بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین
بحث این چند هفتۀ ما دربارۀ هدف از خلقت انسان بود. یک بحث راجع به شهود و وصول بود که فی الجمله صحبت کردم. یک بحث مربوط به مقام عبودیّت بود که فی الجمله صحبت شد. یک بحث هم راجع به رفتن به بهشت و مراتبش و نعمتهایش است که در این باره هم فی الجمله صحبت شد.
بحث چهارم که شاید مهمترین بحثها باشد، هدف از خلقت انسان، رسیدن به مقام آدمیّت است. به قول قرآن رسیدن به مقام خلافت است: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة»[1][1]
چند جلسهای در این باره صحبت کردم و بحث رسید به اینجا که چه کنیم مهذّب شویم. کار مشکلی است، امّا از اوجب واجبات است. چه کنیم که بتوانیم درخت رذالت را از دل بکنیم و درخت فضیلت غرس کنیم و بارور کنیم و از میوۀ آن هم خود استفاده کنیم و هم دیگران. به عبارت دیگر چه کنیم که آدم شویم؟ چه کنیم خلیفةالله شویم؟
در این باره صحبت زیاد شده است و کتابها در این باره زیاد نوشته شده است و همینطور که از جلسات قبل استفاده کردیم، قرآن آن را از اوجب واجبات دانسته است. از نماز با آن همه مقامش واجبتر و از همۀ فروع دین با آن مقامهای بالا، واجبتر، تهذیب نفس است. کاری کنیم که صفت رذیله نداشته باشیم.
اوّلاً توجه به این مطلب که پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» اسم این کار را جهاد اکبر گذاشته است. وقتی بسیجی ها از جبهه پیروز برمیگشتند، پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» میفرمود: «مَرحَباً بِقَومٍ قَضَوُا الجِهَادَ الأصغَرَ وَ بَقِىَ عَلَيهِمُ الجِهَادُ الأكبَرُ ،قِيلَ يَا رَسُولَاللهِ وَ مَا الجِهَادُ الأكبَرُ؟ فَقَالَ: جِهَادُ النَّفسِ»[2][2]
میفرمود بارک الله به شما بسیجیها که پیروز برگشتید و بر دشمن تسلّط پیدا کردید و این جهاد کوچک بود و بر شما واجب است که در جهاد اکبر نیز پیروز شوید. میگفتند یا رسول الله! جهاد اکبر چه جهادی است؟ میفرمود: جهاد با صفات رذیله و جهاد با نفس أمّاره است. بتوانید سر این نفس را مانند اسب چموشی دهنه بزنید تا برای شما براق شود و عروج کنید به جایی که به جز خدا نداند. همۀ شما میدانید که پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» به معراج رفتند و جبرئیل برای ایشان بُراق آورد و سوار بُراق شدند و رفتند به اندازهای که به جز خود و خدا کسی نمیداند: «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[3][3]
رسید به آنجا که فرقی بین احد و احمد نشد به جز میم امکانی. او واجب بود و این ممکن و او مولا بود و این عبد و بالاخره به مقامی که درک این مقام را به غیر از ولایت کسی نمیتواند بکند و حتّی پیامبرها. ما نیز باید این نفس امّاره را بُراق کنیم، این نفس چموش و درّنده که شبهای گذشته دربارهاش گفتم که قرآن میفرماید: پستتر از هر میکروب و جنبدهای است و اسم آن را اسم چموش میگذاریم، این برای عروج ما بُراق شود و برسیم به جایی که به جز خدا نداند.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نداند
این جبهه است و پیروز شدن بر نفس امّاره کار بسیار مشکلی است. قرآن از حضرت یوسف نقل میکند. حضرت یوسف در همۀ امتحانها نمرۀ بیست آورد، اما بعد از پیروزی نمیگفت: من، بلکه میگفت خدا: «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَني إِلَيْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلينَ»[4][4]
همۀ پیامبرها میگویند: خدا. لذا جهاد اکبر است و کار مشکل است؛ اما کار واجب است، اگر در کار پیروز نشویم، حتماً جهنّمی هستیم، اگر پیروز نشویم، صفات أمّاره ما را میبرد: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيمٌ»[5][5]
و زمینۀ این «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» را ما باید فراهم کنیم. البته پروردگار عالم عُرضۀ کار را به ما داده است و اصلاً در دنیا آمدهایم برای اینکه از صفر شروع کنیم و به بیست برسیم. از حیوانیّت شروع کنیم و به آدمیّت برسیم. آمدن ما در دنیا برای همین است. اما کار مشکلی است و باید بدانیم که جهاد اکبر است. البته ثواب زیادی هم دارد. از هرچه شما بگویید، ثوابش بالاتر است، اینکه بتوانیم بر یک صفت رذیله مسلّط شویم. حال یا بگویید درخت رذالت را از دل بکنیم، که این در سرحدّ محال است یا اینطور که من گفتم این اسب چموش را دهنه کنید و سوار آن شوید و آن را بُراق کنید و با این بُراق برسید به مقام آدمیّت. همینطور که از نظر مشقت و سختی بالاترین چیزها جبهه است. نماز و روزه و زکات و حج مشکل است و اگر بخواهیم قبول درگاه خدا شود، مشکل است؛ اما مشکلتر از این، جهاد است و اینکه انسان به جبهه برود و در مقابل دشمن بایستد تا پیروز شود. این مشکل، امّا شدنی است. همینطور که در آن 8 هشت سال دفاع مقدس جوانها نشان دادند که شدنی است. دشمن یعنی دنیا. صدام یک زنجیری بود و دشمن هم دنیا بود، هم شرق و هم غرب و هم امریکا و حتی مسلمانهای اسلامنما و قارونهای خلیج فارس بودند و این جوانها هم هیچ نداشتند و از نظر امکانات صفر بودند و نیروی آنها کم بود و امکانات آنها اصلاً نبود و بالاخره از نظر عُده و مُده اینها صفر بودند و آنها بیست بودند؛ اما آنچه آنها میخواستند نشد. آنها میخواستند براندازی کنند و تشیّع و این نظام را نابود کنند، اما نتوانستند؛ زیرا جوانها پیروز شدند و جبهۀ ما پیروز شد. چنانچه جهاد اکبر نیز همینطور است. ما میبینیم افرادی جداً به مقام آدمیت رسیدهاند و حاضرند تمام دنیا را فدای نماز کنند، حاضرند تمام دنیا را فدای خدا کنند، حاضرند ایثار و گذشت و فداکاری و بالاخره رسیدن به مقام آدمیت داشته باشند، البته کم و مشکل است، اما نمیتوان گفت که نمیشود، و نمیدانم و نمیتوانم و نمیشود در قاموس انسان راه ندارد و اگر بخواهد میتواند و میشود و اگر نمیداند، نخواسته است و اگر نشده، برای اینکه نخواسته است و اگر ببینید که نمیتواند، یعنی خود نخواسته است و الاّ اگر بخواهد، پروردگار عالم ارادهای به انسان داده که اگر بخواهد، هر چیزی میشود و اگر بخواهد، هر چیزی را میتواند و اگر بخواهد، هر چیزی را میداند و دیدهایم که خواستند و شد. اما مشکل است و این اول چیزی است که باید در مبارزه با صفات رذیله به آن توجّه داشته باشیم. از واجبات نیست که بهجا بیاورد و با تواضع و آداب هم بهجا بیاورد، بلکه غیر از واجبات است، میشود انسان متقی باشد و اهمیت به واجبات و مستحبات دهد، مثل انس با قرآن و نماز شب و اجتناب از گناه داشته باشد، فی الجمله به معنای اینکه صفت عدالت را کسب کند، اما صفت رذیله هم داشته باشد. عفّت و حجاب داشته باشد، امّا زن حسودی هم باشد. یا غیرت مردانگی داشته باشد، اما العیاذبالله تجاوز به ناموس دیگران هم بکند. لذا باید این توجّه را داشته باشیم که این خودسازی اهمّ واجبات است برای اینکه مشکلترینِ واجبات است و مشکلتر و واجبتر و مهمتر از این نداریم. این اوّل چیزی است که همه باید به آن توجّه داشته باشیم.
دوّم، باید روی این تهذیب کار کرد. حال باید روی آن کار کرد و زحمت و مشقّت و مبارزه دارد. مثل جهاد اصغر، که چطور در جهاد اصغر اگر این جوانها کار نکرده بودند و جان فدا نکرده بودند، که در همین اصفهان یک بار سیصد و هفتاد شهید آوردند و در یک صبح تشییع جنازه کردند و در شب دوباره جوانها به جبهه رفتند و پیروز شدند. جوانهایی که برسند به آنجا که خودشان سیصد و هفتاد شهید را تشییع جنازه کرده باشند و در شب برای اینکه به دشمن بفهمانند که اشتباه میکنی و نابود میشوی، رفتند و بالاخره شد. جهاد اکبر از این مشکلتر است، اما میشود. پروردگار عالم ما را خلق کرده و در این دنیا آمدهایم برای همین و برای اینکه برسیم به مقام آدمیّت. البته این توجّه و کار و تلاش میخواهد و باید یوسفوار در صحنه بیاییم و اگر یوسفوار آمدیم، پیروزیم.
استاد بزرگوار ما علامۀ طباطبائی در المیزان میفرمایند 24 زمینه بود برای اینکه یوسف به آنچه زلیخا میخواهد عمل کند. ایشان میفرمایند این 24 زمینه معمولاً برای هرکس بود، فریب زلیخا را میخورد. اما یوسفوار آمد: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه»[6][6] و از دست زلیخا نجات پیدا کرد. یعنی عفت را به جوانها نشان داد. ولو 24 زمینه فراهم است، اما میشود نجیب و عفیف شد و گناه نکرد و بالاخره میشود رضایت خدا را به دست آورد و به عبارتی میشود درخت رذالت را از دل بکنیم. حرف خوبیست، اما مشکل است.
لذا حرف سوّم در خودسازی، توجّه، توجّه، توجّه است. استاد بزرگوار ما علامۀ طباطبائی دم مرگ به جای لااله الاّ الله به جوانها سفارش کرد و سفارش ایشان مرتّب این بود: توجّه، توجّه، توجّه، تا اینکه از دنیا رفت. اولیای خدا هم تا دم مرگ هم خود توجّه داشته و هم سفارش به توجّه میکردهاند. اگر به راستی متوجّه باشیم، در این دنیا آمدهایم برای اینکه بُراق پیدا کنیم، البته سخت است، اما میشود. در تاریخ مطالعه کنیم، کار خوبیست. قرآن شریف در چندین آیه جا میفرماید: «فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ»[7][7] یعنی در تاریخ سیر کن. این سیر در تاریخ خیلی چیز به ما میفهماند و خیلی افراد را پیدا میکنیم که در این راه پیروز شدند و نمرۀ بیست آوردند. بله، تنبلی و خودخواهی و هوس و شهوت هم معلوم است و بسیاری از مردم به خاطر اینها جهنّمی شدند: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»[8][8]
غالب مردم اینگونه هستند و این تقصیر خود ماست. خدا افسار داده و خدا ما را خلق کرده که به مقام خلافت برسیم. پروردگار عالم به ما عُرضه داده که به این مقام برسیم و ابزار به ما داده است تا به این مقام برسیم. سه پیامبر در درون ما به نام فطرت و عقل و وجدان اخلاقی، برای این کار هستند. صد و بیست و چهار هزار پیغمبر با اوصیاء که چندین برابر میشود و با روحانیّت که چندین هزار برابر میشود و همۀ اینها لشکریان خدا هستند، برای اینکه به ما بگویند که میشود.
مسئله چهارم که باید به آن توجه داشته باشیم و این مهمتر از همه چیز است، اینکه بدانیم معلّم اخلاق، خداست. این خیلی مهم است که کاری کنیم که خدا معلّْم اخلاق ما شود: «وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ یشاء»[9][9]
اگر فضل و رحمت خدا نباشد، هیچکس نمیتواند خودسازی کند و مهذّب شود و درخت رذالت را از دل بکند. فضل و رحمت خدا و اینکه خدا معلم اخلاق ما شود.
چه کنیم که خدا معلم اخلاق ما شود؟! دعا و راز و نیاز با خدا و در دعاهایمان مقدم بر همه چیز خودسازی باشد. اگر حالی پیدا کردیم، بگوییم خدا. گر پیروزی برای ما پیدا شد بعد از شکر بگوییم خدا. قرآن میفرماید: اگر به راستی این دعا و راز و نیاز و این خواست از خدا بود، من ملائکه را وامیدارم که کمکت کنند: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»[10][10]
در آیۀ دیگر میفرماید اصلاً ملائکه اطرافت را میگیرند: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ»[11][11]
لذا با دعا و راز و نیاز با خدا، اگر حالی پیدا کردیم، مهمتر از همه چیز، تهذیب نفس را از خدا بخواهیم. آن حالات موجب میشود پروردگار عالم به ما کمک کند. به عبارت دیگر کاری کنیم که خدا معلّم اخلاق ما شود. اگر خدا معلّم اخلاق ما شود، معلوم است که کار درست میشود.
بعضی اوقات جوانها از من سوال میکنند که چه کنیم و از کجا یک استاد خصوصی پیدا کنیم؟! من به آنها میگویم استاد خصوصی نمیخواهید، بلکه در تقوا روید. اهمیّت به همۀ واجبات، مخصوصاً نماز، اهمیّت به مستحبّات و مخصوصاً انس با قرآن و نماز شب و خدمت به خلق خدا و اجتناب از گناه و اگر گناه آمد فوراً جبران و تدارک و توبه و پیدا شدن ملکۀ تقوا، این قدم اول برای خودسازی است. لذا به جوانها بگویم ناگهان گول استاد خصوصی را نخورید؛ مخصوصاً در زمان ما که زمان فریب شده و به عنوان معلم خصوصی، تشیع را از انسان میگیرند و شبهات عجیبی برای انسان جلو میآورند.
الان دو چیز شهرت بهسزایی پیدا کرده و هر دو چیز برای جوانها خیلی خطر دارد: یکی رؤیت حضرت مهدی«روحی فداه» و این مهدویّت چیز عجیبی شده و هرکس برای خودش سازی میزند و جوانهای ما فریب میخورند. یکی هم عرفانهای دروغی است. هرکس برای خود عرفانی میبافد که خلاف قرآن و روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» است و جوانهای ما را میبرد.
حال قدم اول اینست که انسان متّقی شود. سالها طول میکشد که کسی عادل و متّقی شود، مخصوصاً اجتناب از گناه و طوری شود که به طور ناخودآگاه گناه نکند و چشم و گوش و زبانش به طور ناخودآگاه کنترل باشد. این قدم اول است، آنگاه رابطه با خدا و خدا معلم اخلاق او میشود. میرسد به جایی که پروردگار عالم وامیدارد ملائکه اطراف این را بگیرند و مواظبت کامل از این کنند. هم تقوایش ادامه پیدا میکند و هم موفّق برای خودسازی میشود. این فی الجمله دربارۀ اینست که چه کنیم. میخواستم این بحث را تمام کنم و نشد و در اوّل سورۀ معارج خدا دستورالعملی برای خودسازی عنایت میکند. انشاءالله هفتۀ آینده دربارهاش صحبت میکنم.