بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
فصل بيست و دوم از بحث معرفت نفس مربوط به روابط بود و بحث قبل راجع به رابطۀ ما با اهلبيت«سلاماللهعليهم» بود که بهترين روابط و موجب رستگاری در دنيا و آخرت و بهترين حالات برای انسان است.
رابطه با اهلبيت«سلاماللهعلیهم» را منقسم کردهاند به سه قسم؛ قسمت اول اعتقادی و قلبی است. گفتم الحمدالله اين را همه داريم. تا سرحد عشق اهلبيت«سلاماللهعليهم» را دوست داريم و اين مفيد است. هم در دنيا مفيد است و هم در آخرت و موجب حفظ ما از بلاها و موجب شفاعت اهلبيت«سلاماللهعلیهم» در روز قيامت است و الحمدلله داريم و خوب است.
قسم دوم، شعار اهلبيت«سلاماللهعلیهم» است که الحمدلله در ايران عزيز هست. شعار «أشهد انّعلياً ولی الله» در مأذنهها هست. شعار شهادتها مثل دهۀ عاشورا و جشنها نظير نيمۀ شعبان و امثال اينها هست و بالاخره شعار تشيّع و شعار اهلبيت«سلاماللهعلیهم» را داريم.
قسم سوم، رابطۀ عملی با اهلبيت«سلاماللهعلیهم» است که اين را يا نداريم يا کم داريم. آنچه موجب رستگاری است، رابطۀ عملی با اهلبيت«سلاماللهعليهم» است. شفاعت معانی مختلفی دارد و معانی مهمش همين است که انسان در اين دنيا شباهت عملی به اهلبيت«سلاماللهعليهم» پيدا کند.
اهميت به همۀ واجبات و مخصوصاً نماز، عمل اهلبيت«سلاماللهعلیهم» بوده، اهميت به مستحبات مثل نماز شب و خدمت به خلق خدا، عمل اهلبيت«سلاماللهعليهم» بوده است و به اين دو چيز فوقالعاده اهميت میدادهاند. اجتناب از گناه داشتهاند و با اسم گناه يک تلاطم درونی در اهلبيت«سلاماللهعليهم» پيدا میشده است. ما بايد رابطۀ عملی با آنها داشته باشيم. آنها معصوم بودند و خطا و نسيان و جهل نداشتند و اصلاً گناه در فکر آنها نيامده و نمیآمده و ما هم بايد گناه در زندگيمان نباشد. اگر گناه آمد، ساده از گناه نگذريم. فوراً جبران و تدارک کنيم و تلاطم درونی در ما پيداشود. بعضی اوقات در بعضيها که پيدا میشود موجب مرگ آنها میشود. از ما میخواهند که اگر از دست ما در رفت و گناهی کرديم، فوراً جبران کنيم و توبه کنيم و از خدا عذرخواهی کنيم. بگوييم خدايا همه جا محضر توست و من در محضر تو گناه تو کردم، اما تو ارحم الراحمينی، پس بيامرز. من پشيمان و شرمندهام و اين پشيمانی يعنی توبه. تو وعده دادهای:
«إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعا»[1][1]
«أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ»[2][2]
اين حالت کم کم درونی میشود. عدالت يعنی همين. اينکه شما شنيدهايد مرجع تقليد بايد عادل باشد و حتی قاضی بايد عادل باشد و امام جماعت بايد عادل باشد، عادل به همين معناست. به طور ناخودآگاه در وقت نماز تلاطم درونی برای او پيدا شود و در وقت نماز شب خود بيدار شود. به هر اندازه که میتواند به خلق خدا کمک کند و وقتی حاجتمندی را ديد و میتواند حاجتش را ادا کند با کمال افتخار يک حالت درونی او را وادارد که اين کار را بکند. به طور ناخودآگاه هميشه خود را مقصر درگاه خدا بداند و هميشه توبه و انابه داشته باشد. اين مرتبۀ دوم از عمل است که بايد باشد. لاأقل مرتبۀ اولش را داشته باشد. اهميت به واجبات و اجتناب از گناه و بالاخره يک آدم متقی باشد. اين میشود رابطه با اهلبيت«سلاماللهعليهم» و اگر اين رابطه نباشد، اگر اسم اين را شيعه بگذارند، واقعيت ندارد. کسانی که اهل دل هستند، نور تشيّع را در پيشانی شيعه میبينند.
آمدند پشت در، خدمت مولا اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» و گفتند ما شيعيان تو هستيم. آقا اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» نگاهی به چهرههای آنها کردند و فرمودند: من نور تشيّع در پيشانی شما نمیبينم. اينها عشق به ولايت داشتند و علی را ولیالله میدانستند، اما از نظر عمل لنگ بودند، لذا اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» فرمودند من نور تشيّع در پيشانی شما نمیبينم.
مرحوم آيتالله صدر يکی از مراجع تقليد در قم و در زمان ما بود. پدر مرحوم آقا موسی صدر بود و از مراجع بزرگ بود و خيلی خيرخواه و مؤدب و با خدا بود. يک روز به خانه آمد و ديد خانمش نگران است. فرمود تو را نگران میبينم. گفت راستش اينست که امروز يک دروغ گفتم. خانمی در زد و من پشت در رفتم و خيال کرد من کلفت هستم، گفت خانم کجاست؟ گفتم خانم نيستند و او خداحافظی کرد و رفت. مرحوم صدر يک جمله دارد که مثل خودش خيلی بالاست. فرمودند: بله، دروغ نگفتی تو خانم نيستي. خانم کسی است که پيراهن عروسی خود را داد و با پيراهن دخترانه به خانه شوهر آمد و شوهر نپرسيد پيراهن عروسی تو کجاست؟
اين وضع عروسيهای ما و وضع تجملگرائیهای ما در عروسيها و اين وضع مهريهها و اين وضع ماندن دخترها در خانه. من زياد سراغ دارم به خواستگاری دختر میآيند و مادرش عذر میآورد و بعد میفهميم عذر نداشته، بلکه جهيزيه نداشته و گفته دخترم را شوهر نمیدهم. يا پسر سی سال دارد، اما نمیتواند زن بگيرد. اگر به خواستگاری برود، اول چيزی که میپرسند اينست که خانه و کار و ماشين داری يا نه؟ اما نمیپرسند ايمان داری يا نه؟ درحالی که پيغمبر اکرم«صلّياللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمايند: اول سؤالی که میکنی اينست که آيا دين و اخلاق داری يا نه؟
«إِذَا جَاءَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِينَهُ فَزَوِّجُوهُ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَة فِى الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِير»[3][3]
برويد به دنبال اخلاق و دين. دختر از شوهرش سوال کند نماز جماعت و نماز اول وقت داری يا نه؟ تو که در اداره هستی با ارباب رجوعها چطور رفتار میکني؟ آيا خدمت به آنها میکنی يا نه؟ داماد اولين سوالش اين باشد که آيا چادر داری يا نه؟ البته اگر از خانم بپرسند چادر داری يا نه، همان وقت میگويد من به تو شوهر نمیکنم. معلوم است ما از نظر عمل تابع حضرت زهرا«سلاماللهعليها» نيستيم. ما از نظر عمل تابع اهلبيت«سلاماللهعليهم» نيستيم.
ابراهيم جمّال شتربان است اما يک شيعه است. آقا موسی بن جعفر«سلاماللهعليه» خيلی او را دوست دارند. اين شتربان بار از کوفه به مدينه و گاهی به مکه میبرد. زمانی خواست از طرف بغداد به مدينه بيايد. رفت که علی بن يقطين وزير هارونالرشيد را ببيند. علی بن يقطين نیز شیعه بود و بارها و بارها میخواست استعفا دهد، امام موسی بن جعفر«سلاماللهعليه» نمیگذاشتند و میفرمودند کفارۀ گناهان تو خدمت به شيعه و خدمت به خلق خداست. اين ابراهيم جمال نتوانست علی بن يقطين را ببيند. آمد مدينه خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعليه» و امام از او پرسيدند حال علی بن يقطين چطور است؟ گفت آقا خيلی دلم میخواست ايشان را ببينم، اما نشد. آقا خيلی ناراحت شدند، اما به ابراهيم جمال چيزی نگفتند. رسم علی بن يقطين اين بود که به عنوان مکه میخواست امام«سلاماللهعليه» را ببيند. صد نفر را برمیداشت و به مکه میآمد و اعمال حج را به جا میآورد و به مدينه برای زيارت رسول الله «صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» میآمد و نصف شب با ترسی چند جلسه خدمت موسی بن جعفر«سلاماللهعليه» میرفت. آمد مدينه و رفت در خانۀ موسی بن جعفر، اما او را راه ندادند. شب دوم با ترس و لرز آمد و موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» راهش ندادند. شب سوم بلند بلند گريه کرد و گفت آقا من برای شما آمدهام و تا شما را نبينم، نمیتوانم از اينجا بروم، چه شده است؟ تقصيرم چيست؟ گفتند ابراهيم جمال آمده و راهش ندادهايد. گفت: من تقصير ندارم و اگر با من بود راهش میدادم. حال چه کنم؟ فرمودند: من برايت وسيله تهيه میکنم، برو و از او عذرخواهی کن.
جوانها روی اينها فکر کنيد و همينطور از اينها نگذريد. موسی بن جعفر با معجزه او را فرستادند به کوفه پيش ابراهيم جمال. نصف شب در زد و او ديد علی بن يقطين است و خيلی تعجب کرد. علی بن يقطين گفت موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» از دست من ناراحت است، برای اينکه من تو را راه نداده ام، مرا ببخش. گفت من بخشيدم و من گله نکردم. فرمودند از من راضی شدي. گفت بله. گفت من سرم را روی خاک میگذارم و تو پايت را روی سر من بگذار تا من ببينم راضی شدي! در حالی که وزير دو ثلث جهان بود. بالاخره سرش را روی خاک گذاشت و ابراهيم جمال پايش را روی سرش گذاشت. بعد با معجزه برگشت به در خانۀ موسی بن جعفر«سلاماللهعليه» و در زد و موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» از پشت در فرمودند: از دست تو راضی شدم.
به اين، متابعت عملی میگويند و اينها بايد باشد. البته از ما به اين اندازه نمیخواهند، اما بعضی اوقات اتفاق میافتد يک ماه يا دو ماه يا سه ماه میخواهد رئيس اداره را ببيند، اما نمیشود. بعضی اوقات سرش پايين است و حتی جواب سلام ارباب رجوع را نمیدهد و بعضی اوقات مردم جمعند و میگويند آقا جلسه دارند، اينها نمیشود.
کسی حاجتی داشت و آمد خدمت امام دوم«سلاماللهعليه» که حاجتم را ادا کن. آقا امام دوم دنبال او راه افتادند و رسيدند به مسجد و ديدند امام حسين«سلاماللهعليه» معتکف است. آقا امام دوم به او گفتند چرا به برادرم نگفتی و راهت را دور کردي؟ اگر به برادرم گفته بودی، کارت را انجام میداد. گفت: يابن رسول الله! آقا معتکف بودند. امام حسن مجتبی«سلاماللهعليه» فرمودند:
«إِنَّهُ لَوْ أَعَانَكَ كَانَ خَيْراً لَهُ مِنِ اعْتِكَافِهِ شَهْراً»[4][4]
کمک به يک شيعه از يک ماه اعتکاف بالاتر است. حاجتی از کسی برآوريم يا اينکه يک ماه در مسجد شبانه روز عبادت و روزه و اعتکاف داشته باشيم، آن قضای حاجت مؤمن بالاتر است. همۀ اينها روايت است. برعکس اين هم روايت داريم و مرحوم کلينی«رضواناللهتعالیعليه» نقل میکند. در روز قيامت او را میآورند و چشمها به گودی فرو رفته و روسياه است. در پيشانی او نوشته شده «آيس من روح الله»، خدا او را نمیآمرزد. بعد خدا او را رسوا میکند و میگويد اين خائن به من و خائن به اهلبيت«سلاماللهعلیهم» است، برای اينکه میتوانست کمک به خلق خدا کند و اما نکرد. ما بايد به اين روايتها اهميت دهيم و بايد به اين سيرۀ اهلبيت«سلاماللهعلیهم» اهميت دهيم.
ما برای امام حسين گريه میکنيم و خيلی ثواب دارد:
«مَنْ بَكَى أَوْ أَبْكَى وَاحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ تَبَاكَى فَلَهُ الْجَنَّة»[5][5]
اما امام حسين در روز عاشورا در وقتی به او گفت يا حسين ظهر است و میخواهم پشت سرت نماز بخوانم. درحالی که داغ علی اکبر بر دلش بود، اما تبسم کرد و گفت خدا تو را بيامرزد و خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. بالاخره در ميدان امام حسين نماز جماعت خوانده است. معنايش اينست که تمام مسجدها بايد موقع مغرب و عشاء پر باشد و جای سوزن انداز نباشد. اما مسجدها خلوت است. نماز شب هم خيلی کم است.
حضرت آيتالله مرعشی به من میگفتند: در راه «آسيد محمد» گم شدم و از تشنگی رفتم دم مرگ و ناگهان آقا آمدند و چشمۀ آبی برايم درست کردند و آب را خوردم و شنا کردم و آقا چند موعظه به من کردند و اول موعظه اين بود که فرمودند: ننگ است برای شيعيان ما که نماز شب نخوانند.
قدری روی بحث امشب و اين منبرها فکر کنيد. ما بايد اگر شفاعت میخواهيم اين رابطۀ عملی را داشته باشيم. اگر رستگاری در دنيا بخواهيم رابطۀ عملی را داشته باشيم. اگر روز قيامت و حشر با اهلبيت«سلاماللهعلیهم» بخواهيم، با اين رابطۀ عملی است. البته رابطۀ اعتقادی و عشق به ولايت خيلی عاليست و هرچه دعا کنيم به اجدادمان که الحمدلله آنها صدمهها خوردند و ما الان نتيجه میبريم، کم است. هرچه شکر کنيم، يک در ميليون شکر هم نکرديم. اين شعارها خيلی خوب است و در همين ايران در خيلی جاها ندارند. اما آنچه مهم است، عمل است. به عمل کار برآيد به سخندانی نيست.
[3][3]. الكافى، ج 5، ص 347.