بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین
بحث ما در فصل پانزدهم از فصلهای معرفت نفس بود و اين فصل پانزدهم، فصل دقيق و قابل توجهی بود و آن مربوط به اعمال ماست و گفتم اعمال ما به سه قسم منقسم میشود. يک قسمت پاداش و مزد دارد. آن کسی که آدم خوبی است: «جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[1][1] ؛آخرتش بهشت است و دنيايش هم پروردگار عالم يک زندگی طيب عنايت میکند. و اگر آدم بدی بود و بدون توبه از دنيا رفت و نشد که مورد شفاعت واقع شود، آنگاه جهنّم است. يک زندگی شوم و بدبختی دارد. اين يک قسمت بود که فیالجمله دربارهاش صحبت کردم.
قسم دوم از اعمال ما اينست که اعمال ما سرنوشتساز است، هم در دنيا و هم در آخرت. از نظر قرآن کسی که اعمالش خوب است در همين دنيا اعمالش يک زندگی طيّب برای او میسازد و آنکه اعمال زشت دارد، در همين دنيا بدبخت و بالاخره زندگی مشکلی دارد. در آخرت هم اعمالش است که بهشت میشود يا جهنّم. هفتۀ گذشته مقداری دربارهاش صحبت کردم و امشب نيز در همين باره صحبت میکنم.
هفتۀ گذشته دو نکته گفتم و از همه و مخصوصاً جوانها تقاضا دارم که به اين دو نکته توجه داشته باشيد. يکی اينکه گفتم احتمال اين بحث، منجّز تکليف است. ما يکدرصد احتمال هم در این موضوع بدهيم، بايد به اين بحث اهميت دهيم و الاّ عاقلانه کار نکردهايم.
مطلب دوم هم اينکه اين بحث، حکايت يا بحث منبری نيست، بلکه بحثی است که بيش از صد آيه دربارۀ آن نازل شده است. بيش از هزار روايت دربارۀ آن داريم و هفتۀ گذشته میگفتم کتابها از بزرگان در اين باره نوشته شده است. لذا بحث را بايد جدّی گرفت. امشب يک آيه برايتان بخوانم راجع به کسانی که اعمالشان خوب نيست و سر و کاری با نماز و سرو کاری با خدا و با تقوا ندارند. قرآن میفرمايد در دنيا يک زندگی بدی دارد و زندگی با چه کنم و چه کنم، و در آخرت نيز کور وارد صف محشر میشود. با خدا درد و دل میکند و میگويد خدايا من که در دنيا چشم داشتم و چه شده که الان کور هستم؟ خطاب میشود در دنيا کور واقعی بود و اينجا همان کوری برای تو هويدا شده است. به اين تجسّم عمل میگويند. آيه اينست:
«وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»[2][2]
آنکه اعراض از ياد خدا کند، يعنی مقدس نباشد و سر و کاری با نماز نداشته باشد يا اگر سروکاری دارد تسامح و تساهل راجع به نماز داشته باشد، که قرآن میفرمايد کسی که تسامح و تساهل در نماز داشته باشد، وای به او که اصلاً مسلمان نيست: «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ، الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ»[3][3]. در اين آيه، قرآن میفرمايد اين يک زندگی تنگ و ناخوش و زندگی با چه کنم چه کنم در اثر اين تسامح و تساهل برايش پيدا میشود. اما فقط اين نيست، بلکه در آخرت اين تجسّم عمل او را کور وارد صف محشر میکند. با خدا درد و دل میکند که خدايا من که کور نبودم پس چرا در اينجا کورم؟ خطاب میشود: «قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى»[4][4]
تو در دنيا ما را فراموش کردی و ما هم در اينجا تو را فراموش کرديم و اثر فراموشی ما کوری تو در آخرت است و به عبارت ديگر در دنيا راجع به عقايد کور بودی و در اينجا کور هستی و يک واقعيت هويدا میشود.
اين آيه، آيهای است که همه بايد به آن اهميّت دهيم و بدانيم که اگر تسامح و تساهل راجع به آخرت و راجع به واقعيّات داشته باشيم، زندگی دنيايمان مشکل است و درد چه کنم چه کنم دارد. خيليها را ديدهايم که وضع مالی آنها خوب است، اما درد چه کنم چه کنم دارند؛ مثلاً بچۀ بد دارد و خانواده بد است يا زن يا شوهر بد است و زندگی در خانه مشکل است و بالاخره درد چه کنم چه کنم او را گرفته و قرآن میفرمايد اين تجسّم عمل است. هرکه در دنيا زندگيش بد است به معنای اينکه سر و کاری با خدا و سر و کاری با نماز و ذکر و ورد ندارد، درد چه کنم چه کنم دارد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[5][5]؛ «معيشت ضنک» يعنی روزی تنگ و يعنی محروم از برکات خدا، محروم از رحمت خدا. اگر دست عنايت خدا روی سر انسان نباشد، پرت است.
در آيۀ ديگری میفرمايد:
«أَوْ كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض»[6][6]
کسانی که سر و کار با خدا ندارند، کسانی که سر و کار با معنويات ندارند، يعنی فاسق و فاجر هستند، زندگی آنها تاريک است. قرآن تشبيه معقول به محسوس میکند و میفرمايد: «إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها»[7][7]؛ به اندازهای زندگی برايش مشکل و تاريک است که خودش را هم نمیبيند و نمیشناسد: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»[8][8]
در اين آيه میفرمايد اگر در دنيا نور میخواهی و يک زندگی شادی میخواهي، رابطه با خدا داشته باش و الاّ اگر رابطه با خدا نباشد: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
نور از طرف خدا بايد تحصيل شود. پول و درآمد و زندگی به حسب ظاهر با پست حساس نمیتواند شادی و نور به زندگی دهد، بلکه آنکه میتواند، دست خداست.
ذکری هست که از همۀ شما تقاضا دارم اين ذکر را زياد بخوانيد و اين ذکر پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهسلّم» است. هم ام سلمه اين روايت را نقل میکند و هم عايشه که میگویند ديديم در دل شب پيغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهسلّم» به سجده افتادهاند و گريه میکنند، به اندازهای که جای پيشانی ايشان تر شده است و ذکرشان اينست که میفرمایند:
«اللَّهُمَّ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً»[9][9]
خدايا مرا يک لحظه به خودم وامگذار. اگر بخواهم مثال سادهای بزنم، به مانند نیروگاه برق و روشنايی اينجاست. اينجا الان روشن است و صدای من به شما میرسد. ضبط صوت صدای مرا ضبط میکند و مهمتر اينکه همهجا روشن است. اما اگر يک لحظه کارخانه خاموش شود، همۀ اينجا خاموش است و به قول قرآن زندگی تاريک تاريک است. اگر بخواهيد مثال خدا را بزنيم، همين است. اگر کسی رابطه با خدايش محکم باشد، زندگی او روشن است و دست عنايت خدا روی سرش است و کسی که دست عنايت خدا روی سرش باشد، زندگی او روشن و عاليست، هم دنيا و هم آخرتش. اما زندگی منهای خدا مثل اينجا منهای کارخانه است. همينطور که منهای کارخانه، تاريک و ترسناک و وحشتناک است، زندگی منهای خدا نيز چنين است. اما برعکس آيه اينست که میفرمايد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»[10][10]
کسی که ايمان داشته باشد و رابطه با خدايش خوب باشد، نماز و رابطه با خدا داشته باشد، کمک کردن به خلق خدا و تعاون داشته باشد و بالاخره يک مرد متّقی و يک زن شايسته باشد، قرآن با تأکيد خاصی میفرمايد يک زندگی عالی و حيات طيب دارند و در آخرت هم حياتشان طيّبتر است. در اينجا يک حيات و زندگی شادی و در آخرت نيز يک زندگی شادتر به معنای بهشت دارند.
اگر زندگی شاد و طيب است، خود ساختهايم و اگر زندگی تاريک است، خود ساختهايم و بالاخره مائيم که بهشت در دنيا و بهشت در آخرت را میتوانيم برای خود تأمين کنيم، در اثر اعمال صالح و شايسته. و مائيم که بدبختی دردنيا و بدبختی در آخرت را تأمين میکنيم به واسطۀ اعمال بد. به اين تجسّم عمل میگويند. اعمال بد ماست که ما را به بدبختيها میرساند. اعمال خوب ماست که حيات طيب و نشاط خاص و نورانيت خاصی به ما عنايت میکند.
گفتم يکدرصد احتمال، منجّز تکليف است. ما بايد به اين بحثها اهميّت دهيم. ما بايد در اين بحثها، گفتگو داشته باشيم. ما بايد قانون مراقبه داشته باشيم. قانون مراقبه همين است که مقداری روی منبر امشب و منبر هفتۀ گذشته فکر کنيم. آيا اعمال من خوب است يا نه؟ آيا احتمالش هست که اعمال بد ما دست و پا پيچ ما در دنيا و در آخرت شود؟ اعمال خوب ما موجب سعادت خود ما و بچههای ما میشود؟ قرآن میفرمايد آيا میخواهید بچههايتان سعادتمند شوند؟ پس متقی و با خدا باشید و اهميت به همۀ واجبات و مخصوصاً نماز و اهميت به مستحبات مخصوصاً خدمت به خلق خدا بدهید. خدمت به خلق خدا خيلی کار میکند و راجع به تجسم عمل و خدمت به خلق خدا خيلی چيزها گفته شده است.
مرحوم شفتی صاحب و بانی مسجدسيّد اصفهان است. انصافاً این مسجد بالايی است و از نظر باقياتالصالحات، مرحوم شفتی مثل مسجد سيد را دارد. مرجعيت او خيلی کار کرده است و بالاخره يک مرد نمونهای بوده است. بعضی اوقات اين آقا گفته است که يک سگ موجب شد که من به اين نوا رسيدم. گفته بود طلبهای بودم که از نظر مالی وضعم خيلی بد بود. دو سه روزی صبر کردم و ديدم که غذایی نرسيد و مجبور شدم مقداری پول از هم حجرهای خود قرض کردم و مقداری نان و کلهپاچه گرفتم که به حجره بياورم و بخورم. ناگهان ديدم سگی در کوچه هست که چند بچه به سينۀ او افتاده و شير ندارد. خود سگ زجر میکشد و شير ندارد و میخواهد شير دهد، اما نمیتواند. اين آقا گفته بود من از اين نان و کله گذشتم و آن را پيش سگ گذاشتم تا خورد. بعد ظرف را برداشتم و شستم و بعد هم پروردگار عالم رساند و من از جای ديگری سير شدم. طولی نکشيد که از رشت آمدند که در آنجا کسی که از متمولين بوده است در وقت مردن وصيت کرده که ثلث مال من به فلانی داده شود. ثلث مالش دهی در رشت بوده که اين ده را فروخت و کمکم مسجد سيّد را ساخت و خودش هم به مرجعيّت رسيد و جداً هم دنيا و هم آخرتش آباد شد. به اين تجسم عمل میگويند.
هفتۀ گذشته میگفتم بعضی اوقات خود کار کم است، اما يک خصوصيت در کار است که خدا خوشحال میشود. وقتی خدا خوشحال شود، پاداشش بزرگ است. خدا بزرگ است و پاداشش بزرگ است و ناگهان همان دادن نان و کله به سگ و بچههايش، میشود مسجد سيد با آن همه تشريفات و میشود يک مرجعيت با آن همه تشريفات و بالاخره میشود اصلاح دنيا و آخرت.
برعکس اين قضيه هم هست. من رفته بودم به مازندران و دو سه روزی میهمان پيرمرد روشن ضميری بودم. اين پيرمرد سواد نداشت، اما آدم روشنضميری بود و از نظر تمکن مالی خيلی خوب بود. روزی به تناسبی برای من تعريف کرد و گفت در اينجا کدخدای ظالمی بود و من نوکر او بودم. مرا صدا کرد و من رفتم و من پائين زير آسمان و او در ايوان ايستاده بود و باران گرفت و اين به من نگفت در ايوان بيا و من خيس شدم. او حرف میزد و من در مقابلش ايستاده بودم. ناگهان دلم سوخت. وای به اينکه کسی دلش بسوزد. خواب يکی از علمای بزرگ را ديدند و به او گفتند آقا در چه حالی هستيد؟ گفت وضعم خوب است و قصر و دستگاهی دارم و بالاخره اعمال دنيايش قصر و حورالعين و دستگاه برای آخرتش شده بود؛ اما گفته بود عقربی هست که اين عقرب دچار من است و گاهی نيشی به شصت پای من میزند و اين عقرب در اثر بداخلاقی من در خانه بوده است. من در خانه آدم بداخلاقی بودم و آن بداخلاقيها اين عقرب شده است. بايد توبه کرده باشم و خانم را راضی کرده باشم و اما خانم را راضی نکردم و مُردم و اين عقرب تجسّم عمل شده و به جان من افتاده است. آن آقا گفته بود من جلسه گرفتم و همه را در جلسه حاضر کردم و بالاخره خانم راضی شدند و همه خوشحال شدند و طلب مغفرت برای او کردند و بعد طولی نکشيد که خوابش را ديدم و خيلی خوشحال بود و گفت خدا تو را رحمت کند و دنيا و آخرتت را اصلاح کند که مرا از اين عقرب نجات دادي. به اين تجسم عمل میگويند.
بالاخره اين پيرمرد روشن ضمير میگفت دلم شکست و طولی نکشيد که اين آقا را از رياست سلب کردند و طولی نکشيد قصرش که از ظلم درست کرده بود آتش گرفت و طولی نکشيد که به گدايی افتاد. من يک وقتی موقع افطار نشسته بودم و ناگهان ديدم با پای گل آلود و با ذلّتی وارد شد و با من نشست سر سفره برای افطار. يادم آمد شکستن دل من به کجا رسيده است. دعايش کردم و از او راضی شدم، اما بالاخره دل شکستن من او را به اين ذلت و بدبختی رساند.
اينگونه چيزها زياد ديده شده است. مواظب باشيد غيبت و تهمت و شايعهپراکنی و آبروريزی در زندگی شما نباشد. آبروريزيها ناگهان انسان را به بدبختيها و آبروريزيها دچار میکند. مثلاً آدم متشخّص و خوب است، اما مبتلا به گناهی شده که آبرويش میرود و با ذلتی بايد يک عمر زندگی کند. پس آبروريز نباشيد و غيبت نداشته باشيد. همۀ اينها مجسّم میشود. غيبتها و تهمتها و شايعهپراکنيهای ما و مخصوصاً آبروريزيهای ما و از جمله زخم زبان به ديگران تجسم میشود. بعضی اوقات خانم يک زخمزبانهای زشتی به شوهرش میزند، بعضی اوقات آقا زخمزبانهای بدی به خانمش میزند. همۀ اينها مار و مور و عقرب میشود. اگر يادتان باشد هفتۀ گذشته شعر اين را خواندم و عالی بود.
آنچه میکاری همه روزه بنوش
آنچه می بافی همه روزه بپوش
اين سخنهای چو مار و کژدمت
مار و کژدم میشود گيرد دمت
بحث ناقص است و جا دارد که باز در اين باره صحبت کنم. اميدوارم مفيد برای من و برای شما باشد، انشاءالله.