بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث دو سالۀ ما دربارۀ معرفت نفس، انسانشناسی و خودشناسی بود و فصلهایی در این باره آمد. فصل دهم بحث ما که در ماه مبارک رمضان منعقد شد، بحث انتخاب این انسان بود که فهمیدیم این انتخاب مختص به این انسان است. کمکم بحث جبر و تفویض جلو آمد و در ماه مبارک رمضان، بحث جبر و تفویض شد. الحمدلله از نظر من بحث خوبی بود و لطف از طرف خدا شد و این بحث برای عموم مردم جا افتاد.
بحث امشب به بعد، بهخواست پروردگار عالم و لطف حضرت ولی عصر«ارواحنافداه» راجع به قضا و قدر است که تتمۀ بحث جبر و تفویض است. بحث سنگینی هم هست؛ اما امیدوارم بتوانم این بحث سنگین را هم برای همه آسان کنم.
معنای قضا و قدَر اینست که عالم وجود با اندازهگیری دقیقی موجود شده است. که به آن نظام اتمّ میگویند. یکی از بزرگان در این باره یک جمله دارد که انصافاً جملۀ رسایی است، میگوید این عالم به اندازهای منظم و مرتّب است و وابسته به یکدیگر است که اگر پشهای در این عالم یک بال زیادتر بزند یا یک بال از ماشین خلقت کم کند، عالم به این چنانی نابود خواهد شد. عالم وجود نه فقط این کرۀ زمین، بلکه کرۀ زمین مثل یک ریگ در بیابان عالم وجود است. نه فقط منظومۀ شمسی ما؛ این خورشید که دوازده ستاره هم از شاگردهای او هستند، یعنی این منظومۀ شمسی ما را اگر بسنجیم، در عالم وجود، یک قطره از دریای عالم وجود است. معنای قضا و قدر یعنی اینکه این عالم وجود و نه این کرۀ زمین و نه منظومۀ شمسی ما، بلکه عالم وجود اگر ذرهای زیر و رو شود، یک تفاوتی دربارۀ آن پیدا شود، عالم وجود به طور کلّی نابود میشود. به این قضا و قدر میگویند. البته به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائی«رضواناللهتعالیعلیه» میفرمودند: بگوییم قدر و قضا. برای اینکه پروردگار عالم اول در علم ربوبی اندازهگیری کرده است عالم وجود را و بعد روی آن اندازهگیری حکم کرده است. لذا ذرّهای کم و زیاد نمیشود. هرچه مقدّر بوده است و حکم روی آن تقدیر شده است، این عالم وجود به همان تقدیر و به همان حکم الهی است. به این قضا و قدر میگویند.
بزرگان راجع به مسئلۀ قضا و قدر صحبتها کردند. هم فلاسفه و مخصوصاً حکمت متعالیۀ صدرالمتألهین و هم اهل معرفت و هم در علم کلام و سایر علوم راجع به قضا و قدر همیشه صحبت شده است. در این باره کتابها نوشته شده است، اما چون بحث علمی است و سنگین است، کسی نتوانسته این بحث را برای عموم مردم باز کند. لذا امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» در نهج البلاغه یک جمله دارد و جمله خیلی رساست. میفرمایند راجع به قضا و قدر اصلاً فکر نکن.
امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» میفرمایند: دریای سیاهی است و وارد این دریا نشو. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه به عموم مردم میفرماید راجع به قضا و قدر فکر نکن.[1][1]
اگر وارد قضا و قدر شود مثل کسی است که شنا بلد نباشد و وارد دریای سیاه پر از موج و جزر و مد شود، غرق میشود. باید عموم مردم راجع به قضا و قدر فکر نکنند. این منجر به شکها و تردیدها میشود. به قول امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» منجر به بیدینیها و کفرها میشود. باید فقط این فکر را کنیم که پروردگار عالم، عالِم به عالَم وجود است و عالم وجود را او خلق کرده است. قادر به عالم وجود است و جهان را از ازل تا ابد خلق کرده است. پروردگار عالم حکیم است. ذرهای بیجا کار نمیکند. پروردگار عالم رئوف و رحیم است. اول چیزی که در قرآن آمده «بسم الله الرحمن الرحیم» است. صد و چهارده مرتبه هم تکرار شده است. اگر غیر از اینکه هست، بهتری باشد، یا خدا عالم نیست و خدا نیست یا قدرت بهتر ندارد و خدا نیست یا العیاذبالله حکمت ندارد و خدا نیست و حکیم نیست یا رأفت و رحمت ندارد و خدایی که رحمت نداشته باشد، خدا نیست. نتیجه میگیریم بحثهایی که فلاسفه و اهل معرفت در کتابها سالها زحمت کشیده و گفتهاند، با همین یک جمله همۀ حرفها برای عموم مردم روشن میشود. من الان از همۀ شما آقایان و خانمها سوال میکنم که خدا عالِم به این عالم وجود هست یا نه؟! عالِم به سرنوشت شما هست یا نه؟! همه باید بگویید آری و اگر بگویید نه، معنایش اینست که خدا را قبول ندارید.
آیا خدا به سرنوشت شما بهتر از این میتوانست و نکرد؟ اگر بگویید آری، معنایش اینست که خدا قادر نیست. آیا میشد بهتر از این که هست باشد و نکرد؟ اگر بگویید آری، خدا حکیم نیست:
«إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ»[2][2]
در قرآن زیاد آمده است و اگر کسی حکمت خدا را قبول نداشته باشد، خدا را قبول ندارد. این خدا آیا از همه مهربانتر به ما هست یا نه؟ خودش گفته است از هفتاد پدر مهربان، مهربانتر است و باید چنین باشد. آیا این بسم الله الرحمن الرحیم از خداست یا نه! اگر بهتر از این برای شما میشد، با رحمت خدا منافات داشت. بنابراین خدا عالِم است به ماسوی الله، قادر است به ما سوی الله، حکیم است روی ما سوی الله، رئوف و مهربان است به عالم تکوین و عالم تشریع و هم انسانها. پس بهتر از این نمیشد.
امیرالمؤمنین«سلاماللهعلیه» خیلی عالی میفرمایند: کلّی حرف بزن و وارد جزئیات نشو. اگر وارد جزئیات شوی گیر میکنی. البته گفتم صدرالمتألهینها گیر نکردهاند و مثل علامه طباطبائی و حضرت امامها که در این باره صحبتها کردهاند و کتاب نوشتهاند، و مثل شیخالرئیسها وارد جزئیات شدهاند و همۀ جزئیات را جواب دادهاند. اما برای عموم مردم این حرف ممکن نیست. پس باید یک قانون کلی بگوییم که آن کلی، جزئیاتِ شیخالرئیسها و صدرالمتألهینها و حضرت امام و علامه طباطبائیها و حاجی سبزواریها و امثال اینها را بگوید. و این کلی، بهتر از جزئیات است. برای آن جزئیات خیلی إن قلت دارد و بعضی از بزرگان در همان جزئیات ماندهاند. اما اگر این جملهای که گفتم شما درک کنید که حتماً هم درک کردید و خیلی واضح است و بهترین ادله است و اسمش را دلیل لمّی میگذارند، یعنی از علت پی به معلول بردن است و خیلی واضح و رساست.
در این عالم وجود اندازهگیری از خدا به نام قدر، خلق این عالم به نام قضاست و این عالم وجود را بهطوری پروردگار عالم خلق کرده است که اگر ذرهای کم و زیاد شود، عالم به این چنانی مضمحل خواهد شد. به قول آن عالم اگر پشهای در این عالم یک بال کمتر زند و یک بال از ماشین خلقت کم شود، عالم مضمحل خواهد شد.
این عالم و نظام اتمّ درست است و صددرصد بجاست. اگر اینطور نباشد یا خدا عالم نیست و یا خدا قادر نیست و یا خدا حکیم نیست و یا رئوف و مهربان نیست که غیر از این شده است. خدا که صددرصد عالم است و علم را او خلق کرده است. خدا صددرصد قادر است و قدرت را او خلق کرده است. خدا صددرصد حکیم است و ذرهای بدون حکمت در کار نیست. مهمتر از این سه، خدا رئوف و مهربان و رحیم است و صد و چهارده مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم» در قرآن آمده است. بنابراین این معنای قضا و قدر و اینکه هرچه در این عالم هست صددرصد بجاست.
قرآن روی این خیلی پافشاری دارد:
«فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً»[3][3]
بعضی اوقات شما کراهت دارید و با عالم وجود چرا چرا میکنید.
«وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[4][4]
یک مثال عوامانه بزنم که مثال خوبیست. شاعری این قضیه را به شعر درآورده است. پروین اعتصامی یک شاعر خانم است و اتّفاقاً اشعارش خیلی در زمان طاغوت جا باز کرد. الان هم اشعار پروین اعتصامی خیلی جا باز کرده است، هم پیش خواص و هم پیش عموم مردم. این داستانی دارد و میگوید یک شخصی وضع مالیاش خیلی بد بود و به اندازهای که مجبور شد یک کیسه گندم از همسایۀ آن ده یا از رفیقش قرض کند. رفت این کیسۀ گندم را قرض کرد و به دوش گرفت و در راه میآمد. در وسط راه بنا کرد با خدا درد و دل کند. میگفت ای خدا تو ببین که من درمانده هستم. ای خدا چرا چنین شده است و ای خدا چرا او باید آن وضع را داشته باشد و من این وضع را داشته باشم. خدایا گرهای از کار من بگشا. همان موقع گره کیسه گندم باز شد و روی زمین ریخت. گفت خدایا این گره را نگفتم و نشست تا گندمها را جمع کند و اتفاقاً یک بَرده زر آنجا بود و گندمها روی بَردۀ زر ریخته بود و او از متموّلین شد. کیسۀ گندم که باز شد این خیلی عصبانی شد، اما پردهها که عقب رود، میبیند که عصبانی شدن او بیجاست.
پروین اعتصامی خوب داستانی گفته است، این واقعیت داشته باشد یا نداشته باشد. اما دو سه مثال بزنم و ببینید بعضی اوقات برای ما دردها بالاترین نعمتهاست. مثلاً خدا خدا میکند بر اینکه متمول و پولدار شود و به زور دعا و راز و نیاز با خدا و بالاخره گلهها و زاریها متمول میشود. اول چیزی که برایش جلو میآید ترک مسجد است. دوم چیزی که برایش جلو میآید بیحجابی زن و بچهاش است. سوم چیزی که جلو میآید ماهوارهها و مجالس انس گناه و بیعفتیها و بیعصمتیهاست. آیا اگر فقیر بود، بهتر نبود؟! اگر از فقر میمرد و آبرویش میرفت بهتر از این نبود که الان آبرویش از راه گناه رفته است:
«فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً»؛ «وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» لذا بالاترین مقامها مقام تسلیم و رضاست. قرآن دربارهاش میفرماید:
«رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه»[5][5]
بعضی بندهها اینطور هستند که به رضای خدا راضی هستند. تلاش و کوشش میکنند و هم مرد دنیا هستند و هم مرد آخرت هستند و به مقدّرات راضی هستند و به قضا و قدر الهی راضی هستند. قرآن میفرماید بالاترین بندهها این بنده است که برسد به آنجا که مقام رضا و تسلیم در او پیدا شود. البته مشکل است و ریاضت و عبادت میخواهد و باید از خدا بخواهد. خیال هم نکنید که نمیشود، بلکه من خیلیها را سراغ دارم که مقام و تسلیم و رضا در آنها میرسد به آنجا که مثلاً به حضرت ابراهیم میگویند: آقای ابراهیم بچهات را در بیابان بگذار و برو. معمولاً مردم میگویند چرا. آنگاه بچه را تنها در بیابان گذاشت و حضرت هاجر به ابراهیم میفرماید: ما در این بیابان بی آب و علف چه کنیم؟ حضرت ابراهیم میفرمایند: شما را به خدا میسپارم. بالاخره خدا او را رئیس قوم میکند و بعد از بیست سال به بالا حضرت ابراهیم میآید و خطاب میشود خانۀ خدا را خراب کند و دوباره بسازد.
بنّا حضرت ابراهیم و عمله حضرت اسماعیل و با هم خانه را میسازند. وقتی خانه ساخته شد خطاب میشود باید حج به جا بیاورید. حج را به جا میآورند. خطاب میشود باید قربانی کنی و قربانی تو اسماعیل باشد. با کمال شهامت حاضر میشود. به حضرت اسماعیل میگوید و حضرت اسماعیل جواب ابراهیم را میدهد و میفرماید:
«يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ»[6][6]
آنگاه صددرصد از امتحان درمیآید و پروردگار عالم در قران نقل کرده است:
«قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا»[7][7]
خانم رفوزه نمیشود و نمرۀ بیست میآورد و حضرت ابراهیم و اسماعیل نمرۀ بیست میآورند. قرآن میفرماید به او گفتیم: «أَسْلِمْ» و آن گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ».[8][8]
از آن بالاتر، قضیۀ کربلاست که راوی میگوید: رفتم گودال قتلگاه، دیدم یک نورانیّت خاصی برای امام حسین«سلاماللهعلیه» در آنجا پیدا شده است، اما چون صدا جوهر ندارد، نمیتواند بلند حرف بزنند؛ لذا نزدیک رفتم تا ببینم آقا چه میگویند. دیدم نماز عصرش را به این صورت میخواند:
«يا إلهي رضاً برضائک صبرا على قضائك و لا معبود سواك»
. آلعمران، 62: «خداست كه در واقع، همان شكستناپذير حكيم است.»
. النساء، 19: «پس چه بسا چيزى را خوش نمىداريد و خدا در آن مصلحت فراوان قرار مىدهد.»
. البقرة، 216: «و بسا چيزى را خوش نمىداريد و آن براى شما خوب است، و بسا چيزى را دوست مىداريد و آن براى شما بد است، و خدا مىداند و شما نمىدانيد.»
. المائدة، 119: «خدا از آنان خشنود است و آنان [نيز] از او خشنودند.»
. الصافات، 102: «اى پدر من! آنچه را مأمورى بكن. ان شاء اللّه مرا از شكيبايان خواهى يافت.»
. الصافات، 105: «رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى.»
. البقره، 131: «به پروردگار جهانيان تسليم شدم.»