اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مرحوم آخوند
«رضوان اللّه تعالى عليه» مىفرمايند «و منها: آية الكتمان: «ان
الذين يكتمون ما انزلناه... الاية»، كه جاى اين بود
كه مرحوم آخوند همه
آيه را بنويسد و اين قطعا اشتباه است و بايد بگويد: «ان الذين ما انزلناه من البينات و الهدى
من بعدما بيناه للناس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون». كسانى كه مثل
نصارى و يهود كتمان حق كردند، كتمان قرآن كردند بعد از آنكه
در تورات و انجيل نوشته شده بود كه آن بينات، يعنى قرآن شريف مىآيد، لعنت
خدا و ملائكه بر اينها باد.
مرحوم آخوند
مىفرمايند «و تقريب الاستدلال بها ان حرمة الكتمان تستلزم وجوب
القبول عقلاً للزوم لغويته بدونه».
مرحوم آخوند در
آيه نفر سه تقريب مىكردند، يك تقريب او همين است كه اينجا آمده
است، كه مىفرمايند ملازمه هست؛ به كسى بگويند: تبليغ كن و به ديگران بگويند
قبول نكن، اين لغو است، لازم مىآيد لغويت در جعل، يعنى اگر بنا است قبول
نكند، گفتن اين چه فايدهاى دارد.
همان استدلال را
مرحوم آخوند اينجا آوردهاند، مىفرمايند: لازمه اين كه كتمان حق لعنت خدا
و رسول دارد اين است كه وقتى اين را گفت، آن قبول كند.
مرحوم آخوند جوابى
كه مىدهند اين است كه مىفرمايند «و لا يخفى انه لو سلم هذه
الملازمة»، اگر شما ملازمه را قبول كرديد «لا مجال للايراد على هذه الاية بما
اورد على آية النفر». چه چيز اُورد بر آيه نفر؟ «من دعوى الاهمال او استظهار
الاختصاص بما اذا افاد العلم فانها تنا فيهما».
اگر يادتان باشد
مرحوم آخوند در آيه نفر مىفرمودند ملازمه هست، امّا كلام اطلاق ندارد.
لعلهم يحذرون را مىگفتند اطلاق ندارد و اهمال است،
نمىتوانى بگويى مولى در مقام بيان مراد است، پس تو قبول كن ولو اينكه يقين هم نكنى، يا اينكه
كسى بخواهد بگويد مختص به يقين است، آيه اطلاق ندارد. پس اهمال دارد و
در آيه نفر نمىشود گفت كه مولى بگويد و تو قبول كن على كل حال، بلكه قدر
متيقن او اين است كه تو قبول كن، وقتى كه يقين پيدا كردى.
مىفرمايند آن
ايراد اينجانمىآيد. چرا؟ «فانها تنافيها»، براى اينكه اگر دعواى استلزام
كردى، منافات دارد با اينكه بگويى اطلاق ندارد. بگويى مختص به صورت علم
است، كما لا يخفى. اين لا يخفى را اى كاش مىگفتند چرا؟ چه فرقى است
بين آيه نفر و اينجا؟ اگر آنجا در حالى كه داريم مىگوييم استلزام دارد،
اطلاق ندارد، اينجا هم همين را مىگوييم كه استلزام دارد، اطلاق ندارد و اين فرقى
كه ايشان اينجا مىگذارند و مىگويند كما لا يخفى، در صورتى است كه اين
لا يخفى براى همه مخفى است، كه چه فرقى بين آيه نفر و اينجا هست؟
در آيه نفر
فرموديد استلزام هست بين انذار و تحذر، يعنى اگر به منبرى بگوييد بگو و به
مخاطب بگويد قبول نكن، اين لغويت در جعل است. اينجا هم
همين طور است، اگر به كسى بگويد كتمان نكن، امّا به مخاطب بگويد اين كه كتمان حق نمىكند
تو از او قبول نكن، اين لغويت در جعل است.
مرحوم شيخ
مىگويند اين استلزام را قبول دارم الا اينكه آيه اطلاق ندارد، يعنى استلزام على
سبيل اهمال مىگويد ملّا، على سبيل اهمال هم مخاطب قبول كند و تحذّر كند،
امّا در چه حال؟ ديگر در مقام بيان او نيست، لذا هم استلزام درست شده و هم
اطلاقگيرى نتوانستهايم بكنيم. مرحوم شيخ مىگويند اين آيه كتمان مىگويد
كتمان حق نكن. پس اگر بخواهد بگويد همه قبول نكنند، لغويت در جعل است امّا
اگر شارع مقدس اين جور بگويد كه كتمان حق نكنيد و به ديگران هم بگوييد،
اگر يقين كردى قبول كن و اگر نكردى قبول نكن، اينجا هم استلزام درست
مىشود و هم آيه اطلاق ندارد.
مرحوم آخوند
مىگويند اگر ادعاى استلزام كردى، ديگر نمىتوانى بگويى اطلاق ندارد، بايد
بگويى اطلاق دارد چرا؟ نمىگويند چرا، بلكه مىگويند كما
لا يخفى. در باب آيه نفر: «و الوجه الثانى و الثالث»، يعنى كسى كه ادعا بكند وجه دوم غاية
الواجب واجب و وجه سوم استلزام است، مىگويد: «والوجه الثانى و الثالث
بعدم انحصار فائدة الانذار بالتحذر تعبدا لعدم اطلاق يقتضى وجوبه على
الاطلاق»، بلكه صورت علم بس است و استلزام را درست مىكند و اطلاق هم در
كلام نيست. اين حرف مرحوم شيخ را آنجا مرحوم آخوند قبول كردهاند و اينجا
كه مىرسند، تناقض كلام است، مىفرمايند «و لا يخفى انه لو سلم هذه
الملازمة»، به اينكه بگوييم اطلاق ندارد كه شيخ گفتهاند، مجالى براى ايرادى كه در آيه
نفر گفتيم نيست آنجا فرمودهاند و امّا الوجه دوم و سوم يعنى وجه الستلزام ردّ
مىشود چرا؟ براى اينكه اطلاقى در كار نيست استلزام هست، اطلاق در كار
نيست. اينجا مىفرمايند: اگر بخواهيم بگوييم استلزام در كار است و اطلاقى
ندارد، لازم مىآيد تناقض. وجه او چيست، كه اينجا لازم مىآيد و آنجا
تنافى لازم نمىآيد؟ به وضوح باقى مىگذارند، مىگويند لا مجال براى كلام
شيخ «للايراد على هذه الايه بما اورد على آيه النفر». آن چيست؟ «من دعوى
الاهمال او استظهار الاختصاص بما افاد العلم فانها تنافيهما»، اين
ادعاى استلزام منافات دارد با اينكه بگوييم اطلاق ندارد، منافات دارد با
اينكه استظهار كنيم به صورت علم. چرا؟ نمىگويند، فقط مىگويند كما لا
يخفى.
و آنكه ما
مىفهميم اين است كه هيچ منافات ندارد. همان طور كه شيخ در آيه نفر فرمودهاند،
در اينجا هم فرمودهاند، مىگوييم استلزام را قبول داريم، اگر بخواهد بگويد على
سبيل كليت، بگويد كتمان حق نكن، امّا به مخاطب بگويد قبول نكن، اين
منافات دارد و لغويت در جعل است. در آيه نفر بخواهد بگويد منبر برو و به
مخاطبين بگويد قبول نكنيد اين منافات دارد و لغويت در جعل است و ما اين
لغويت در جعل را مىپذيريم، هم آنجا و هم اينجا.
امّا يك حرف ديگر
مىآيد جلو و آن اين است كه يك دفعه در مقام بيان است و به مخاطبين
مىگويد على كل حال پيذيريد، اينجا اطلاقگيرى مىكنيم
و مىگوييم خبر واحد حجت است و امّا اگر در مقام بيان نباشد، مقدمات حكمت نمىتوانى جارى
كنى، نمىتوانى بگويى مولى در مقام بيان مراد است، به تو گفته قبول كن على
كل حال. پس چون اجمال دارد، قدر متيقن او اين است كه اگر يقين كردى
قبول كن و اگر يقين نكردى قبول نكن. اگر بگويند فرق بين آنجا و اينجا اين است
كه آنجا لعلهم يحذرون داشته كه بعضىها گفتهاند و اينجا ندارد و از اين
جهت مرحوم آخوند فرمودهاند منافات دارد، اين را هم به ايشان مىگوييم كه اگر
لعلهم يحذرون هم بود، باز اطلاقگيرى نمىتوانستيم بكنيم، امّا چون لعلهم
يحذرون در ذيل آيه كتمان نيست، بر مىگردد به مطلب عقلى و در قاعده عقلى هر
كجا كه شك بكنيم قدر متيقنگيرى بايد بكنيم. اصلاً شك در قاعده عقلى معنا
ندارد هر كجا شك كرديم قاعده عقلى مىگويد قدر متيقن. لذا در اين آيه كتمان
كه مىفرمايد كتمان حق نكن، لازمه عقلى او اين است كه قبول بكن. حالا
نمىدانم قبول كنم در صورت علم، يا مطلقا؟ عقل ما مىگويد در صورت علم. چون شك
دارم كه در صورت ظن و شك هم مىتوانم عمل بكنم مثل خبر ثقه؟
مىگويم نه.
بله بعضى اوقات
تعيين وظيفه در ظرف شك مىكند، مثل اصول عقلائيه و امّا اينكه بخواهد
حكم كند روى مشكوك، نمىتواند حكم كند.
لذا اين آيه كتمان
از آيه لعلهم يحذرون خيلى قوىتر مىشود، براى اينكه اطلاقى در كار
نيست. لااقل در آيه نفر لعلهم يحذرون بود و يك كسى ممكن
بود بگويد اطلاق دارد، امّا در آيه كتمان ذيلى نداريم، فقط قاعده عقلى است و لزوم لغويت در جعل
است. وقتى قاعده عقلى بود، عقل كه روى شك حكم ندارد، قدر
متيقنگيرى مىكند، بر مىگردد به اينكه آيه مىفرمايد: كتمان حق نكن، عقل ما
مىگويد اگر كتمان حق حرام باشد و عدم كتمان حق واجب باشد، پس قبول كردن طرف
هم بايد باشد على سبيل الاهمال.
لذا اين جور
مىشود كه آيه مىفرمايد: كتمان حق نكن، عقل ما مىگويد يك استلزامى در
كار است، اگر كتمان حق نبايد كرد، پس تو هم بايد بپذيرى.
حرف دوم مىآيد
جلو كه من به عقل مىگويم بپذيرم در هر حالى، يا صورتى كه يقين
داشته باشم؟ اگر يقين نداشته باشم و شك داشته باشم كه اين كه دارد مىگويد،
واقعيت دارد يا نه، ثقه است يا نه، نمىدانم واقعيت دارد يا نه، مظنه و شك دارم،
عقل ما مىگويد: نه. چرانه؟ براى اينكه من روى موضوع يقينى حكم مىكنم.
آنكه يقين من است، اين است كه اگر يقين پيدا كردى، بپذير، امّا اگر شك داشته
باشى، من روى موضوع شكى حكم كن نيستم.
پس اينكه مرحوم
آخوند مىگويند اگر استلزام گفتيم، مىگوييم اطلاق هم هست ، ولى قبل آن
مىگويند استلزام را مىگوييم و مىگوييم اطلاق هم در كار نيست، اين يك
تنافى است و متأسفانه نمىدانم چه چيز در ذهن مبارك ايشان بوده كه امر
را به وضوح باقى گذاشتهاند. در آنجا، يعنى يك صفحه قبل مىفرمايند
استلزام در كار است، امّا اطلاق در كار نيست، پس نمىتوانيم بگوييم خبر واحد
حجت است تبعا لشيخ.
در اينجا مرحوم
شيخ همان حرف را زدهاند، كه مىفرمايند استلزام هست، اطلاق نيست. ايشان
ردّ حرف شيخ با يك وضوحى مىفرمايند اگر قائل به
استلزام شديد، بايد قائل به اطلاق شويد و ديگر نبايد دعوى اهمال و دعوى استظهار اختصاص به
علم نبايد بكنى، بايد بگويى اطلاق دارد. اين يك تهافت است.
تنافى بعدى اينكه
مىفرمايند «لكنها ممنوعةٌ»، لكن اين ادعاى استلزام ممنوع است و
استلزام نيست. چرا؟ «فانّ اللغويّة غير لازمة»، چون لغويت در
جعل لازم نمىآيد. چرا؟ «لعدم انحصار الفائدة بالقبول تعبدا». يعنى چه؟ يعنى استلزام هست،
اطلاق ندارد. اوّل مىگويد استلزام نيست، بعد مىگويد استلزام هست. مىگويد لعدم
انحصار فائده به آنجا كه قبول تعبدى بكند.«و امكان ان تكون حرمة الكتمان
لاجل و وضوح الحق»، يعنى يقين پيدا مىكند، چون يقين پيدا مىكند همين
مقدار استلزام بس است، لغويت در جعل تمام مىشود. بر مىگردد به اينكه
آيه شريفه مىگويد كتمان حق نكن. من قبول كنم صورت علم را، لغويت در جعل
از بين مىرود. همين حرف مرحوم شيخ و حرف مرحوم آخوند است كه آنجا
مىگفتند اطلاق نيست، استلزام هست. اگر بخواهيم بگوييم اصلاً قبول
نكن، لغويت در جعل است، امّا اگر بخواهيم بگوييم فى الجمله قبول كن،
لغويت در جعل از بين مىرود، اطلاقى هم در كار نيست. مرحوم آخوند اينجا
عين حرف مرحوم شيخ را مىگويند؛ مىفرمايند استلزام نيست. چرا نيست؟
«لعدم انحصار الفائدة بالقبول تعبدا»، بلكه آنجا كه يقين داريم، اين لغويت
در جعل را رفع مىكنيم و ديگر معنا ندارد اطلاقگيرى كنيم. معنايش اين است كه
استلزام هست، امّا اطلاق نيست. عين عبارتى كه شيخ آورده، اينجا
آورده است.
لذا در همين يك
سطرِ اينجا تناقض است؛ اوّل فرمودهاند «لا مجال للايراد على هذه الاية بما
اورد على آية النفر من دعوى الاهمال»، اگر كسى ادعاى
ملازمه بكند، معنا ندارد ادعاى اهمال بكند، بايد ادعاى اطلاق بكند. بعد مىفرمايد: «لكنها
ممنوعة»، استلزام نيست. چرا؟ «لعدم الانحصار الفائدة
بالقبول تعبدا»، يعنى يك جا استلزام هست و آن فى الجمله است لغويت در جعل را از بين
مىبرد و مىگويد كتمان حق نكن، به ديگران مىگويد اگر يقين پيدا كردى، قبول
كن. لغويت از بين مىرود و اطلاق هم در كار نيست.
فتخلص مما ذكرنا
اينكه حرف مرحوم شيخ را ما اينجا مىزنيم و آن اين است كه ملازمه
هست، امّا اطلاق در كار نيست. بلكه يك حرف ديگر هم هست كه آيه شريفه را
بخواهيم بياوريم در خبر واحد يك كار مشكلى است، چون اين مربوط به باب
شهادت و اهل كتاب است، كه قرآن را كتمان حق مىكردند و ما بخواهيم اين را
بياوريم در خبر واحد كه اگر كسى خبر واحد داشت و نقل نكرد، ديگر «يلعنهم
اللّه و يلعنهم اللاعنون» شامل او نمىشود و آيه مربوط به حجيت خبر واحد نيست.
و صلى اللّه على محمد و آل
محمد.