اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث اين بود كه
آيا ظواهر هر كدام حجت است يا نه؟ اين كلام را اگر ما يقين نداشته باشيم
كه ظاهر در معنا است و مظنه داشته باشيم آيا حجت است يا نه؟
گفتم بحث از حجيت
متوقف بر 16 اصل عقلايى است كه ما بايد اين اصول عقلائيه را جارى
كنيم، كه پا به طور خود كار جارى شود تا ما بگوييم ظواهر كلام حجت است.
ديروز عرض كردم كه
بحث درباره اين است كه ظاهر اطمينان آور نباشد و الا اگر كسى مدعى
بشود كه ظاهر كلام، ظاهر لفظ ، براى معنا اطمينان آور
است، مثل اينكه حرفهايى كه من دارم مىزنم و شما داريد مىشنويد، احتمال خلاف واقع را
نمىدهيد و احتمال خيلى كم است.
اگر كسى بگويد، كه
مرحوم محقق عراقى، آقا ضياء مىفرمودند، اصلاً ظواهر حجت است، با
علم و اطمينان علم عرضى پيدا مىشود، وقتى ظاهر را
بگويد لفظ ظاهر در معنا است لفظ معنايش را پيدا مىكند.
لذا الان بحث ما
اين است كه الاصل عدم حجية المظنه الا ظواهر كلام.
قبل از اثبات حجية
ظواهر اوّل اصلى كه بايد در كلام متكلم جارى بشود اصل عدم غفلت است
و الا اگر احتمال بدهيم كه اين غفلت از لفظ دارد، غفلت از معنا دارد،
معلوم است كه نمىتوانيم بگوييم لفظ ظاهر در معنا است.
دوم: اصالة عدم
السهو است، اصالة عدم النسيان است و الا اگر احتمال بدهيم كه سهو كرده
باشد، لفظ را بيجا استعمال كرده باشد و نسيان كرده باشد، ديگر نمىتوانيم
بگوييم اين لفظ ظاهر در معنا است، پس اين دو اصل بايد جارى بشود. نتيجه
اينكه اگر كسى زياد سهو و غفلت مىكند، به عبارت ديگر متهم است× الفاظ
اين حجت نيست. اگر مجتهد بر اثر پيرى، غفلت او زياد شده، مىگويند
فتواى اين ديگر حجت نيست. اگر يك راوى سهو و نسيانش زياد باشد، اين
متهم است و مىگويند كلمات اين در معنا حجت نيست. كثير السهو چون اصالة
عدم النسيان ندارد، مىگويند ظواهر اين متكلم، حرفهاى اين متكلم در معنا
حجت نيست و مىگويند اصالة عدم غفلت و اصالة عدم نسيان درباره غفلت
افراد متعادل است و امّا كثير الغفله، كثيرة السهو و النسيان اين اصل عقلايى را
ندارد. تا اينجا دو اصل.
سوم: اصل عدم
الزياده است.
چهارم: اصل عدم
النقصيه، نامهاى كه شما داريد مىخوانيد، يكى اينكه اصل عدم زياده
بايد جارى كنيد. در اين نامه زياد ننوشته، در اين نامه نقص و
نقصيهاى نيست. مثل اينكه شما بگوييد زيد را اكرام كن. ممكن است كه در اين چيزى بوده و افتاده و اينكه زيد
را اكرام كن روز جمعه و اين روز جمعه افتاده است. وقتى شما
اوامر و نوهى مولى برايتان حجت مىشود كه اين دو اصل را هم جارى كنيد، اصل
عدم الزياده، اصل عدم نقصيه كجا. نتيجه مىگيريم؟ كسى كه در جايى احتمال
زياده يا نقصيه بدهد، با جارى كردن اين دو اصل، ظواهر كلامش را بگوييم
حجت است.
پنجم: اصالة عدم
التحريف. اگر يك نامهاى به شما رسيد بايد عدم التحريف جارى
كنيد، يعنى آن كسى كه نامه را آورده از نامه كم نكرده و جملهاش را
نينداخته است و تا اين اصالة عدم تحريف جارى نشود، اين نامه براى شما حجت
نيست.
همچنين اصالة عدم
التصحيف. فرق بين تحريف و تصحيف به اين است كه تحريف انداختن
چيزى از نامه، چنانچه اخبارى قائل است به اينكه از قرآن
شريف آياتى افتاده شده است. تصحيف يعنى جابجا شدن يا زياد شدن، و معمولاً تصحيف را آنجا
استعمال مىكنند كه جابجا بشود. اگر يك نامهاى دو صفحهاى باشد و ندانى كه
صفحه اوّلش كدام است اين حجت نيست. مشهور در ميان اخباريين و غير
اخباريين اين است كه قرآن شريف تصحيف شده، يعنى جابجا شده، مثلاً آيات
مكّى ممكن يك جا بوده آيات مدنى يك جا بوده و اين قرآن كه جمع شده بعد
پيامبر است، بعد تصحيف شده، آن جور كه نازل شده جمع نشده است.
ان شاء اللّه
بعدا دربارهاش صحبت مىكنيم كه قرآن شريف نه تحريف شده، نه تصحيف شده است.
اين قرآنى كه الان دست ماست، همان قرآنى است كه يك كلمه كم و زياد
نشده است. جمع آن هم به دستور خدا و به امر جبرئيل است و قرآن جمع شده در
مرئى و منظر پيامبر بوده است.
حالا اگر كسى
نتوانست اصالة عدم التحريف و اصالة عدم التصحيف جارى كند، ديگر
نامه حجت نيست. كه بعدا مىرسيم كه اخبارى همين را
مىگويد، كه قرآن حجت نيست، براى اينكه در او تحريف است، الا اينكه شيعه همه و همه، غير از
اخبارى مىگويند قرآن تحريف نشده و الا اگر يك كسى بگويد و قبول كند
كه قرآن تحريف شده، ديگر بايد بگويد كه قرآن اصلاً وابدا حجيت ندارد. لذا
بايد اين دو اصل هم جارى بشود و تا اين دو اصل جارى نشود، نمىتوانيد
بگوييد كلام ظاهر در معنا است.
هفتم: اصالة
الحقيقه است. اگر شك بكنيد كه اين كلام ظاهر در معناى واقعى خودش هست يا
نه، بلكه به نحو كنايه آمده است و به نحو مجاز آمده
است، اصالة الحقيقه مىخواهد تا اصالة الحقيقه جارى نكنيد، نمىتوانيد اصالة الظهور جارى
بكنيد. اگر گفت رايت اسدا يرمى، ظاهر در اين است كه من ديدم كه شيرى تير
مىاندازد. اين لفظ ظاهر در معنا است، اصالة الحقيقه نمىخواهد تا ظاهر در معنا
باشد. ولى اگر ندانيم شير ديده، يا رجل شجاع مىمانيم كه آيا لفظ ظاهر در معنا
است يا نه، يك اصالة الحقيقه بايد بيايد و رايت اسدا را، لفظ را، ظاهر در معنا
بكند. نتيجه اينكه در كلمات ادباء و شعراء نمىتوانيم اصالة الحقيقه جارى
بكنيم. براى اينكه كلمات ادباء و شعراء صدى نود به بالا كنايه و مجاز است و كار
شاعر، يعنى مجاز گويى كار اديب در نوشتهها، يعنى كنايه گويى. اين هم متهم
است به اين معنا كه كلمات او كم است كه در معناى واقعى باشد لذا اصالة
الحقيقه در شعر شعراء نمىآيد. اصالة الحقيقه در نامه ادباء هم نمىآيد. پس اين
اصل هم بايد جارى بشود.
اصل بعدى: اصالة
الجد است. در كلامى كه مىگويد مثل رايت اسدا بايد يك اصالة الجد
جارى بكنيم، يعنى اين جد در معنا است و هزل نمىخواهد
بگويد و شوخى نمىخواهد بكند و راستى لفظ را گفته، مىخواهد از آن معنا اراده كند و تا
اصالة الجد جارى نشود نمىتوانيد شما بگويى اين كلام ظاهر در اين معنا است. كجا
نتيجه مىگيريم؟ يك آدم دورغگو، مثل شبان دورغگو را اصالة الجد جارى
نكردند، وقتى اصالة الجد جارى نكردند چون چوپان دورغگو بود گرگ
گوسفندها را خورد. پس اين اصل عقلايى هم بايد جارى بشود و اگر جايى
اين اصالة الجد را نتوانيم جارى بكنيم باز بر مىگردد، به اينكه اين لفظ را
نمىدانيم ظاهر در معنايش است يا نه و چيزى نداريم كه بگويد اين لفظ ظاهر در
معنايش است.
اصل ديگرى كه بايد
جارى بكنيم اصالة تطابق اراده جد و اراده استعمال است، يعنى بايد
بگوييم اين استعمال مطابق با جد است. آن جد مطابق با
استعمال است.
نتيجه اينكه در
باب اطلاق و عموم اگر يادتان باشد مثل صاحب معالم و خيلىها مىگفتند
استعمال عام و اراده خاص مجاز است. اگر بگويد اكرم
العلماء، يك دليل ديگر بايد بگويد لا تكرم الفساق منهم، اين لا تكرم الفساق منهم علامت اين
است كه اكرم العلماء مجاز استعمال شده، قرينه در اينجا، علاقه در اينجا
استعمال كل و اراده جزء، اراده كلى و اراده جزئى است، مثلاً اكرم العلماء از
او اراده شده بعضى علماء.
صاحب معالم و
مشهور قبل از صاحب معالم مىگفتند كه استعمال عام و اراده خاص استعمال
مطلق و اراده مقيد اينها مجاز است.
از زمان شيخ
انصارى «رضوان اللّه تعالى عليه» به بعد مىگفتند مجاز نيست، بلكه تطابق
اراده استعمالى و اراده جد نيست. اين جور تشريح كردهاند،
مخصوصا مرحوم آخوند، فرمودهاند در باب قوانين، قانون گذار رسم او اين است كه اوّل كلام
را بگويد به اراده استعمالى و جد روى او ندارد. مىگويد مثلاً جوان 18 ساله بايد
سربازى برود، اين اراده استعمالى است. اين قانون كه مىگويند، كلام
گفته شده ضربا باللقانون، يعنى براى تقنين، پس «اين 18 ساله بايد سربازى برود»
، تبصره مىخورد. تبصره اوّل اينكه سالم باشد. تبصره دوم كفيل نباشد. تبصره
سوم دولت احتياج داشته باشد و همين طور، شايد 50 تبصره بخورد.
مىگفتند اين تبصرهها كه مىآيد جد مولى را معلوم مىكند، اوّل اراده استعمالى
بود و روى استعمال جد داشته است نه روى معنا و واقع، تبصرهها جد مولى
را معلوم مىكند.
وقتى كه گفت اكرم
العلماء يك دليل ديگر گفت لا تكرم الفساق منهم، مىفهميم تطابق
اراده جدى و اراده استعمالى در آن واحد نبوده است بلكه اراده استعمالى است، فقط
جد مولى روى مخصص بوده، يعنى وقتى خاص آمد مىفهميم مولى از
اين لفظ عام، اراده استعمالى او عموم بوده امّا اراده جدش خاص بوده، كه
مىگويند تطابق اراده استعمال و اراده جدى نبوده است.
امّا اگر مولى
عامى بگويد و شما دنبال مخصص برويد و مخصص در كلام مولى پيدا نشد،
مىگويند اين عموم براى شما حجت است، يعنى تطابق اراده استعمال و اراده جد
است، يعنى بعد از تفحص شما از مخصص، اراده جد مىآيد. وقتى
قانون را ببينى، فقط اراده استعمالش حجت است، وقتى تفحص بكنى و مخصص پيدا
نكنى، بعد از آن اراده جد مىآيد، يعنى دو تا اراده، يكى جد و يكى استعمال
در يك كلام جارى مىشوند آن وقت عام براى شما مىشود حجت.
پس اين اصل كه
مربوط به قوانين است را نياز داريم در قوانين، من جمله روايات م،ا من
جمله قرآن شريف. اينها چون كه عمومات آن از باب تقنين
است، ضربا للقانون است، قبل از مخص حجت نيست. لذا قرآن شريف منهاى ولايت حجت نيست،
براى اينكه مبين قرآن ولايت است و تا ولايت نباشد قرآن حجت نيست. اين
روايت ثقلين هم همين را مىگويد «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و
عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يدوا علىّ الحوض» يعنى قرآن منهاى ولايت
حجت نيست، چون عام است قبل از تفحص است. ما اگر بخواهيم قرآن را
حجت بكنيم بايد اوّل برويم سراغ مخصص يعنى برويم در كلمات ائمه
طاهرين: و اگر مخصص در كلمات ائمه طاهرين: پيدا نكرديم آن وقت عموم عام قرآن
مىشود حجت، مطلقات قرآن مىشود حجت، براى اينكه عام قبل از فحص از
مخصص ليس بحجة و مخصصات قرآن در كلمات اهل بيت است.
پس مطلب بر
مىگردد به اينكه اگر ما بخواهيم در تقنين، مثل قرآن و روايات اهل بيت
اگر بخواهيم عمومات آن را و مطلقات قرآن را حجت بكنيم، يعنى بگوييم اين
ظهور در اين معنا حجت است اين لفظ كل در عمومش، يعنى در همه افراد اين
حجت است كه بتوانيم اصالة الجد جارى كنيم و تا اصالة الجد جارى نكنيم، حجت
نيست، يعنى اصالة تطابق اراده جد با اراده استعمال و اين بعد از تفحص است.
تطابق اراده استعمال و اراده جد وقتى كه شد، پس عام حجت است. آنجا كه
تخصيص بخورد، مىگوييم تطابق اراده جد و استعمال نيست، استعمال روى
عموم است و اراده كرده از اين عموم خصوص را و مىگوييم مجاز هم
نيست، مجاز آنجا است كه از لفظ اراده كرده باشد غير معنا را، ولى اينجا از
لفظ اراده كرده معنا را، امّا جد روى اين معنا نداشته است.
و چيزى كه بايد
توجه داشته باشيد اين است كه اين اصالة التطابق جد و استعمال مربوط به
قوانين است، امّا در محاورات و مصنفات اين جور نيست.
لذا اگردر محاورات اراده استعمال باشد اراده جد هم با آن هست. بناى عقلاء اين است كه در
مصنفات اگر اراده استعمالى باشد اراده جد هم با آن هست و تفحص لازم نيست.
مثلاً اگر شيخ انصارى «رضوان اللّه تعالى عليه» در باب علم اجمالى قطع يك
حرفى بزنند، يك عامى بگويند، در باب علم اجمالى علم اشتغال خاصى
بگويد، شما مىگوييد شيخ تناقض گفته است و حمل عام بر خاص نمىكنيد، يك
جا به طور عموم جملهاى را گفته است، يك جا به طور خصوص، نمىگويى
آنجا عام آن را گفته و اينجا خاص را گفته پس حمل عام بر خاص بكن و باب
اشتغال را بگير. هيچ كدام اينها نيست بلكه مىگويى تناقض است.
در محاورات هم
همين است. مثل همين مباحثه خودمان در دقائق اوّل يك عامى بگويم و در
دقائق آخر هم يك خاص بگويم، شما فورا اعتراض مىكنيد
كه تناقض گفتى، يا عكس او، اينجا حمل عام بر خاص نمىكنى بلكه تناقض مىدانى.
پس تناقض
نمىدانى حمل عام بر خاص مىكنى در قانون،
لذا قوانين عرفيه اگر اوّل يك
عام بگويند، بعد يك تبصره بگويند، عموم مردم نمىگويند
اين تناقض گفت، مىگويند اوّل عامش را گفته، بعد تبصرهاش را گفته است. بر مىگردد به اينكه
حمل عام بر خاص، حمل مطلق بر مقيد توفيق عرفى مرحوم آخوند، اينها مختص
به قوانين است. العرف وفق كه جمع بين دو كلام بكند، يعنى در قوانين،
امّا در غير قوانين مثل محاورات و مصنفات اينها در هيچ كدام حمل عام بر خاص،
حمل مطلق بر مقيد نداريم؛ در محاورات عرفيه حتى در كلمات پيامبر اكرم
هيچ كدام حمل عام بر خاص و حمل مطلق بر مقيد نيست. وقتى چنين باشد
اين اصلى كه گفتم مختص به قوانين مىشود. تطابق اراده جد با اراده استعمال.
و صلى اللّه على
محمد و و آل محمد.
ـ دعائم
الاسلام، ج 1، ص 28.