عنوان: تجرى / اختيار انسان
شرح:

اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

در مسئله قضاء و قدر گفتم يك مسئله ضرورى است در نظر ما كه يك نظام اتَم و ما فوق التمام در اين جهان حكمفرماست. به آنچه در علم ربوبى
است به او مى‏گوئيم قضاء و پياده شدن آن نقش در خارج را به او مى‏گوئيم قدر،
«و ان من شى‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم»[1].

و گفتم دليل لم به ضرورت فلسفى اين را به ما مى‏فهماند. براى اينكه اگر نظامى بهتر از اين ممكن بود چه راجع به فرد و چه راجع به ملت يا چيزهاى
ديگر و اگر ممكن بود بهتر از اين بايد العياذ بالله پروردگار عالم قدرت نداشته
باشد، يا علم نداشته باشد، يا تدبير نداشته باشد، يا حكمت وجود نداشته باشد و هر كدام را نداشته باشد مساوق با امكان مى‏شود. پروردگار عالم عين علم است، عين قدرت است، عين وجود است، عين تدبير است، صفات عين خداست. پس از برهان لّم، از علت به معلوم مى‏فهميم نظامى بهتر از اين ممكن نيست. گفتم در اين مجموعه انسان است كه انتخاب دارد كه تقدير و قضاب الهى اين است كه اين انسان مختار باشد و مى‏تواند كارى را بكند يا نكند.

يا اسمش را بگذاريد انسان در اراده و انتخابش مختار است و دليلش بناى عقلاء است.

عقلاء مى‏گويند اين انسان اگر كسى را بكشد در خواب يا در بيدارى اين  تفاوت دارد. به اولى مى‏گويند قتل سهوى و دومى را مى‏گويند قتل عمدى.
براى اولى قصاص قائل نيستند عقلاء و براى دومى قصاص قائل هستند و اگر
ما نتوانيم از نظر فلسفى و منطقى مسئله را حل كنيم همين ثبات عقلاء براى ما بس است كه اين انسان مختار است.

اما اگر صرف نظر كنيم از اين دليل و بخواهيم از دليلى و دقّى فلسفى جلو بياييم، باز آن عقل دقى فلسفى به ما مى‏گويد اين انسان مختار است براى اينكه ما مبادى فعل را حسابش كنيم. انسان اگر چيزى بخواهد انجام بدهد بايد قصد كند، تا قصد نباشد، نمى‏شود چيزى انجام بدهد، بايد تصديق به قابده كند و بعد از آن بايد عزم كند و جزم كند، شوق موكد پيدا بشود اراده پيدا بشود و فعل را انجام بدهد. كه اگر بخواهيم اين مقدمات بشماريم برمى‏گردد به اينكه تصور، تصديق، عزم، شوق مؤكد، اراده، اراده كه كرد ديگر خواه ناخواه با فعل انتخاب ندارد. اراده بعد فعل كه اسمش را مى‏گذارند جزء اخير علت تامه،آيااين اراده متوقف بر عزم و شوق است؟ عزم و شوق متوقف بر تصديق است و تصديق متوقف بر قصد است. مشهور فلاسفه اين را گفته‏اند كه اراده متوقف بر شوق و شوق متوقف بر عزم و عزم متوقف بر تصور است.

حالا تصور آيا متوقف به چيزى است يا نه؟ گاهى متوقف است و گاهى نه، يعنى چيزى را مى‏بيند و تصور مى‏كند و گاهى همين طورى تصور مى‏كند.اما بعضى از بزرگان نظير حضرت امام (رضا) مى‏فرمايند توقف در كار نيست و اين طور نيست كه اراده متوقف بر شوق و شوق متوقف بر عزم و عزم متوقف بر تصديق و تصديق متوقف بر تصور باشد، بلكه نفس ما مثل پروردگار عالم خالق است و خلق مى‏كند تصور را و تصور نه اينكه علت باشد بلكه زمينه است كه تصديق بشود و تصديق يعنى چه يعنى خلقت‏نفس، يعنى نفس ما خلق مى‏كند تصديق را، و وقتى تصديق به فائده كرد، يعنى نفس و ذهن ما خالق تصور ما، خالق تصديق ما، خالق عزم ما، خالق شوق ما، خالق عزم، خالق اراده ماست. همه‏اش برمى‏گردد به اينكه من تصور مى‏كنم، من تصديق مى‏كنم، من عزم مى‏كنم، من شوق مى‏كنم، من اراده مى‏كنم و احتياج هم نيست كه ما همه اينها را مخلوق نفس بدانيم، اما همه اينها مخلوق نفس ماست. لذا تصور زمينه مى‏شود كه نفس تصديق كند و تصديق زمينه مى‏شود، شوق كند و شوق زمينه مى‏شود
كه عزم كند و عزم زمينه مى‏شود، اراده كند، وقت اراده كرد آن زمينه مى‏شود
فعل را انجام بدهد.

در رابطه با پروردگار عالم هم همين است كه ان الله لايجرى الامور الاباسبابها، يعنى بايد كه پدر و مادرى باشد و مكان و زمانى باشد تا اينكه
پروردگار عالم اين نطفه را علقه كند. پس بايد معداتى باشد تا خلقت پروردگارعالم موجود بشود.

لذا ما چون خليفة الله هستيم مقدر و قضاى الهى چنين است كه اين خليفة الله يك شباهت به پروردگار عالم داشته باشد. پروردگار خالق همه چيز است و ما خالق افعال خودمان هستيم، ما خالق وجود ذهنى خودمان از تصور تا برسد به اراده ما، در اين خلقت مى‏توانيم انجام دهيم، يا انجام ندهيم، يعنى مى‏تواند تصور بكند، اما تصديق نكند، يا تصور مى‏كند، تصديق هم مى‏كند، اما عزم نمى‏كند. براى اينكه اگر بخواهد عزم كند، بايد تصديق بفئده باشد و تصديق به فائده را علت براى عزم قرار بدهد، كه ما مى‏گوييم علت نه، بلكه زمينه قرار بدهد براى اينكه خلق بكند. فرق ما با پروردگار عالم اين است كه در آن اين چيزها نيست، اما در ما هست، يعنى بايد تصورى باشد، تصديقى باشد، بايد عزمى باشد، بايد شوقى باشد، بايد اراده‏اى باشد، بايد فعل باشد، يا بنحو زمينه و همه را نفس خالقش باشد، يا بنحو زمينه نه، بلكه كل واحد علت براى ديگرى
است كه اين خلاف تحقيق است كه بخواهد تصديق ما علت باشد براى عزما.

ولى از نظر ما خيلى فرق نمى‏كند شما بفرمائيد كل واحد اينها علت براى ديگرى است، وقتى تصور كرد، تصديق به فائده كرد، اين تصديق به فائده
جلويش را مى‏گيرد و نمى‏گذارد كه عزم بكند. عزم كرد، يك مانعى باعث شد
مثلاً مثل خوف و جلوى عزم را مى‏گيرد تا شوق نكند، يا به مرتبه شوق رسيد، جلوى اين شوق را مى‏گيرد، بخاطر مثلاً خوف از خدا كه اراده نكند. وقت اراده هم كرد جلوى فعل را مى‏گيرد.

حالا اگر كسى بگويد اراده با مراد لاينفك است، اما قبلش يعنى شوق، يعنى عزم، يعنى تصديق بفائده، يعنى تصور، اينها دست ماست، مى‏توانيم انجام بدهيم، يا انجام ندهيم. آنچه در جداول كفايه است اينكه اول تصديق مى‏كنيم اين حرف را كه اراده ما متوقف به يك مبادى است، كه آن مبادى در اختيار ما است.

بنابراين اينكه مشهور شده كه اراده ما متوقف بر اراده حق است،اين درست نيست كه مرحوم آخوند مى‏خواهند بگوييد اراده من متوقف بر اراده حق
است. چرا؟ براى اينكه اگر متوقف بر اراده حق باشد اشكالى نيست كه وقتى
اراده مى‏كنم پروردگار عالم اراده كرده و فعل موجود مى‏شود و اين مى‏شود جبر.

و اما اگر بگوييد نه بلكه اراده متوقف بر اراده ديگر، براى اينكه اگر من بخواهم اراده كنم بايد براى اراده‏ام هم اراده كنم، همين طور اراده دوم هم بايد
اراده كنم، مى‏آئيم سر اراده سوم كه بايد براى ان هم اراده كنم، اين مى‏شود
تسلسل و باطل است، پس بايد اراده من متوقف بر اراده حق باشد. اين حرف مرحوم آخوند در كفايه است كه گرفته شده از بعضى فلاسفه است.

روى اين مقدماتى كه من درست كردم، اين حرف مرحوم آخوند سالبه به انتفاء موضوع مى‏شود، اراده من متوقف بر شوق من است و شوق من متوقف بر عزم من است و عزم من متوقف بر تصديق من است و تصديق من متوقف بر تصور من است. هيچ جايش اراده حق بر سلسله مراتب نبود، اراده حق اين است كه من اراده كنم، اين را مى‏گويند توحيد افعالى، اراده حق اين است كه من اراده كنم آنچه مى‏خواهم، يا من اراده كنم آنچه را نمى‏خواهم، اين را مى‏گويد توحيد افعالى و معناى قضاء و قدر.معناى قضاء و قدر ربطى به معناى جبر و تفويض ندارد. جبر و تقويض اين نزاعى است كه بين سنى‏ها پيدا شده، يك دسته مى‏گويند جبر و ما هيچ كاره‏ايم، يك دسته هم مى‏گوييد ما همه كاره‏ايم. شيعه مى‏گويد اينكه شما مى‏گوئيد ما هيچ كاره‏ايم، اين غلط است، لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين. كه معانى مختلفى دارد كه مسلم است كه اين توحيد افعالى و اين قضاء و قدر، پروردگار عالم احاطه علمى دارد بر اين جهان، اما روى فعل من كه بخواهيم حساب بكنيم كه فعل من متوقف بر اراده من است و اراده من
 متوقف بر اراده حق نيست، بلكه متوقف بر شوق من است.

پروردگار عالم اينجور اراده كرده كه من تصور كنم، اراده كرده است خدا كه من تصديق به فائده كنم، اراده كرده است خدا كه من عزم كنم، شوق كنم،
اراده كنم و اراده كرده است خدا كه من فعل را انجام دهم. شما اگر اين سلسله
علل را بيندازيد اصلاً پروردگار عالم اراده نكرده است تا اينكه شما بگوئيد جبر است و اراده نكرده است خدا كه من فعل را بدون اراده خدا انجام بدهم و اراده كرده است خدا كه من فعل را با اراده‏ام انجام بدهم و خدا اراده كرده است كه اراده من متوقف بر شوق مى‏باشد، خدا اراده كرده است كه مشوق من متوقف بر عزم مى‏باشد، عزم من متوقف بر تصديق مى‏باشد. تصديق من متوقف بر قصد من باشد.

پس اين حرفى كه در كلام مشهور پيدا شده و مرحوم آخوند هم در جلد اول و دوم كفايه آورده‏اند كه اراده من متوقف بر اراده حق است، اين از دروغ‏هاى دنياست و واقعيت ندارد.

اراده من متوقف است بر شوق من و اين مبادى است، نه اينكه متوقف بر اراده حق‏باشد.اين كه ما مى‏گوئيم آيا است كه مائيم كه تصور مى‏كنيم، مائيم كه تصديق به فايده مى‏كنيم، بعد قصد، مائيم عزم مى‏كنيم، بعد تصديق به فايده، مائيم كه شوق مى‏كنيم، مائيم كه اراده مى‏كنيم و مائيم كه فعل را انجام مى‏دهيم. حالا در اين اراده‏اش كه آقايان گفته‏اند، اراده ما متوقف بر شوق ما است و اما اينكه اراده ما متوقف بر اراده حق كه بشود جبر، اين حرف درست نيست. اراده حق اين است كه من اراده كنم، اراده حق اين است كه من بعد اراده فعل را انجام دهم لذا اراده متوقف بر اراده نيست بلكه اراده متوقف بر شوق است ما تابع واقع و نفس‏الامر هستيم و آن اين است كه اگر ما مخترع و خالق اراده خود باشيم ديگر اين اراده خواه ناخواه متوقف بر هيچ چيز نيست الا نفسه. آن من هستم كه تصور مى‏كنم، تصديق مى‏كنم و عزم مى‏كنم و همينطور مى‏توانم از اينجا جلوتر نروم.

يك حرف ديگر مى‏آورند و آن اينكه كل شى‏ءٍ موجودٌ بوجود و الوجود موجودٌ بنفسه كه مرحوم آخوند آنجا هم اين تسلسل را مى‏آورند كه هر موجودى متوقف بر وجود است و آن بر متوقف بر وجود ديگر الى آخر، كه مى‏شود تسلسل. آن جا هم جواب داده كه هر چيزى موجود است به وجود و وجود موجود است بنفسه كه مثال عوامانه‏اش اين است كه هر چربى متوقف به چرب است و چرب، چربى او متوقف بر خودش است و اراده همينطور است كه هر چيزى متوقف بر اراده است، اما اراده و متوقف بر خودش است. لذا تسلسل لازم نمى‏آيد و جبر هم لازم نمى‏آيد، چون اراده متوقف بر اراده خدا نيست بلكه متوقف بر شوق است.

 وصلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.

 



[1]-سوره حجر،آيه 21.