بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث این دو سه سالۀ ما دربارۀ معرفت نفس یعنی خودشناسی، انسانشناسی بود و بهطور فشرده یازده فصل از این بحث را عنوان کردم.
بحث این جلسه به بعد راجع به شخصیت انسان از نظر خدا و قرآن و از نظر پیامبر گرامی و اهلبیت«سلاماللهعلیهم» و از نظر واقع و عقل است، به عبارت دیگر از نظر عرفان و فلسفه.
آنچه مهم است، قرآن است. گرچه در اینباره صحبت زیاد شده است و روایت از اهلبیت«سلاماللهعلیهم» زیاد وارد شده است و اگر روایات را جمع کنیم، کتاب خوبی میشود، اما از همه بالاتر، از همه بهتر و از همه رساتر، قرآن است. قرآن برای این انسان شخصیت قائل است و احترام خاصی به این انسان داده و حقیقت این انسان را معرفی کرده است. برای اینکه ما قدر خود را بدانیم و برای این شخصیت، ارزش قائل باشیم. به قول امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» که میفرماید:
«وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَلَّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ»[1][1]
بس است این انسان جاهل باشد و اینکه قدر خود را نداند. یعنی اگر قدر و منزلت و شخصیّت خود را نداند، هرچه علم داشته باشد، این علم ارزش ندارد. هرچه جاه و مقام اجتماعی داشته باشد از نظر خدا ارزش ندارد؛ و من از همه و مخصوصاً جوانها تقاضا دارم به اصل بحث توجه کنید و به این روایت نهج البلاغه هم توجه داشته باشیم. اگر کسی قدر و منزلت خود را بداند نه تنها بهشتی میشود بلکه بهشت برای او کوچک میشود و میرسد به مقام عنداللّهی:
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ، ارْجِعي إِلى رَبِّك»[2][2]
انسانی که قدر خود را بداند و بر طبق وظیفه عمل کند، یعنی شناخت وظیفه و عمل کردن به وظیفه، در روز قیامت به او خطاب شود که بهشت برای تو کوچک است و بیا و پیش خودم بیا. بیا در منزلی که اهلبیت«سلاماللهعلیهم» هستند و در آنجا باش. به قول قرآن در بهشت من بیا:
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ، ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً ، فَادْخُلي في عِبادي ، وَ ادْخُلي جَنَّتي»[3][3]
ما باید این نعمت بزرگ را بشناسیم و بعد از شناخت، به وظیفه عمل کنیم. بالاترین وظیفه برای انسان همین است، شناخت وظیفه و عمل کردن به وظیفه.
همین یک جمله میتواند نه تنها انسان، بلکه جامعه را به مقام بالایی برساند.
فراموش نمیکنم که حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» آمدند به قم تا بمانند. وقتی از فرانسه به تهران آمدند و انقلاب پیروز شد و سر و صدا خوابید، ایشان به قم آمدند تا در آنجا بمانند. از اطراف برای تجدید بیعت به قم میآمدند. از جمله از شرکت نفت اهواز عدهای برای تجدید بیعت آمدند و سخنگوی آنها جمله شیرینی داشت. حضرت امام برافروخته شدند و تبسم کردند و جواب دادند. گفت: نیامدهایم بگوییم از انقلاب چه میخواهیم، بلکه آمدهایم که بگوییم انقلاب از ما چه میخواهد. انصافاً جملۀ شیرینی است.
حضرت امام صحبت کردند و جوابش را دادند و فرمودند انقلاب از شما یک چیز میخواهد و آن شناخت وظیفه و عمل کردن به وظیفه است. اگر جداً همین جملۀ حضرت امام پیاده شده بود، ما الان در دنیا یک وجهۀ بالاتر از این داشتیم. ما الان مشکل در نظام و انقلابمان نداشتیم. و این جمله، جملۀ بزرگی برای همه و مخصوصاً برای جوانهاست. جمله عالیست برای همه و مخصوصاً مسئولین. شناخت وظیفه و عمل کردن به وظیفه.
بحث امشب ما اینست که شناخت خودمان و عمل کردن به وظیفۀ خودمان. بحث امشب به بعد بهخواست پروردگار عالم و لطف حضرت ولی عصر، راجع به اینست که ما باید قدر خود را بدانیم. حال اگر از نظر عقل و فلسفه و عرفان و بالاخره از نظر علمی حقیقت خود را نتوانیم درک کنیم و شخصیّت خود را نتوانیم به دست بیاوریم، اما بالاتر از آن عقل و عرفان و فلسفه، قرآن است و قرآن راجع به این شخصیّت انسان صحبتها دارد.
صحبت اوّل، این جملۀ خلافت از طرف خدا به این انسان است. افتخار خیلی بالاست:
«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[4][4]
میخواهم جانشین خودم را در این کرۀ زمین خلق کنم. یا معنای دقیقتر اینکه این خلیفةالله که در ازل خلق کردم، میخواهم او را در این کرۀ زمین بیاورم، و به قول استاد بزرگوار ما علامۀ طباطبائی معنای خلیفه اینست که هرکاری از خدا برمیآید، اگر این انسان وظیفه شناس شد و عمل به وظیفه کرد، آنگاه میتواند کار خدایی کند.
مثلاً پروردگار عالم خالق ماسویالله است و ما را خدا خلق کرده است. این وجود چون مربوط به خداست، موجودش قوی و خارجی است. ما انسانها خالقیم، نظیر خدا. هرچه بخواهیم میتوانیم خلق کنیم، اما در ذهنمان و به آن وجود ذهنی میگویند. تا توجه به این وجود داشته باشیم موجود است و تا صرف نظر کنیم از آن وجود، آنگاه آن وجود معدوم میشود.
همۀ شما الان میتوانید مثلاً تهران را خلق کنید. هرکجای تهران را دیده باشید، میتوانید آن را خلق کنید. فوراً با خواست شما تهران موجود میشود، اما در ذهن شماست چون وجود شما ضعیف است، مخلوق شما هم ضعیف است و تا به آن توجه داشته باشید موجود است و تا توجه خود را از آن بردارید، معدوم میشود. اما برای بار دوّم یا دهم باز میتوانید ایجاد کنید. پروردگار عالم خالق است و این انسان را خلیفۀ خود قرار داده است و معنایش اینست که هر صفتی او دارد، این هم دارد و فقط فرقش اینست که صفات خدا ذاتی است و صفات انسان عرضی است و صفات خدا از خودش است و صفات ما از خداست.
به قول علامۀ طباطبائی«رضواناللهتعالیعلیه» این انسان خلیفةالله است یعنی آنچه مستخلفٌ عنه دارد این هم دارد. مقام خیلی بالاست، لذا در روایات ما هم روایات صحیح السند و ظاهرالدلاله را مرحوم کلینی«رضواناللهتعالیعلیه» بعضی اوقات نقل کرده است.
در حدیث قدسی آمده است:
«عَبْدِي أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي، أقول کن فَیَکون، تقول کُن فیکون»[5][5]
بندۀ من! با شناخت وظیفه و عمل کردن به وظیفه، میرسی به آنجا که نظیر من میشوی. من هرچه بخواهم میتوانم خلق کنم و تو هم هرچه بخواهی میتوانی خالق آن باشی.
همۀ معجزهها از اینجا سرچشمه میگیرد. خرق عادتها از اولیاء الله، از اینجا سرچشمه میگیرد. طیالارضها از اینجا سرچشمه میگیرد. اگر انصافاً به راستی بندۀ خدا باشد شب جمعه میتواند برود به کربلا و آنجا زیارت دورهای را انجام دهد، یعنی به کربلا و نجف و سرّمنرآی و کاظمین برود و اعمالش را انجام دهد و بعد برای شام و خوابش به خانه بیاید. به این طیالارض میگویند که خیلیها داشتهاند و دارند. این معنای خلیفةالله است. یعنی اوّل شخصیّتی که ما داریم اینست که خلیفۀ خدا هستیم و جانشین خدا هستیم و به قول اهل دل اگر هیچ چیزی نبود برای شخصیت انسان، بس بود با این جمله: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».
مقام خیلی بالاست و فقط باید قدر خود را بدانیم و فقط باید شخصیّت خود را درک کنیم و مواظب باشیم این شخصیّت را نشکنیم. باید مواظب باشیم این شخصیّت که یک بُعد معنوی برای این انسان است، روز به روز قوی شود، آنگاه به جاهای بالایی میرسد.
خدا رحمتش کند که عالی گفته: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نداند. قدری بالاتر بگو: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند؛ میرسد به آنجا که خدا دربارهاش فرموده است:
«إِنَّ الْمُؤْمِنَ أَعْظَمُ حُرْمَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أَكْرَمُ عَلَيْهِ مِنْ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ»[6][6]
انسانی که شخصیت خود را شناخت و بر طبق وظیفه عمل کرد، از ملک مقرّب خدا پیش خدا برتر است. از جبرئیل بالاتر، انسان است، البته اگر وظیفهشناس باشد و عمل به وظیفه کند. اگر برای آنچه پروردگار عالم خواسته و او را روی این کرۀ زمین آورده است، به آن عمل کند. به قول این روایت مؤمن باشد. باز در حدیث آمده است:
«الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ»[7][7]
از خانۀ خدا احترامش بالاتر، شخصیّت این انسان است.
این درجۀ اوّل این انسان است که انسان خلیفةالله است. حال که خلیفةالله شد، اگر قدر خود را شناخت، در زمرۀ اهلبیت«سلاماللهعلیهم» است و تشرّفها از اینجا پیدا میشود و احترامها از اینجا پیدا میشود. جداً میرسد به آنجا که آقا امام زمان«عجّلاللهتعالیفرجهالشّریف» میآید و نمازش را میخواند.
پدر حضرت آیت الله آقای سیستانی یکی از علمای بزرگ در مشهد بوده است و عالی بوده است، به اندازهای که توانسته است مثل آقای سیستانی را تحویل جامعه دهد. ایشان اهل دل بودند و گفته بودند دلم هوای امام زمان را کرد و لذا تصمیم گرفتم در چهل مسجد چهل نماز امام زمان بخوانم. این نمازها را میخواندم تا نماز آخر و وقتی نماز را خواندم، کسی آمد و گفت امام زمان در این خانه است و تو را میخواهد. رفتم خدمت آقا و آقا فرمودند: مثل این خانم شو تا خودم بیایم. این خانم از دنیا رفته است و من آمدم نمازش را بخوانم. بعد آقا امام زمان فرمودند: برای اینکه این خانم عفّت و حجاب داشت. شناخت وظیفه و عمل کردن به وظیفه، خانم را میرساند به آنجا که به جای اینکه او خدمت امام زمان رود، آقا امام زمان خودش میآید. فرمود کاری کن مثل این، خودم بیایم.
البته کاری ندارد و فقط تکرار این جمله شناخت وظیفه و عمل کردن به وظیفه. اینکه خانم خداترس باشد، خانم از نظر قرآن شخصیت خود را بداند:
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ وَ بَناتِكَ وَ نِساءِ الْمُؤْمِنينَ يُدْنينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلاَبِيبِهِنَّ ذلِكَ أَدْنى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً»[8][8]
یا رسول الله! به همۀ خانمها، به خانمهای خودت و زن و بچه خودت و به همۀ خانمهای مسلمان بگو چادر میخواهم و رو گرفتن میخواهم، برای اینکه شخصیّت تو خانم، مرهون چادر و عفّت و حجاب توست.
راجع به موسیبنجعفر«سلاماللهعلیه» دارند که خانمی از نیشابور سهم امام مختصری برای آقا فرستاد. تشکی هم برای آقا درست کرده بود که آقا روی آن بنشیند. آقا به سهم امام این خانم خیلی اهمیّت داد و برای خرج و مخارج خودشان برداشتند. آن تشک را انداختند و روی آن نشستند و بعد هم از پول خودشان چهل درهم برای آن خانم فرستادند و بعد هم فرمودند که به زودی میمیری و من میآیم و نمازت را میخوانم. چند وقت بعد مرد و موسیبنجعفر با طیالارض آمدند و نماز این خانم را خواندند.
یک طلبهای در کربلا در صحن مطهر میخواست با رمل و اسطرلاب آقا امام زمان را پیدا کند و رمل و اسطرلاب او گفت آقا در صحن مطهّر است. این طلبه دوان دوان از حجرۀ یکی از صحنها بیرون آمد و متحیّر بود و ناگهان دید آقایی آمدند و بدون سلام و تعارف فرمودند: نمیخواهد با رمل و اسطرلاب مرا پیدا کنی، بلکه کاری کن که مثل این آقا خودم بیایم. آن آقا یک بساطانداز بود؛ اما باانصاف بود. معلوم است این بیانصافیهای ما و این حقّالنّاسهای ما و این غذاهای شبههناک و حرام ما، فاصله است بین ما و امام زمان و به عبارت دیگر شکستن قدر و منزلت ماست.
این طلبه میگوید من کارهای آن آقا را کنترل کردم و دیدم یکی اینکه با انصاف است و دوّم میخواهد به خلق خدا خدمت کند. همین قفلفروشی و درستکردن کلید قفلی که گم شده است. خلاصه دیدم میخواهد به خلق خدا خدمت کند. دیدم رابطۀ با خدایش هم خیلی محکم است. نماز اوّل وقت و با جماعت و تعقیب دارد و دیدم رابطۀ با ولایتش و رابطۀ با حسینش هم خیلی محکم است. آقا امام زمان به آن طلبه گفتند کاری کن مثل، این خودم بیایم.
اگر انسان دارای شخصیّت شد، البته شخصیّت را دارد و اگر شخصیّت را نشکند و اگر خانم عفّت و حجاب و دین خودش را نفروشد به این زرق و برقها و نفروشد به این بیحجابیها و بدحجابیها، به راستی تقیّد به ظواهر شرع باشد، به جای اینکه او پیش امام زمان برود، امام زمان برای نماز او میآید.
من بارها گفتهام چه کنیم تشرّف پیدا کنیم؟ گفتهام باید بگوییم چه کنیم آقا امام زمان از دست ما راضی باشد؟! اگر امام زمان از دست ما راضی باشد، همه چیزها خودبهخود درست میشود و دنیایمان هم اصلاح میشود:
«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً»[9][9]
تو با تقوا شو، آنگاه از راهی که گمان نداری دنیایت اصلاح میشود و آخرتت اصلاح میشود. تو توکّل بر خدا داشته باش، آنگاه دست عنایت خدا روی سر توست و همۀ کارهایت درست میشود و خودبهخود درست میشود. به قول قرآن: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً ، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»؛ خودبهخود راه پیدا میشود برای سیر و سلوکش و راه پیدا میشود، برای معیشتش و راه پیدا میشود برای تقوایش.