اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم بسم اللّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى
يفقهوا قولى.
بحث در اين است كه امارات مثل خبر واحد،قول
لغوى ،قول خبره آيا حجيت دارد يانه؟ ظواهر آياحجت است يانه؟ خبر
واحد حجت است يا نه؟
وامثال اينها .
قبل از آنكه وارد بحث بشويم يك مقدماتى را
بايد يگوئيم . مقدمه اول :اين است مشهور شده در اصول كه ابن
قبه گفته خبر واحد حجت نيست، چنانچه نسبت مىدهند به سيد
مرتضى،نسبت مىدهند به صاحب سرائر وصاحب -معالم كه اين نسبتها آيا
چقدر درست باشد- كه اينهاهم مىگويند خبر واحد حجت نيست. الا
اينكه مرحوم ابن قبه كه يكى از بزرگان است واز قدماءاست فرمودهاند
خبرواحدحجت نيست وممكن هم
نيست كه حجت باشد .حالا چراحجت نيست؟ خودآن يك دليل آورده وهمان دليل را
ده دليل كردهاند، يعنى همين اصولىها كه مىگويند خبرواحد واماره حجت است
براى اينكه يك بحث مفصلى بكنند همان گفته ابن قبه را ده دليل كردهاند ودر اصول آوردهاند .لذا مقدمه اول
در اين امكان است كه ابن قبه گفته ممكن نيست.امكان را منقسم كردهاند به سه قسم
ويكى هم مرحوم نائينى آوردهاند ومنقسم كردهاند به چهار قسم.
امكان ذاتى،امكان وقوعى،امكان احتمالى. آنكه در كتابها آمده -من جمله
دركفايه- اين سه امكان است، يك امكان هم مرحوم نائينى درست كردهاند بنام
امكان تشريعى.
مراد از امكان ذاتى اين است كه اذا نظر الى
ذات الشى مىبينيم اباءدارد از اينكه موجود شود، نظير اجتماع ضدين
،اجتماع نقيضين، به اين مىگويند
امكان ذاتى ندارد، بلكه امتناع ذاتى دارد، كه اين امكان ذاتى در منطق در مقابل وجوب
وامتناع است .در منطق قضيه ضرورى درست كردهاند،قضيه امتناعى درست كردهاند،قضيه امكانى به امكان عام و به
امكان خاص درست كردهاند واين امكان ذاتى يعنى ممكنبه امكان عام، در
مقابل ضرورت وامتناع، يعنى اذا نظر الى ذات الشىء، مىبينيم وجوب و
وجود براى او ضرورت دارد. اذا نظر الى ذات شريك البارى ،مىبينيم وجود ووجوب براى او امتناع دارد .اذا نظرالى
ذات الانسان مىبينيم ممكن به امكان عام است ونه وجوب و نه امتناع، هيچ كدام براى او ضرورت ندارد،
مىشود موجود بشود ومى شود كه موجود نشود .
لذا امكان ذاتى همان ممكن به امكان عامى كه
سلب ضرورت از طرفين است، اين را مىگويند امكان ذاتى در فلسفه
،كه همان اصطلاح فلسفه در
اصول هم آمده است.
مراد از امكان وقوعى در مقابل امتناع وقوعى
است ومعنايش اين است كه اذا نظر الى ذاته، مىبينيم كه وجود ويا عدم
برايش ضرورت ندارد، يعنى امكان ذاتى دارد ممكن به امكان عام است، اما براى
يك عارضى ممكن نيست كه در خارج باشد .مثل ظلم از مولاى حكيم،القاءمفسده
از مولاى حكيم، اين نمىشود در خارج باشد به اين معنا كه اگر بخواهد در
خارج موجود بشود باآن حكمت باريتعالى منافات دارد. امتناع ذاتى دارد يا
وجوب ذاتى ندارد .از نظر الى نُظِر الى ذاته، مىبينيم تفويت در مصلحت ،القاءدر
مفسده از هر كه امكان داردواينكه اگر پروردگار عالم نتواند اين
كارها را بكند برمى گردد به اينكه اصلاً واجب نيست، پس پروردگار عالم مىتواند
اين كار را بكند ،اما اينكه در خارج بخواهد پيدا شود تعارض پيدا مىكند با
حكمت او .لذا معقول نيست كه پروردگار عالم ظلم كند «ان اللّه لا يظلم
مثقال ذرة» اين چرا؟ براى اينكه با حكمتش منافات دارد. لذا اينكه خدا عادل است
وظالم نيست اين ممكن است به امكان وقوعى نه امكان ذاتى، امااينكه
پروردگار عالم يكتاست ،يا پروردگار عالم موجود است اين بر مىگردد به قضيه ضرورى
.اما اينكه پروردگار عالم عادل نيست، اين برمىگردد به امتناع وقوعى . لذا تفويت
در مصلحت يا القاءدر مفسده كه پروردگار عالم بندهاش را هُل بدهد به طرف شقاوت وجهنم ،پروردگار عالم
بندهاش را بيندازد در مفاسد ،تفويت كند از او مصلحت
را، يا حتى پيامبر وائمه طاهرين عليهمالسلام اينها كه حكمت على اطلاق دارند، نعوذباللّه امام صادق
عليهالسلام چيزى بگويند كه ما در چاه بيافتيم ،اين امتناع وقوعى دارد .
در مقابلش امكان وقوعى است، مثل عموم مردم كه
اگر بخواهند گول بزنند اين امكان وقوعى دارد ولو اينكه عادل
هم باشد .اين مىتواند وامكان هم دارد دروغ بگويد .امكان دارد، يعنى امكان
وقوعى اما آياامام صادق عليهالسلاممىتواندكسى را در چاه
بيندازد؟نه، اين امتناع وقوعى دارد،
منافات با عصمت ايشان دارد .
قسم سوم كه امكان احتمالى است، معنايش اين
است كه نمىدانيم وضعش چه جورى است آيا امكان ذاتى دارد يانه؟ يعنى
دليل بر نفى واثبات نداريم .آيا اين مىشود در خارج موجود بشود يا نه؟ يا اگر
درخارج موجود بشود مفسدهاى دارد يانه؟ اذا نظر الى ذاته وضعش چى است؟
همهاش را نمىدانيم ،اين ندانستن را مىگوئيم ممكن است به امكان
احتمالى .يا مىگوئيم احتمال دارد ممتنع باشد اين را مىگوئيم امتناع احتمالى،
يا مىگوئيم ممكن است وجود براى او وجوب بالعرض داشته باشد، مىشود
امكان احتمالى. وجوب احتمالى ،امكان احتمالى،امتناع
احتمالى. پس هر كجا مىگوئيم امكان احتمالى روى جهل خودمان است. لذا همه اين بحثهائى كه داريم مىكنيم همهاش از باب امكان
احتمالى است واين امكان احتمالى اصطلاحش در شفاء شيخ الرئيس پيداشده است. مرحوم شيخ الرئيس آخر شفا يك
كتاب اخلاق دارد وخوب هم است. آنجا توصيه مىكند به طلبهها-همين
جملهاى كه دركفايه همآمدهاست - مىگويد «كل ما قرع سمعك من الاشياء فذره فى
بقعة الامكان ما لم يذدك عنه و اضح البرهان» هر چيزى راكه شنيدى ونمى دانى درست است يانه اين
را بگذارش درآنجا كه امكانها هست، بگو ممكن است باشد وبگو ممكن است كه نباشد، اينجور نباش كه بخواهى
لجوج باشى، در مقابل هر حرفى بگوئى نه، يا بگوئى آرى .اگر شك دارى هست يا
نه، بگو نمىدانم تا كى؟ تاآن
وقتى كه يك برهان برايش بيايدكه امكان ذاتى دارد يا امكان وقوعى دارد، يا وقتى
برهان برايش بيايد امتناع وقوعى دارد، يا امتناع ذاتى دارد.
لذا بحث ما طلبهها همه از اين قسم سوم است
.چنانچه بحث ابن قبه بااين بحثى كه ما داريم مىكنيم كه ابن قبه مىگويد
امتناع ذاتى وامتناع وقوعى دارد، ما مىگوئيم نه امتناع ذاتى دارد و نه
امتناع وقوعى دارد، بلكه بايد در خارج باشد وضرورت است ،ضرورت خارجى ووقوعى
دارد كه بعد دربارهاش صحبت مىكنيم .
اما الآن كه وارد بحث شديم همه بحثها امكان
احتمالى است ،يعنى من كه دارم با شما بحث مىكنم كه آيا خبر واحد حجت
است يا نه ،در مقابل ما ابن قبه مىگويد خبر واحد حجت نيست، يعنى امكان ندارد حجت باشد ،ما مىگوئيم امكان
دارد حجت باشد واين هم دليلش. پس بنابر اين حتما بايد بر واحد حجت باشد .
وحرف شيخ الرئيس حرف خوبى است انصافا اين
نكته اخلاقى كه سفارش به طلبهها است كه قابل انعطاف باشيد، اينجور
نباشد كه هر چه رانمى دانى بگوئى نيست وهر چه را ندارى بگوئى نمىشود كه
باشد .
مرحوم نائينى (رضوان اللّه تعالى عليه) يك
امكان تشريعى هم درست كردهاند ومرادشان از امكان تشريعى اين است
كه مىگويند بعضى از چيزها در
شريعت مقدس اسلام ممكن نيست كه واقع بشود وبعضى از چيزها در شريعت مقدس
اسلام بايد واقع شود، مىگويند اين ضرورت است. بعضى از چيزها در شريعت
مقدس اسلام محتمل است، موجود بشود، طورى نيست،موجود هم نشود، طورى نيست. مىگويند در كرسى تشريع
وقتى مىبينيم چيزها را، يا امكان ذاتى دارد يا نه يا وجوب دارد يا
امتناع، به اين مىگويند امكان تشريعى.
نمىدانم مراد مرحوم نائينى چيست، مىدانم
ناتمام است براى اينكه اگر فرمايش مرحوم نائينى درست باشد ما در تشريع
هم همين را مىگوئيم، در خارج هم در محيط عالم وجود هم بعضى از چيزها
ممكن است موجود بشود، بعضى چيزها ممتنع است، بعضى از چيزها هم واجب
است، پس امكان تكوينى هم منقسم بشود به سه قسم، بلكه نه، اين همان
امكان ذاتى است وهمان امكان وقوعى است وهمان امكان احتمالى است. گاهى در
تكوين است ،گاهى در
تشريع ما طلبهها راجع
به تشريع، صحبت مىكنيم، در علوم طبيعى راجع به تكوين صحبت مىكنند.امااينكه امكان ذاتى ما
با امكان ذاتى دانشگاه تفاوت بكند، اين جور نيست و مثل اينكه مرحوم نائينى
اينجورى كرده است كه امكان ذاتى ما طلبهها را بحساب آورده وامكان ذاتى
دانشگاه را به حساب نياورده است واتحاد بين حوزه ودانشگاه رابه هم زده
ومى خواهد قسم چهارم درست كند.على الظاهر حرف ايشان ناتمام است بر
مىگردد به همان كه قوم گفتهاندوامكان تشريعى يك قسم خاص در مقابل
اين اقسام نيست، بلكه مىتوانيم به مرحوم نائينى بگوئيم كه
شماآمديد همان قسم را قسيم قرار داديد وقسم چهارم درست كرديد. همان امكان ذاتى كه
هست،همان امكان وقوعى ،همان امكان احتمالى
را،همان را يك قسمش قرار داديد وقسم چهارم درست كرديد.
على كل حال آن كه ابن قبه گفته است، همهاش
تكوين است ،تشريع مثلاً ابن قبه مىگويد خبر واحد حجت نيست،اين تشريع
نيست؟ چرا تشريع نيست؟ لازم مىآيد القاءدر مفسده ،تقويت در مصلحت و
اين تكوين است .
خيال مىكنم كه اين فرمايش مرحوم نائينى قرار
دادن قسم است، قسيم. بعبارت ديگر همان امكان ذاتى،امكان احتمالى
،امكان وقوعى را يك قسمش را ايشان آوردهاند قسم چهارم قرار دادهاند،
اين مقدمه اول .
مقدمه دوم همان حرف ابن قبه است .ابن قبه
گفته خبر واحد حجت نيست، البته خصوص خبر واحد را گفته حجت نيست، بايد
به ابن قبه بگوئيم مطلق امارات را بايد بگوئى حجت نيست، اما در خصوص
خبر واحد گفته است. آنكه در كلمات ابن قبه است كه شيخ انصارى هم در فرائد آوردهاند اين است كه گفته لازم
مىآيد تحريم حلال وتحليل حرام، يعنى لازم مىآيد از حجيت خبر واحد كه گاهى
يك چيز واجب، بشود حرام، مثلاً اگر نماز جمعه واجب باشد وروايت به ما
بگويد نماز جمعه حرام است، لازم مىآيد اين روايت واجب الهى رااز بين برده باشد
ومبدل كرده باشد به حرام وبعكس اگر نماز جمعه در زمان غيبت حرام باشد
وروايات به ما بگويد واجب است لازم مىآيدآن حرام را امام صادق (ع)العياذباللّه مبدل كرده باشد به
واجب.در كلمات ابن قبه بيش از اين نيست كه تحريم حلال وتحليل حرام.
اما در كلمات قوم پس از نقل حرف ابن قبه، اين
دليل ابن قبه را دو دليل كردهاند وگفتهاند يقال، او يمكن ان يقال،
يا قيل و با اين يمكن ان يقال نه تا
اضافه كردهاند به اين دهمى كه ابن قبه هم گفته است. گفتهاند لازم مىآيد اجتماع
ضدين، اين يكى، لازم مىآيد اجتماع نقيضين، اين دو تا،لازم مىآيد اجتماع
مثلين، اين سه تا .
اجتماع ضدين اين است كه شارع مقدس اگر درواقع
و نفس الامر نماز جمعه را واجب كرده باشد و روايت بگويد نماز
جمعه حرام است، اجتماع ضدين
مىشود، يعنى حكم واقعى واجب ،حكم ظاهرى حرام است. اجتماع نقيضين، مثل اينكه
نماز جمعه در واقع ونفس الامر واجب باشد، اما روايت بگويد واجب نيست
.اجتماع مثلين مثل اينكه نماز جمعه در واقع ونفس الامر واجب باشد وروايت هم
بگويد واجب است. اين نماز جمعه دو وجوب دارد: يكى واجب به حكم واقعى ويكى واجب به حكم ظاهرى وفشرده اين
مطلب اين است، تا بعد
مفصل او را بگوئيم .
مرحوم ابن قبه ومعمولاً قدماء اينها امارات
را از باب سببيت حجت مىدانستند، يعنى بر طبق فهم شما وبر طبق
روايت وبر طبق فتواى مجتهد يك
حكم درست مىكردند واسمش را مىگذاشتند حكم ظاهرى، يعنى وقتى شما استنباط
كرديد از روايت كه واجب است مشهور در ميان قدماء بلكه مشهوردر ميان
متأخرين مىگويند يك حكم ظاهرى درست شده است. يعنى اين فتواى مجتهد حكم اللّه است و عبارت مرحوم علامه
راهم همين طور معنا كردهاند كه مرحوم علامه مىگويد هذاماادّى اليه ظنى
(يعنى اجتهادى )وكل ما ادّى اليه ظنى فهو حكم اللّه .گفتهاند علامه بنابر
سببيت خبر واحد را حجت مىداند وبنابر سببيت قول مجتهد را حجت مىداند و
بااين صغرى وكبرى يك حكم ظاهرى بنام حكم اللّه درست كردهاست .
مرحوم ابن قبه اينجور بوده كه امارات را از
باب سببيت حجت مىدانسته است،يعنى بر طبق امارات حكم اللّه درست
مىشود، يعنى اگر زراره بگويد نماز جمعه واجب است، يك حكم ظاهرى درست مىشود
.ابن قبه گفته لذا اگر اماره حجت باشد، نماز جمعه واجب باشد، دو حكم درست
مىشود واجتماع مثلين مىشود پس بايد امارات باشد و خبر واحد حجت
نباشد. تا اينجا سه دليل شد، اجتماع ضدين ،اجتماع مثلين ،اجتماع نقيضين .
دليل چهارم طلب ضدين ،طلب نقيضين ،طلب مثلين
كه اين شش تا مىشود. كه همان سه را مىآوردومى سنجد با
حكم ويك دفعه مىسنجد با
حاكم. حالا اين چهارم وپنجم وششم كه مىخواهيم بگوئيم با حاكم سنجيده است، با شارع سنجيده است .يعنى اگر نماز جمعه
فى نفس الامر واجب باشد و شارع مقدس بگويد حرام است، دو طلب شارع كرده
است: يكى بياور ويكى نياور، طلب كرده است ضدين را. يااينكه اگر در
واقع ونفس الامر نماز جمعه واجب باشد و خبر واحد بگويد واجب نيست، اينجا
طلب نقيضين كرده است؛ واقع ونفس الامر گفته بياور وبه حسب اماره
گفته واجب نيست، طلب نقيضين است وطلب مثلين. اگر اماره حجت باشد ودر واقع
ونفس الامر هم نماز جمعه واجب باشد واماره مىگويد واجب است ،طلب كرده
دو وجوب را در نماز جمعه. اين شش دليل .
دليل هفتم :گفتهاند اگر امارات وخبر واحد
حجت باشد لازم مىآيد وجود اراده وكراهت در نفس مولى راجع به شىء واحد،
كه مولى هم اراده داشته باشد وهم كراهت راجع به شىء واحد .مثل نماز جمعه
كه اگر واقع ونفس الامر واجب باشد، اراده دارد مولى وجوب نماز جمعه را
.حالا اگر روايت بگويد واجب نيست، يا بگويد حرام است، معنايش اين كه
كراهت دارد به نماز جمعه .در صقع نفس مولى هم اراده وهم كراهت با شد واين محال
است بر مولى. اين هم دليل هفتم است.
دليل هشتم :تفويت مصلحت والقاءدر مفسده است.
گفته كه اگر نماز جمعه واقعا واجب باشد وروايت بگويد حرام است
،تفويت مصلحت شده ويك
مصلحت بواسطه يك روايت از بين رفته است، يا بعكس اگر نماز جمعه حرام باشد
وروايت بگويد حرام نيست، يا بگويد واجب است در اينجا القاءدر مفسده كرده است
،يعنى مارا انداخته در يك كار حرامى وگفته نماز جمعه رابياور.
دليل نهم:گفته است تصويب است و تصويب محال است، اين را بعد از شمارش
دليل دهم بيان مىكنم .
دليل دهم :گفته لازم مىآيد اجتماع مصلحت
ومفسده در عالم اعتبار وتشريع .اگر نماز جمعه حرام باشد، يعنى مفسده
تامّه ملزمه دارد و اگر نماز
جمعه واجب باشد، يعنى مصلحت تاّمه ملزمه دارد. حالا اگر واقع ونفس الامر نماز جمعه
واجب باشد، مصلحت تامه ملزمه در واقع ونفس الامر دارد، آن وقت اگر
روايتى بگويد حرام است، يعنى مفسده تامه ملزمه دارد، كه اين را روايت به ما گفته
است .مفسده ومصلحت ملزمه با هم جمع شده وجمع بين ضدين شده است .
اين ده دليل آورده شد براى ابن قبه كه آنچه
كه حرف دارد راجع به تصويب اوست .
تصويب را منقسم كردهاند به سه قسم :يك قسمت
از تصويب كه مشهور در ميان بزر گان هم است، اينكه ما حكم واقعى
نداريم نسبت به هيچى،نه راجع به نمازونه راجع به نماز جمعه، راجع به غيبت
ونه راجع به تهمت ونه راجع به زنا واصلاً احكام در واقع نيست، بلكه احكامدائرمدار
فتواى مجتهد است. مجتهد وقتى كه رسيد به اينكه نماز جمعه واجب
است،نماز جمعه مىشود واجب، مجتهد وقتى كه رسيد به آنجا كه نماز
جمعه حرام است، نماز جمعه مىشود حرام، يعنى احكام دائر مدار فتواى
مجتهد ودائر مدار امارات است. اين يك قسمت تصويب است كه اين را نسبت
مىدهند به اشعرى . راستى اگر اشعرى اين را بخواهد بگويد معلوم
است كه محالاست.
اشكالها به او وارد است، از جمله اشكالش
اينكه اين مجتهد طالب مجهول مطلق است كه اگر واقع نباشد،طالب مجهول مطلق
است و اين محال است.پس اشعرى اگر راستى اين را بخواهد بگويد يك حرف
ضرورى البطلانى را گفته است .
قسمت ديگر تصويب اين است كه ما واقع داريم،
اما بعدد آراءمجتهدين هم حكم واقعى داريم كه من خيال مىكنم كه
اشعرى هم همين را مىخواهد
بگويد. يك واقع ونفس الامر داريم بنام حكم واقعى ويك سرى احكام ظاهرى داريم.
مجتهد اگر به حكم واقعى رسيد،كه رسيد واگر به حكم واقعى نرسيد، حكم ظاهرى
در مقابل حكم واقعى است .
اگر تصويب اين باشد محال نيست، بلكه نه تنها
محال نيست، شيعه مىگويد، سنى هم مىگويد. شيعه از قدماء واز
متأخرين ،امارات را از باب
سببيت حجت مىدانند واز باب سببيت همين معنايش است، يعنى ما يك حكم واقعى
ونفس الامرى داريم، اما به اندازه آراءمجتهدين هم احكام داريم، بنام احكام
ظاهريه .اگر اين باشد تصويب مانعى ندارد واجماعى هم بر بطلانش نداريم
وحكم واقعى داريم،حكم ظاهرى داريم .حكم واقعى آن است كه جعل شده وحكم ظاهرى مؤداى امارات است، آنكه مؤداى
قول مجتهدين است .
قسم سوم از تصويب اين است كه قائل شويم به
اينكه يك حكم واقعى بيشتر نداريم، اينكه همه احكام حكم واقعيه
است، به اين معنا كه نماز جمعه
يك حكم دارد، يا واجب يا حرام، اما وقتى مجتهد رسيد به يك حكمى پروردگار
عالم بر طبق فتواى اين مجتهد يك حكم واقعى ونفس الامرى در
مقابل آن حكم واقعى درست مىكند واين بر
مىگردد به اينكه مجتهد هيچ وقت خطاءنمى كند ومجتهد خطاء ندارد، اينكه
«للمخطىء ثواب واحد للمصاب اجران» اين حرف ديگر در اين فرض درست نيست،
بايد بگوئيم همه مصاب وهمه هم دو اجر دارند. اين هم يك نحوه تصويب
است .
در قسم اول مىگفتيم حكم واقعى اصلاً نيست
قسم سوم مىگفتيم حكم واقعى هست وبعدش هم احكام واقعيه پيدا مىشود
.
اين قول سوم را هم استاد بزرگوارمان مرحوم
آقاى بروجردى مىگفتند باطل نيست، اما اجماع خاصه است بر فسادش وحرف
خوبى هم هست .اينكه ما بخواهيم بگوئيم امتناع وقوعى دارد، محال است،
اينجورها نيست ودليلى بر بطلانش نداريم. اما اجماع داريم از خاصه بر
فساد اين قسم، براى اينكه يك حكم واقعى ونفس الامرى بيشتر نداريم وماهم
دنبال همان حكم واقعى ونفس الامرى هستيم، اگر به او رسيديم، كه رسيديم
واگر نرسيديم، خطا كرديم.اين هم قسم سوم از تصويب .
حالا ابن
قبه گفته است لازم مىآيد تصويب و تصويب محال است، پس حجيت خبر واحد هم محال است .فردا ببينيم حرف
ابن قبه درست است يا نه؟ وصلى اللّه على محمد و آل محمد
-رجوع شود به شرح اشارات، ج 3، ص 418.
-فوائد الاصول، ج 3، ص 88.