اللّه مىگويند يك دفعه پروردگار عالم تكليف را
نگفته است لمصلحةٍ، اينجا نسبت دادن تكليف به خدا جا دارد. «ما
حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى مقام انشاء نه، براى اين كه مصلحت در
گفتار نبوده است. شيخ مىفرمايند اگر اين باشد خوب است اما اين بحث ما
نيست و اما اگر او را آورديد روى اينكه ظالم نگذاشت به ما برسد ما حجب
اللّه ديگر معنا ندارد. بايد بگويد «ما حجب الظالمون عنكم فهو موضوع عنهم» و
نسبت دادن فعل ظالم به خدا، اين وجه ندارد. كه بحث را بردهاند در علم
كلام و فرمودهاند: پس بنابراين مربوط به مقام انشاء است، نه مقام فعليت. اين
هم ايراد دوم مرحوم شيخ است كه گفتهاند و پذيرفتهاند و بالاخره ما حجب
اللّه علمه عن العباد را مختص به مقام انشاء كردهاند، آن هم از طرف خدا و
گفتهاند ربطى به بحث ما ندارد.
اين ايراد هم
اشكالها دارد: اولاً: ما نسبت فعل ظالم را به خدا در قرآن زياد داريم و شايد 50
جا در قرآن است كه نسبت افعال ما به خدا داده شده است، مثل «و
اذا اردنا ان نهلك قريةً امرنا مترفيها ففسقوا فيها». اين امرنا فيها
چيست؟ يا «اللّه خلقكم
و ما تعملون» را چه جور درست
مىكنيم؟ «اللّه خالق كل شىء» را چه جور درست
مىكنيم؟ هر جور آنجاها درست مىكنيم، اينجاها هم درست مىكنيم.
كه آنجاها شما اينجور درست مىكنيد كه لا حول و لا قوة الاباللّه معنايش
اين است: بحول اللّه و قوته اقوم و اقعد، يعنى قوه از خدا، رفع موانع از خدا. به
عبارت ديگر همه چيز از خدا، قدرت از خدا، اما من هستم كه اين قدرت را صرف
در معصيت مىكنم، يا صرف در مثبوت مىكنم. وقتى چنين باشد نسبت دادن
فعل به خدا دادن از جهت قوت بلا اشكال است.
«ما حجب اللّه
علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يا، «اللّه خالق كل شىء»، يا «اللّه
خلقكم و ما تعملون» همه اين رديف آيات و روايات كه زياد است، همه بر
مىگردد به اينكه زيبايى از خداست و زشتى از ماست. پس بمجرد اينكه نسبت به خدا
داده شد، اين موجب نمىشود كه ما بگوييم چون ظالم محجوب كرده، صدق
نمىكند «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم». اين ايراد
اول است و ايراد كلامى است و اين ايراد كلامى در اينجا به ذهن مرحوم شيخ
آمده و گفته نسبت حجب را به خدا دادن، در حالى كه ظالم اينها را نگذاشته
به ما برسد، اين جور نمىآيد.
يك ايراد ديگرى كه
به مرحوم شيخ وارد است، اين است كه گفتيم اين ما حجب اللّه از كجا
كه راجع به اخفاء ظالمين باشد، بلكه اخفاءتكاليف صدى نود و نه اومال خداست.
بله ظالمين مانع شدهاند كه ائمه طاهرين عليهمالسلام بگويند و بالاخره ائمه
طاهرين عليهمالسلام مصلحت ديدهاند، نگفتهاند يا خود خدا نگفته است، براى اين كه مصلحت
بوده نگويد. امير المؤمنين عليهالسلام همه چيز مىدانستند. دو جا در نهج البلاغه
مىفرمايد «سلونى قبل عن تفقدونى» فواللّه ما من
شىء از ازل تا ابد الا
اينكه من مىدانم. لذا به شيخ بزرگوار عرض مىكنيم اينكه مىگوييد ظالم
نگذاشته به ما برسد، اين خيلى كم است، بلكه مصلحت اين بوده كه خدا نگفته است،
مصلحت اين بوده كه ائمه طاهرين عليهمالسلام نفرمودهاند،
مصلحت اين بوده كه امام صادق عليهالسلام تقيه كنند و بالاخره «ما حجب اللّه علمه عن العباد» صدى
نود و نه او از ظالم نبوده، از خدا بوده است. بله ظالم نگذاشته اينها حكومت كنند،
كه اگر حكومت مىكردند علم جهان را پر مىكرد، اما فعل ظالم نگذارد گفته
ائمه طاهرين عليهمالسلام به ما برسد اين خيلى كم است.
ايراد سوم به
مرحوم شيخ اينكه آقاى شيخ اينكه شما مىگوييد بايد مقام انشائش تمام شده
باشد، كسى اين را گفته است؟ در باب برائت شك ما گاهى اين است كه باب
انشائش تمام شده يا نه. گاهى هم شك ما اين است كه مقام فعليت او تمام شده
است يا نه و براى اولى برائت داريم، براى دومى برائت داريم. حالا همين
جا در «ما حجب اللّه علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» بگوييم
نگذاشتهاند ائمه طاهرين بگويند، مقام انشاء نداشته است؟
بله از يك جهت كه
«تبيانا لكل شىء»، مقام انشاء داشته است، اما مبين (ائمه
طاهرين مىشوند مبين) نداشته است. فهو موضوع عنهم، شايد همين معنايش باشد، يعنى
نگذاشتهاند امام صادق عليهالسلام مبين باشد، نگذاشتهاند امير المؤمنين
عليهالسلام مبين باشند و چون نگذاشتهاند، به حال انشاء مجمل مانده است، تا امام زمان
بيايد معلوم كند و اين ايراد دوم كه ايشان مىگويند نسبت حجب را خدا به خودش داده
است، پس اگر ظالم نگذاشته باشد اين بدست ما برسد ما حجب اللّه معنا
ندارد؟ مىگوييم اولاً: معنا دارد با آن معناى كلامى كه در سائر آيات مىخوانيم و
ثانيا اينكه، اين «ما حجب اللّه علمه عن العباد» اعم است از مقام انشاء و مقام
فعليت و برائت هم اعم است از مقام انشاء و مقام فعليت و اينكه بخواهيم
برائت را اختصاص به مقام فعليت بدهيم، معنا ندارد. ما يك دفعه شك مىكنيم
به مقام فعليت رسيده است يا نه، گاهى هم انشاء شده، اما
شك مىكنيم به مقام فعليت رسيده يا نه.
على كل حال هر دوى
اينها فهو موضوع عنهم، فهو مرفوع عنهم. اگر حرف مرا بپسنديد،
روايت «ما حجب اللّه علمه عن العباد» نظير رفع ما لايعلمون
دلالت اوبراى برائت خيلى عالى است.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- وسائل الشيعه، ج 18، ص 119، باب 12
از ابواب صفات قاضى، ح 28.
- فرائد الاصول، ج 1، ص 437.
- نهج البلاغه،
ج 4، ص 25، حكت 105.
- بحار
الانوار، ج 22، ص 31و مجمع البيان، ج 3، ص 428.
-وسائل الشيعه،
ج 12، ص 27، باب 12 از ابواب مقدمات تجارت، ح 2.
- نهج البلاغه، ج 4، ص 25، حكمت 105.
- وسائل
الشيعه، ج 12، ص 119، باب 12 از ابواب صفات قاضى، ح 28.
- نهج البلاغه،
ج 2، ص 130، خطبه 189.