بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة و السّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علي آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین
فصل هفتم بحث ما ناقص ماند و امروز راجع به آن نقص صحبت میکنم و بحث امروزمان دو مطلب خیلی مهم در انسانشناسی یا معرفت نفس است.
دیروز عرض میکردم که همۀ علمای علم اخلاق میگویند که این بُعد انسان یعنی بُعد جسمانی، رذایلی دارد و این صفات رذیله از اعوان و انصار این بُعد جسمانی است. در مقابل آن بُعد رحمانی و آن بُعد ملکوتی به نام روح که آن هم اعوان و فضایلی دارد. راجع به بُعد ملکوتی فی الجمله صحبت کردم و دیروز راجع به این بُعد ناسوتی و راجع به جسم انسان که یک حیوانی بیش نیست، و گفتند صفات رذیلهای هست که انسان باید اگر میخواهد سعادتمند شود، این صفات رذیله را ریشه کن کند و آن بُعد حیوانی یک بُراق شود برای بُعد ملکوتی و پرواز کند و منازل را طی کند.
دیروز گفتم علمای علم اخلاق بیش از 40 صفت رذیله را در کتابهایشان یادآور شدهاند و ما باید مطالعه داشته باشیم و صفات رذیله را بشناسیم و ضررهایش را بفهمیم و تا میتوانیم با آن مبارزه کنیم و طرز مبارزه را نیز باید یاد بگیریم. و علم اخلاق یعنی این و دانستن علم اخلاق از اوجب واجبات است. همۀ علمای علم اخلاق در اول کتابهایشان نوشتهاند از اوجب واجبات، دانستن علم اخلاق است. و فی الجمله راجع به بعضی از صفات رذیله اشارهای داشتم که این صفات رذیله در انسان خیلی خطرناک است. مثل یک ماشین در سرازیری که ترمزش ببُرد؛ چطور موجب سقوط خودش و سرنشسن است، اگر صفت رذیلهای در دل باشد و بر دل حکمفرما باشد، سقوط و تخریب و ضررش از این هم بیشتر است. لذا دیروز گفتۀ علمای علم اخلاق را پذیرفتیم و فی الجمله دربارهاش صحبت کردیم.
و اما در بحث امروز، ممکن است کسی چیز دیگری بگوید و اینست که خود این بُعد ناسوتی و خود این جسم که یک حیوانی بیش نیست، دارای رذایل است و نه اینکه جنود و لشکری داشته باشد؛ بلکه اگر جلوی خود این را نگیرند، این خطرهایی که مربوط به صفات رذیله هست، در آن نیز هست. قرآن یک جمله راجع به این حرف دارد و اینست که میگوید این انسان میخواهد جلوباز باشد. نیروی کنترلکننده نداشته باشد و هرکاری که میخواهد انجام دهد. این وضع بُعد حیوانیِ انسان است: «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ»[1][1]
اگر روح این جسم را کنترل کرد که قبلاً دربارهاش صحبت کردم، این جسم را مثل اسب چموش دهانهای به دهانش میزند و سوارش میشود و پرواز میکند. همین جسمی که فوقالعاده ضرر دارد، فوقالعاده نفع پیدا میکند و بُراق برای حرکت میشود و اگر ما نتوانستیم این کار را بکنیم، یعنی نتوانستیم روح را بر جسم غلبه دهیم و نتوانستیم جسم را کنترل کنیم و مثل اسب چموش دهانهای به دهانش بزنیم، خودسر میشود و خطرناک میشود. آنگاه اقتضای طبیعتش اینست که هرچه بتواند میکند. مثلاً میخواهد تمایلات را ارضا کند، از هر راهی که بتواند تمایلات را ارضا میکند. حال گاهی این تمایلاتش خوردن و آشامیدن است و گاهی ارضای غریزه جنسی است و گاهی حبّ مال و حبّ به اولاد است و گاهی حبّ ریاست است و بالاخره اقتضائات دارد. اگر جلوباز شد و اگر نیروی کنترل کننده نداشت، خطرناک میشود و انسان را به بدبختی میکشاند. آنگاه هم خودش سقوط میکند و هم انسان و حتّی روح ملکوتی هم سقوط میکند و حتّی میرسد به آنجا که روح رنگ جسم را میگیرد. همان روح به جای اینکه از عقل استفاده کند، از مکر و شیطنت جسم استفاده میکند. آنگاه معاویه میشود. همان روح نمیتواند کار کند و جسم غریزه جنسی را ارضا میکند از هر راهی که بشود. بیعفّتیها و بی غیرتیها از اینجا سرچشمه میگیرد. میرسد به آنجا که مثل عقرب نیش میزند و مثل مار میگزد و مثل پلنگ میدرد. آن روح هم اگر رنگ جسم را پیدا نکند، لاأقل عُرضه ندارد و کاری نمیتواند بکند و متأسّفانه قرآن میفرماید غالب انسانها چنین هستند. یعنی نمیتوانند این جسم را کنترل کنند. وقتی نتوانستند جسم را کنترل کنند، جهنّمی میشوند و حیوان و از حیوان پستتر میشوند.
یک آیه در قرآن هست و ما باید روی این آیه خیلی فکر کنیم و توجّه به آیه داشته باشیم و آیه جداً برای افراد متوجّه، کمرشکن است. میفرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»[2][2]
این «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» خیلی خطرناک است و میفرماید بسیاری از مردم غافلند از اینکه بُعد ناسوتی و بُعد ملکوتی دارند و از اینکه باید این بُعد ناسوتی یعنی جسم را کنترل کنند و اما به این فکر نیستند که کنترل کنند و سرخود و خودخواه میشوند و مثل اسب چموش بیدهانه و جلوباز میشود و این خودسریها آنها را حیوان میکند و از حیوان پستتر، که در آیات دیگر هم میفرماید مثل حیوان: «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا»؛[3][3] مثل حیوانها میشود که همّ و غمش خورد و خوراک است و مثل حیوانها همّ و غمش غلبه بر دیگران است. و آن روح هم میمیرد. به این معنا که روح هم تابع جسم میشود و جسم خودش را به سقوط میکشاند و انسان به سقوط کشیده میشود و انسان هم مرکّب از روح و جسم است. اگر توجّه داشته باشد، روح که سابقاً صحبت کردم، از عقل و فطرت و صدر و وجدان اخلاقی دارد و از فطرت استفاده میکند و جسم را کنترل میکند و دهانه بر دهان این اسب چموش میزند و بُراق میشود و حرکت میکند و اگر این بُراق نباشد، اصلاً روح نمیتواند ترقّی کند. حال یا روح نارساست و در این دنیا میآید برای ترّقی که سابقاً صحبت کردیم و یا اصلاً روح وقتی به دنیا میآید همین جسم است که روح میدهد و حرکت جوهری صدرالمتألهین است و اما بالاخره اگر توجّه نداشتیم و از این حرفها غفلت داشتیم، روح میمیرد و درحقیقت روح نداریم و یک حیوان به تمام معناست و همّ و غمش اینست که خود را ارضا کند و آنگاه جهنمی میشود و اصلاً فکر این را نمیکند که به کجا میرسد. قرآن میگوید اصلاً منکر معاد میشود برای اینکه میخواهد جلوباز باشد. منکر روحانیّت و منکر نماز و منکر خدا و بالاخره هرچه میخواهد جلوی این جسم را بگیرد، جسم منکر میشود. وقتی این حال لجاجت و انکار برایش پیدا شد: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»؛ اگر این بحث امروز من درست باشد، آنگاه اینکه ما 40 رذیله داریم و جنود جسمند و جنود جهلند، تقریباً سالبه به انتفاع موضوع میشود. باید بگوییم ما مرکب از روح و جسم هستیم و روح ما ملکوتی و معنوی و خدایی است و تمایل به خدا و معنویات دارد و جسم ما حیوانی و ناسوتی و دنیوی است و تمایل به رذایل دارد. این رذایلی که علمای علم اخلاق 40 مورد به بالا گفتهاند، زمینههایی است که در جسم ما موجود است. یعنی جسم ما را ذاتاً مثل عقرب میبیند. به قول شاعر که چه خوش میگوید:
نیش عقرب نه از راه کینه است اقتضای طبیعتش این است
اقتضای طبیعت دو حیوان، قاعدۀ غلبه قوی بر ضعیف حکمفرما میشود. مقداری علف اگر در مقابل دو الاغ بریزید، هرکدام قویتر است دیگری را عقب میزند و همۀ علفها را میخورد. قاعدۀ غلبه قوی بر ضعیف است. این نیز همینطور است و خودخواه و خودپسند میشود و اگر دنیا را هم بگیرد، باز کم است. اگر تمام مردم را برای منافعش بکُشد، باکی نیست.
در روایات میخوانیم در زمان بنی اسرائیل که الان هم اگر به دست این داعشیها و اسرائیلیها بدهند، بدتر از آنها هستند. یک روایت داریم که این یهودیها در یک شب در یک مدرسه ریختند و صد و ده نفر از علما را کشتند و فردا صبح سر کارشان رفتند، مثل اینکه اصلاً چیزی واقع نشده است. الان این داعش اگر قدرت پیدا کند به یک شبانه روز نجف را یک تپه خاک میکند. صهیونیسم اگر قدرت پیدا کند نه تنها اسلام عزیز را بلکه دنیا را به خاک و خون میکشد. این اقتضای طبیعتش است برای اینکه روح ندارد، یعنی روح را به دست خودش کشته است و برای اینکه انسانیت و آدمیت ندارد و فقط بُعد حیوانی است و بُعد حیوانی هرچه قدرت دارد میکند. اگر پشهای باشد، قدرتش اینست که این پشه در شب نگذارد شما بخوابید و اگر هم پلنگی باشد، مظلوم را بدرد و اگر عقربی باشد، شما را بکشد. بُعد حیوانی اینگونه است. حال چه باید کرد؟!
فقط و فقط راهش همین است و قرآن میفرماید راهش اینست که اعتقاد به معاد و اعتقاد به معنویات داشته باش و به عبارت دیگر روح را قوی کن و وقتی روح قوی شد، جسم را کنترل میکند و وقتی جسم را کنترل کرد، مثل اینست که یک آدم فهمیدۀ دانا سوار یک اسب چموش است و دهانه بر دهانش زده و به واسطۀ این اسب چموش، به مقصد میرسد. مثل یک رانندۀ خوب سوار یک اتومبیل عالی و این اتومبیل ولو جاده هم خیلی پیچ و تاب دارد، اما این راننده و ماشین را به مقصود میرساند. اگر حرف من درست باشد، بحث برمیگردد به اینکه ما مرکّب از جسم و روح هستیم. روح ما ذاتاً دارای فضایل است. این چهل فضیلتی که علمای علم اخلاق درست کردند و لشکریان روح گفتند، بگوییم خود روح این فضایل را دارد. چنانکه خود جسم است که این اقتضائات بد و این رذایل را دارد. حال راهش فقط همین است که انسان در تهذیب نفس و اخلاق کار کند و از خدا توفیق بخواهد. قرآن میفرماید معلم اخلاق، خداست: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»[4][4]
اگر فضل و کرم خدا نباشد، ما در مقابل این جسم و بُعد حیوانی چه کاری میتوانیم بکنیم. باید معلم اخلاقمان را خدا قرار دهیم و اگر بخواهیم معلم اخلاقمان خدا باشد باید تقوا داشته باشیم و اهمیت به واجبات دهیم. نماز کمک میکند. یعنی از چیزهایی که موجب میشود خدا توفیق عنایت کند و اهمیّت به واجبات مخصوصاً نماز و کمک به خلق خدا و اهمیت به مستحبات و مخصوصاً انس با قرآن و اجتناب از گناه. این گناه عجیب است برای اینکه جسم را قوی کند. یک روایتی هست و روایت خیلی عالیست و البته تشبیه معقول به محسوس است؛ امّا روایت خوبیست. آقا امام صادق«سلاماللهعلیه» میفرمایند: اگر کسی یک گناه کرد، یک نقطه سیاه در دلش پیدا میشود و اگر توبه کرد، آن نقطه سیاه پاک میشود و اما اگر توبه نکرد، با گناه دوم آن نقطه سیاه زیاد میشود و با گناه سوم و چهارم و دهم و صدم، آن نقطه زیاد میشود و سیاهی همه دل را میگیرد. بعد امام صادق«سلاماللهعلیه» میفرمایند: «فَلَا يُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً»[5][5]
این رستگار نمیشود و معنایش اینست که به واسطه گناه روح را کشته و روح ندارد و یک حیوان به تمام معناست و قرآن شاید بیش از صد آیه دارد که میگوید مواظب باش یک دفعه مبدل به حیوان نشوی و مواظب باش که اگر حیوان شدی، از هر حیوان پستتر تو هستی: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ»[6][6]
پستتر از هر میکروبی نظیر داعشیها هستند و همیشه در تاریخ بوده است و این حزب صهیونیسم همیشه در تاریخ بوده است. البته کم و زیاد داشته و شدت و ضعف داشته و همه از همینجا پیدا میشود. اگر عالم را روشن کرد، روح ملکوتی است و اگر عالم را به هم ریخت، بُعد ناسوتی است. چه وقت بُعد ملکوتی میتواند عالم را روشن کند، در آن وقتی که خدا توفیق عنایت کند و تقوا داشته باشد و روح را قوی کند و متوجه باشد و بتواند آن اسب چموش و آن بُعد حیوانی را کنترل کند.
«بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ»
او دلش میخواهد هرکاری میخواهد بکند و جلوباز باشد. کسی نگوید چرا و هرچه میخواهد بکند. قرآن میفرماید کاری کن که این را کنترل کنی و وقتی کنترل کردی، عالی در میآید. اگر بخواهم مثال بزنم مثل ماشین عالی که رانندۀ عالی میخواهد که پشت ماشین بنشیند و به مقصود برسد و اما اگر این ماشین جلوباز و بدون راننده شد و در سرازیری ترمزش برید، معلوم است که به کجا میرسد. بُعد ملکوتی به مانند راننده برای جسم ماست. اگر توانستیم جسم را کنترل کنیم، به هرکجا بخواهیم میرسیم. این منازلی که طی میشود، یک نیروی کنترل کننده میخواهد و این نیروی کنترل کننده، روح ماست و به توسط جسم جلو میرویم و همین جسمی که درنده است و از همین جسمی که داعشیها و صهیونیسمها و معاویهها و شمر و عمرسعدها پیدا میشود، همین جسم میتواند سلمان فارسی را تحویل جامعه دهد. همین جسم میتواند برسد به آنجا که به جز خدا نداند. همۀ اینها هم دست خود ماست.
ملائکه ترقّی ندارند، زیرا جسم ندارند و حیوانها ترقی ندارند، زیرا روح ندارند و این انسان ترقّی و استکمال دارد و تا خدا خدایی میکند، میتواند استکمال پیدا کند و میتواند مقام قرب الهی را بپیماید در آن وقتی که بتواند روح مسلّط بر جسم شود و جسم بُراق شود.
حال اینها علم اخلاق و گفتنیهای این مدت است و قدم اول در علم اخلاق تقواست و الاّ بدون تقوا معنا ندارد کسی وارد علم اخلاق و عرفان شود. این عرفانهای دروغین که الان پیدا شده و موجب بدبختی برای بعضی خانمها و آقایان سادهلوح شده، از همینجا سرچشمه میگیرد. اگر کسی علم اخلاق بخواهد، قدم اول تقواست. اهمیّت به واجبات مخصوصاً نماز و کمک به خلق خدا و اهمیّت به مستحبات مخصوصاً انس با قرآن و توسّل به اهلبیت«سلاماللهعلیهم» و اجتناب از گناه. گوش ما و چشم ما و زبان ما و مخصوصاً کنترل شود تا کمکم برسد به آنجا که تقوای دل پیدا کنیم. این تقوای دل یعنی تقوای واقعی و وقتی چنین شد، قدم اوّل را برمیداریم و وقتی قدم اوّل را برداشتیم، معلم اخلاق میخواهیم و اوّل کسی که معلم اخلاق است، خداست. خدا کمک میکند و الهام میدهد. در همین سوره والشّمس که سابقاً اشاره کردم و یازده قسم میخورد، یکی از قسمها همین است که: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[7][7]
قسم به این انسانِ مرکّب از روح و جسم که الهام دارد. هم بدیها را میفهمد و هم خوبیها را. یعنی پروردگار عالم یک الهامی در این نهفته است، لذا همۀ ما الهام داریم و حتی آدمهای بد هم الهام دارند و الهامهای شیطانی دارند.
بالاخره قدم اوّل تقواست. وقتی تقوا درست شد، خدا خیلی کمک میکند و همه و مخصوصاً جوانها این آیه را در نظر داشته باشید که قرآن میفرماید قبل از اینکه معلّم اخلاق پیدا کنید. اوّلاً در اینجا به جوانها بگویم این معلّم خصوصی در اخلاق، فعلاً نه ممکن است و نه جایز است و به دنبال معلم اخلاق خصوصی نروید. نود درصد کسانی که به دنبال معلم اخلاق خصوصی رفتند، گمراه شدند، مخصوصاً خانمها. لذا معلّم اخلاق خصوصی نباشد و معلم اخلاق عمومی باشد و آن این منبرها و مجالس است و کتابهای اخلاقی زیاد نوشته شده و اگر شبههای پیدا کردید، از کسی شبهه بپرسید. اما بالاتر از معلّم خصوصی اگر پیدا شود که پیدا هم نمیشود. حضرت امام«رضواناللهتعالیعلیه» میفرمودند ما آقای شاه آبادی را هفتهشت سال پیدا کردیم، بعد از اینکه خود حضرت امام معلم اخلاق خصوصی و عمومی و عالی و متخصّص بود. لذا اگر بخواهید به جایی برسید، اوّلاً معلّم اخلاق خدا باشد: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ»
حال اگر بخواهیم خدا معلم اخلاق ما باشد باید تقوا داشته باشیم. تقوا یعنی اهمیت به همۀ واجبات به طور عالی و مخصوصاً نماز و اهمیّت به مستحبّات که به قول امام صادق«سلاماللهعلیه» خیلی روشنایی و نورانیّت میدهد و اجتناب از گناه و این اجتناب از گناه از اوّل و دوّم یعنی اهمیّت به واجبات و مستحبّات بالاتر است. با اجتناب از گناه کمکم ملکه تقوا پیدا میشود و موجب میشود خدا بدون اینکه تو از او بخواهی، معلّم اخلاقی تو شود و به تو الهام دهد، هم در وقتی که میخواهی سقوط کنی و هم در وقتی که میخواهی عروج کنی.
مطلب اوّل را گفتم. ما میخواستیم معرفت نفس به جایی برسد و اما به جایی نرسید و ظاهراً باید یک سال دیگر اگر زنده باشیم و شماها کمک کنید، شبهای جمعه دربارۀ این معرفت نفس صحبت کنیم.
دعا میکنم در این روزهای آخر، خدا نظر لطفی کند و توفیق تهذیب نفس که بالاترین توفیقهاست، به همۀ ما و مخصوصاً به جوانهایمان عنایت بفرماید.