اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم بسم اللّه الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
شيخ بزرگوار
«رضوان اللّه تعالى عليه» در جمع بين حكم
ظاهرى و واقعى بعد از آنكه
انتخاب كردهاند، اينكه ما حكم ظاهرى نداريم، فرمودند جواب ابن
قبه اين است كه در پيمودن اين راه و عمل كردن به اماره يك مصلحت تامه ملزمه است و اگر
مصلحت واقعى از بين برود اين مصلحت جبران او را مىكند. كه مرحوم شيخ اسم
اين را گذاشتهاند مصلحت سلوكيه كه مرحوم آخوند در كفايه
فرمودهاند تطرق طريق يعنى پيمودن راه.
نماز جمعه اگر
واجب باشد يك مصلحت تامه ملزمه دارد، اگر اماره بگويد نماز جمعه واجب
نيست، يا نماز جمعه حرام است، القاء در مفسده كرده است يا تفويت مصلحت كرده
است، يعنى اين روايت آمده مصلحت تامه ملزمه را از دست ما گرفته است.
به قول ابن قبه لازم مىآيد تحليل حرام يا تحريم حلال. مرحوم شيخ
فرمودهاند بله، الا اينكه در اين تطرّق طريق و عمل كردن ولو حكمى نيست، امّا
همين پيمودن اين راه يك مصلحت تامه دارد و اين اهم است از آن مصلحت واقعى
پس اين مصلحت مقدم مىشود بر آن مصلحت واقعى. در تزاحم دو مصلحت،
مصلحت تطريق طرّق و مصلحت عمل كردن بر اماره مقدم مىشود بر آن
مصلحت واقعيه.
ظاهرا اين حرف
مرحوم شيخ همان حرف ما باشد، براى اينكه ما هم گفتيم مولى رفع يد از
تكليف مىكند براى قاعده اهم و مهم. ما هم گفتيم كه شارع مقدس مىبيند كه
اگر اماره حجت نباشد، عسر و حرج لازم مىآيد، اگر اصول نداشته باشد، عسرو
حرج لازم مىآيد. لذا رفع يد مىكند از تكليف آنجا كه اماره مخالف باشد
با واقع. ظاهرا فرمايش مرحوم شيخ همين است. به عبارت ديگر ما متابعت از
شيخ بزرگوار كرديم. شيخ هم مىفرمايند يك مصلحت تامه ملزمه هست به
اينكه نماز جمعه واجب است، اماره مىآيد مىگويد نماز جمعه واجب نيست، يا
اماره مىآيد مىگويد نماز جمعه حرام است. در پيمودن اين راه و عمل كردن به اين
روايت يك مصلحت هست، كه مقدم مىشود بر آن مصلحت، اماره
مىشود حجت. لذا مرحوم شيخ انصارى مىفرمايند دو مصلحت در كار است:
يكى مصلحت واقع، يكى هم مصلحت عمل كردن به اماره. مصلحت
اماره، مقدم است. چرا؟ براى اينكه اهم است، جبران مىكند آن واقع را كه از دست
شما از بين رفته است. پس اينكه ابن قبه مىگويد لازم مىآيد مصلحت از
بين برود مىگوييم بله امّا
يك مصلحت بهترى عائد او مىشود و آن مصلحت پيمودن راه و عمل كردن به اماره
است.
من خيال مىكنم
حرف مرحوم شيخ سرچشمه است براى همه حرفها و اين حرفهايى هم كه از
اساتيد نقل كردم، سرچشمه گرفته از حرف مرحوم شيخ بزرگوار است، كه
اسمش را گذاشته مصلحت سلوكيه؛ گفته در اماره يك مصلحتى هست بنام
مصلحت سلوكيه و به خاطر اين است كه عمل به اين اماره مىكنيم يا عمل به
اصول مىكنيم.
مرحوم آخوند
«رضوان اللّه تعالى عليه» در كفايه بعد
از آنكه حرف شيخ را مىپذيرند و ظاهرا عرض ما را فرمودهاند و همين طورها
مشى كردهاند،
مىفرمايند اماره حجت است، يعنى منجز است و معذر، اگر مطابق با واقع باشد منجز تكليف است و
اگر مخالف با واقع باشد ما معذوريم. بنابراين جمع بين ضدين، جمع بين
نقضين و امثال اينها لازم نمىآيد.
در همين جا يك حرف
خوبتر هم دارند. مىفرمايند به فرض هم جمع بين ضدين باشد، در
موضوع واحد نيست، در دو موضوع است يكى حكم واقعى، و
يكى حكم ظاهرى، لذا جمع بين ضدين، جمع بين نقيضين مىفرمايند نيست. مىفرمايند امّا
واقع اين است كه ما اصلاً حكم ظاهرى نداريم، اينكه اماره حجت است، نه اينكه
ما مؤداى اماره را يك حكم حساب كنيم، يا مؤداى اصول را ما يك حكم حساب
كنيم، بلكه معنايش اين است كه اين اماره اگر مطابق با واقع باشد، تلكيف
را منجز مىكند و اگر مخالف با واقع باشد، ما معذوريم، نماز جمعه را مثلاً
نخوانيم، امّا معذوريم، مثلاً در باب طهارت و نجاست، آن نجاست را خوردهايم امّا
معذوريم.
اين حرف مرحوم
آخوند هم همان مصلحت سلوكيه شيخ بزرگوار است، الا اينكه
شاگردهايشان، مثل مرحوم حاج شيخ مىفرمايند رفع يد از تكليف، يعنى مولى اين تكليف را
نمىخواهد و تو معذورى و مرحوم آخوند اين رفع يد از تكليف را ندارد و
مىفرمايند كه اماره يا منجز است يا معذّر.
تا اينجاها على
الظاهر حرفها يكى است و اينكه ما بخواهيم اين حرفها را هفت، هشت تا قولش
بكنيم، اين جور نيست و همه حرفها يكى است و سرچشمه او هم حرف مرحوم
شيخ در فرائد است.
مرحوم آخوند بعد
از آنكه متابعت مىكند از شيخ بزرگوار، مىفرمايند آنچه ما از بزرگان
نقل كرديم، يك نعم دارد. مىفرمايند نعم اين حرف ما آنجا كه
اذن در ورود در تكليف باشد آنجاها اين حرف نمىآيد. مىگويند مثل اصالة الحل، مثل
اصالة الطهارة، كل شىء حلال حتى تعلم از حرام، كل شىء
طاهر حتى تعلم از نجس، اينجاها نمىآيد. چرا؟ براى اينكه از طرف شارع اذن است كه من وارد در
حرام بشوم. آنچه كه مشكوك است براى من كه حلال است يا حرام و
واقعا حرام باشد، كل شىء لك حلال مىگويد بخور اذن داده است در حرام، يا
مثل كل شىء طاهر حتى تعلم آن چيزى كه متنجس است و من نمىدانم كه متنجس
است يا نه، من كل شىء طاهر را جارى مىكنم كه شارع مقدس با اين كل
شىء طاهر اذن داده است در متنجس در استعمال متنجس. مىفرمايند
اينجاها نمىتوانيم بگوييم تطرّق طريق، بلكه اذن است و خود يك حكم است. در اينجا
چه بگوييم؟ در اينجا حرف ابن قبه زنده مىشود. براى اينكه واقع و نفس
الامر مال مردم است و حرام است، اذن شارع در حرام القاء شارع است در
مفسده، يا آنجا كه واقع و نفس الامر نجس باشد كل شىء طاهر اذن در خوردن نجس
است. يك حكم است. مىفرمايند حرف ابن قبه در مثال اصالة الحل، اصالة
الطهارة و امثال اينها زنده مىشود و مرحوم آخوند اشكال را جدى مىگيرند
مجبور مىشوند تصرف بكنند در واقع. مىفرمايند وقتى ما به اينجا رسيديم
يك قاعده كلى بگوييم و آن قاعده كلى اين است كه بگوييم احكام واقعيه معلق
است و منجز نيست، مثلاً احكام واقعيه حرام است، اگر تو علم به او داشته
باشى، لو علم فتنجز. متنجس مثلاً خون نجس است اگر تو علم به او پيدا كنى،
نماز واجب است، اگر علم به او پيدا كنى، ركوع جزء نماز است، اگر علم به او
پيدا كنى همچنين تا آخر.
مىفرمايند اگر
اين جورها باشد، وقتى اماره مخالف با واقع در آمد اصلاً واقعى نداريم. از
ديروز تا حال مىگفتيم واقع سر جاى خود باقى است و احكام
ظاهريه نداريم، مرحوم آخوند حالا عكس مىكنند قضيه را، مىگويند احكام ظاهريه داريم،
براى اينكه اصالة الحل اذن است و حكم، اصالة الطهارة اذن
است و حكم. تناقض مىشود، القاء در مفسده مىشود، تحريم حلال مىشود، تحليل حرام
مىشود، پس مىآييم تصرف در واقع مىكنيم و مىگوييم همه احكام واقعيه معلق
است به علم. كه اين جمله در كفايه آمده است و در اصول مشهور شده است، كه
لو علم لتنجز. اگر علم پيدا كنى و تنجز در كفايه هم به معناى فعليّت است،
لو علم آن وقت حكم فعليه پيدا مىكند. ولى اگر علم نداشته باشى حكم
فعليه ندارد.
وقتى شارع مقدس
اذن داد در خوردن مال مردم، اين خوردن مال مردم حلال است. چرا؟
براى اينكه لو علم آن وقت خوردنش حرام است ولو علم كه
نداريم، پس حرام نيست، آن اذن به حال خود باقى مىماند. مثل آنجاست كه در اكل در مخمصه
مىگويد مال مردم را بخور، همان جا حلال است. اينجا هم با كل شىء لك حلال
مىگويد حلال است اگر مشكوك باشد. در صورت ضرورت مىگويد متنجس را
بخور، حلال است حالا هم كه مشكوك است مىگويد حلال است. چرا؟ براى
اينكه واقع ما معلق است، معلق به علم است، ما اگر علم پيدا كنيم واقع زنده
مىشود و اگر علم نداشته باشيم واقعى در كار نيست. آنچه هست احكام ظاهريه
است.
لذا از نعم
مىخواهند برگردند به چه چيزى؟ مىخواهند بگويند ما اصلاً احكام در آنجا كه
امارات مخالف با واقع در بيايد و در آنجا كه مخالف با واقع
در بيايد ما اصلاً واقع نداريم. به چه تقريب؟ به اين تقريب كه احكام واقعيه همه معلق است به علم،
مشروط به علم است، همه تكاليف يك لو علم لتنجز بعدش هست. اگر مىگويد
صل، لو علم لتنجز، اگر مىگويد اركع، اسجد، لو علم لتنجز، اگر مىگويد مال
مردم حرام است، لو علم لتنجز اوّل فقه تا آخر فقه مرحوم آخوند مىگويند لو
علم لتنجز. لذا اگر قطع پيدا كنيم واقع فعليت پيدا مىكند، يعنى از حال انشاء
مىآيد به فعليت و از فعليت مىآيد به تنجز و براى شما تكليف است و بايد
او را بياورى و امّا اگر علم پيدا نكنى در حال انشاء باقى است. بايد بگوييم
در حال انشاء هم نيست براى اينكه وقتى علم نداشتى به حكمِ شرط نيامده
است، «اذا انتقى الشرط انتقى المشروط»، اصلاً واقع نيست. پس حالا كه
واقع نيست پس چيست؟ مؤداى امارات. حالا كه واقع نيست پس چيست؟
مؤداى اصول. در آن مؤداى امارات و مؤداى اصول الاقاعده حِلّ
ايشان در رفاه هستند، امّا قاعده حِلّ را چون ايشان حكم مىدانند و به قول ايشان اذن
از شارع مىدانند اينجا گير كردهاند و اين واداشته است مثل مرحوم آخوند را كه
منكر همه احكام واقعيه بشود در صورتى كه علم نباشد.
اين حرف مرحوم
آخوند انصافا خيلى نارسا است. هرچه مرحوم آخوند از نظر علمى شأن
دارند، اينجا حرف نارسا است. براى اينكه در همين اذن فرض
كنيد كل شىء لك حلال اذن است، امّا چرا حكم باشد؟ اذن نظير اين است كه در اكل مخمصه اذن
داده است. حالا در اكل مخمصه اذن داده است. معناى اذن چيست؟ يعنى حالا
كه مىخواهى بميرى مال مردم را بخور، دوران امر است بين دو تا مصلحت و
مفسده. خوردن مال مردم مفسده تامه ملزمه دارد، خوردن اين نان مصلحت تامه
ملزمه دارد. چرا؟ براى اينكه اگر نخورد مىميرد، كسر و انكسار مىكند.
مىبيند خوردن اين حرام بهتر از اين است كه نخورد و بميرد. خوردن اين حرام
ولو حرام مىخورد امّا يك مصلحت بهتر توى كار است. مىگويد اين حرام
را بخور، رفع يد مىكند از تكليف مىگويد اين حرام را بخور مىشود رفع يد از
تكليف، يعنى مىشود همان حرفهاى قبلى. در اماره چه مىگفتيم؟ در اماره مىگفتيم
يك واقع داريم و آن خوردن مال مردم حراماست، يا يك واقع داريم
بالفعل كه نماز ركوع دارد، سجده دارد، تسبيحات اربعه دارد و تا آخر، يك واقع
داريم نماز جمعه واجب است، اين واقع، حالا اماره مىآيد مىگويد نماز جمعه
حرام است، چون طبق اماره عمل كرده است مصلحت سلوكيه است طبق
نظر شيخ، يعنى اگر اماره نداشته باشيم، لازم مىآيد عسر و حرج، پس عمل كردن
به اين اماره خيلى عالى است. عمل كردن به روايت موجب مىشود كه
نماز جمعه از بين برود. نماز جمعه از بين برود. چرا؟ براى اينكه دوران امر
بين اهم و مهم است. مهم را رها مىكنيم و اهم را مىگيريم.
همين حرفى را كه
در باب امارات و اصول زديد در باب اصالة الحل واصالة الطهارة هم
بزنيد اينكه مرحوم آخوند مى گويد اصالة الحل اذن است،
اصالة الحل اذن است، باشد، اذن در چى است؟ اذن در خوردن حرام كه اين خوردن حرام مصلحت
او مهم است، امّا اذن اهم است، قانون اهم و مهم
مىگويد مهم را رها كن و اهم را بگير.
چه شده كه مرحوم
آخوند در اصالة الحل گير كردهاند؟ نمىدانم، ولى آنچه مىفهميم اين
است كه فرقى نيست بين اصالة الحل و اصالة الطهارة،
فرقى نيست بين اصالة الحل و استصحاب، فرقى نيست بين اصول و امارات. همين طور كه در
امارات در غير اصالة الحل مرحوم آخوند مىفرمايند تطرّق طريق، مصلحت
سلوكيه، رفع يد از تكليف، ما هم در اصالة الحل همين را مىگوييم كه رفع
يد از تكليف، تطرّق طريق، مصلحت سلوكيه، قانون اهم و مهم، مهم را بگذار
و اهم را بگير و هيچ تفاوتى بين اصالة الحل و استصحاب نيست. استصحاب هم
واقعا آنجا كه مخالف با واقع باشد، اذن در خوردن حرام است، اذن در رفع
يد از تكليف است. كل شىء لك حلال هم همين طور است، كل شىء لك طاهر
هم همين است.
نمىدانم چه شده،
چون نه در كفايه، نه در حاشيه بر فرائد خيلى بازش نكرد و مرحوم آخوند چه
در ذهن مباركشان بوده است كه فرمودهاند: «نعم بقى الكلام فى اصالة
الحل لانه اذن» ، بنابراين نمىشود تطرّق طريق و مصلحت سلوكيه را اينجا
بياوريم و بايد چيز ديگر بياوريم و برويم واقع را از فعليه را بيندازيم اين را نمىدانم
چرا؟ آنكه مىفهميم اين است كه تطرّق طريق مرحوم آخوند و مصلحت
سلوكيه مرحوم شيخ، رفع يد از تكليف مرحوم حاج شيخ، همه يك چيز را
مىخواهند بگويند، كه در همه مؤداى امارات و در همه مؤداى اصول مىآيد، چه
برائت باشد، چه استصحاب باشد، چه قاعده حل باشد، چه قاعده طهارت. اين
اشكال اوّل.
حرف دوم ما به
مرحوم آخوند اين است كه اين فرمايش شما كه لو علم لتنجز مرادتان اين
است كه اگر انشاء بخواهد به مقام فعليت بيايد، علم لازم
دارد، بلكه انشائش علم لازم دارد. براى اينكه مىفرمايند تكاليف مقيد به قيد است، همه واقع
مقيد به قيد است، يعنى يجب الصلوة اين آيه شريفه كه مىفرمايد «اقم
الصلوة لدلوك الشمس»، يك قيد روى آن
است، يعنى «اقم الصلوة ان عملت»،
«كتب عليكم الصيام ان عملتم» يك حرف اين است كه آقاى آخوند اين
عملتم را شما از كجا آورديد؟ اين خلاف ظواهر ادله است. كجا در قرآن و روايات
داريم كه احكام واقعيه را مقيد به علم كرده باشد، يعنى مقام انشاء اين باشد كه
لو علم لتنجز يعنى اگر علم دارى اين حكم هست و اگر علم ندارى اصلاً حكم
در كار نيست، براى اينكه «اذا انتقى الشرط و انتقى المشروط»؟ ما يك
جا در قرآن و روايات نداريم كه اين جور باشد، در حالى كه مرحوم آخوند همه
جا را مىگويند كه واقع لو علم به لتنجز است.
پس بنابراين اينكه
ما احكام ظاهريه داريم مخصوصا در اصالة الحل و احكام واقعيه را
اگر شما علم داشته باشيد آن را هم داريد تطابق پيدا مىكند
يك مىشود و اگر علم نداشته باشيد احكام واقعيه را اصلاً نداريم آنچه داريم همين احكام ظاهريه
است، اين حرف وجهى ندارد.
اشكال دوم اين است
كه آقاى آخوند اين را از كجا مىگوييد؟ آيا مىشود با يك فرض عقلى ما
همه احكام واقعيه را مقيد به علم بكنيم؟ اينكه همه احكام واقعيه مقيد به
علم باشد، دليل نقلى مىخواهد. به عبارت ديگر اينجا از آنجاهايى است كه
اگر بود، شهرت پيدا مىكرد. مرحوم آخوند رد قصد وجه و قصد تميز همين را
مىگفت، مىگفت عام البلوى است، اگر بود شايع مىشد و حيث اينكه شايع
نشده است، مىفرمود همين نبود دليل بر اين است كه نيست، عدم الوجدان يدل
على عدم الوجود. اين را همين جا مىگوييم، بحث ما اينجا در مقام انشاء و
اقتضاء است، نه در مقام فعليت و تنجز. مىفرمايند شارع مقدس يك حكم جعل كرده
است كل شىء لك حلال، يك حكم هم جعل كرده خوردن مال مردم حرام.
اين دو تا حكم با هم بعضى اوقات تعارض مىكنند، كل شىء لك حلال مىگويد
در ظرف شك وظيفه تو اين است كه بگويى حلال است. اين حكم انشاء
شارع، يعنى در ظرف شك، تعيين وظيفه از شارع اين بعضى از اوقات با خوردن
مال حرام تزاحم مىكند، آنكه مىگويد حرام است مىگويد نخور، كل شىء لك
حلال مىگويد بخور. مرحوم آخوند اوّل گفتهاند تزاحم است، الا اينكه كل
شىء لك حلال، كل شىء لك طاهر مقدم است. چرا مقدم است؟ اهم و مهم،
مهم را رها كن و اهم را بگير، اين اصل بايد باشد و الا عسر و حرج لازم مىآيد.
اوّل اين را گفت كه ما هم بپسنديم و از قوم هم نقل كرديم و از
كفايه نقل كرديم و از مرحوم شيخ انصارى نقل كرديم و حرف به اينجا رسيد، كه هر دوى اينها
زندهاند هم مقام انشاء و هم مقام فعليّت. همه اينها هست، خوردن مال مردم حرام
است، كل شىء لك حلال مىگويد اذن در اين حرام داده، قاعده اهم و مهم مىگويد
طورى نيست، مصلحت سلوكيه است. جواب ابن قبه هم داده شد و اينكه
حرام از بين مىرود، برود، حلال از بين مىرود، برود چرا؟ براى اينكه اهم و
مهم است. رفع يد از تكليف مىشود. حالا مرحوم آخوند برگشتند و گفتند
كه كل شىء لك حلال به حال خود باقى است و خوردن مال مردم اين را
نداريم. چرا؟ براى اينكه همه احكام واقعيه در مقام انشاء مقيد به علم است. مىگويد
«لا يحل مال امرء الا بطيب نفسه ان عملت»، اين معنايش است. آنوقت اين
مىدهد دست فعليت، و فعليت را مىدهد دست اجراء، آن وقت كه دانستى،
اين جور نمىشود مىگويد در مقام انشاء اين است، پس كل شىء لك حلال اگر
آمد روى مال مردم، يعنى نمىدانى كه مال مردم است يا نه، كل شىءلك
مىگويد مال مردم نيست. تزاحم پيدا مىكند با واقع. واقع وقتى تزاحم پيدا
كرد، نيست. چرا نيست؟ براى اينكه تو شك دارى. وقتى كه تو شك دارى ديگر
«ان عملت» نيست، «اذا انتقى الشرط و انتقى المشروط» كل شىء لك حلال
اذن داده در خوردن مال حرام، امّا حرام تعليقى نه حرام واقعى.
لذا ايراد دوم ما
به مرحوم آخوند اين است: شما كه مىگويند همه احكام واقعيه در مقام
انشاء وقتى مولى مىخواهد انشاء كند و بگويد اقم الصلوة، يا بگويد «لا يحل مال
امرء الا بطيب نفسه» ، يك عملت دارد، اين را از كجا مىگوييد؟ و يك
كجا پيدا كنيد در شريعت مقدس اسلام و يك جا را مرحوم
آخوند نشان بدهند در شريعت مقدس اسلام كه حكم واقعى تعليقى باشد. ما نداريم. فردا در
همين مورد صحبت مي کنيم.
و صلّى اللّه على محمد و آل محمد.
ـ فوائد
الاصول، ج 1، ص 74. مرحوم شيخ در بحث امكان تعبد به ظن فرمودهاند: «ان يكون ذلك
لمد خليفة سلوك الامارة فى مصلحة العمل و ان حالف الواقع، فالغرض ادراك مصلحة سلوك هذا الطريق التى هى مساوية لمصلحة الواقع او ارجح
منها».
ـ «نعم يشكل الامر فى بعض الاصول
العملية، كاصالة الاباجة الشرعية...». كفاية الاصول، ص 320.