اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ديروز كشيده
شد به عامين من وجه كه مسلم است پيش اصحاب كه اين حكم متعارضين
را دارد و همانطور كه در باب ضدين و نقيضين تعارض
است و اگر مرجحى در كار نباشد تساقط است و اگر مرجحى در كار باشد، عمل به مرجح است اينجا
هم همين است . فقط حرف در اين است كه آيا در مورد تعارض اين عامين
من وجه حجت نيست، متعارض است و اعمال مرجح مىشود يا
مطلقاحجت نيست؟
ديروز عرض كردم كه
بايد بگوييم مطلقا، براى اينكه تعارض دلالى، تعارض جهتى، تعارض
سندى همه بر مىگردد به يك حرف، يك روايت را
حمل بر تقيه كردن معنايش اين است كه آن حجت نيست، صادر شده تقيةً يعنى غير جد. لذا فقهاء
مىگويند تعارض جهتى بر مىگردد به تعارض سندى، بر مىگردد به اينكه
اين سند ندارد، يعنى واقعيت ندارد. تعارض دلالى را هم مىگويند
برمىگردد به تعارض سندى. اگر دو روايت يكى بگويد واجب است و ديگرى بگويد
حرام است و هر دو هم صحيح السند باشد، سند شيخ طوسى به زراره بلا اشكال
است، سند تمام است، اما همين مقدار كه دلالت ناتمام باشد، برمى گردد به سند
يعنى يقين داريم به كذب احدهما و مرحوم آخوند وقتى وارد باب تعادل و
تراجيح مىشود مىفرمايند معناى تعارضى اين است كه دو تا روايت با هم
متعارض بشود، كه علم به كذب احدهما داشته باشيم. آنوقت تا آخر كه مىآيند،
تبعا لشيخ بزرگوار مىفرمايند كه تعارض جهتى، تعارض دلالى بر مىگردد به
تعارض سندى، همهاش برمىگردد به اينكه يكى از اين روايات صادر نشده و اگر
صادر شده، جد روى او نبوده است.
اگر آن حرف را
بياوريم در عامين من وجه ،مثل اينكه گفته اكرم العلماء، يك دليل ديگر گفته
لا تكرم الفساق. عالم عادل را آن دليل بلا تعارض مىگويد
اكرام كن، فاسق جاهل را بلا تعارض اين دليل مىگويد اكرام نكن، اما عالم فاسق را آيا اكرام
كنم يا نه ؟آن دليل مىگويد بله، اين دليل مىگويد نه. آيا مىشود امام تناقض
بگويد، ولو بحسب تناقض جزئى؟ نه. پس بنابر اين يكى از اينها را بايد
بگوييم صادر نشده، چون تعارض دلالى برمى گردد به تعارض سندى .
حرف من را كه خلاف
مشهور است را اگر قبول بكنيد بايد بگوييد كه عامين من وجه مثل
ضدين مىماند، مثل نقيضين مىماند .
در باب نقيضين يا
هر دو را از كار مىاندازيم و رُد الى الاصل، مىشود تخيير، يا بايد
يكى بتمامه از كار بيفتد، يكى هم بتمامه بايد عمل بشود، آنجا كه
ترجيحى توى كار باشد. اما اينكه دست روى هر كدام بگذاريم بگوييم نصفش را بگير و نصفش را
رها كن، اين با باب تعادل و تراجيح جور در نمىآيد.
پس بنابر اين
بگوييم نقيضين وضدين وعامين من وجه از هر جهت مثل هم است، يا گرفتن
احدهما با ترجيح، يا رد كردن هر دو با قاعده اذا تعارضا تساقطا و هيچ كدام حجت
نيست، يا تخيير و آن عمل فاذن فتخير است و اما اينكه فرقى بين عامين من وجه
و نقيضين و ضدين باشد، هيچ فرقى نيست. بعبارت ديگر در عامين من وجه ما
بگوييم در آنجا كه متعارض است ما عمل به ترجيح مىكنيم، در آنجا كه تعارض
نيست، عمل به آن مىكنيم و عمل آن هم مىكنيم، اين على الظاهر وجهى
ندارد. حالا كه اين جور شد مىآييم سر بحث خودمان. يك دليل مىگويد: «اذا
قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق»، يكى هم لاضرر و لا
ضرار. مرحوم آخوند مىفرمايند اينجا مثل عام وخاص مىماند، همانطور
كه آنجا حمل عام بر خاص مىكنيد، اينجا هم ولو عامين من وجه است، اما
هميشه آن عناوين ثانوى مقدم بر عناوين اولى است. چرا؟ مىفرمايند در عام
وخاص هم با اينكه تعارض است، يكى مىگويد همه علماء را اكرام بكن، يكى
مىگويد فساق را اكرام نكن، مىگويى اينجا جمع عرفى دارد يعنى حمل عام
بر خاص مىكنى. مرحوم آخوند مىگويند اينجا هم همين كار را بكن،
عناوين ثانويه را مقدم بينداز بر عناوين اوليه. چرا؟ براى اينكه العرف وفق باينكه
جمع بين دو دليل بكند هميشه عناوين ثانويه را مقدم مىاندازد بر
عناوين اوليه. وقتى چنين باشد، لازم نمىآيد كه ما اذا قمتم الى الصلوة را ما از
كار بيندازيم، بلكه ما حتى بهتر از عام وخاص عمل مىكنيم. هميشه عناوين
ثانويه مقدم است بر عناوين اوليه، هميشه قاعده لا ضرر مقدم بر «اذا قمتم الى
الصلوة فاغسلوا» و بر مثل «اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا» است. حتى در اصل
نماز، كسى كه در معرض اين است كه اگر نماز بخواند او را
مىكشند، مىگويند نماز نخوان، «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»، در مثل آنجا هم كه
وضوء براى او ضرر دارد، مىگويند وضوء نگير. هر كجا قاعده ضررى، قاعده حرجى
و عناوين ثانويه آمد جلو، مقدم مىشود بر عناوين اوليه. مثل عام وخاص،
همينطور كه اگر جمع دلالى داشته باشيم نوبت نمىرسد به جمع جهتى و جمع
سندى و مرحوم آخوند هم در كفايه همين را مىگويند، كه اگر جمع دلالى و عرفى
داشته باشيم، تعارض در كار نيست و تعارض بدوى است و خيلى اهميت ندارد.
بايد فكر كنى كه آيا تعارض است يا نه. بين عام وخاص تعارض نيست، بين
مطلق و مقيد تعارض در كار نيست، بين ورود و مورود تعارضى نيست، بين
حاكم و محكوم تعارضى نيست، اينجا هم همين را مىگوييم كه بين
عناوين ثانوى و عناوين اولى تعارضى نيست، چون حمل عام بر خاص است، حمل
محكوم بر حاكم است، حمل مورود بر وارد است، در اينجا هم حمل عناوين
ثانوى بر عناوين اولى است. خواه ناخواه اين توفيق مرحوم آخوند بسيار چيز
خوبى است.
و يك جمله ديگر هم
در نظر شما باشد و آن اين است كه در باب حكومت، شيخ بزررگوارو
ديگران هم مطابعت از شيخ كردهاند و گفتهاند در باب عام و
خاص بايد عامى داشته باشيم، خاصى داشته باشيم تا حمل عام بر خاص بكنيم. و اما در باب
حكومت اين نيست، بايد نظارت باشد،لذا اگر عامين من وجه هم باشد، باز حاكم
مقدم بر محكوم است. اين را هم شيخ گفتهاند.
مرحوم آخوند در
عناوين ثانوى توفيق عرفى مىگويند، اما در باب حكومت مرحوم شيخ
انصارى گفتهاند و ديگران هم مىگويند كه در باب حكومت نظر به اين
نداريم كه نسبت چه نسبتى است، نسبت ولو عامين من وجه باشد،
مىفرمايند حاكم مقدم بر محكوم است. مثل اكرم العلماء، بعد دليل
ديگر نگويد لا تكرم الفساق، بگويد الفساق ليس بعالمين، در اين صورت مىشود ورود، با
اينكه عامين من وجه است. يا اينكه نمىگويد الفساق ليس
بعالمين، بلكه مىگويد «الفساق هم الذين يجب اهانتهم فى القرآن الشريف». در اين صورت
مىشود حكومت؛ آن اكرم العلماء مىگويد همه علماء ولو فاسق، اين دليل
فاسق را بيرون مىكند، اما با لسان مىگويد فاسق را قرآن مىگويد به او
اهانت بكن. اين نظارت دارد به اكرم العلماء. وقتى نظارت داشت مىشود اكرم
العلماء الا الفساق. بينشان عامين من وجه است، اما چون لسان دارد، نظارت بر آن
دليل پيدا مىكند. همين جا كه عامين من وجه است، به عنوان حكومت، به
عنوان ورود مقدم مىشود، اين ورود را هم شما گردن شيخ بگذاريد. پس عامين
من وجه وقتى نظارت به يكديگر نداشته باشد تعارض مىآيد توى كار،
اما اگر نظارت داشته باشد، اخراج موضوعى در كار باشد، يا توسعه در موضوع
باشد اينجاها ديگر نه ولو در عامين من وجه حاكم مقدم بر محكوم، وارد مقدم
بر مورود باشد .
فتلخص مما
ذكرنااينكه امر دوم ما اين شد: امارات مقدم بر اصول است، چرا؟ ما گفتيم به
عنوان ورود، آقايان فرمودهاند به عنوان حكومت. حكومت را
نپذيرفتيم براى اينكه ادله امارات لفظ ندارد و نظر هم به موضوع دارد، اخراج موضوعى مىكند،
يعنى رفع شك مىكند تعبدا مىشود ورود اصطلاحى .
آنوقت اين حرف جلو
آمد كه از نظر اصطلاح ما يك تخصصى داريم و آن اخراج موضوعى است
وجدانا، يك ورودى داريم و آن اخراج موضوعى است
تعبدا، يك حكومتى داريم، نظارت دليل بر دليل، كه آن نظارت گاهى مربوط به موضوع است، اخراج
موضوعى مىشود، گاهى نظر به حكم دارد تخصيص
مىشود، گاهى هم توسعه است و نه تخصيص است و نه ورود، نظارت لفظ بر لفظ ديگر است به
حيث كه اگر محكوم نباشد اين يكى لغويت دارد، گاهى هم توفيق عرفى است،
يعنى عرف وقتى نگاه به دو دليل مىكند مىتواند يك كدام را مقدم بيندازد
بر دليل ديگر، ولو اينكه عام و خاص نيست، ولو اينكه حاكم و محكوم نيست، ولو
اينكه وارد و مورود نباشد، ولو اينكه تخصص و تخصيص نباشد. مثل عامين
من وجه در باب ادله اوليه و ادله ثانويه كه ادله ثانوى را مقدم مىاندازد بر
ادله اولى .
يك حرف ديگر اينجا
باقى مىماند، كه خيلى ربطى به بحث ما ندارد و آن اينكه امارت مقدم
بر اصول است و قطع مقدم بر امارات است، اما اينكه امارات مقدم بر
اصول است، به ورود است. كه آقايان مىخواستند بگويند به حكومت و ما قبول
نتوانستيم بكنيم. اما تقدم قطع بر امارات براى تخصص
است. چنانچه قطع مقدم بر اصول است، آن هم به واسطه تخصص، يعنى اينكه اماره حجت است
براى اين است مظنه را سيره عقلاء و آيه نبأ مىگويد حجت است. حالا شما اگر
قطع داشتيد، وقتى قطع است، اماره مىشود، سالبه به انتفاء موضوع وجدانا
وديگر علمى نيست، بلكه علم است.
در باب اصول هم
همين است، مثل رفع ما لا يعلمون، يعنى حالا من علم پيدا كنم رفع ما
لا يعلمون مىشود سالبه به انتفاء موضوع. بنا بر اين قطع مقدم بر امارات است،
تخصيصا براى اينكه رفع موضوع است وجدانا. اما امارات مقدم بر اصول است،
نه وجدانا، بلكه تعبدا، اخراج موضوع است، اما نه
وجدانا، بلكه تعبدا، مىشود ورود .
مطلب سوم اين است
كه تفحص آيا در مورد اصول واجب است يا نه؟ اين را دو جور عنوان
كردهاند. يك جور كه هم در اصول آمده و هم در فقه آمده،
مىفرمايند موضوع اصول آنجاست كه شك مستقر باشد، همين هم در فقه آ مده است، كه در
فقه مىگويد وقتى شك سه چهاركنى، يك مقدارفكر كن، تا آن تزلزل از شك
گرفته بشود، آن وقت بنا را بگذار بر چهار. يا در شك بين يك و دو صبر كن، تا
شك مستقر شود، آنوفت نماز باطل است. ولى اين مراد من است كه در
رسالهها نوشته شده است كه شك مستقر حكم دارد نه شك متزلزل. شكى كه
هنوز معلوم نيست كه آيا رفع مىشود يا نه، اين شك نيست. صبر كن تا شك
بشود، وقتى شك شد، آنوقت عمل به شك بكن. به چه دليل بايد شك مستقر
باشد؟ حرف در اينجاست كه در اصول بعضىها اينجور نگفتهاند، بلكه
گفتهاند واجب است تفحص در باب اصول، بعد از تفحص آنوقت است كه مىتوانيد
عمل به اصول بكنيد. اگر شما نمىدانيد واجب است يه نه بايد تفحص كنيد،
اگر نمىدانى زكات بر تو واجب است يا نه، بايد تفحص كنى تا اينكه وقتى مأيوس
از دليل شدى، عمل به اصل بكنى. اين يك چيز مسلم پيش اصحاب است، حرف در
اين است كه دليل او چى است، به چه دليل مىگوييد بايد تفحص كرد؟ به
چه دليل مىگوييد بايد شك مستقر بشود؟ متأسفانه دليل براى او نيامده
است.
مرحوم نايينى يك
چيزى دارند در تقريراتشان كه اين دليل ايشان عين مدعاست و ما هنوز
پيدا نكرديم كه مرحوم شيخ انصارى به بعد يك دليل
حسابى آورده باشند بر اينكه شك
بايد مستقر باشد.
يك حرف اينجا من
عرض مىكنم، مثلاً در همين شك سه و چهار كه مىگويند صبر كن
تا شك مستقر بشود، آنوقت بنا را بگذار بر چهار و تا شك
مستقر نشده، نمىشود و بگوييم اين اصلاً شك نيست، شك متزلزل اصلاً شك نباشد. آيا اين
را مىشود گفت؟ شك يعنى تساوى طرفين، مظنه يعنى ترجيح احد طرفين،
احتمال يعنى ترجيح مرجوح برطرف ديگر، و قطع يعنى آنكه ديگر طرفين
نداشته باشد. حالا كسى كه شك پيدا مىكند يك آن بعد مظنه پيدا كند، يك
آن بعد احتمال پيدا مىشود، يك آن بعد قطع پيدا مىشود، يك آن بعد دودفعه
احتمال پيدا مىشود، يك آن بعد دو دفعه شك پيدا مىشود، بعد دو
دفعه مظنه پيدا شود .
لذا بگوييم كه شك
غير مستقر اصلاً شك نيست، نه شك است، نه مظنه، نه احتمال و نه
يقين. يقين متزلزل اصلاً قطع نيست، نه قطع است و نه مظنه، اينها همهاش وهم
است و تخيل غير شك است. توهم و تخيل همين طورى است كه شك مىكند،
يقين پيدا مىكند، مظنه پيدا مىكند، احتمال پيدا مىكند تا آخر، اما شك آن
است كه مستقر باشد، هرچه فكر مىكند نه اينطرف و نه آنطرف، هيچكدام
نمىچربد. مظنه آن است كه مستقر باشد، يعنى هرچه فكر مىكند پايه و
ريشه دارد، يكطرف مىچربد. احتمال آن است كه مستقر است، هر چه فكر مىكند
ترجيح پيدا نمىكند. قطع آن است كه مستقر است هر چه اينطرف و آنطرف مىزند
قطع خودش را نمىتواند از بين ببرد، قطع قطاع نيست. اين كه قطع
قطاع را مىگوييم حجت نيست، چون اصلاً قطع نيست و تخيل است. قطع
قطاع چونكه مستقر نيست، شك شكاك چون مستقرنيست،
مظنه ظنا مظنه نيست، چون مستقر نيست، وهم وهام، وهم نيست، احتمال نيست پس كى
احتمال، احتمال است، مظنه، مظنه است، قطع، قطع است، شك،شك است، آنوقتى كه پايدار
باشد.
اگر حرف من را
بپذيريد بر مىگردد به اينكه آقايان كه فرمودهاند شك بايد مستقر باشد و
تفحص بايد بشود، براى اين است كه قبل از تفحص اصلاً
شك ندارد، شك هست، اما اينجورى است كه اصلاً اين شك نيست، نظير قطع قطاع است،
نظير وهم است. در باب مظنه و قطع هم همين را مىگوييم كه بايد مستقر بشود.
اگر اين دليل من را نپسنديد خودتان يك دليل قانع كنندهاى بياوريد تا روز
شنبه .
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد