اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم بسم اللَّه
الرحمن الرحيم رب اشرح لي صدري و يسر لي امري واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي.
بحث اين بود که بحث مهمي هم هست، اين که مفلس
را حاکم شرع محجور ميکند حق تصرف در اموالش ندارد که اگر يادتان باشد من ميگفتم
اگر دين مستوعب باشد يا مالش کمتر از بدهکاري هايش باشد قبل از آن که حاکم او را
محجور کند اين محجور قهري ميشود و حق تصرف دراموالش را ندارد براي اين که اموالش
مال ديگران است. علي کل حال حالا يا قبل از حکم حاکم يا بعد از حکم حاکم اين محجور
است مالش را حاکم بين غرماء قسمت ميکند به نسبت. که به نسبت مثلاً آن کسي که
10ميليون بستانکار است به اندازه 10 ميليون و آن کسي که يک ميليون بستانکار است به
اندازه يک ميليون و بالاخره به نسبت که ظلمي نشود اجحافي نشود حاکم مال را قسمت
ميکند.
چيزي که ديروز ميگفتم و فضلا هم سؤال
ميکردند که از کجا ميگويي اين که وقتي حاکم مال را قسمت کرد اين بريء الذمه
ميشود و معناي اين که توماني 5 ريال بگير يعني اين را بريء الذمهاش کن به
اندازهاي که ميتواند اين پول را ميدهد به طوري که اگر اين بعد از اين پولدار شد
ديگر لازم نيست بدهي هايش را بدهد براي اينکه قسمت شدن مال در ميان غرماء يعني
برائت ذمه از هر چه هست گاهي مثلاً توماني 5 ريال است گاهي توماني 8 ريال است.
ديگر ما بقي بايد بريء الذمه بشود و اين هم تا اينجاها مسلم پيش فقهاء است حرف
نداريم.
حرفي که مسئله ديروز بود اين است که گفتهاند
خانهاش مستثني است و در روايات آمده جاريه هم مستثني است. در روايات فقط همين دو
آمده: يکي خانه، يکي هم جاريه. اما فقهاء علاوه براين خانه و جاريه يک حرفهاي ديگر
هم دارند مثلاً گفتهاند که خرج و مخارج روزش هم استثناء است يا مثلاً گفتهاند
لباسها هم مستثني است حتي مثلاً گفتهاند لباسهاي تجملي او هم لباسهايي که با آن
مهماني ميرود و محتاج به آن است اين هم مستثني است مثل مرحوم علامه، گفتهاند که
اگر احتياج به جاريه ندارد اما خادم دارد اين هم مستثني است. در کلمات فقهاء کم و
بيش يا مثلاً اگر مُرد قبل از تقسيم کفن و دفنش هم مستثني است. البته همه اينها به
اندازه ضرورت.
ديروز من عرض کردم مثل اين که انسان ميتواند
گرچه فقهاء نگفتهاند اما ميشود از علت حکم از روايات در بياورد اين که ما يحتاج
اين آقا مستثني است يک قاعده کلي: هر چيزي که «لابد منه» است اين لابد منه گاهي
خانه است گاهي اتومبيل است آن وقتها جاريه، خادم است گاهي اسبش است گاهي زراعت به
اندازه ضرورتش است گاهي مغازهاش است گاهي سرمايهاش است اينها همه لابد منه است.
بلکه ديروز ميگفتم که بعضي اوقات بلکه خيلي اوقات مغازه بيشتر از خانه لازمتر
است. لذا مثل يک سرمايه لابد منه است و ما يک قاعده کلي ميتوانيم درست کنيم هر چه
لابدمنه است در روايات آمده. علت ميگويد «لانه لابد منه» لذا لابد منه اين قاعده کلي
است ديروز ميگفتم هم مخصص است هم معمم. آنجا که خانه لابد منه نباشد ميتواند
برود منزل برادرش بنشيند خب مستثني نيست آنجا که خادم لابد منه نيست پسرش کار
ميکند بيرون است، جاريه لابد منه نيست هم زن دارد هم زنش ميتواند کار بکند خب
بيرون است اما آنجا که مغازه است اگر اين مغازهاش را بگيرند ديگر به گدائي
ميافتد بي خرج و مخارج ميافتد. بله يک بار ميتواند برود شاگردي بکند ديروز گفتم
شأنش هم پايين ميآيد يعني وقتي مفلس شد ديگر شأنش را هم نميشود بگوييم شأن يک
تاجر است بعضي اوقات هم راستي شأنش اقتضا ميکند يک چيزهايي را که اسمش را
ميگذاريم لابد منه عرفي، نه لابد منه عقلي، هر کجا لابدمنه عرفي شد بگوييم مستثني
است حالا گاهي خانه لابد منه نيست مستثني نيست گاهي مغازه لابدمنه است مستثني است.
بعد هم چون که فقهاء اين طور که اگر مطالعه کرده باشيد صاحب جواهر اين حرفهايي را
که عرض کردم ميفرمايد مثلاً اگر مرد کفن و دفنش، نميگويند که کفن و دفنش را مثل
کسي که اصلاً هيچ چيز ندارد واجب است بر مسلمانها دفنش بکنند واجب است بر مسلمانها
کفن و مخارج غسل و کفن و اينها را بدهند اما نميگويد صاحب جواهر ازديگران هم نقل
ميکند که مستثني است مثل اين که لباسهايش را، اگر ما باشيم و روايات خب ندارد
لباسهايش، حالا لباسهايي که ستر عورت ميکند هيچ مثلاً لباسهاي تجملي خب مستثني
نيست اما فقهاء معمولاً گفتهاند لباسها مستثني است از جاريه رفتهاند به خادم
گفتهاند که خادم هم مستثني است از اين جا بفهميم که اجماع هم نميتواند درمسئله
ما به ما ضرر بزند براي اين که فقهاء از آن متن روايت تجاوز کردهاند به جاهاي
ديگر وقتي تجاوز کرده باشند ديگر بگوييم که شهرت درمسئله هست، اجماع درمسئله هست
نميتوانيد بگوييد به غير از خانه و جاريه ميگوييم نه، اجماع نيست وقتي اجماع
نيست و شهرت نيست که اجماعي که کاشف ازنص باشد اصلاً نيست يا شهرتي که کاشف از نص
باشد آن هم نيست يعني در باب، روايت داريم وقتي چنين باشد ديگر ما هستيم و فهم ما
از روايات و وقتي چنين باشد از روايات به خوبي استفاده ميکنيم اين که هرچه لابد
منه است اما لابد منه عرفي است اين مستثني است حالا گاهي خانه است گاهي خانه نيست
گاهي جاريه است گاهي نه، گاهي اسب است گاهي الاغ است گاهي زمين است گاهي دکان است
گاهي سرمايه است گاهي لباس تجملي. هرچه که لابدمنه است بگوييم مستثني است براي اين
که روايت ميفرمايد که خانهاش مستثني است «لانه لابد منه» و اين علت معمم است و
مخصص و ديروز آن دو تا روايتي که خوانديم از هر دو روايت اين عرض من استفاده شد
اگر بتوانيم بگوييم گرچه فقهاء نفرمودهاند اما حرف عرف پسندي است حرف عالي است.
عسرو حرج نميآيد اينجا براي اين که مال مردم
است و مال مردم اگر بخواهيم بگوييم که تصرف در اموال مردم ميتواند بکند بايد
برويم روي ضمان و رفع تکليف آن هم حرج عقلي مثلاً يک کسي اگر نخور ميميرد در اين
جا حتماً مال مردم را بخورد اما ضمان دارد نميشود گفت عسر و حرج اينجا. لذا عسر و
حرج و امثال اينها اگر هم کسي بگويد عسر و حرج مربوط به تکليف است، نه مربوط به
ضمان مربوط به مال مردم نميآيد بعد هم عسر و حرج عقلي را نميخواهيم بگوييم عسر و
حرج عرفي را ميخواهيم بگوييم. لابدمنه عرفي مستثني است. اين يک امر عرفي است
ميتوانيم نسبت به عرف بدهيم آن وقت بگوييم که يک امر عقلي يعني عقلايي، يک امر
عقلايي است روايات ما از باب مثال که به خانه مثال زدند آن بناي عقلا را امضا
کردند بلکه يک مقدار بالاتر بگوييم که يک امر عرفي است بناي عقلاء است و اين بناي
عقلاء را شارع مقدس با علت «لانه لابد منه» امضا کردهاند هم ديگر ميتوانيم امر عقلايي
بکنيم هم ميتوانيم روايي بکنيم.
معمولاً فقهاء همين است که خانه او مستثني
است و جاريه اما ديگر بيشتر فرموده باشند گاهي در ميان کلمات يک حرفهايي زده شده
اما متون فقهيه همان است که گفتم ولي ميفهميم اينها متوقف بر نص شدهاند مثل اين
که يک امر غير عرفي حساب کردهاند. يک امر استثنايي حساب کردهاند
گفتهاند تصرف در اموال مردم است نميشود
قاعده اقتضا ميکند آنچه نص به ما گفته است نص به ما خانه و جاريه را گفته ما بيش
از خانه و جاريه نميتوانيم بگوييم ظاهراً اين جورها فرمودهاند.
عبارت مرحوم محقق اين جور بود «و لا يجبر
المفلس علي بيع داره التي يسکنها و يباع منها ما يفضل عن حاجته» که ديروز ميگفتم
اين ما يفضل عن حاجته را معمولاً گفتهاند مثلاً نصف خانهاش را ميفروشد نصفش مال
آن، ظاهراً نه، بهتر از اين بگوييم اين خانهاش را ميفروشند يک خانه به اندازه
شأنش، شأن فقرش يعني يک خانه لابد منه برايش ميخرند. بعد ميفرمايند که «و کذا
منه التي تخدمه» که صاحب جواهر ميفرمايند «المحتاج اليها الذي حکي الاجماع عن
المبسوط و في الفقيه و ظاهر التذکرة علي عدم بيعها في الدين مضافاً الي صحيح
الجلبي المتقدم» که باز اين «امته التي تخدمه» اين در روايت آمده است.
روايت اين بود که ما به آن تمسک کرديم حالا
دو تا روايت ديگر هم هست بخوانم.
روايت صحيح السند بود «لا تباع الدار و
لاالجارية في الدين» اما علت دارد «لانه لابد للرجل من ظل يسکنه و خادم يخدمه» آن
وقتها اين جور بود که جاريه يکي از ضروريات بود حالا الان اگر بخواهيم مثال بزنيم
مثل تلفن، حالا تلفن همراه را خب ميگيرند اما تلفن خانه را اين لابدمنه است بجاي
جاريه، مثلاً اتومبيل يک دفعه يک اتومبيل تاجري دارد خب معلوم است که از او
ميگيرند! ما بجايش يک اتومبيلي که لابدمنه است اگر لابدمنه باشد. به او ميدهند
ولي عمده چيزي که ما بايد بگوييم اگر بتوانيم اين است که مغازهاش را، سرمايهاش
را مثلاً يک تجارت خانه دارد از او ميگيرند اما بجايش يک مغازهاي که فقراء دارند
کاسبهاي معمولي دارند يک سرمايهاي که کاسبهاي معمولي دارند که اگر نداشته باشد
در خرج و مخارج ميماند ميشود لابدمنه خب علت معمم است و مخصص ميگوييم. «لانه
لابد منه» يعني آنجا دار است اينجا دکان است مثلاً «لانه لابد للرجل من دکان که
ينتفع به» ظاهراً ميشود گفت.
روايت ديگري که نخواندهايم روايت عثمان بن
زياد است «لانه لا ينبغي لضدين ان يکون سبباً لبيع المديون داره ولو برضاه او يرضي
له بذلک قال قلت لابي عبداللَّهعليه السلام ان لي علي رجل ديناً و قد اراد ان
يبيع داره فيقضي فقال له ابوعبداللَّهعليه السلام اعيذک باللَّه ان تخرجه من ظل
رأسه اعيذک باللَّه ان تخرجه من ظل رأسه، اعيذک باللَّه ان تخرجه من ظلّ رأسه» سه
مرتبه فرمودند که پناه ميبرم به خدا، مواظب باش يک دفعه اين را بي خانهاش نکني.
حالا اگر اين را بي مغازهاش بکند بي کارش بکند برود در خانهاش بنشيند دق کند و
بميرد خب اين اعيذک باللَّه شامل اين هم مسلم ميشود خانه خصوصيت ندارد آن که
خصوصيت دارد اين است که دست وپاي اين بسته بشود به قول روايتي که الان خوانديم
لابدمنه باشد حالا گاهي مثلاً اگر اين مغازه و اين سرمايه را نداشته باشد اگر خانه
به او بدهند خانه را ميفروشد و ميرود همان مغازه و سرمايه را ميگيرد معمولاً
اين جوري است ديگر براي اين که بي کار نماند خب گاهي هم بي کار نميماند ميرود
شاگردي ميکند ميتواند برود مثلاً با همسايهاش مضاربه بکند خب آنها بيرون از بحث
ماست براي اين که لابدمنه نيست اين يک مطلب است.
يک مطلبي هم که در اين روايت و روايت محمد بن
ابي عمير است که هر دو روايت ميگويد که اگر هم بخواهد خانهاش را بفروشد تو نگذار
اين آيا امر اخلاقي است يا فقهي؟
فقهاء معمولاً فرمودهاند اين امر امر اخلاقي
است، نه فقهي. مستثني است به اين معنا که مجبورش بکنيد خانهاش را بفروشد اين
نميشود اما حالا اگر خودش خانهاش را فروخت آمد دينش را به تو داد طوري نيست
ميتواني بگيري اما اخلاقاً خوب است نگيري، که اين «اعيذک باللَّه» از اين که
خانهاش را بگيري گفتهاند اين اخلاقي است يا ابن ابي عمير که خانه را نگرفت اين
اخلاقي است، نه فقهي. ابن ابي عمير ميتوانست بگيرد نگرفت.
روايت ابن ابي عمير اين بود که گفت من به يک
درهم اين هم محتاج هستم اما چون خانه مستثني است يک درهم هم نميگيرم برو بده
خانهات را بگير، برو پس بده. اين روايت هم ميگويد که با رضايت ميتواند خانهاش
را بفروشد دينش را بدهد؟ آقا سه مرتبه فرمودند «اعيذک باللَّه» از اين که اين کار
بشود، آيا اين فقهي است يا اخلاقي؟ گفتم ففقهاء معمولاً ميگويند اخلاقي است صاحب
جواهر هر دو را ميفرمايند اخلاقي است ميفرمايند «اذ لا ريب» اين حرف صاحب جواهر
است «اذا لا ريب فيه جوازه بل لا اجد خلافاً فيه و يمکن دعوي الاجماع او الضرورة
علي خلافه بل المراد انه لا يلزم بيعها و يجبر عليه اذ لا يجب عليه شرعاً الوفاء
بها» آن وقت بعد در آخر کار ميفرمايند که اين يک امر اخلاقي است اما از نظر فقهي
نه، اگر خودش بخواهد بفروشد شما ميتوانيد پول را بگيريد مشکل است انصافاً انسان
اين جور بگويد مخصوصاً به اين که مستثني است «اذا لابدمنه» خب وقتي مستثني باشد
اين در حقيقت اصلاً بدهکار نيست اين برود خانهاش را بفروشد زن و بچهاش را دربدر
بکند براي اين که ميخواهد دينش را ادا بکند حالا مثلاً يک کسي ميخواهد خانهاش
را بفروشد و بدهد به فقراء. ميشود؟ اين جايز است يا نه؟ يک کسي ميخواهد خانهاش
را بفروشد و بدهد به فقراء اين مسلم جايزنيست، اين سفاهت است، قطعاً حرام است اين
جملهاي که «چراغي که به خانه رواست به مسجد حرام است» اين مدرک دارد اين درست است
و ما حتماً ميتوانيم بگوييم که يک کسي خانهاش را بفروشد خانهاش را وقف بکند
خانهاش را وقف بکند براي مسجد براي امام جماعت مسجد و بيايند او را بيرون کنند
امام جماعت جاي او بنشيند و خودش در مسجد بنشيند، دربدر بشود مسلم جايز نيست
حالااگر هم يک کسي بيع را امضا کند که ما بيع را هم امضا نميکنيم اگر يادتان باشد
سابقاً ميگفتيم اين سفاهت است اين آدم سفيهي است اصلاً بيعش درست نيست حالا اگر
کسي هم بيعش را امضا کند مسلم کارش حرام است به قول حضرت امام يک دفعه ميفرمودند
تو زاهدي زن و بچهات چه؟ تو اگر ميخواهي ايثار و گذشت بکني راجع به خودت بله،
ايثار کن شامت را بده اما شام زن و بچه ات را بدهي به ديگري مسلم جايز نيست. لذا
انسان بخواهد از زن و بچهاش کم بگذارد خب مسلم جايز نيست لذا اين ايثاري که اين
قدر تعريفش شده راجع به زن و بچه که نگفتهاند راجع به خودش، و اما زن و بچهاش را
اذيت بکند، از نفقه کم بگذارد به اندازه متعارف بايد بدهد نفقه به اندازه متعارف
ندهد و به اين و آن بدهد بگويند چرااين چنين ميکني؟ بگويد ما ميخواهيم ايثار
بکنيم! خب غلط ميکني ايثار به قول حضرت امام ايثار مربوط به خودت بکن لباس مندرس
بپوش، خوراک نکن، شام نخور شامت را بده به ديگران، گرسنه بمان شامت را بده به
ديگران. خودت مکه مستحبي نرو پولت را بده به ديگران اينها همه خيلي خوب است و اما
زن و بچه ات را شام نده شام را بده به فقراء خب مسلم جايز نيست. حالا اين قضيه ابن
ابي عمير و اين قضيه دوم روايت عثمان بن محمد خب از همين باب است که اين ميخواهد
زن و بچهاش را بيرون کند و دينش را ادا کند خب واجب نيست دينت را ادا بکني وقتي
واجب نشد اگر دينش را ادا بکند همان ايثاري است که ميخواهد از زن و بچهاش کم
بگذارد و ايثار بکند خب جايز نيست لذا اين که مرحوم صاحب جواهر ميفرمايند اين امر
اخلاقي است ابن ابي عمير که قبول نکرد براي خاطر اين که آدم زاهدي بود به صاحب
جواهر عرض ميکنيم نه، نميتوانست قبول بکند راستي نميتوانست. چرا؟ براي اين که
واجب نبود خانهاش را بفروشد حالا خانهاش را فروخته. ايثار گذشت اما ايثار و گذشت
راجع به اين که دين را ادا کند زن و بچه را بي خانه بکند خب دينش که واجب نبوده پس
بنابراين زن و بچهاش را بي خانه کردن حرام بود کارش کار بي جايي بود.
روايت ابن ابي عمير را بخوانم «ان محمد بن
ابي عمير کان رجلاً بزازاً فذهب ماله و افتقر» که مالش را مصادره کرده بودند «و
کان له علي رجل عشرة آلاف درهم فباع داراً له کان يسکنها بعشرة آلاف درهم و حمل
المال الي بابه فخرج اليه محمد بن ابي عمير فقال ماهذا؟ فقال هذا مالک الذي عليّ
قال ورثته؟ قال لا قال وهب لک؟ قال لا قال فهل هو ثمن ضيعة بعتها؟ قال لا قال فما
هو؟ قال بعت داري التي اسکنها لا قضي ديني فقال محمد بن ابي عمير حدثني ضريح
المحاربي عن ابي عبداللَّه عليه السلام قال لا يخرج الرجل من مسقط رأسه بالدين
ارفعها لا حاجة لي فيها و اللَّه اني لمتاج في وقتي هذا الي درهم واحد و ما يدخل
ملکي منها درهم» حالا صاحب جواهر ميفرمايند که «و کان ذلک من ابن ابي عمير لکمال
ورعه و علو همته و الا فليس مراد الصادق عليه السلام عدم بيع ماله برضاه» خب اين
«لا يخرج» دلالت بر حرمت نميکند؟ «لا يخرج الرجل من مسقط رأسه» اين علتي است که
ابن ابي عمير آورده. ابن ابي عمير روايت ضريح را تطبيق کرده بر خودش. روايت ضريح
محاربي چيست؟ «لا يخرج الرجل من مسقط رأسه»
ابن ابي عمير اين راوي که مجتهد است اين
تطبيق کرده «لا يخرج الرجل من مسقط رأسه» را بر اين که خانهاش را به رضا فروخته و
آمده داده به ابن ابي عمير. ابن ابي عمير قبول نميکند ميگويد براي اين که امام
صادقعليه السلام فرموده «لا يخرج الرجل من مسقط رأسه».
روايت معارض هم نداريم در مسئله.
مسئله اين شد دو چيز من در اين جا داشتيم
ببينيد اين دو چيز خوب است يا نه؟ فقهاء نفرمودهاند حالا ما بگوييم: 1- اين خانه
دخالت ندارد «ما لا بد منه» دخالت دارد براي اين که روايت ميگويد خانه مستثني است
«لانه لابد منه» مخصص است و معمم گاهي خانه بايد فروخته بشود براي اين که
«لابدمنه» است گاهي هم مغازه بايد فروخته نشود براي اين که «لابدمنه» است اين يک
حرف.
2- يک حرف ديگر
اين که اين خانه که لابد منه است بايد فروخته نشود حالا اگر بخواهند به زور بگويند
بفروش که نميشود. خودش بخواهد با رضايت اين کار را بکند ايثار براي زن و بچه است
و ايثار در باب زن و بچه جايز نيست اگر ايثار براي خودش باشد خوب است اما بخواهد
ايثار کند زن و بچهاش را بيخانه کند جايز نيست براي خاطر اين که اين خانه مستثني
است و اصلاً بدهکار نيست تا اين که بگوييم که خانهاش را بفروشد و بدهي اش را بدهد
اين خانه اصلاً از دين خارج است وقتي چنين باشد پس بنابراين با رضايت هم باشد جايز
نيست دليلش هم ابن ابي عمير که خانه را قبول نکرد و تمسک کرد به روايت محاربي که
روايت صحيح السند است و گفت شنيدم که امام صادقعليه السلام فرمودند «لا يخرج
الرجل من مسقط رأسه» که اين لا يخرج معناش اين است که آن آقا با رضايت هم خانه را
بفروشد اين نميتواند بگيرد بايد برود خانهاش را پس بدهد.
ميگويند يک روايت معارض هم هست ظاهراً روايت
معارض هم نداريم ديگر حالا فردا.
وصلي اللَّه علي محمد و آل محمد.