بسم الله الرّحمن الرّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»
حجابها و موانع استفاده از پيامبران درون
در جلسات گذشته، از فطرت، عقل و نفس لوّامه به عنوان پيامبران درون انسان که مانع سقوط و انحراف او هستند ياد شد و بالاخره فهميديم که اگر کسي متابعت از عقل و وجدان اخلاقي و فطرت کند، عاقبت او به خير ميشود. بحث رسيد به اينجا که چرا با وجود پيامبران درون آدميان و عليرغم هشدارهاي پي در پي اين سه پيامبر، باز هم بسياري از انسانها دچار سقوط ميشوند؟
در پاسخ بايد گفت: گاهي انسانها با رفتار خود، موانع و حجبي براي پيامبران درون ايجاد ميکنند که آن موانع، موجب ميشوند انسان به هشدارها و تذکرات بيدار کنندۀ آن سه پيامبر توجه نکند و غفلت بورزد. هشدارهاي فطرت، عقل و نفس لوّامه بسيار بيدارکننده و کارساز است، امّا اگر اين سه پيامبر زير حجاب و مانع قرار گرفتند، آنگاه مثل خورشيد زير ابر، يا روشنايي ندارند يا روشنايي کمي پيدا ميکنند که تـأثير به سزايي نخواهند داشت. در ادامۀ اين مبحث، به برخي از آن موانع اشاره ميگردد.
تقليد کورکورانه
اوّلين حجاب پيامبران درون و به عبارت ديگر، اوّلين مانع استفاده از نداي نجاتبخش آن سه پيامبر، تقليد است. در طول تاريخ، پيروي کورکورانه از عملکرد آباء و اجداد و تقليد از گذشتگان، عامل مهمّي براي گمراهي انسانها بوده است. مثلاً عقل، فطرت و وجدان اخلاقي همۀ انسانها درک ميکند که بتپرستي يک خرافت است. اين موضوع محتاج دليل هم نيست؛ بلکه يک امر فطري است و افزون بر فطرت، وجدان اخلاقي و عقل انسان نيز آن را مذمّت ميکنند. رسولان الهي نيز ارسال شدهاند که مردم موّحد شوند و بت نپرستند، همۀ ايشان هم بيّنه و معجزه داشتهاند:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»[1]
انبياء الهي علاوه بر اينکه ادّعاي رسالت ميکردند، قوّۀ مقنّنه، مجريّه و قضائيّه هم بودند و با معجزههاي رسا و آشکاري مانند قرآن، گلستان شدن آتش براي حضرت ابراهيم، عصاي حضرت موسي و ... مردم را متنبّه و بيدار ميکردند. اما چرا بسياري از مردم هميشه تابع پيامبرها نبودند؟! چرا نه تنها متابعت نميکردند، بلکه پيامبران را مسخره ميکردند؟
«يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ»[2]
قرآن کريم تأسّف ميخورد و ميفرمايد: اي واي بر مردم که زير بار حرف پيامبران نميرفتند و آنان را مسخره هم ميکردند! امّا نميگفتند که شما دروغ ميگوييد، معجزه نداريد يا شما خرافي هستيد و دليل نداريد، بلکه ميگفتند: آباء و اجداد ما چنين کردند و ما هم بايد چنين کنيم. ميگفتند: «نميشود که ما از روش و منش پدران خود دست برداريم». گفتۀ آنان در قرآن چنين آمده است:
«إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»[3]
يعني بدون دليل، از عمل خرافي ديگران تقليد و پيروي ميکردند که معلوم است امري غلط و خلاف عقل است. سران قريش و اقوام ايشان که ادعاي شرافت و بزرگواري داشتند، به پيامبر اکرم«صلياللهعليهوآلهوسلّم» ميگفتند: آباء و اجداد ما بت ميپرستيدند و تو ميگويي بتها را بشکنيم و به آنها سجده نکنيم؟ پيامبر جواب آنان را ميدادند و ميفرمودند: اينها خرافت است، من از طرف خدا هستم و اين قرآن هم معجزۀ من است و دليل اعجازش هم اين است که هيچکدام از شما نميتوانيد مثل آن را بياوريد، ولو پشت به پشت يکديگر کنيد، امّا آنان نپذيرفتند.
اساساً عقل انسان و نيز فطرت و وجدان اخلاقي او، تقليد در آداب و رسوم اجتماعي را نميپسندند و چنين تقليدي را مذمّت ميکنند. حاصل تقليد در آداب و رسوم اجتماعي، سقوط در پرتگاه بت پرستي و خرافه پرستي است که هميشه بوده و هميشه هم حربۀ بزرگي در مقابل رسالت پيامبران الهي بوده است.
مر مرا تقلیدشان بر باد داد ای دوصد لعنت بر آن تقلید باد
عرفانهاي کاذب و نوظهور و توجه به ادّعاهاي دروغيني که امروزه براي تشرّف ميشود، از تقليد بدون دليل و منهاي عقلانيّت، سرچشمه ميگيرد. عدّهاي از جوانان احساساتي و زنان علاقهمند به امام زمان«ارواحنافداه» فريب افراد دغل و حقّهبازي که با ترويج خرافات قصد انحراف جوانان را دارند، ميخورند و به طور ناخودآگاه منحرف ميشوند. عقل خود را به کار نمياندازند و با پيروي از احساسات، بدون دليل تابع يک شخص ساده لوح يا متقلّب ميشوند که ادعاي تشرّف ميکند و يا تابع جواني ميشوند که با خواب، تخيّل و وسوسه، مطالب به ظاهر دلنشين و خوشايندي به هم ميبافد و احساسات را تحريک ميکند و برخي را مريد و پيروبي چون و چراي خود ميکند. در اين خصوص همه بايد توجّه داشته باشند که اينگونه ادّعاها و اينچنين عرفانهاي خود ساخته و نوظهور، دروغ است و شرکت افراد نيز در اينگونه مجالس غلط ميباشد و منجر به سقوط و انحراف آنان خواهد شد.
تقليد جايز
تقليد، فقط در صورتي مجاز است که تشخيص موضوعي نياز به تخصّص داشته باشد و انسان از آن تخصّص برخوردار نباشد که در اين صورت ناچار است از متخصّص تقليد کند. به عبارت روشنتر، تقليد عقل پسند مربوط به وقتي است که انسان مطلبي را نداند و ديگري بداند، آنگاه عقل او حکم ميکند که بايد از ديگري بپرسد و از او در زمينۀ دانشي که ندارد تقليد کند. قرآن کريم نيز ميفرمايد:
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[4]
اين ارشاد است و تعبّد نيست و چنين تقليدي مورد پسند و تأييد سه پيامبر درون است. مثلاً تقليد شاگرد از استاد، آن هم با استدلال، درست است. مثال مشهور ديگر در اين خصوص آن است که انسانها براي پي بردن به احکام شرعي و حدود حلال و حرام اعمال، محتاج اجتهادند و چون همه نميتوانند مجتهد جامعالشّرايط شوند، مجبورند در اين خصوص از مرجع تقليد، تقليد کنند. اما اگر کسي خود مجتهد باشد، تقليد او از مجتهد ديگر غلط و مخالف عقلانيّت است. مثال ديگر اين است که عقل انسان، تقليد از پزشک و حرف شنوي از او را به خوبي تأييد ميکند؛ زيرا پزشک شدن براي همه ميسّر نيست و گروهي از مردم بايد از درد ناعلاجي از گروهي ديگر که در زمينۀ پزشکي تخصّص دارند، تقليد کنند.
عاقبت تقليد کورکورانه
حجاب تقليد، مانع عجيبي براي هشدارهاي و نداهاي بيدارگر عقل، وجدان اخلاقي و فطرت به شمار ميرود. اگر کسي بتواند اين حجاب را پاره کند، آنگاه تابع فطرت، وجدان اخلاقي و عقل و در پي آن تابع پيامبرهاي برون ميشود و در نتيجه خواهد ديد که پيامبرهاي برون، برهان و دليل قاطع و روشنگر دارند. امّا در مقابل، اگر انسان در آداب و رسوم اجتماعي مقلّد ديگران شود، در نهايت غربزده ميشود و آدم غربزده مانند خياري که يخ زده باشد، بي خاصيّت است.
ما در جواني يک معلّم اخلاق به نام مرحوم آقا شيخ عباس تهراني در قم داشتيم. او که مرد وارستهاي بود، روزي گفت: من در زمان طاغوت در تهران، به ديدن يکي از خويشانم رفتم که انسان موجّهي بود. ميگفت: صبح که وارد منزل او شدم، ديدم در سجّاده نشسته و نماز شب و نماز صبح و تعقيبات را خوانده و اکنون قرآن ميخواند. از ديدن عبادت او خيلي خوشحال شدم، ايشان سجاده را جمع کرد و نزد من نشست. با هم حرف ميزديم که ناگهان ديدم يک دختر بيحجاب با پيراهن و با يک وضع زشتي براي من چايي آورد. وقتي آن دختر رفت، به آن آقا گفتم: چنين افرادي نبايد در خانۀ شما رفت و آمد کنند و نبايد اين دختر براي من چاي آورده باشد، ميدانم که بيگانه است، اما نبايد در خانۀ شما چنين دختري پيدا شود. مرحوم آقا شيخ عباس تهراني تعريف ميکرد که آن آقا از گفتۀ من عصباني شد و گفت: او دختر من است. من ابتدا تصوّر کردم شوخي ميکند و گفتم: اين حرفها شوخي ندارد و شوخي آن هم حرام است. گفت: آشيخ عباس! مثل اينکه کلمات اميرالمؤمنين«سلاماللهعليه» را نشنيدهاي؟ گفتم: چطور؟ گفت: مگر نميداني که اميرالمؤمنين فرمودند: «لا تقسروا أولادكم على آدابكم فإنهم مخلوقون لزمان غير زمانكم»[5] آن زماني که من و شما بوديم، زنان حجاب داشتند و چادري بودند و زمان ما آنطور اقتضاء ميکرد. امروزه هم زمان اقتضا ميکند که دختر من بيحجاب باشد!!
خرافت و تقليد کورکورانه و غربزدگي، انسان را به اينجا ميرساند. يعني به راستي مقدّسنماست، امّا عقلش را از دست داده است. عقل عمومي و وجدان اخلاقي و فطرت دارد، امّا گاهي خرافتها، براي فطرت حجاب و مانع ميشود و آن حجابها مانند اطاقي دربسته است و هرچه اين فطرت داد بزند، به جايي نميرسد.
فساد اخلاقي، ناشي از تقليد کورکورانه
فساد اخلاقي کنوني که جامعه را فراگرفته و خطر عجيبي براي نظام جمهوري اسلامي محسوب ميشود، از آنجا سرچشمه ميگيرد که مردم و مخصوصاً جوانان تمايل دارند مقلّد غربيها باشند. وقتي غربزدگي جامعه را بگيرد، هرچه روحانيّت و مراجع تقليد هم فرياد بزنند، به جايي نميرسد.
گوش اگر گوش من و ناله اگر نالۀ تو آنچه البته به جايي نرسد فرياد است
تقليد و خرافت به جايي رسيده که بسياري از جوانها ميگويند: هرکاري غربيها کردند، ما هم به همان اندازه و حتي بيشتر و داغتر ميکنيم. آنان با ماهواره و فيلمهاي شهوتانگيز، نظام خانوادۀ خود را نابود ميکنند، ما هم بايد در خانه ماهواره داشته باشيم. دختر آنها بيحجاب، دختر ما هم بايد چنين باشد. دختر و پسر آنان، با هم رابطۀ دوستي و رفاقت دارند، ما هم بايد از آنان عقب نمانيم.
تصوّر نکنيد اين جوانان که امروزه عفّت و غيرت را از جامعه بردهاند، دين ندارند، بلکه دين دارند، شيعه هستند و حتي اميرالمؤمنين، حضرت زهرا و امام حسين «سلاماللهعليهم» را دوست دارند. پس چرا چنين شدهاند؟ چرا پيامکهاي تلفن همراه آنان به يکديگر، يکپارچه شهوت و معصيت شده است؟ چرا بسياري از دختران و پسران دوستي نامشروع دارند که گناهش به قول قرآن کريم در رديف بيعفتي و زنا است. اين مصائب از کجا پيدا شده است؟
وقتي جوانان خرافي شدند و وقتي تقليد کورکورانه به سراغ آنان آمد، چنين ميشوند. اکنون بسياري از ازدواجها که در اثر دوستيابي بين دختر و پسر اتفاق ميافتد، منجر به طلاق ميشود.
خدا رحمت کند، يک بزرگي ميگفت: اگر مينشينيد با دليل بنشينيد، اگر ميايستيد، با دليل بايستيد و اگر ميرويد، با دليل و برهان برويد و بالاخره همۀ کارها بايد با تعقّل و خردورزي و از روي فکر باشد. اگر کارها عاقلانه نباشد، اوضاع نظير اوضاع کنوني ميشود. جوان شيعه به جايي ميرسد که در ايام شهادت حضرت زهرا«سلاماللهعليها» سياه ميپوشد و زهرا را دوست دارد، امّا پوشش و طرز لباس پوشيدن او حضرت زهرا را ميآزارد. اگر حضرت زهرا«سلاماللهعليها» را دوست دارد، پس چرا قيافۀ او چنين است؟ و اگر ايشان را دوست ندارد، پس چرا سياه ميپوشد؟
در پاسخ بايد گفت: حضرت زهرا«سلاماللهعليها» را دوست دارد، امّا حجاب غربزدگي و حجاب تقليد روي فطرت او، وجدان اخلاقي او و روي عقل او را پوشانده است و بالاخره همه چيز او پوچ شده است. يک زماني هم به اندازهاي اين حجاب ضخامت پيدا ميکند که براي گناه خود، استدلال هم ميکند.
يک توصيۀ اخلاقي
من هميشه به شما جوانها يک جمله داشتم و اکنون آن جمله را تکرار ميکنم و تقاضا دارم به آن عمل کنيد:
جوانان عزيز مراقب باشيد گناه در زندگي شما نباشد که گناه انسان را به سقوط ميکشاند. گناه، زندگي را سياه ميکند. گناه، زندگي را تباه ميکند. اما اگر العياذبالله گناه کرديد، مواظب باشيد که در سرازيري گناه واقع نشويد که اگر در سرازيري گناه واقع شديد، نظير ماشيني است که ترمز آن بريده باشد، سقوط ميکنيد و برگشتن شما بسيار مشکل است، همچنانکه کنترل آن ماشين غير ممکن است. يعني نه خودتان ميتوانيد کنترل کنيد و نه ديگران ميتوانند شما را کنترل کنند.
امّا مهمتر آنکه اگر العياذبالله در سرازيري گناه هستيد، مواظب باشيد که گناه را توجيه نکنيد که توجيه گناه، يک پردۀ ضخيم و يک حجاب ضخيمي براي عقل و فطرت و وجدان اخلاقي است و توجيه گناه انسان را به جايي ميرساند که گناه ميکند و خيال ميکند که کار خوبي است. بسياري از انحرافها از همين ناحيه پديد ميآيد. لذا قرآن کريم ميفرمايد: ورشکسته ترين افراد، افراد توجيهگر هستند. کساني که مبتلا به جهل مرکب ميباشند.
بنابر تعبير قرآن کريم، ورشکسته ترين افراد کساني هستند که کار بد ميکنند و خيال ميکنند که خوب است؛ يعني کارهاي خود را توجيه ميکنند:
«الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»[6]
پينوشتها:
1. حديد / 25
2. يس / 30
3. زخرف / 23
4. انبياء / 76
5. شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 267
6. کهف / 104