عنوان: حجيت ظواهر؟ حجيت ظواهر در قرآن در زمان پيامبر اكرم جمع شده است
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

خلاصه بحث ديروز اين شد كه قرآن شريف جمع شده در زمان پيامبر اكرم است و پيامبر اكرم اهميت خاصى به قرآن شريف مى‏دادند چنانچه صحابه قبل و بعد پيامبر اهميت خاصى به قرآن مى‏دادند اين كُتّاب وحى مى‏نوشتند به طرزى كه خدا به جبرئيل و جبرئيل به پيامبر و پيامبر به كُتّاب وحى مى‏گفت، جمع مى‏كردند و پيامبر اكرم كه از دنيا رفتند، اين قرآنى كه الان دست ما است به عنوان پشتوانه و به عنوان يكى از ثقلين به امت داده‏اند.

و بعدش هم چنين بود حتى وقتى كه انسان در تاريخ شيعه و سنى مطالعه كند، مى‏بيند كه بعضى اوقات سر يك واو نزاع‏ها در مى‏گرفت. سنى‏ها در اتقان سيوطى مى‏گويند، شيعه هم مرحوم بلاغى روايت را نوشته است و در كتابهاى ديگر هم من ديده‏ام كه عمر روى منبر واو والذين را انداخت به جاى اينكه بگويد والذين. گفت الذين اعتراض به او شد كه اين واو دارد، گفت ندارد، تا بالاخره ابى بن كعب را خواستند و او آمد و گفت كه بلكه واو دارد و من از كُتّاب وحى هستم و واو نوشته‏ام، و در قرآنهاى ديگر هم واو دارد. كه عمر روى منبر اقرار به اشتباه كرد و دو سه مرتبه اقرار به اشتباه كرد و گفت كه اگر من اشتباه كردم من را متوجه كنيد. كه يك عربى بلند شد و گفت اگر متوجه نشدى با اين شمشير متوجه‏ات مى‏كنم.

نمى‏دانم تا چه اندازه از نظر تاريخ درست باشد يك روايتى نقل مى‏كنند كه اهل ناصريه ـ ناصريه كجاست، نمى‏دانم[1] ـ آمدند پيش عثمان و گفتند كه اين «فأبوا ان يضيفوهما»[2] را بكن «فاتوا ان يضيفوهما»، باء را بردار، تاء بگذار كه يك بار طلا و نقره به تو مى‏دهيم، يك بار درهم و دينار هم براى مسلمين و تقويت اسلام. عثمان خيلى عصبانى شد و گفت مگر مى‏شود در ميان مسلمانها باء را تاء كرد. يا تاء را باء كرد؟

و بالاخره اينها روى باء روى تاء روى واو در قرآن شريف حساب مى‏كردند اين طور كه در روايات آمده ـ صحيح السند و ظاهر الدلاله ـ كه
مرحوم مجلسى روايات را نقل كرده‏اند. در روايات اهل تسنن بنابر آن سندى كه خودشان دارند روايات صحيح السند و ظاهر الدلاله نقل كرده‏اند كه وقتى آيات نازل مى‏شد پيامبر اكرم تدريس مى‏كردند يعنى علاوه بر اينكه كُتّاب وحى مى‏نوشتند، پيامبر تدريس مى‏كردند، همين تدريس روخوانى قرآن، يعنى راجع به طرز روخوانى قرآن تا آخر تدريس مى‏كردند.

نظير اين روايات زياد است، آنچه مهمتر از همه اينهاست اين است كه نمى‏شود اين قرآن جمع نشده در زمان پيامبر باشد و نمى‏تواند عقل اين را باور
كند، يعنى يك چيزى كه خود قرآن و پيامبر اكرم مى‏گويند علم به ما كان و ما يكون و هو كائن در آن او است، معجزه براى پيامبر فقط اين كتاب است، مابقى معجزات را الان ما نمى‏توانيم اثبات كنيم، آنكه از همه مهمتر است اين معجزه است، اين كتابى كه تا روز قيامت مى‏خواهد بشريت را در هر زمان اداره بكند، اين كتابى كه به قول قرآن «تبيانا لكل شى‏ء»
[3] است، اين كتاب را هم بگوييم در زمان پيامير جمع نشده است؟ پيامبرى كه عقل كل است و اميرالمؤمنين و اصحابى كه اينها فهميده و سياستمدار و اجتماعى بوده‏اند، حالا پيامبر اكرم كه خود عقل كل است، هرچه اين معجزه مى‏آمد اين را در گوشه اطاق جمع كنند تا از دنيا برود و وقت جمع كردن اين قرآن را نداشته باشد. اصحاب بگوييم در  زمان پيامبر اينها را جمع نمى‏كردند، در صورتى كه پوست گوسفند بود، حتى قرطاس در آن زمان بود، چنانچه خود قرآن كريم لفظ قرطاس دارد. لذا بگوييم قرآن در زمان پيامبر اكرم جمع نشد، بعد پيامبر اكرم كى جمع كرد؟ شيعه بگويد اميرالمؤمنين، سنى ابوبكر بگويد ابوبكر، يك سنى عمرى بگويد عمر، يك سنى عثمانى بگويد عثمان، نمى‏تواند عقل عادى اين را بپذيرد. كه اگر هم ما هيچ چى نداشتيم جز عقل عرفى، نه عقل دقى، عرف به ما مى‏گفت نگو اين حرف را و بدان قرآن جمع شده در زمان پيامبر است.

لذا آن جمع شده‏هاى اميرالمؤمنين را بايد يك حرفى روى آن بزنيم، يك قرآنى ايشان نوشتند، آنچه طبق روايات مى‏فهميم اين است كه تأويل داشت،
شأن نزول داشت و بالاخره يك قرآن خيلى مفيدى بود براى اجتماع اين قرآن مفيد براى اجتماع را اينها نپسنديدند. يا در زمان ابى بكر وقتى حفاظ از دنيا رفتند، ديدند 17 تا قرآن براى آنها كم است، لذا پول دادند، اهميت دادند صد تا قرآن درست كردند. در زمان عمر اصلاً نويسنده قرآن داشت، يعنى ده بيست نفر قرآن مى‏نوشتند.

اگر ما باشيم و عقل عادى بايد بگوييم اين قرآن جمع شده در زمان پيامبر اكرم است و امّا بعد پيامبر اكرم چه شد؟ نظير قرآنهايى كه چاپ جور واجور
دارد، يكى قرآن چاپ مى‏كند با دقت، يكى چاپ عثمانى است، يكى چاپ اصفهانى است، يكى چاپ مكى است، يكى چاپ مدنى است، يكى هم چاپ مصرى است. بعد پيامبر اكرم هم قرآن زياد نوشته مى‏شد و اين جمع قرآن كردن، يعنى قرآن خيلى نوشتن را اميرالمؤمنين جمع كردند، يعنى تأويل‏ها و  شأن نزول‏هاى او را نوشتند. آنكه عقل مى‏پسندد اين است كه در زمان پيامبر اكرم اين قرآن طايق النعل بالنعل، بدون يك واو زيادتر يا كمتر رسيد به دست ما.

يك علمى هم تازه پيده شده بنام علم حروف در قرآن، كه علم خيلى خوبى است و الان مجمل است و اگر شما اين را مفصل بكنيد، خيلى چيز خوبى
مى‏شود و اجمال علم حروف اين است كه اينها يك بررسى در علم حروف كرده‏اند، ديده‏اند به اندازه‏اى كه انسان هست، حيوان هست، به اندازه‏اى كه زمين هست، آسمان هست، به اندازه‏اى كه حسن هست، سوء هست، هر لفظى را اينها يك بررسى دقيق كرده‏اند ديده‏اند تمام اين قرآن از اوّل تا آخرش از نظر حروف با هم مى‏خواند، كه اگر يك واو قرآن را بردارند اين علم حروف از بين مى‏رود. اگر يك حسن را از او بردارند، اين قرآن ناقص مى‏شود، يعنى به اندازه‏اى به هم وابسته است از نظر علم حروف كه واو او حساب شده است، راء او روى حساب است، لام او روى حساب است، تشديد او حساب است، و الفاظش هم روى حساب است.

و اين علم حروف هم علم خوبى است راجع به قرآن و حيف كه مسلمانها در قرآن كار نكرده‏اند. سنى بيش از ما كار كرده، ولى تفسيرى كه به درد بخورد، انصافا در ميان سنى‏ها نيست. تفسير خيلى نوشته‏اند، ولى وقتى كه وارد بشويم، مى‏بينيم كه تفسيرى كه به درد بخورد از نظر عرفان، از نظر فقه، از نظر علم الاجتماع و بالاخره از نظر تفسير، نيست. در ميان آنها بهترين تفسيرها از نظر عرفانى اين تفسير آلوسى است. آدم مى‏بيند اين تفسير از اوّل تا آخر در صدد  اين بوده كه  ضربه بزند به شيعه، عرفانش ضربه زدن به شيعه است. يا مثلاً تفسير فخر رازى، تفسير خوبى است، امّا وقتى كه آدم مى‏بيند، مى‏بيند كه سر تا پا همه قصه است، يعنى منبرها را جمع كرده و تفسير كرده است. يا مثلاً تفسير
زمخشرى تفسير خوبى است، امّا روى دم واو، سر واو، دو راء، سر راء و بالاخره رفته توى ادبيت، امّا يك تفسير كه يك لجنه‏اى باشد و اين تفسير نوشته باشد اين نيست. بدتر از آن در ميان شيعه، در ميان شيعه الان يك تفسيرى كه صد در صد مطلوب باشد نيست.

همين تفسير الميزان را ايشان تا جلد 9 خوب كار كرده‏اند، امّا بر اثر ضربه هايى كه ايشان آمد، از آن طرف رو به نزول است، يعنى آن جلدهاى آخر. مجمع خيلى بهتر از الميزان است و نشد. امّا همين مرحوم علامه طباطبايى با آن همه مقامشان در تفسير، آنكه خيلى اهميت داشت پيش ايشان فلسفه بود. بله يك چيزى كه ايشان فوق العاه اهميت مى‏دهند ولايت است و مسائلى كه مربوط به ولايت است انصافا در ميان همه تفسيرها اوّل است، امّااينكه‏بگوييم صد در صد افتخار براى شيعه‏است، نه.

مرحوم فيض تفسير خوبى نوشته است، امّا در صدد بوده كه روايات را بياورد و تفسير كند قرآن را به روايت اهل بيت. بهترين تفسيرها تفسير مجمع
است، كه از تبيان شيخ طوسى گرفته است. ولى باز هم انسان مى‏بيند كه مرحوم طبرسى هم رفته‏اند توى الحجة، الادبية، اينها كه اصلاً به درد تفسير نمى‏خورد الا شاذا. وقتى به معنا مى‏رسد آن طور كه شأنشان بوده نيامده است. اينها را مى‏گوييم تا اينكه فكرى بكنيد.

 لذا اگر سنى و شيعه آن طور كه پيامبر اكرم سفارش كردند راجع به قرآن عمل كرده بودند، مخصوصا كه اهل بيت  عليهم‏السلام را هم تالى تلو قرآن قرار داده بودند، الان معلوم مى‏شد كه آيا اين قرآن تحريف دارد يا نه. زشت است براى مسلمانها كه بگويند قرآن را نصفى انداخته‏اند و ما بنشينيم اينجا و بگوييم قرآن را نصفى نينداخته‏اند.

از راه علم حروف، نه در قرآن يك واو كم شده و نه يك واو زياد شده است. اهل دل هم كه اينها با معجزه نظير مرحوم كربلايى كاظم كه قرآن را از نظر
لطف امام زمان حافظ بود اقرار داشت كه يك واو از قرآن كم و زياد نشده است از اوّل اسلام تا الان خيلى از كياء بوده‏اند به قول صاحب جواهر، اين ازكياء هم اقرار دارند كه قرآن نه جابجا شده و نه يك واو او افتاده است. ائمه طاهرين مى‏فرمودند اين قرآن را اين جور بخوانيد تمسك به قرآن كرده بودند، اگر تحريف شده بود چه طور تمسك به قرآن مى‏كردند؟ به قول اخبارى اگر تحريف شده باشد، نمى‏شود تمسك به قرآن كرد.

در رواياتى كه با هم معارض باشد به ما گفته‏اند برو در قرآن، ببين اگر مخالف با قرآن است او را بگذار كنار و اگر موافق قرآن است او را بگير. معنايش اين است كه از اوّل قرآن تا آخر قرآن براى تو حجت است و برو در قرآن، روايت معارض را تشخيص بده، ببين كدام حجت است و كدام حجت
نيست.

چقدر امر به تدبر در قرآن شده چقدر ثواب از نظر ائمه طاهرين بار بر او شده است! امّا آنكه ديروز مى‏گفتم روايات به اندازه تواتر در ميان سنى و شيعه
 داريم، اينكه تمام اسماء سور را پيامبر تعيين كرده است، تمام آيات را آنها كه اسم گذارى دارد، پيامبر تعيين كرده است، تمام سور را از اوّل تا آخرش را پيامبر تعيين كردند و بالاخره وقتى سوره‏اى مى‏آمد پيامبر مى‏فرمود اين سوره را بگذاريد بين فلان سوره، و فلان سوره وقتى هم آيه‏اى مى‏آمد مى‏فرمود اين آيه را بگذاريد در فلان سوره. اگر آياتى مى‏آمد، مى‏فرموده بين فلان آيات، فلان آيات در فلان سوره اين آيات را بگذاريد آنج.ا بله ديروز مى‏گفتم نحوه جمع او را نمى‏دانيم چگونه است امّا اگر ما از قرآن چيزى بفهميم قرآن همان طور كه حروف مقطعات او متشابه است جمع قرآن هم متشابه است.

يك چيز ديگر هم كه عقل ما به ما مى‏گويد راستى اگر اين قرآن در زمان غير پيامبر اكرم جمع شده بود يك مراعاتهايى مى‏كردند، چون زياد داريم آياتى
كه با هم نمى‏خواند، مثلاً يك جا در معاد است، ناگهان مى‏رود در قصه حضرت موسى، در نبوت است، ناگهان مى‏رود در قصه كفار و قريش، يك مقدار
مى‏رويم جلوتر در اجتماعيات است، ناگهان مى‏رود در اقتصاد، در فقه است، ناگهان مى‏رود در عرفان، اگر بعد پيامبر جمع شده بود بايد يك ترتيبى برايش درست مى‏كردند و اين آياتى كه به هم نمى‏خورد اينها درست كرده بودند. اين از درست نشدنش و تركيب مجزى قرآنش مى‏فهميم اين تركيب مجزى از متشابهات است، مى‏فهميم اين تركيب از خداست، نظير الف لام ميم است. خدا به جبرئيل، جبرئيل هم به پيامبر، پيامبر هم به كتّاب وحى، اين جور داده شده دست ما، نمى‏شود پذيرفت عقلاً، عرفا اينكه قرآن در زمان پيامبر جمع نشده باشد.

 اگر هم حرفهاى امروز من را قبول نكنيد، نمى‏شود آن روايات كه ديروز خوانديم، پا روى آنها بگذاريد.  آن روايات به خو بى به ما مى‏گويد كه اين قرآن
شريف در زمان پيامبر اكرم، به امر پيامبر اكرم جمع شده است.

امّا مصيبت بزرگتر اختلاف در قرائات است كه تحريف چهارم است. كه گفتم تحريف چهار معنا دارد: يكى تحريف معنوى است كه در قرآن‏هست، يكى
زياد شدن در قرآن است كه مسلم كسى نگفته و نيست، و يكى هم تفيصه در قرآن است، كه همين‏ها بود كه گفتم. يكى هم اختلاف در قرائات است.

متأسفانه بسيارى از اصولين هم مى‏گويند كه ملك يوم الدين درست است، مالك يوم الدين هم درست است حتى همين ملك يوم الدين ده قسم
خوانده شده است؛ مَلِكِ يوم الدين، مُلِكِ يوم الدين، مُلُكِ يوم الدين، همچنين تا آخر. ولى بعضى از فقهاء ما مى‏گويند ملك درست است، مالك هم درست است.

در همين حمد و سوره اختلاف در قرائات هست، چه رسد اخبارى، اخبارى اقلاً مى‏گفت تحريف، ما مى‏گفتيم نه، تو سرش هم مى‏زديم، مى‏گفتيم نه، هم قدماء توى سرش زده‏اند، هم متأخرين توى سرش زده‏اند، حتى مرحوم صدوق مى‏گفت كافر است هر كس بگويد تحريف در قرآن است.

امّا اين اختلاف در قرائات يك مصيبت بزرگى است كه اصولى گفته، مفسر هم گفته است. لذا مى‏بيند مرحو طبرسى در مجمع مرتب به اين اختلاف
در قرائات ور مى‏رود، در هر چند آيه‏اى يك القراءة، يك الحجة دارد، در مقابل الحجة يعنى معنا به القراءة ور مى‏رود.

 اين مصيبت دو منشاء دارد: يكى از همين كُتّاب وحى است، كه بعضى از اين كُتّاب وحى اختلاف در قرائت داشتند، در زمان پيامبر اكرم نمى‏توانستند
دامن آتش به زنند، كه بعضى از اينها بعد از سقيفه بنى ساعده به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام خيلى اذيت كردند. اينها در زمان پيامبر نمى‏تواستند اظهار منيت بكنند. بعد از زمان پيامبر اكرم نفسيت آنها بلند شد، يكى مى‏گفت قرائت من، آن يكى مى‏گفت قرائت من، در روايت شيعه و سنى داريم كه در زمان عثمان اوج گرفت و عثمان جلسه كرد كه اميرالمؤمنين هم نشسته بوده است كه چه كنيم؟ يكى قاف مى‏گويد، يكى ملك مى‏گويد، يكى قوف مى‏گويد، يكى مكل مى‏گويد، يكى مالك مى‏گويد، و اين قرآن را از بين مى‏برد.

به امر اميرالمؤمنين، يعنى اميرالمؤمنين هم آنجا بوده است، شما اين كتابهايى كه راجع به اختلاف در قرائات است، من جمله حضرت آية اللّه‏ العظمى
آقاى خوئى، اگر مطالعه كنيد به خوبى مى‏فهميد كه اميرالمؤمنين سلام اللّه‏ عليه تصويب كردند كه همه قرآنها را جمع كنند، كه حتى كتك خوردن ابن مسعود از همين جا سرچشمه گرفت. ابن مسعود را خواستند كه بايد قرآن خود را تحويل بدهى. كتك حسابى خورد وبعد هم از همين كتك مُرد و بالاخره گفتند قرآنها را از بلاد جمع كنيد و معلوم مى‏شود كه اعراب گذارى هم شده بود و اينكه در زمان بنى اميه اعراب گذارى شده بود اين حرف غلطى است. قرآن اعراب داشت و مسلمانها مى‏خواندند. همه قرآنها را جمع كردند و دستور دادند آن لجنه من جمله عثمان قرآنهايى نوشتند و اين قرآنها را منتشر كردند در بلاد با وحدت قرائت در مصر و شام و ايران و عراق شد وحدت قرائت.

 و حتى آنهايى كه اختلاف در قرائت داشت را آوردند در مسجد، در مقابل چشم مسلمانها كه ديگر از اين كارها نكنند، قرآنها را سوزاندند. اين كار خوبى نبوده و اينكه مشهور شده كه عثمان قرآنها را سوزانده، منشأش اين است. وحدت قرائت در زمان عثمان پيدا شد و اين بود و بود تا زمان بنى العباس. در زمان بنى العباس كه زمان بنى اميه وضع نكبت بارى بود، تهاجم فرهنگى را آوردند جلو و در مقابل تفسير امام صادق و علم قرآن امام صادق اختلاف در قرائت درست كردند و مردم را مشغول كردند و اين افرادى كه اختلاف در قرائت دارند هفت تا، يازده تا، هيجده تا، آن وقتها هفت تا بودند كه مرحوم آقاى خوئى اين هفت تا را نقل مى‏كنند و همه شان را هم تفسيق مى‏كنند، از آن تفسيق‏هاى غريب و عجيب، آدمهاى شراب خوار و قمار باز، آدمهاى لاابالى، پول پرست و رياست پرست. كسائى شب مى‏رفت و روز مى‏آمد در ميان مردم و مى‏گفت قيف، آن كس ديگر مى‏گفت قيف نه، بلكه قاف، ديگرى مى‏گفت قوف. بنى العباس هم تأييد مى‏كردند. آن راوى مى‏رفت مى‏گفت، مَلِكِ يوم الدين، آن مى‏گفت مُلِكِ يوم الدين، و يك تفسير هم گذاشته بودند به نام تفسير قرآن، امّا همين قاف و قوف و قيف آنجا مشهور شده بود.

به همين جهت هم مرحوم كافى با روايت صحيح السند نقل مى‏كنند مى‏آمدند پيش امام صادق و مى‏گفتند اينها مى‏گويند «القران نزل على سبعة احرف» كه پيامبر گفته كه حضرت مى‏فرمودند «كذبوا اعداءاللّه‏»، اين قرآن على سبعه احرف چى است؟ «و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد»[4]  بعد امام صادق مى‏فرمودند آن جور كه مردم قرآن مى‏خوانند شما هم قرآن بخوانيد اين اختلاف در قرائات را بيندازيد دور. در حالى كه تقيه بود و دهان امام صادق هم بسته بود، امّا بالاخره امام باقر و امام صادق در اوج اين حرفها جلو اين حرفها را مى‏گرفتند. حتى اتقان سيوطى مى‏گويد اين روايت «القران نزلت على سبعه احرف» اين ضعيف است. اصلاً اين روايت در شيعه نيست، فقط مرحوم صدوق اين روايت را به طور مرسل نقل كرده‏اند. معلوم مى‏شود كه عامى بوده و در ميان عامه هست. عامه هم من جمله اتقان سيوطى مى‏گويد اين روايت از ابقح روايات است. بعد مى‏گويد اين رواية چهل احتمال دارد. بعد اتقان سيوطى مى‏گويد بعضى از اين چهل احتمال اختلاف در قرائت است و اين احتمال و هو جهلٌ قبيحٌ، هم جهل است و هم قبيح كه ما بخواهيم معنا كنيم «القران نزلت على سبعه احرف» يعنى به هفت قرائت.

راستى اگر اختلاف در قرائت باشد، هم يطهُرنَ، يطّهُرنَ، كدام درست است؟ و اگر هر دو درست باشد تناقض در قرآن مى‏شود.

تعجب است كه چرا ما دامن به اين مصيبت مى‏زنيم! همين‏ها كه مى‏خواستند اختلاف در قرائة درست بكنند، مى‏خواستند اسلام را زير پا
بگذارند، روايت نقل مى‏كنند كه پيامبر اكرم به كتّاب وحى مى‏فرموده كه آخر آيه را مى‏خواهيد بنويسيد سميع عليم، مى‏خواهيد بنويسيد ان اللّه‏ قدير،
مى‏خواهيد بنويسيد ان اللّه‏ عليم. آنجا كه آيه عذاب است، آخرش را عذاب بنويسيد، آنجا كه رحمت است آخرش را رحمت بنويسيد. كار رسيد به اينجا.  براى اينكه منيت خودشان را و پول پرستى خودشان را درست بكنند قرآن را اين جور كردند كه آخر آيات مال خدا و پيامبر نيست، اينها از كُتّاب وحى است. خدا نكند كسى بخواهد يك چيز باطل را اثبات بكند.

بنابراين اختلاف در قرائات مصيبت او بالاتر از تحريف در قرآن است. همين قرائت كه ما الان مى‏خوانيم، كه اسمش را مى‏گذاريم عاصم، اين قرائتى
كه شيعه و سنى مى‏خواند و اعراب گذراى شده، اين همان قرآنى است كه پيامبر اكرم براى مسلمانها مى‏خواند. اگر فيهى است، پيامبر فرموده، اگر
بخواهيم اشتباه كنيم، همه جاها بايد فيهى باشد، امّا همه جا فيه است، تنها در سوره فرقان
[5] فيهى است. عليهُ اللّه‏ در همه جا عليهِ اللّه‏ است جز در سوره فتح[6] همين‏ها دليل بر اين است كه پيامبر فرموده است و الا ادبيت مى‏گويد بايد بخوانى عليهِ اللّه‏ و بايد بخوانى فيه و اگر فيهى اگر عليهُ است و اگر سميع عليم است و اگر بصير عليم است و اگر ان اللّه‏ قدير است، و اگر ان اللّه‏ غفور رحيم است همه و همه وحى است از طرف خدا به جبرئيل، و جبرئيل به پيامبر و پيامبر به كُتّاب وحى كه بنويس عليهُ اللّه‏، بنويس يَطهُرن[7]. هرچه غير از اين باشد قرآن نيست و اگر كسى در نمازش بخواند مَلِك يوم الدين، نمازش باطل است. براى اينكه قرآن نخوانده، مالك يوم الدين بايد بخواند. هر دو را هم بخواهد بخواند، نمى‏شود. بعضى‏ها كه هر دو را مى‏خوانند نمازشان باطل است، براى اينكه يقين پيدا مى‏كنند كه كلام آدمى آمده در قرآن احتياط درست نيست،
ملك هم درست نيست، بايد بخواند مالك يوم الدين و غير از اين هم چاره‏اى نيست و الا نماز باطل است مابقى را هم همين جور درست كنيد تا آخر.

اين خلاصه حرف ما.

و صلّى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



[1] ـ ناصره شهرى است در شمال فلسطين، كه محل تولد حضرت مسيح  عليه‏السلام بوده است.

[2] ـ سوره كهف، آيه 77.

[3] ـ سوره نحل آيه 89.

[4] ـ الكافى، ج 2، ص 630، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح 13.

[5] ـ سوره فرقان، آيه 69.

[6] ـ سوره فتح، آيه 10.

[7] ـ سوره بقره، آيه 222.