جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت


 
  • میزان زکات فطره و کفّاره در سال ۱۴۰۳
  • پیام در پی شهادت سردار مجاهد، سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی
  • پیام به نوزدهمین نمایشگاه قرآن و عترت اصفهان
  • پیام در پى ارتحال عالم جليل القدر مرحوم آيت‌الله امامى كاشانى«قدّس‌سرّه»
  • پیام در آستانۀ برگزاری ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان رهبری و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی
  • شرکت در ششمین دورۀ انتخابات مجلس خبرگان و دوازدهمین دورۀ انتخابات مجلس شورای اسلامی
  • پیام در پی ارتحال عالم‌جلیل‌القدر آیت‌اللّه آقای حاج سید محمّد موسوی بجنوردی «رضوان‌اللّه‌علیه»
  • پیام تسلیت در پی درگذشت آيت‌الله آقاى حاج شيخ عبدالقائم شوشترى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام تسلیت در پی درگذشت مرحوم آيت‌الله نمازى«رضوان‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: قاعده التلف فى زمن الخيار / اين قاعده در شخصيات است، نه در كليّات / آيا بايع بايد ضمان المسمى را بدهد يا ضمان واقعى را؟
    موضوع درس:
    شماره درس: 95
    تاريخ درس: ۱۳۸۶/۲/۴

    متن درس:

    درس قواعد فقهيه حضرت آية اللّه‏ العظمى مظاهرى «مدّظله العالى»

    موضوع:  

    تاريخ  4/2/1386

    اعوذ باللّه‏ من الشيطان الرجيم. بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.

    راجع به قاعده كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له دو تا مسأله باقى مانده است، كه يك مسأله‏اش آسان است و يك مسأله‏اش خيلى
    مشكل است.

    آن مسأله‏اى كه آسان است اين است كه گفته‏اند: اين قاعده در شخصيات است، نه در كليّات. خب معلوم است، مثل اين است كه بگوييم: آنچه در جوى مى‏رود آب است. معناى كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له معنايش اين است كه اين اتومبيل راخريد، پولش را هم داد آن هم اتومبيل را قبض داد. حالا آن مشترى گفته بود: من تا 10 روز ديگر خيار فسخ دارم، مشهدى با اتومبيل بروم و بيايم. حالا رفت مشهد و وسط راه تصادف كرد. حالا اين ضررى كه به اتومبيل خورده، يا از بين رفته، از كيسه كى رفته است؟ كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له، از كيسه آقاى بايع بيچاره رفته است. اين مسأله ماست، كه ما قبول نداريم، مگر اينكه راستى شهر در كار باشد و ما مى‏گوييم: از كيسه آقاى مشترى رفته است، ملكش بوده و چون ملكش بوده، از بين رفته است و اينكه حالا ما بخواهيم گردن مالك بگذاريم، هيچ وجهى ندارد. لذا اگر اين قاعده كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار پيش شما درست باشد، حالا دليلش هرچه باشد، بالاخره معنايش اين است كه اتومبيل شخصى از ملك بايع رفته، نه از ملك مشترى. خب اين مسأله ماست.

    و اما اگر قضيه كلى باشد، مثلاً در مغازه اتومبيل فروش بگويد: مثلاً پژو با اين خصوصيات داريد يانه؟ بگويد: ندارم، تهيه مى‏كنم. مى‏گويد: خيلى خب
    براى ما تهيه كن و پولش را رد مى‏كند. وقتى پول را رد كرد، ولو اين چند تا ماشين را آورد در مغازه و دزد آمد ماشينها را برد، حالا اصلاً نه بيع شخصى
    واقع شده، نه آن مبيع در خارج آمده است، يك كلى است و كلى اصلا قابل تلف هم نيست، يك كلى هميشه بر ذمه اين آقا هست، تا آن  كلى عقلى را كلى طبيعى  كند، يعنى بياورد در خارج و وقتى بياوريم در خارج، اصلاً تلف به آن نمى‏خورد؛ كل مبيع تلف، كدام تلف؟ براى اينكه ما فى الذمه هيچوقت قابليّت اتلاف ندارد، مگر اينكه اين آقا بميرد و الا كلى عقلى وجود خارجى ندارد، وجود ذهنى دارد.

    نمى‏دانم يادتان است يانه، كلى منقسم مى‏شود به 3 قسم:

    يكى كلى منطى است: آنكه صرف نظر از وجود خارجى و وجود ذهنى او داريم، آنكه در منطقى سريان دارد و از آن كليات خمس درست مى‏كنند. به اين مى‏گويند كلى منطقى، كه با قطع نظر از وجود خارجى و وجود ذهنى است. نمى‏شود كه نه وجود ذهنى داشته باشد، نه وجود خارجى، اما مى‏شود از آن غفلت كرد. در همه علوم همين طور است، آن ماهيت لابشرط، من حيث هى هى، كه حتى لابشرطيّت هم ندارد، آن موضوع همه علوم، من جمله علم منطق ماست ؛ موضوع علم منطق، كلى منطقى است، يعنى آن ماهيت لابشرط، صرف نظر از اينكه در ذهن موجود است، صرف نظر از اينكه در خارج موجود است. به اين مى‏گويند كلى منطقى.

    گاهى اين كلى منطقى در ذهن موجود مى‏شود، مثل اينكه تصور مى‏كند زيد را، تصور مى‏كند الاغ در خارج را، تصور مى‏كند يك الاغ را، كه ضمانات و
    كلى فروشى هم همين طورهاست ديگر. به اين مى‏گويند كلى ذهنى، كه در منطق اسمش را كلى عقلى مى‏گذارند. اين كلى عقلى، هيچوقت وجود خارجى ندارد، موجود است، اما در ذهن موجود است. آن وقت اين كلى عقلى هم گاهى جزيى است، گاهى تصور جزء مى‏كند، گاهى هم كل.

    كلى طبيعى آن است كه در خارج است، يعنى آن در ذهن، يا آنكه لابشرط است، بيايد در خارج، عوارض مشخصه به خود بگيرد. به اين مى‏گوييم: كلى طبيعى.

    لذا فرقى بين كلى عقلى و كلى منطقى و كلى خارجى از نظر كليّت نيست، فقط فرقش اين است كه كلى منطقى عوارض مشخصه‏اش خارج است و كلى عقلى عوارض مشخصه‏اش در ذهن است و كلى منطقى اصلاً عوارض ندارد، ماهيت لابشرط است. لذا مرادم اينجاست كه اين كلى عقلى هيچ وقت وجود خارجى ندارد. لذا اين كلى فروشى‏ها هيچوقت در خارج نيست، هيچوقت وجود خارجى ندارد. حالا ما بگوييم: كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له اصلا سالبه به انتفاع موضوع است. معلوم است كه اين كل مبيع مربوط به شخصيات است، نه مربوط به كليّات. اصلاً تلف مربوط به شخصيّات است، نه مربوط به كليّات. تلف روى ذهن، تلف روى كل، خب معقول نيست.

    بالاخره مى‏رود در مغازه، مى‏گويد: آقا چاى مريم داريد؟ مى‏گويد:  بله. چاى گلستان؟ مى‏گويد: بله. جعبه چند مى‏دهى؟ 1000 تومان. خب مى‏گويد:
    1000 جعبه از تو خريدم. ديگر تمام مميّزات و امثال اينهادرست است، پولش را مى‏دهد. آن آقا از چاى‏هاى خودش، از صندوق در نمى‏آورد، مى‏گويد: خيلى خب، من  1000 جعبه چاى به تو بدهكارم، هر وقت مى‏خواهى بيا بگير. خب ما فى الذّمه چيست؟ كلى است.

    دليلش هم اين است كه اين مى‏خواهد از چاى‏هاى موجود در مغازه مى‏دهد، مى‏خواهد، مى‏رود در انبار از صندوق مى‏آورد مى‏دهد. اين آقا هم
    نمى‏تواند بگويد: چرا رفتى از انبار، از صندوق آوردى؟ از همين‏ها كه بود ندادى؟ مى‏گويد: تو كه من از چاى شخصى طلبكار نيستى، تو از من مثلاً چاى باروتى مى‏خواستى، خب من هم چاى باروتى به تو داده‏ام. لذا اينكه مى‏تواند تبديل و تبدّل بكند، دليل بر اين است كه خارجيّت ندارد. چه چيزى خارجيّت دارد؟ كلى عقلى، يعنى كلى ذهنى، كه ذمّه آمده روى كلى. از همين جهت وقتى مى‏گويد: چاى ام را بده، او در خارج كلى طبيعى اش مى‏كند، مى‏گويد: اينها چاى. كلى طبيعى آن كلى عقلى را در خارج موجود مى‏كند، مى‏شود شخصى. لذا هر كجا ممّر بيع آن كلى طبيعى است، شخصى است، هر كجا هم ما فى الذمه است، كه مى تواند تبديل و تبدّل كند، اين كلى عقلى است. اولى - يعنى كلى طبيعى - ممكن است تلف بشود، اما آن ما فى الذمه هيچوقت تلف نخواهد شد، براى اينكه تمام چاى‏ها را هم ببرند، آن آقا چاى ما فى الذمه مى‏خواهد، نه
    چاى خارجى در مغازه، لذا تمام چاى‏ها را هم ببرند، اين آقا بستانكار چاى است و نمى‏تواند بگويد: كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له و تو خيار نداشتى، بنابراين حالا بده. مى‏گويد: چى را؟ بنابراين ما فى الذّمه است، هيچ وقت تلف نشده و بايد ما فى الذمه را به من رد بكنى.

    اينها چه ربطى به بحث ما دارد؟ ما سلف نفروخته‏ايم، ولى آن سلف هم اين جورى است، آن هم كلى ذهنى است، در سلف هم اين طور است. فرق بين نسيه و سلف همين است كه در باب نسيه مى‏گويد: پول اين جعبه چاى را يك ماه ديگر مى‏دهم. مى‏گويد: بردار، برو. در باب سلف مى‏گويد: يك من بادام در وقت بادامها به من بده و اوصافش را مى‏گويد، پولش راهم رد مى‏كند. پول نقد است، اما آن يك من بادام نسيه است. به اين مى‏گوييم سلف و آن سلف ما فى الذمه است، يعنى اگر اصلاً بادامهاى اين آقا را سرما زد و اصلاً دزد آمد بادامها را قطع كرد، سيل آمد باغ را بطور كلى از بين برد، اين يك من بادام به ذمه اين آقاست و بايد رد بكند. حالا ولو تلف هم سماوى است، اما يد امانى است، يد امانى آنجاست كه خارج باشد، كلى طبيعى باشد و چون ما فى الذمه است، اين ما فى الذمه را بايد رد بكند.

    بنابراين مسأله خيلى واضح است، كه كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له، مربوط به شخصيّات است، نه مربوط به كليّات، مربوط به
    خارج است، نه مربوط به ذهن. هر كجا مبيع ما ذهنى شد، يعنى كلى است و هر وقت كلى شد، در خارج نيست، مگر اينكه عوارض مشخصه به خود بگيرد، كه به آن كلى طبيعى مى‏گوييم.

    امر ششم كه در اين مسأله آمده، راجع به اين است كه خب وقتى اين تلف شد، اين بايد چى بدهد؟ آيا بايد ضمان المسمّى بدهد، يا ضمان واقعى؟ اين مسأله مربوط به اينجا نيست، مرحوم شيخ انصارى هم در مكاسب خيلى مفصّل صحبت كرده‏اند.

    حالا من بطور مختصر عرض مى‏كنم و آن اين است كه اگر مال كسى را تلف كرد؛ زد، كاسه مردم را شكست. خب حالا اين آقا دامن اين آقا را مى‏گيرد. مى‏گويد چه؟ مى‏گويد: كاسه‏ام را بده. اولين حرف اين است: عقلاء، يا آن آقا مى‏گويد: آقا! كاسه ات نابود شد، من هم تلف كردم، من اتلف مال الغير فهو له ضامن، من هم ضامنم. مى‏گويد: خب مثلش را بده - اگر مثلى باشد – مثل همين كاسه را الان چينى فروش دارد، برو بخر، بياور به من بده. اگر مثلى نباشد و مى‏داند مثلى نيست، تا به او مى‏گويند: خودش كه نمى‏شود، مى‏گويد: قيمتش را بده. مى‏روند قيمت را به او مى‏دهند. وقتى قيمت را دادند، چه مى‏شود؟ از ما فى الذمه كه عين است، او برائت ذمه پيدا مى‏كند.

    اين معناى عرفى و معناى خيلى خودمانى است و ظاهرا غير از اين هم نمى‏شود گفت. مرحوم شيخ انصارى اين قدر اين طرف و آن طرف زده‏اند و
    گفته‏اند چه جور مى‏شود عين خارجى در ذمّه باشد و امثال اين چيزها، ولى اين معنايى كه من مى‏كنم، يك معناى عرفى، محاوره‏اى و همه پسند - چه در مدرسه، چه در بازار - است. عباى مردم را تلف كرده، يا سوزانده است، يد امانى هم بوده است. آن آقا مى‏آيد، مى‏گويد: عبايم را بده. ديگران مى‏گويند: تو عبا را به اين امانت دادى، يد امانى بوده، تلف شده، هيچى، هيچ به ذمّه اين آقا نيست. اما اگر عاريه مضمونه باشد، مى‏داند عبا را دزد برده، مى‏داند عبا آتش گرفته و نابود شده است اما مى‏گويد: عبايم را بده، يعنى آنكه در ذمّه توست، عباى من است. و عقلاء اين را مى‏پسندد، يعنى عقلاء مى‏پسندد كه آن كلى طبيعى، كلى عقلى بشود، يعنى ما فى الخارج، آن عوارض مشخصه‏اش گرفته مى‏شود و وقتى عوارض مشخصه‏اش گرفته شد، ديگر خواه ناخواه اگر ضمان آور باشد، آن عوارض مشخصه ذهنى آن كلى را مى‏گيرد. كلى طبيعى
    نيست، كلى عقلى است. مى‏گويد: عبايم را بده، خودش مى‏داند كه عبا در ذهن است و عباى در ذهن را كه نمى‏شود داد، آنكه الان از او بستانكار است، عباى ذهنى است. يا خيلى خب آقا، نمى‏شود، مثلش را بده، تا عبا از ذمّه بيرون برود. او هم مى‏رود يك عبا، مثل همان عبا مى‏خرد، مى‏دهد به اين، ذمّه او برى مى‏شود. ذمّه از چى؟ ذمّه از عين، يعنى كلى عقلى. اگر هم قيمى باشد، همين است. پول را مى‏گذارد در مقابلش، مى‏گويد: آقا! عبا سوخت و تمام شد و هيچى نيست و اين پول، هرچه دلتان مى‏خواهد برداريد. يا مردم مى‏گويند: آقا قيمتش را - هر چه قيمت دارد - بگير 10000 تومان قيمتش است، 10000 تومان را رد مى‏كند، او هم راضى مى‏شود و ما فى الذّمه ساقط مى‏شود و برائت ذمّه پيدا مى‏شود. خب اين باب ضمانات است.

    وقتى باب ضمانات اين جور شد، همه جا ضمان ما، ضمان واقعى مى‏شود، نه ضمان مسمى. من جمله در بحث ما، در بحث اينجا كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له، اين ماشين چپ شده، نابوده شده، هم خودش مى‏داند، هم بايع. اين مشترى مى‏رود پيش بايع و مى‏گويد: ماشينم را بده، ماشينم از بين رفت. خب اين «ماشينم را بده» يعنى چه؟ يعنى اين تلف شده، كلى طبيعى تمام شده، كلى ذهنى، كلى عقلى به ذمّه توست، پس ماشينم را بده. اگر مثلى است، بايد برود يك ماشين بخرد، بيايد به او بدهد. اگر هم قيمى است، بايد قيمتش را بدهد تا برائت ذمه پيدا بشود. برائت ذمه از چى؟ از آن ماشين. آن ماشين ذمّى شده است. جزئى است، كلى منطقى نيست، كلى عقلى است، يعنى ما فى الذّمه است. آن كلى طبيعى از بين رفت، كلى عقلى بجايش آمد. يعنى كليّت هست، با عوارض مشخصه ذهن. وقتى مى‏گويد: ماشينم را بده، بايد يك ماشين مثلش برايش بخرد. اگر هم قيمى است، قيمتش را بدهد. چه صورت كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له باشد، همين است،
    چه صورت اتلاف باشد، همين است و چه آنجاهايى كه عين امانت باشد، مثل باب اجاره و باب عاريه و باب هبه و باب مضاربه و امثال اينها. آنجاهايى كه يد، يد امانى باشد، اگر تلف شد، آن كلى طبيعى در ذهن نمى‏آيد، يعنى خارج، يعنى آن ماشين خارجى در ذهن نمى‏آيد. چرا؟ چون يد، يد امانى بوده، خارج تمام شد، چيزى به ذمّه نمى‏آيد.

    و اما اگر يد، يد ضمانى باشد، ديگر تفاوت نمى‏كند كه در بيع باشد، در اين مسأله ما باشد، يا در اتلاف باشد، كلى طبيعى مى‏آيد در ذهن و مى‏شود كلى عقلى. لذا آنكه مى‏خواهد چيست؟ ما فى الذمه است. در حقيقت خارج است و خارج رفته است در ذمه، همان است، هو هو. براى اينكه كلى عقلى و كلى منطقى و كلى طبيعى هيچ تفاوتى با هم ندارند، همه شان كلى هستند، مى‏توانيم بگوييم: هو هو. لذا مى‏توانيم بگوييم: زيدٌ انسان. در حالى كه زيد در خارج است، اما عوارض مشخصه زيد را بگير، مى‏شود انسان. اين انسان اگر برود در ذهن، همان زيدٌ انسانٌ است. مى‏توانى بگويى: زيدٌ انسانٌ. اما در ذهن، عوارض مشخصه‏اش ذهنى است. عوارض مشخّصه را بگير، مى‏شود كلى منطقى؛ ماهيت لابشرط من حيث هى هى ليس الاهى. آن ماهيت لابشرط گاهى عوارض مشخصه‏اش مغفول عنه است، كه به آن كلى منطقى مى‏گوييم. گاهى
    عوارض شخصيه‏اش در ذهن است، كه به آن كلى ذهنى مى‏گوييم. گاهى هم عوارض مشخصه‏اش در خارج است، كه به آن كلى طبيعى مى‏گوييم. و الا يك چيز است كه بت عيّار گاهى به شكل او و گاهى به شكل او و گاهى به شكل او در مى‏آيد.

    وقتى اين جور باشد، خواه ناخواه بايد اين جور بگوييم كه همه جا – من جمله اينجا - ضمان، ضمان واقعى است، براى اينكه در ذهن آمده است.

    آن وقت يك حرف ديگر هم جلو مى‏آيد، كه مسأله روزمان است و آن اين است كه يوم الأداء، يا يوم المسمّى، يا روزى كه به ذمه آمده است (يوم التلف) يوم الذمه؟ كى؟

    خب روى حرف ما مى‏شود يوم الأداء، يعنى الان عين به ذمّه است، عين به ذمّه را بايد رد بكنيم. از همين جهت هم در مهريه‏ها، اگر مثلاً 6 تا صندلى مهريه كرده است، الان بايد 6 ميليون بدهد. چرا؟ براى اينكه آن ذمّه را بايد اداء بكند و ذمّه يوم الأداء مثلاً الان آن 70 تومان، 6 ميليون است.

    اين حرفهايى كه من مى‏زنم نه كسى درش اختلاف دارد و نه منطق جديد است و نه منطق قديم است. يك مسأله‏هاى 2،2، 4 است و اينها هيچ ربطى به اين بحثها ندارد.

    فتلخص ممّا ذكرنا اينكه در همه جا - من جمله كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممّن لاخيار له كه از جمله ضمانات است - وقت اتلاف، آنكه اوّلاً به
    ذمّه است، عين است. اگر عين مثى است، بايد مثلش را بدهد، براى اينكه شباهت به آن ذمه دارد و اگر قيمى است، شباهت فى الجمله دارد، اما چاره‏اى نيست، بايد قيمتش را بدهد، تا آن ذمّه اداء بشود و ذمّه اين آقا هميشه هست؛ همان وقتى كه تلف شد، آمد به ذمّه. وقتى آنكه تلف شد، آمد به ذمّه، ديگر الان كه مى‏خواهد بدهد، همان مافى الذمه را بايد بدهد، يعنى عين خارجى و آن عين اين جورى است كه تفاوت قيمت و قدرت خريد و امثال اينها هم نمى‏تواند رويش اثر بگذارد. بنابراين اين جور مى‏شود كه مثلاً در مهريه‏ها آنچه به ذمه آمده، 70 تومان آن موقعى است كه مثلاً 100 مثقال طلا مى‏داده‏اند، يا يك خانه مى‏داده‏اند، الان هم به قاعده ضمانات بايد همان را اداء بكند. باب غصبش همين است، باب قرضش هم همين است.

    بله در قرض الحسنه يك چيز ديگر هست و آن اين است كه اصلاً در قرض الحسنه خوابيده كه من پول مى‏دهم، قدرت خريد هم مى‏دهم، براى اينكه ثواب بگيرم، براى اينكه اگر مثلاً 1000 تومان داده باشد، بخواهد يك سال بعد 1000 تومان بگيرد، قدرت خريد اين 1000 تومان 8000 تومان است، اما
    معناى قرض الحسنه همين است، كه يعنى 1000 تومان بده، 8000 تومان بگير، براى اينكه مابقى اش را پروردگار عالم عنايت مى‏كند؛ «من ذالذى
    يقرض اللّه‏ قرضا حسنا فيضاعفه»
    [1] بر آن قدرت خريد.

    باب قرض را رها كنيد، ديگر در غير باب قرض، همه، همه بايد بگوييم: در ضمانات آنچه هست، ذمّه است، بايد ذمّه را برى بكند و برائت ذمه روز به روز
    تفاوت مى‏كند، سال به سال تفاوت مى‏كند. بايد عين را بدهد، نمى‏تواند، مثل را بايد بدهد. مثل را نمى‏تواند، قيمت مثل را بايد بدهد و قيمت مثل تفاوت مى‏كند.

    اين هم اين مسأله، ديگر در اينجا مسأله نداريم، ان شاءاللّه‏ شنبه قاعده بعدى را شروع مى‏كنيم.

    و صلى اللّه‏ على محمد و آل محمد.



    [1]-سوره بقره 2، آيه 245.

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365