اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه
الرحمن الرحيم. رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
مرحوم محقق فرمودهاند که «و يلحق بذلک النظر
في حبسه لا يجوز حبس المعسر مع ظهور اعساره و يثبت ذلک بموافقة الغريم او قيام
البينه فان تناکرا و کان له مال ظاهر امر بالتسليم فان امتنع فالحاکم بالخيار بين
حبسه حتي يوفي و بين بيع امواله و قسمتها بين غرمائه»
راجع به اين جمله اول ديروز يک مقدار صحبت
کرديم و گفتم اين جملهاي که «لا يجوز حبس المعسر مع ظهوره اعساره» اين به اطلاقه
درست نيست. اگر معسر جاني باشد و به قول صدوق «رضوان اللَّه تعالي عليه» مالش را
در معصيت صرف کرده باشد مال مردم خوار باشد اين «لا يجوز حبسه» بلکه يجوز، بلکه
يجب علي الحاکم حبس المعسر، ديروز در اين باره صحبت کرديم.
و اما بحث امروز، «و يثبت ذلک يعني اعسار
بموافقة الغريم» اگر خودش بگويد معسر هستم و غرماء هم بگويند بله معسر است اين
اعسار اثبات ميشود «او قيام البينه» اگر آن مديون بينه بياورد که من معسر هستم خب
آن هم اثبات ميشود يا اين که غرماء، نه مفلس بينه بياورند که اين معسر است بايد
گرفته بشود بايد محجور بشود اثبات ميشود. «حالا فان تناکرا»مفلس ميگويد معسر
نيستم تا مفلس بشوم، غرماء هم ميگويند اين معسر نيست و مال مردم را بايد بدهد
حالا چه بايد کرد؟ ميفرمايند که اگر يک مال ظاهري داشته باشد مثل اين که مغازه
دارد سرمايه دارد، دارد کاسبي ميکند «امر الحاکم بالتسليم» ميگويد مالت را بفروش
سرمايه ات را بفروش بده به اين افرادي که از تو طلبکار هستند لذا محجورش نميکنند
بلکه امر ميکنند که بدهيهاي مردم را برو بده «فان امتنع» اگر مماطله کرد
«فالحاکم بالخيار بين حبسه حتي يوفي و بين بيع امواله و قسمتها بين الغرماء» اشکال
در اين جاست که اين مغازه دارد، سرمايه دارد و بدهيهاي مردم را نميدهد
ميفرمايند که اول امرش ميکند که برو بدهيها را بده، اگرامر را نپذيرفت مخيراست
بين زندانش تا اين که مال را وفا بکند حاضر بشود مالش را بفروشد و بين مصادره مال.
اين اختيار از کجاست؟ خب اين اگر مال مردم را ميدهد که ميدهد اگر مال مردم را
نميدهد حاکم وليّ ممتنع است مالش را مصادره ميکند يعني مالش را ميدهد به غرماء
لازم هم نيست که محجورش بکند حالا يا محجورش ميکند و سپس مال را تقسيم ميکند يا
قبل از حجرمالش را مصادره ميکند به اين معنا که مالش را ميدهد به بدهکارها و اما
اين که زندانش کن بعد از زندان امر کن که برو وفاي دين بکن اگر در زندان وفاي دين
کرد کرد و الا مصادره ميکند حالا اين چه وجهي دارد بين زندان اين آقا؟
يک روايت سابقاً بود که روايت مال سکوني بود
روايت سکوني اين بود که «انه کان يحبس في الدين» اميرالمؤمنينعليه السلام در دين
حبس ميکرد «ثم ينظر فان کان له مال اعطي الغرماء» و ديگر ما بقي راايشان نقل
نکردهاند سابقاً روايت را خوانديم و اگر مال ندارد ميدادند او را دست غرماء
ميگفتند که از او کار بکشيد. حالا صاحب جواهر ميخواهد تمسک بکند به اين روايت که
اين حبسش ميکنند امرش ميکنند به وفاي دين و الا مصادره ميکنند
اميرالمؤمنينعليه السلام همين جور ميکرد ولي اين روايت يک فعل از
اميرالمومنينعليه السلام است و ما نميدانيم اميرالمؤمنينعليه السلام کجا زندان
ميکرده؟ اگرمثلاً آنجاها که ميخواسته فرار کند ميگرفتند زندان ميکردند ببينند
آيا اصلاً معسر است يا معسر نيست بعد از آن که ميديدند معسر است رهايش ميکردند و
ميدادند دست طلبکارها تا از او کار بکشند و اگر هم نه رهايش ميکردند و فعل
اميرالمومنينعليه السلام حجت است اما اطلاق ندارد يعني بحث ما را بگيرد که بگوييم
که آقاي حاکم مخير است بين اين که زندان کند تا در زندان وفاي دين بکند يا اين که
خودش مصادره کند. صاحب جواهر ميفرمايند اين فعل اميرالمؤمنينعليه السلام در اين
جا حجت است براي اينکه ائمه طاهرين از ايشان نقل کردهاند بعد هم خودشان
ميفرمايند فتأمل، حالا ولو اين که فعل اميرالمؤمنين هم دلالت بکند بر اين که وضع
اميرالمؤمنين اين بوده آنجاهاست که ميترسيده فرار کند و الا اگر نه سر مغازهاش
است دارد کاسبي ميکند آدم آبرو داري است و حالا گفت يک ماه صبر بکنيد اينها شکايت
کردند حالا اگر راستي شکايتشان بجا باشد اميرالمؤمنين يا غير اميرالمؤمنين حاکم
اسلامي وادار ميکند مال مرم را بدهد، اگرنه مصادره ميکند «الحاکم وليّ الممتنع»
اگر ممتنع نبود چه جور زندان نميرفت حالا هم زندان نه و اما پول مردم را دادن
آري، ظاهراً به طور مطلق ما بگوييم که حاکم مخير بين زندان و مصادره اموال است جور
در نميآيد.
بله يک حرف ديگر ميشود زد همين طورکه درباره
اميرالمؤمنينعليه السلام ميزنيم که يک فعلي بوده نميدانيم کجا بوده؟ بگوييم که
اصلاً اين فرمايش مرحوم محقق نه، بجايش اين که حاکم اسلامي روي مصلحت کار ميکند
آنجا که بايد زندان کند زندان ميکند آنجا که بايد مصادره اموال کند مصادره اموال
ميکند آنجا که بايد هم زندان بکند هم مصادره اموال بکند هر دو را ميکند آنجا که
نبايد زندان کند و مصادره اموالش هم حالا زود است هيچ کدام را نميکند ظاهراً اين
حرف بهتر در ميآيد تا حرف مرحوم محقق.
بنابراين دو تا ايراد اينجا هست يک ايراد اين
تخيير مرحوم محقق جور نميآيد ما هم بخواهيم بگوييم تعبد است دليلش هم فعل
اميرالمؤمنين است آن هم نميشود اين يک اشکال که تعبد در مسئله اصلاً معنا ندارد و
تخيير هم معنا ندارد و اين که اگر اين مماطله کرد به قاعده الحاکم وليّ الممتنع
مال اين را مصادره ميکنند.
يک حرف ديگر بهتر از اين حرف اصلاً بجاي اين
تخييري که مرحوم محقق فرموده ما بگوييم که «امره بيد الحاکم» اگر مصلحت ميداند
زندان ميکند بعد در آنجا امر ميکنند اموالش مصادره بشود اگر نه از اول امر به
مصادره ميکند گاهي هم هردو گاهي هم هيچ کدام. او تشخيص مصلحت ميدهد لازم نيست ما
يک تعبدي روي دوش او بگذاريم.
فرض اين است که الان مدعي و منکر هستند و يک
مال ظاهر هم دارد ميگويد من ورشکسته هستم يا ورشکسته نيستم و يک مال ظاهر هم دارد
يعني مغازه دارد، سرمايه دارد اگر مال نداشته باشد که آن بحث بعد است حالا فرض اين
است «فان کان له مال ظاهر» در حالي که انکار ميکند اما مال دارد مال ظاهر دارد.
فرض اين است که «تناکرا» اين ميگويد ورشکسته
نيستم او هم ميگويدنه خير آقا ورشکسته نيست پول مردم را بده. اين صورت است وقتي
که منکر ورشکستگي خودش شد مال ظاهر دارد مال ظاهر را بايد بدهد به مردم. اگر مال
ظاهر ندارد که هيچ. و اما اگر مال ظاهر دارد خب مال مردم است.وقتي مال مردم است
ميگويد خيلي خوب ورشکسته نيستي، ورشکسته نباش تو که پول داري پول مردم را بده.
مرحوم محقق ميفرمايندکه اين امرش ميکند پول مردم را بده اگر امتناع کرد و پول
مردم را نميدهد مخير است حاکم بين اين که زندانش کند و در زندان وفاي دين بکند يا
اين که خود حاکم مصادره کند. ميگوييم آقا زندان براي چه؟ خب مصادره کن اموالش
را«فان امتنع» مال مردم را ندارد مصادره کن اموالش را و آن مال ظاهر را بده - ديگر
دين مستوعب هم هست - بده به اينها آنها بروند دنبال کارشان اين آقا هم برود دنبال
کارش. لذااين که زندانش کنيم يا مصادره کنيم ظاهراً تخييردرست نيست.
«فان تناکرا»
يعني غريم و مديون «تناکرا في الاعسار و عدم الاعسار» آن ميگويد که معسر نيستم يا
معسر هستم فرق نميکند آنها هم ميگويند معسر نيست يا معسر هست به قول صاحب جواهر
اين ديگر في الاعسار و عدمه يا اين يا آن، حالا الان يک مالي دارد ميفرمايند که
«و کان له مال ظاهر» مال دارد مغازه دارد سرمايه دارد «فامر بالتسليم» حاکم امر
ميکند برو بدهي هايت را بده مغازه ات را بفروش بدهي هايت را بده خب اگر کرد کرد،
حالا اگرنکرد چه؟ «فان امتنع» اگر مال مردم را نداد در حالي که مال دارد «فالحاکم
بالخيار بين حبسه حتي يوفي و بيع امواله و قسمتها بين الغرماء» ميگوييم آقا اين
تخيير براي چه؟ «فان امتنع» الحاکم وليّ الممتنع مال را مصادره ميکند.
بنابراين دو تا ايراد داشتيم: يک ايراد اين
که اين تخيير معنا ندارد فعل اميرالمؤمنين هم دلالت ندارد تعبد هم در مسئله معنا
ندارد قاعده اقتضا ميکند اين که اگر اين مال دارد اگر خودش ميدهد ميدهد و الا
وليّ الممتنع مالش را ميدهد به غرماء و اگر نه ديگر ظاهراً وجهي براي اين که
زندانش کن سپس در زندان وفاي دين کن ندارد حالا خودش وفاي دين بکند در زندان يا
اين که حاکم شرع زندانش نکند و وقتي امتناع کرد خودش مال را بدهد خب معلوم است
دومي درست است اولي درست نيست. بله اگر مرحوم محقق عبارت را اين جور فرموده بودند
که «فان تناکرا و کان له مال ظاهر امر بالتسليم ان کان له مال من جنس الحق فان
امتنع فالحاکم يفعل علي سبيل المصلحة» اين خيلي خوب بود ديگر حاکم گاهي نه زندان،
نه تقسيم گاهي تقسيم، نه زندان اين خيلي عالي در ميآمد و مرحوم محقق از کساني است
که ولايت فقيه را قبول دارد و ولايت فقيه مطلقه هم قبول دارد.
«فلو لم يکن له
مال ظاهر و ادّعي الاعسار» مال ندارد احتمال ميدهيم پولها را پنهان کرده باشد مثل
خيلي از اين ورشکستهها پولهايشان در بانک خارج است يا طلا کردهاند و يابه اسم
زنش کرده و ادعاي اعسار ميکند. 80درصد ورشکستههاي فعلي اين جوري هستند که مال
ظاهر ندارد. اما احتمال ميدهيم مال مخفي داشته باشد «فلو لم يکن له مال ظاهر و
ادعي الاعسار فان وجد البينه قضي الحاکم بها» اگر بينه دارد. «و ان عدمها» اگر
بينه ندارد «و کان له اصل مال معهود او کان اصل الدعوي مالاً حبس حتي يثبت اعساره»
مال ندارد اگر بينه دارد طبق بينه عمل ميکند اگر بينه ندارد زندانش ميکنند تا
اين که اعسارش اثبات بشود چنانچه اگر اين مال دارد با استصحاب مال دارد يعني
سابقاً پول داشته الان نميدانيم پول دارد يا نه استصحاب ميکند در همين جا هم که
استصحاب ميکند «و کان اصل الدعوي مالاً حبس حتي يثبت اعساره» اولاً يک اشکال هست
و آن اين است که اين بينه نبايد بياورد اين بايد قسم بخورد براي اين که اسمش را
ميگذارند بينه منفي و بينه منفي که حجت نيست يعني آنجا که کسي که منکر است بايد
قسم بخورد بينه بياورد اصلاً بينهاش پذيرفته نميشود.
بنابراين اين مال ندارد حالا خود صاحب جواهر
هم ميفرمايند، بعد در عبارت بعدي صاحب جواهر خودشان ميفرمايند که بينه فقط هم
نه، و غرماء ميتوانند قسمش بدهند و ميتواند حاکم تفتيش عقايد بکند. ميفرمايند
که چون بينه منفي است بينه روي اصل اين است که ميگويد ندارم خب قسم ميخورد قاعده
اين است که قسم ميخورد حالا اگر بينه آورد ميگويند بينه منفي است بايد چيز ديگري
که ظن متأخم با علم پيدا بشود تفتيش عقايد ميکند.
يک حرف اين است که زندان چرا؟ يک حرف اين است
که بينه نافي حجت نيست. يک حرف هم اين است که ما قبول نداريم تفتيش عقايد را.
يک شهرتي در مسئله هست و آن اين است که اگر
منکر بينه بياورد با تفتيش عقايد بينهاش اثبات ميشود. «البينه للمدعي و اليمين
علي انکر» اين يک قاعده کلي است که حتي ما اين را بردهايم آنجا و ما ميگوييم علم
قاضي حجت نيست و طبق اين بينه يا قسم بايد عمل بکند و اگر اقرار هم باشد اقرار جاي
همه رامي گيرد. اما بينه منفي را گفتهاند حجت است يعني اگر منکر بينه بياورد حجت
است اما گفتهاند که به خودي خود حجت نيست تفتيش عقايد بکند تا ظن متآخم به علم
پيدا بشود وقتي ظن متآخم به علم پيدا شد آن وقت آن بينه حجت است و اينها همه پيش
ما اشکال دارد در باب قضا و شهادت همه اينها پيش ما اشکال دارد براي اين که
اگرمنکر شد اسمش را ميگذارند بينه تبرّعي. در بينه اين طوري است که حاکم منکر را
ميخواهد مدعي را ميخواهد مدعي و منکر پيش او اثبات ميشود به مدعي امر ميکند شاهد
بياور و به منکرهم امر ميکند قسم بخور اگر آن مدعي نتوانست بينه بياورد به آن
ميگويند قسم بخور حتي مسلم پيش اصحاب است که ما اشکال داريم اما مسلم پيش اصحاب
است اين که اگرتبرعاً شهادت داد يا تبرعاً قسم خورد هيچ کدام حجت نيست يعني مثلاً
قبل از آن که حاکم بگويد برو بينهات را بياور اين رفت بينه آورد و هنوز هيچ چيزي
نشده شاهدها شهادت دادند ميگويند شهادت تبرعي حجت نيست يااين که قبل ازاين که به
او بگويد حالا که اين بينه ندارد تو قسم بخور اين قبل از امر حاکم قسم بخورد
ميگويند اين يمين تبرعي است پذيرفته نيست. اگر قسم بجاي بينه باشد ميگويند حجت
نيست اگر بينه بجاي قسم باشد ميگويند حجت نيست در قسم نه، اما در بينه يک قول
مشهوري است که اگر منکر بينه بياورد اين حجت است بعد از تفتيش عقايد بعد از آن که
حاکم اين طرف و آن طرف زد اگر گير افتاد که هيچ، اگر گير نيفتاد آن وقت آن بينهاش
حجت است اسمش را ميگذارند بينه نافي حالااينجامرحوم محقق روي همان قول مشهور
دارند ميروند جلو ميفرمايند که اگر آن غرماء بينه آوردند که آوردند اگرنه اين
آقا اگربينه آورد بايد تفتيش عقايد بشود بعد از تفتيش عقايد آن وقت حجت است تعبداً
مرحوم صاحب جواهر ميخواهد بگويد تعبد نه اين ظن متآخم با علم پيدا ميشود
برايکه؟ براي حاکم. خب ما اصلاً علم حاکم را حجت نميدانيم تا ظن متآخم به علم
برايش پيدا بشود ميخواهد بشود ميخواهد نشود. لذا عبارتها خيلي درهم و برهم است
و ببينيم آيا ميشود درست کرد ميفرمايند «و کيف کان ولو لم يکن له مال ظاهر و
ادعي الاعسار» ادعاي اعسار ميکند «فان و جد البينه قضي الحاکم» اگر بينه داشته
باشد چون ادعا ميکند «قضي الحاکم بها بالشرط الآتي» (به شرط آتي را ميفرمايند
همان که بعداً دربارهاش صحبت ميکنيم) «لو شهدت بالاعسار مطلقا لم تقبل حتي تکون
مطلعه علي اموره بالصحبة المؤکدة» لذا مرحوم صاحب جواهر ميفرمايند اين بينه چون
بينه نافي است در حقيقت بايد قسم بخورد. اما بينه آورده بينه نفي است ميگويد من
معسر نيستم. لذا ميفرمايند «فان وجد البينه قضي الحاکم بها» مرحوم صاحب جواهر
ميفرمايند که «قضي الحاکم بها بشرط الآتي» مرحوم محقق ميفرمايند اما لوشهدت
بالاعسار (به طور مطلق) لم تقبل حتي تکون مطلعه علي باطن اموره بالصحبة الموکده»
تفتيش عقايد ميکند. چرا؟ صاحب جواهر ميفرمايند «لانها حينئذ بينه نفي» و چون که
بينه نافي است بينه نافي حجت نيست بلکه حجت است با تفتيش عقايد. اين که تفتيش
عقايد «ضرورة رجوعها الي عدم ملک» اينکه ميگويد معسر هستم برميگردد به اين که
من ملک ندارم چون که برمي گردد به اين در حقيقت منکر است ميخواهد بينه بياورد.
روي اين است بينه نفي اسمش را ميگذارند صاحب جواهر ميفرمايند «ضرورة رجوعها الي
عدم الملک الذي يمکن ان يکون مستندها فيه الاصل المعلوم نقله عند غيرها و يمکن ان
يکون اطلاعها علي التلف الا انهامع فرض الصحبة المؤکدة يحصل الظن القوي بل المتآخم
ان يکون مستندها» مثبت است نفي نيست حالا اين براي مسئله بعد ماست اما الان اينجا
که مرحوم محقق ميفرمايند لو لم يکن له مال ظاهر و ادعي الاعسار فان وجد البينه
قضي الحاکم بها» مرحوم صاحب جواهر ميفرمايند نه، اين بينه نفي است و بينه نفي که
حجت نيست به شرط آتي «و ان عدمها» و امااگر بينه ندارد «و کان له اصل مال حبس حتي
يثبت اعساره» اشکال اينجاست که ميفرمايند که اگر بينه نداشته باشد اين منکر زندان
ميرود. خب براي چه زندان برود؟ براي اين که به آن آقايان ميگويند بينه داريد يا
نه؟ بينه آنها بينه مثبت است بينه است روي اين که اين مال دارد به آنها ميگويند
بينه داريد يا نه؟ خب بينه اگردارند اثبات ميشود آن وقت زندان است اگربينه ندارند
چرا زندان؟ خب به اين آقا ميگويند آقا قاعده اقتضا ميکند تو قسم بخور و وقتي قسم
خورد ديگر رهايش ميکنند به قول خود محقق اصل هم بااين است يعني نميدانيم مالک
است يا نه؟ اصل عدم ملک يا اين که نه، حتي آنجاها که مالک بوده استصحاب بالاخره
اين آقا قولش مطابق با اصل است وقتي قولش مطابق با اصل شد ميشود منکر وقتي منکر
شد قسمش ميدهند وقتي قسم دادند دعوا تمام ميشود اين خلاصه حرف است در اينجا.
ببينيد آيا اين که ميفرمايند در حالي که اين
منکر است و بايد قسم بخورد اين «حُبس» اين براي چه حُبس؟ براي اين که قاعده مدعي و
منکر اين است که اگر قسم خورد هيچ. اگر هم قسم را نخورد و رد کرد به آن مدعي او
بايد قسم بخورد اگر آن قسم نخورد دعوا تمام ميشود اگر هم خورد دعوا اثبات ميشود
يک جا پيدا کنيم که زندان باشد نه، مگر اين که (حرف ديروز ما) زندان براي چيز
ديگري باشد آن بحث ما نيست و اما اگراين راستي ادعاي اعسار ميکند بينه هم اين طرف
و آن طرف ندارند ديگر نوبت ميرسد به قسم خوردن اين آقا اگر قسم خورد دعوا تمام
ميشود اگر قسم نخورد و ارجاع داد به غرماء آنها قسم ميخوردند دعوا تمام ميشود و
امااين که اگر بينه نداشت اين حُبس ظاهراً معنا ندارد.
دقت کنيد تا شنبه انشاءاللَّه.
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.