عنوان: برائت / ادله برائت/ حديث حجب
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

روايت دومى كه تمسك شده براى برائت، روايت حجب است، كه مى‏فرمايد: «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم».[1] روايت از نظر سند، صحيح السند است.

تقريب استدلال اين است كه مى‏فرمايد هر چه محجوب است، از مكلف برداشته شده است. لذا در شبهات حكميه نمى‏داند نماز جمعه واجب است يا نه، «فهو موضوعٌ عنهم»، يا نمى‏داند شرب توتون حرام است يا نه، «فهو موضوعٌ عنهم». در شبهات موضوعيه هم نمى‏داند اين غذائى كه مى‏خواهد بخورد آيا حلال است يا نه، «فهو موضوعٌ عنهم». هر چه محجوب از عباد است، روى آن محجوب عقاب نيست.

مرحوم شيخ «رضوان اللّه‏ تعالى عليه» دو تا ايراد به استدلال به اين روايت كرده‏اند و از همين جهت نتوانسته‏اند بپذيرند كه اين روايت بتواند براى ما
برائت درست كند.
[2] ديگران هم پس از مرحوم شيخ مى‏بينيم كه اينها هم اين دو ايراد را يا يكى از اين دو ايراد را قبول دارند و دو تا ايراد برمى گردد به اينكه اين روايت شريف مى‏خواهد بگويد بعضى از تكاليف مقام انشاء ندارد و اين بحث ما نيست. بحث ما اين است كه مقام انشاء دارد، ولى تكليف به ما نرسيده است. بحث برائت اينجاست كه تكليف به ما نرسيده است، بواسطه تقيه، بواسطه اينكه ظالم نگذاشت ائمه طاهرين كار خودشان را بكنند. مى‏گويند اين روايت آنجا را مى‏خواهد بگويد كه مقام انشائش لنگ است، براى اين كه نسبت حجب به خدا داشته شده، «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم»، يعنى آنچه خدا نگفته تكليف ندارى.

اين دو تا ايرادى كه مى‏خواهم ذكر كنم به اين بر مى‏گردد و اصل اين حرف اينكه برائت آنجاست كه تكليف را گفته باشند، به ما نرسيده باشد. كه در كتابها اين مفروغٌ عنه شده و اين را من نمى‏دانم يعنى چه. چرا برائت اين جورى است؟ در حالى كه بحث ما بحث عامى است. ما اينجور بحث مى‏كنيم كه من نمى‏دانم نماز جمعه واجب است يا نه، يك دفعه اصلاً او را نگفته‏اند، يك دفعه گفته‏اند و به ما نرسيده است.

على كل حال من شك دارم كه مثلاً نماز جمعه واجب است يا نه، رفع ما لايعلمون مى‏گويد نه، «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم»
مى‏گويد نه و اما اين كه برائت مختص باشد به آنجا كه تكليف گم شده باشد در
شبهه موضوعيه، ظاهرا وجهى ندارد. لذا اگر حرف من را قبول كنيد دو ايرادى كه مى‏خواهم از مرحوم شيخ نقل بكنم، سالبه به انتفاء موضوع مى‏شود و ظاهرا هم همين است كه «رفع ما لايعلمون»، «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوعٌ عنهم»، روايت بعدى «كل شى‏ء حلال حتى تعلم»، اينها معنايش اين است كه ما اينجورى داريم بحث مى‏كنيم كه اگر مكلف نداند چيزى واجب است، يا واجب نيست، آيا تكليف دارد يا ندارد؟ «فهو موضوعٌ عنهم» مى‏گويد: اگر چيزى را نمى‏داند حلال است يا حرام «فهو موضوعٌ عنهم».

اما اينكه بگوييم مختص به آنجاست كه تكليف آمده، اما گم شده و به ما نرسيده است، اينجاها برائت جارى مى‏شود وجهى ندارد. بنابراين اصل حرف
كه بحث ما مختص به آنجاست كه تكليف گم شده باشد و به ما نرسيده باشد،
اين ظاهرا وجهى ندارد، براى اين كه صدى نود از تكليف‏ها انشاء نداشته است. حالا انشاء نداشتن او براى اين است كه أميرالمؤمنين عليه‏السلامخانه نشين بوده و نگذاشته‏اند بگويد. آنچه گفته شده فى الجمله، در زمان امام صادق عليه‏السلام و امام باقر عليه‏السلامبوده است و الا كداميك از ائمه را گذاشته‏اند كه بگويند. لذا همه‏اش عدم انشاء است، نه عدم فعليّت. معناى عدم انشاء و عدم فعليت اين است كه يك دفعه گفته‏اند، به ما نرسيده، مى‏گوييم فعليت براى ما نداشت. يك دفعه
نگفته‏اند، مى‏گوييم انشاء نداشت و صدى نود تكاليف انشاء ندارد، يعنى
نگذاشته‏اند كه بگويند.

حالا على كل حال اين دو تا ايرادى كه مرحوم شيخ دارند، ايراد اولش اين است كه مى‏فرمايند: اين «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، اين نظير «ان اللّه‏ تعالى... و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها»[3] است، يعنى پروردگار عالم گاهى ساكت شده نه اين كه نسيان كرده باشد، صلاح در سكوت بوده است، يعنى صلاح در نگفتن بوده است. مرحوم شيخ گفته‏اند اين روايت نظير آن است كه «ما حجب اللّه‏ عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى آنكه خدا نگفته، اين فهو موضوع عنهم. چرا فهو موضوع عنهم؟ چون مقام انشاء نداشته است و عمدا هم خدا نگفته است.

گفته‏اند «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» نظير «ان اللّه‏ سكت عن الاشياء» است، پس ربطى به بحث ما ندارد. اين ايراد اولش است.

نظيرش را مرحوم شيخ، كه مرحوم آخوند هم در كفايه آورده‏اند اين است كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم روى منبر گفتند حج براى شما واجب است. يك كسى بلند شد، عرض كرد: هر سال يا رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم؟ به او اهميت ندادند. دو دفعه يك مقدار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمصحبت كردند، دو دفعه بلند شد و گفت هر سال؟ باز پيامبر به او اعتنا نكردند. دفعه سوم هم بلند شدند و گفتند هر سال؟ پيامبر  اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اينجا عصبانى شدند و فرمودند اگر به تو بگويم هر سال، نمى‏توانى بروى و جهنم مى‏روى. بعد فرمودند بنى اسرائيل همين بدبختى را به سر خودشان آوردند، براى اين كه خطاب شد يك گاوى بكشيد تا اين كه دم آن گاو تعيين كند حق و باطل كدام است. پشت سر هم آمدند چه گاوى باشد، تا بالاخره خود را در سر حد عسر و حرج رساندند. بعد پيامبر فرمودند كه «فأذا امرتكم بشى‏ء فاتوا منه ما استطعتم و اذا نهيتكم فاجتنبوه»،[4] همين مقدار كه امر به شما كردم آن امر را بياوريد و پشت سر هم نگوييد امسال بياورم؟ سال ديگر بياورم؟ و چى بياورم. گفته‏اند اين روايت هم به ما مى‏گويد بعضى از چيزها صلاح است گفته نشود. وقتى صلاح است كه مقام انشاء نيايد، «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» اين معنايش است. عمده همين حرف مرحوم شيخ است كه در كلام ديگران هم آمده است. 

ايرادى كه هست اين است كه اين نيامدن به مقام انشاء از طرف خدا يعنى چه؟ اما از نظر ائمه طاهرين عليهم‏السلام مسلم خيلى به مقام انشاء نيامده است، براى اين كه نگذاشته‏اند، اما از طرف خدا به مقام انشاء نيامده، با آيه شريفه كه مى‏فرمايد «تبيانا لكل شى‏ء»[5] منافات دارد و اين تبيانا لكل شى‏ء را اهل دل معنا مى‏كنند به اين كه قرآن كپيه عالم وجود است. اگر تنزل هم بكنيم، بگوييم: تبيانا لكل شى‏ء فى الدين، يعنى هر چه تا روز قيامت مردم احتياج داشته باشند در قرآن آمده است، مبين مى‏خواهد و الا به مقام انشاء آمده است، يا آن روايت  كه صحيح السند است و هم عامه نقل كرده‏اند و هم خاصه كه مى‏فرمايد: «ما من شى‏ء يقرّبكم من الجنة و يباعدكم من النار الا و قد امرتكم به و ما من شى‏ء يقرّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه».[6]

پس اينكه مرحوم شيخ مى‏فرمايند: خدا به مقام تكليف نياورده است، اين يعنى چه؟ و ما اصلاً در روايت گيريم كه «انّ اللّه‏ تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا»[7] اين يعنى چه. الا اينكه شما گفته ائمه طاهرين عليهم‏السلام و پيامبر اكرم را گفته خدا بدانيد و اينكه «انّ اللّه‏ تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا» اين را بياوريد روى كلام امام صادق عليه‏السلام و بگوييد امام صادق عليه‏السلام بعضى از چيزها را نگفته است تقيةً، نگفتن او نسيانا نبوده، بلكه عمدا نگفته است و اگر روايت را اينجور بحث كرديد، موضوع بحث ما مى‏شود و به شيخ بزرگوار مى‏گوييم همان «انّ اللّه‏ تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا»هم موضوع بحث ماست و آن اين است كه نماز جمعه را نمى‏دانم امام صادق عليه‏السلام تقيةً نگفته، يا گفته و به ما نرسيده، رفع ما لايعلمون جارى است، يا «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»[8] جارى است و الا اگر نياوريم «انّ اللّه‏ تعالى... و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا» را در كلمات پيامبر و ائمه طاهرين عليهم‏السلامنمى‏توانيم معنا كنيم، چون روايت منافات پيدا مى‏كند با «تبيانا لكل شى‏ء»[9] و همچنين با «لارطب و لا يابس الا فى كتاب مبين»[10] منافات پيدا مى‏كند با آن جمله‏اى كه در حجة الوداع فرمود: «گفتم
حتى آن نخ در وسط خرما و حكم او را». الا اينكه به أميرالمؤمنين  عليه‏السلام گفتند و
هر چه بود در قرآن آمد، پس در حقيقت گفته خدا گفته پيامبر است.

اگر روايت را اينجور كه من معنا مى‏كنم معنا كنيد، ديگر ايراد شيخ وارد نيست ومعنايش اين جور مى‏شود كه ائمه طاهرين عليهم‏السلام بعضى چيزهارا نگفته‏اند، براى اين كه نمى‏توانسته‏اند بگويند. حالا اگر شك كردى كه واجب است يا واجب نيست، اگر شك كردى كه حرام است يا حرام نيست، فهو موضوع عنهم. پس اگر اينجور معنا كنيد كه «انّ اللّه‏ تعالى... و سكت عن اشياء» اعم است از كلام خدا و كلام پيامبر و ائمه عليهم‏السلام كه اينها كلهم كلامٌ واحد، آن وقت معنا پيدا مى‏كند باينكه بعضى چيزها را پيامبر نفرموده است، لا نسيانا يا ائمه طاهرين عليهم‏السلام نفرموده‏اند تقيةً، يا يك عوارض ديگر. اگر اين باشد «ما حجب اللّه‏ عن العباد»، به قول مرحوم شيخ مثل «ان اللّه‏ تعالى... و سكت عن اشياء»است.

ما عوض اين كه روايت را رد كنيم يك روايت ديگر هم پيدا كنيم و به شيخ مى‏گوييم آقاى شيخ «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» دلالت دارد بر برائت، «ان اللّه‏ تعالى... و سكت عن اشياء» هم دلالت دارد بر برائت و ظاهرا اين را مى‏شود گفت. يك حرف ديگرى هم كه هست اين است كه كلمه «فهو موضوع عنهم» را چه كار كنيم؟ اگر بخواهيم حرف شيخ را معنا كنيم كه اصلاً خدا نگفته است، با موضوع عنهم نمى‏سازد، براى اين كه موضوع عنهم يعنى آنجا كه بوده است و برداشته شده‏و اين با خود محجوب هم نمى‏سازد چون محجوب هم يعنى يك چيزى بوده، بعد محجوب شده است. لذا اين حرف شيخ نه با حجب جور مى‏آيد و نه با موضوع عنهم. الا اينكه اين جور كه من معنا كردم، معنا كنيم و بگوييم مراد از حجب و مراد از وضع اين است كه آن رفع به معناى دفع است، كه گفتيم سابقا و معنايش اين است كه شما الآن نمى‏دانى نماز جمعه جعل شده است يا نه، پروردگار عالم مى‏فرمايد بر فرض كه جعل شده باشد، برداشتم، بر فرض هم كه باشد، برداشتم. آن وقت هم حجب اللّه‏ درست در مى‏آيد و هم موضوع عنهم. كه «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى آنچه نمى‏دانى و پيش تو محجوب است اين را برداشتم و برداشتن
اينجور مى‏شود كه بر فرض كه باشد، نيست اگر هم نباشد، كه نيست.

على كل حال ايراد شيخ بزرگوار وارد نيست، الا اين كه يك كسى اين روايت شريف را مختص كند به مقام فعليت و اين تأويل و تاولها هم لازم
نمى‏آيد. بگويد «ما حجب اللّه‏ عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى مقام فعليت،
يعنى هر چه به ما نرسيده، تكليف روى او نداريم و اخبارى كه گفته احتياط كنيم، نبايد احتياط كنم. حالا من نمى‏دانم نماز جمعه واجب است يا نه، تسبيحات اربعه يك مرتبه واجب است، يا سه مرتبه، آيا غيبت كفار حرام است يا نه و هر چه تكليف واجب يا تكليف حرامى را ندانيم و از من محجوب باشد، فهو موضوع عنهم. على كل حال ايراد شيخ وارد نيست و تا اينجا روايت «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد» در مقابل اخبارى دلالت خوبى دارد.

ايراد دوم شيخ كه باز هم مى‏خواهند بگويند اين مقام فعليت نيست و مقام انشاء است اين است كه در اين كلمه ما حجب اللّه‏ مى‏گويند يك دفعه پروردگار عالم تكليف را نگفته است لمصلحةٍ، اينجا نسبت دادن تكليف به خدا جا دارد. «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يعنى مقام انشاء نه، براى اين كه مصلحت در گفتار نبوده است. شيخ مى‏فرمايند اگر اين باشد خوب است اما اين بحث ما نيست و اما اگر او را آورديد روى اينكه ظالم نگذاشت به ما برسد ما حجب اللّه‏ ديگر معنا ندارد. بايد بگويد «ما حجب الظالمون عنكم فهو موضوع عنهم» و نسبت دادن فعل ظالم به خدا، اين وجه ندارد. كه بحث را برده‏اند در علم كلام و فرموده‏اند: پس بنابراين مربوط به مقام انشاء است، نه مقام فعليت. اين هم ايراد دوم مرحوم شيخ است كه گفته‏اند و پذيرفته‏اند و بالاخره ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد را مختص به مقام انشاء كرده‏اند، آن هم از طرف خدا و گفته‏اند ربطى به بحث ما ندارد.

اين ايراد هم اشكالها دارد: اولاً: ما نسبت فعل ظالم را به خدا در قرآن زياد داريم و شايد 50 جا در قرآن است كه نسبت افعال ما به خدا داده شده است، مثل «و اذا اردنا ان نهلك قريةً امرنا مترفيها ففسقوا فيها».[11] اين امرنا فيها چيست؟ يا «اللّه‏ خلقكم و ما تعملون»[12] را چه جور درست مى‏كنيم؟ «اللّه‏ خالق كل شى‏ء»[13] را چه جور درست مى‏كنيم؟ هر جور آنجاها درست مى‏كنيم، اينجاها هم درست مى‏كنيم. كه آنجاها شما اينجور درست مى‏كنيد كه لا حول و لا قوة الاباللّه‏ معنايش اين است: بحول اللّه‏ و قوته اقوم و اقعد، يعنى قوه از خدا، رفع موانع از خدا. به عبارت ديگر همه چيز از خدا، قدرت از خدا، اما من هستم كه اين قدرت را صرف در معصيت مى‏كنم، يا صرف در مثبوت مى‏كنم. وقتى چنين باشد نسبت دادن فعل به خدا دادن از جهت قوت بلا اشكال است.

«ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم»، يا، «اللّه‏ خالق كل شى‏ء»، يا «اللّه‏ خلقكم و ما تعملون» همه اين رديف آيات و روايات كه زياد است، همه بر مى‏گردد به اينكه زيبايى از خداست و زشتى از ماست. پس بمجرد اينكه نسبت به خدا داده شد، اين موجب نمى‏شود كه ما بگوييم چون ظالم محجوب كرده، صدق نمى‏كند «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم». اين ايراد اول است و ايراد كلامى است و اين ايراد كلامى در اينجا به ذهن مرحوم شيخ آمده و گفته نسبت حجب را به خدا دادن، در حالى كه ظالم اين‏ها را نگذاشته به ما برسد، اين جور نمى‏آيد.

يك ايراد ديگرى كه به مرحوم شيخ وارد است، اين است كه گفتيم اين ما حجب اللّه‏ از كجا كه راجع به اخفاء ظالمين باشد، بلكه اخفاءتكاليف صدى نود و نه اومال خداست. بله ظالمين مانع شده‏اند كه ائمه طاهرين عليهم‏السلام بگويند و بالاخره ائمه طاهرين عليهم‏السلام مصلحت ديده‏اند، نگفته‏اند يا خود خدا نگفته است، براى اين كه مصلحت بوده نگويد. امير المؤمنين عليه‏السلام همه چيز مى‏دانستند. دو جا در نهج البلاغه مى‏فرمايد «سلونى قبل عن تفقدونى»[14] فواللّه‏ ما من شى‏ء از ازل تا ابد الا اينكه من مى‏دانم. لذا به شيخ بزرگوار عرض مى‏كنيم اينكه مى‏گوييد ظالم نگذاشته به ما برسد، اين خيلى كم است، بلكه مصلحت اين بوده  كه خدا نگفته است، مصلحت اين بوده كه ائمه طاهرين عليهم‏السلام نفرموده‏اند،
مصلحت اين بوده كه امام صادق عليه‏السلام تقيه كنند و بالاخره «ما حجب اللّه‏ علمه
عن العباد» صدى نود و نه او از ظالم نبوده، از خدا بوده است. بله ظالم نگذاشته اينها حكومت كنند، كه اگر حكومت مى‏كردند علم جهان را پر مى‏كرد، اما فعل ظالم نگذارد گفته ائمه طاهرين عليهم‏السلام به ما برسد اين خيلى كم است.

ايراد سوم به مرحوم شيخ اينكه آقاى شيخ اينكه شما مى‏گوييد بايد مقام انشائش تمام شده باشد، كسى اين را گفته است؟ در باب برائت شك ما گاهى اين است كه باب انشائش تمام شده يا نه. گاهى هم شك ما اين است كه مقام فعليت او تمام شده است يا نه و براى اولى برائت داريم، براى دومى برائت داريم. حالا همين جا در «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد فهو موضوع عنهم» بگوييم نگذاشته‏اند ائمه طاهرين بگويند، مقام انشاء نداشته است؟

بله از يك جهت كه «تبيانا لكل شى‏ء»، مقام انشاء داشته است، اما مبين (ائمه طاهرين مى‏شوند مبين) نداشته است. فهو موضوع عنهم، شايد همين معنايش باشد، يعنى نگذاشته‏اند امام صادق عليه‏السلام مبين باشد، نگذاشته‏اند امير المؤمنين عليه‏السلام مبين باشند و چون نگذاشته‏اند، به حال انشاء مجمل مانده است، تا امام زمان بيايد معلوم كند و اين ايراد دوم كه ايشان مى‏گويند نسبت حجب را خدا به خودش داده است، پس اگر ظالم نگذاشته باشد اين بدست ما برسد ما حجب اللّه‏ معنا ندارد؟ مى‏گوييم اولاً: معنا دارد با آن معناى كلامى كه در سائر آيات مى‏خوانيم و ثانيا اينكه، اين «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد» اعم است از مقام انشاء و مقام فعليت و برائت هم اعم است از مقام انشاء و مقام فعليت  و اينكه بخواهيم برائت را اختصاص به مقام فعليت بدهيم، معنا ندارد. ما يك دفعه شك مى‏كنيم به مقام فعليت رسيده است يا نه، گاهى هم انشاء شده، اما
شك مى‏كنيم به مقام فعليت رسيده يا نه.

على كل حال هر دوى اينها فهو موضوع عنهم، فهو مرفوع عنهم. اگر حرف مرا بپسنديد، روايت «ما حجب اللّه‏ علمه عن العباد» نظير رفع ما لايعلمون
دلالت اوبراى برائت خيلى عالى است.

 

و صلى اللّه على محمد و آل محمد.



[1]- وسائل الشيعه، ج 18، ص 119، باب 12 از ابواب صفات قاضى، ح 28.

[2]- فرائد الاصول، ج 1، ص 437.

[3]- نهج البلاغه، ج 4، ص 25، حكت 105.

[4]- بحار الانوار، ج 22، ص 31و مجمع البيان، ج 3، ص 428.

[5]- سوره نحل، آيه 89.

[6]-وسائل الشيعه، ج 12، ص 27، باب 12 از ابواب مقدمات تجارت، ح 2.

[7]- نهج البلاغه، ج 4، ص 25، حكمت 105.

[8]- وسائل الشيعه، ج 12، ص 119، باب 12 از ابواب صفات قاضى، ح 28.

[9]- سوره نحل، آيه 89.

[10]- سوره انعام، آيه 59.

[11]- سوره اسراء، آيه 16.

[12]- سوره صافات، آيه 96.

[13]- سوره رعد، آيه 16.

[14]- نهج البلاغه، ج 2، ص 130، خطبه 189.