اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى
امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
بحث ما اين بود كه
فعل متجرىبه آيا حرام است يا نه؟
گفتم از نظر ما
فعل متجرى به،به عنوان ثانوى حرام است و در اين باره عرض كردم كه ما در
باب تجرى سه چيز داريم: يكى آن صفت نفس، طغيان و
حال تجرى است و خارجيت ندارد، دوم آن شىء در خارج مثل اينكه آب خورده بعنوان خمر، تا
نباشد تجرى تحقق پيدا نمىكند، سوم: فعل متجرىبه، يعنى كارى كه از اين
آقا سر زده، شرب الماء بعنوان خمر.
در اينكه فعل
متجرى به آيا حرام است يا نه، آن اولى مراد نيست، يعنى آن صفت نفس، دومى هم
مراد نيست، يعنى آن موجود خارجى آن موضوع، بلكه سومى مراد است
يعنى فعل مكلف. شرب الماء قتل نفس الزكيه، رفتن براى نمّامى و شراب
خوارى، بحث ما اين سومى است، اين فعل متجرىبه از نظر واقع و نفس الامر
چه حكمى دارد؟ شرب الماء از نظر واقع حلال است، در مقابل شرب الخمر
كه حرام است، بعنوان ثانوى حكمى دارد. شرب الماء بعنوان تجرى كه عنوان
ثانوى است كه عارض شده بر عنوان اولى.
ما مدعى هستيم كه
اين شرب الماء بعنوان تجرى حرام است. مثل اينكه شرب الخمر بعنوان
اضطرار حلال است، در حالى كه بعنوان اولى حرام
است.لذا قتل كافر اين واقع و نفس الامر مطلوب است، البته كافر حربى. اين آقا بعنوان اينكه اين
پسر مولى است او را مىكشد و بعنوان مؤمن اين را كشت، يا بعنوان مرجع تقليد
اين را كشت، بعنوان اولى محبوب مولى بوده و بعنوان ثانوى مبغوض مولى
است. دليل ما هم عرف است. لذا اين آقا اگر اين را بعنوان مؤمن كشته باشد در
واقع يك كافر را كشته ممكن است ثواب هم داشته باشد، اما اين مبغوضيت
عرضى كه كشته بعنوان پسر مولى، اين فعل چون تجرى بر او صادق است كه اسمش
را مىگذاريم فعل متجرى به يعنى آن صفت كامنه در نفس، بواسطه اين
فعل ظاهر شده و اين مبغوضيّت عرضى دارد، يعنى بعنوان ثانوى حرام است.
كه تعريف مرحوم
شيخ و مرحوم آخوند هم همين است كه انسان جرأت كند بواسطه فعلى بر
مولى كه آن فعل حرام نباشد، اگر آن فعل حرام باشد آن جرأت، اسمش را مىگذاريم
معصيت و اگر آن جرأت بود و فعل حرام نبوده به او مىگوئيم تجرى.
پس تجرى و معصيت
هر دو اشتراكى دارند و آن اينكه هر دو فعل از فاعل سر زد و در فعليت
فعل مطابق با واقع هم داشته است ،تجرى اين است كه اين جرأت برمولى كرد و
بجاى اينكه خمر بخورد آب خورد. اين طغيان على المولى بواسطه اين فعل كه
به اين مىگوئيم تجرى كه ما اصل تجرى را گفتيم حرام است به ادله
اربعه، متجرى به راهم مىگوئيم حرام است بعنوان ثانوى يعنى چون تجرى بر اين فعل
صادق است اين فعل حرام است. اگر يادتان باشد ما تمسك كرديم به
ادله اربعه براى اينكه تجرى حرام است. و به عقل، به كتاب و به مطلق اينكه
بايد خود را تهذيب كرد و به روايات تمسك كرديم كه خوانديم.
به اجماع تمسك
كرديم كه فروعاتى از فقهاء نقل كرديم اين فروعات را يك مقدار روى آنها
صحبت بكنيم ببينيم به ما چه مىگويد در باب ظن ضيق
وقت يك كسى خيال مىكرد 10 دقيقه بيشتر به غروب نيست و نماز نخواند عمدا، بعد ابر
كنار رفت ديد 1 ساعت تا غروب است و پا شد نماز خواند. آيا اين گناه كرده يا نه؟
مشهور در ميان فقهاء اين است كه اين گناه كرده است.اينجا يك تجرى بود و يك
فعل متجرىبه بود و فقهاء روى همين فعل متجرىبه گفتهاند حرام
است.
يا فقهاء گفتهاند
كسى كه به خيال اينكه اين زن اجنبيه است وطى، كرد، همه گفتهاند گناه
است و حرام و اما اينكه ولدش چى است؟ بعضى مىگويند و طى شبهه است، بعضى
مىگويند حلال زاده است، اما حرام زاده نه. يا بخيال اينكه زنش حائض
است و وطىء كرد، بعد فهميد پاك است، فقهاء همه گفتهاند اين كار حرامى
انجام داده است براى خاطر اينكه تجرى كرده است و گفتهاند اين به منزله اين
است كه با زن حائض وطى كرده، يا به منزله اين است كه زنا كرده باشد.كه در
روايات هم آمده كه اثرات دارد، اگر به تخيل اينكه زن ديگرى است با زن خودش
وطىء كرد، با اينكه مىداند زن خودش است، اما در حال مقاربت به فكر زن
ديگرى بود، يا زن بفكر مرد ديگرى بود، اين فكر وضعش چى است؟ بعضى
گفتهاند اين فكر حرام است و بعضى هم تنزيل كردهاند و گفتهاند اين نازل
به منزله زنا است و اين اثر وضعى هم دارد.
اما آنكه مثال ما
است در ما نحن فيه در تجرى اينكه بعنوان زن اجنبيه با او زنا كرد و خيال
مىكرد كه زن اجنبيه است، بعد ديد زن خودش است، در اينجا فقهاء گفتهاند
كار حرامى انجام داده و چون تجرى است ، فعل متجرى به حرام است.
سفر معصيت: يك كسى
مسافرت كرد به عنوان اينكه آدم بكشد، اتفاقا نشد، يعنى مقدمه
موصله نشد، همه فقهاء گفتهاند اين نمازهايش را بايد تمام بخواند، يعنى فعل
متجرىبه را گفتهاند حرام است، يعنى اين حال طغيانگرى كه بروز و ظهور كرده
در مسافرت، اين سفر معصيت است، بايد نمازهايش را تمام بخواند، وقتى كه
برمىگردد اگر توبه بكند ديگر سفر معصيت تمام مىشود و نمازش را نبايد
تمام بخواند و اگر اين توبه نكرده باشد گفتهاند در برگشتش هم بايد نمازهايش را
تمام بخواند، چرا؟ چون سفر معصيت است. سفر معصيت است يعنى بعنوان
قتل، يك كارى انجام داد، كه آن كار را مىگوئيد معصيت است و آن هفت مورد
كه دليل مىآورد كه تجرى حرام است آنها همهاش به ما مىگويد تجرى حرام
است و فعل متجرى به هم حرام است. يعنى همانطور كه استحقاق عقوبت روى
صفت كامنه در نفس است خواه ناخواه بايد روى فعل هم باشد و اصلاً همه
كسانى كه بحث تجرى مىكنند گفتهاند تجرى در وقتى كه فعل بار بر او باشد،
فقط ما بوديم كه گفتيم واجب است صفت كامنه در نفس را رفع كنيم و اين را
فقهاء نگفتهاند و علماى علم اخلاقند كه مىگويند تهذيب نفس از اوجب واجبات است و
الا همه فقهاء مىگويند تهذيب نفس از واجبات نيست، واجب عقلى است نه
شرعى. حالا اگر براين صفت كامنه فعلى بار بشود، بعضى مىگويند حرام
نيست و مشهور مىگويند حرام است. برمىگردد به اينكه فرض فقها در باب تجرى
اين است كه فعل متجرى به آيا حرام است يا نه و اين تناقض در كلمات است.
و چگونه ما جمع
كنيم بين كلمات فقهاء كه از يك طرف مىفرمايند تجرى حرام است؟ مثل
مرحوم آخوند كه مىگويد تجرى عقلاً حرام است. يعنى قبيح است و استحقاق
عقوبت دارد. دليلش هم عرف است. از ايشان مىپرسيم تجرى يعنى چه مىگويد
تجرى يعنى طغيان علىالمولى به واسطه فعلى كه خارجيت ندارد مثل شرب
الماء. مىآيد اينجا مىگويم فعل متجرى به هيچ معنا ندارد كه حرام باشد، شرب
الماء معنا ندارد كه حرام باشد. كدام شرب الماء؟ شرب الماء بعنوان تجرى، يعنى
فعل متجرى به معنا ندارد كه حرام باشد. لذا اين تناقض در كلمات هست.
و ما قائليم كه
همانطور كه صفت كامنه در نفس، آن حال طغيانگرى رفعش از اوجب واجبات
است. و در اين جبهه درون بايد هميشه مبارزه كرد. اگر هم ظهور و بروز پيدا
كرد در خارج اين طغيانگرى بواسطه فعلى كه واقعيت ندارد. اين فعل متجرىبه
مىشود حرام، مثل آنجا كه واقعيت داشته باشد. فرقش اين است كه اگر واقعيت
داشت مىشود شرب الخمر و اين علاوه بر بزرگى گناه، هشتاد
تازيانه هم دارد و اما اگر شرب، الماء شد هشتاد تازيانه ندارد، اما حرام است، يعنى
گناه صغيره است. چه اسمش را بگذاريد دو عقاب، ما ملتزم مىشويم، اسمش را
بگذاريد شديد و ضعيف، ما ملتزم مىشويم، اسمش را مىگذاريد تداخل،
ما ملتزم مىشويم. ما دائر مدار لفظ كه نيستيم، مىخواهيم بگوئيم يكى گناه
صغيره است، يكى گناه كبيره دليلمان عرف است. همانطور كه مرحوم آخوند هم
مىگويد كه اگر كسى را بكشد بعنوان پسر مولى و كتكش زدند، عرف
نمىگويد چرا زدى، چون استحقاق عقوبت دارد.
همان دليل مىآيد
اينجا كه ايشان در تجرى گفتند ما در فعل متجرى به هم مىگوئيم كه
كافركش است، اما بعنوان مسلمان بكشد اما كافر از كار در بيايد. چون عنوان تجرى
بار بر آن است، مىگوئيم حرام است دليل عرف است. ترورهاى نافرجام
را مىگوئيم همين گناه كار است و اگر زندانش كردند
توبيخش نمىكنيم.
بله اينها كه
گفتيم مثل ترور نافرجام بعنوان اولى معلوم است كه حلالاست. و اما
اگر عنوان آمد رويش بعنوان ثانوى حرام است و عنوان ثانوى
مىشود فعل متجرى به حرام، يك گناه صغيره انجام داده بواسطه اين فعل.
پس اينكه مرحوم
شيخ مىفرمايند فعل متجرىبه را معنا ندارد اينكه بگوئيم حرام است،
و مرحوم آخوند هم مىگويند قطع نمىتواند از وجوه و
اعتبارات باشد، بعد هم مىفرمايند غيرملتف اليه است، اين حرفها با فرمايش خودشان جور
نمىآيد، كه مىفرمايند تجرى يعنى فعلى كه بواسطه آن جرأت على المولى بشود،
فعلى كه بواسطه آن جرأت على المولى باشد و اين فعل واقعيّت نداشته
باشد، يعنى شرب الخمر نباشد، بلكه شرب الماء باشد.
اول مرحوم آخوند
مىگويند تجرى حرام است، بصفت كامنه در نفس، اما با فعل، وقتى
مىرسند به اينجا مىگويند فعل متجرى به معنا ندارد كه بگوئيم حرام است.
مىگوئيم آقا فعل
متجرىبه بدون تجرى يا با تجرى؟ اگر بدون تجرى است كه اين بحث ما
نيست اگر با تجرى است همان است كه ما گفتيم حرام است.پس بنابراين آن صفت
كامنه در نفس با مبرز است. شرب الماء با ضميمه تجرى. آيا تجرى يعنى طغيان
على المولى اين حرام است؟ نه. و يا فعل يعنى شرب الماء اين حرام است؟ نه.
اينطور بايد مردانگى نشان بدهيم و بگوييم، در صورتى كه مرحوم آخوند فرق
گذاشته مرحوم آخوند راستى مرد بزرگى است، اما اين مرد براى اينكه خدا به
شما بفهماند كه بعضى از اوقات آدمهاى بزرگ اشتباه دارند
و اينجا بحث جبر و تفويض را اينجا آورده و مانده است در بحث جبر و تفويض.
مايك مقدماتى
داريم: مقدمه اول اين است كه اين جهان، عالم وجود يك نظم خاص بر او
حكمفرماست، كه اسمش را مىگذارند نظم تام كه ملاصدرا
مىگفتند نظام فوق التمام است. از نظر عملى وقتى بخواهيم اثبات كنيم. يك دليل لمّى است، از
علت پى به معلول بردن، اگر غير از اين نظام، نظام ديگرى مىشد، يعنى بهتر
اين نظام و خدا نكرد، يا بايد براى جهل خدا باشد يا بايد براى حكيم نبودن خدا
باشد، يا بايد براى عدم قدرت خدا باشد، يا بايد براى عدم وجود خدا باشد.
براى اينكه اگر بهتر از اين مىشد و خدا نمىكرد بايد يكى از اين چهار تا باشد،
پس خدا عالم است والا اگر عالم نباشد و علمش كوتاه باشد اين برمىگردد به
ممكن و ديگر واجب نيست. همينطور خدا قادر است، «ان اللّه على كل شىء
قدير»، خدا جواد است، كه صفت كريم در قرآن زياد آمده است .وقتى چنين
باشد دليل لم يعنى قدرت مطلقه خدا، علم مطلقه خدا، وجود مطلقه خدا، تدبير
مطلقه خدا به ما مىگويد نظامى بهتر از اين نمىشود براى اينكه اگر بهتر
بشود و نكند يكى از اين چهار چيز بايد باشد، برمىگردد به اينكه واجب الوجود در
عالم نيست. از لمّ يعنى از علت پى مىبريم به معلول، يعنى از قدرت خدا كه اين
نظم را ايجاد كرده، از علم خدا كه اين نظم را ايجاد كرده، از تدبير و حكمت خدا
كه اين نظم را ايجاد كرده و از وجود خدا و كرم خدا پى مىبريم كه نظامى
بهتر از اين در اين عالم نيست.
وصلى اللّه على
محمد و آل محمد