اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم
بسم اللَّه الرحمن الرحيم رب اشرحلى صدرى و يَسِّرلى امرى و احْلل عقدة من لسانى
يفقهوا قولى.
مسئله 7):17)
دو، سه تا مسئله در اين خاتمه
باقى مانده است كه بايد بگوييم كه هر دو، سه تا مسئله تكرار است و در اين 20
مسئلهاى كه ايشان عنوان فرمودهاند شايد بيش از نصف آن تكرار ماسبق بوده است و
مسايل را قبلاً به طور كلى، به طور خصوصى متعرض شدهاند امّا حالا چه شده كه اين
20 مسئله را اينجا آوردهاند؟ نمىدانم و اين دو، سه تا مسئلهاى كه باقى مانده،
يك مسئله مربوط به اخذ اجرت بر واجبات است. حالا واجب كفايى باشد مثل صنايع، يا
مثل كار ما طلبهها، واجب عينى باشد آن جا كه كارى، صنعتى مختص به فردى باشد. واجب
تعبدى باشد يا واجب توصّلى اخذ اجرت بر واجبات آيا جايز است يا نه؟
در همين كتاب اجاره مرحوم سيد
مفصل مسئلهاش را متعرض شدهاند و الان هم همان معضل را دو دفعه متعرض شدهاند و
مىدانيد كه شيخ بزرگوار هم خيلى مفصل در اين باره صحبت كردهاند.
و ما سابقاً مىگفتيم كه اخذ
اجرت بر واجبات مطلقاً اشكال ندارد براى اين كه اشكالى كه در اخذ اجرت بر واجبات
شده، عمده 2 تا اشكال است:
1- در تعبديات گفتهاند با قصد
قربت منافات دارد.
2- در توصّليّات گفتهاند كه
اين امر خداست، ما بايد بجا بياوريم و اين منافات دارد با اين كه اجرت براى او
بگيريم.
و هر دو اشكال را سابقاً صحبت
كرديم: امّا در تعبديات كه منافات دارد با قصد قربت، ]جواب[ اين اخذ اجرت داعى
مىشود كه اين قصد قربت بكند مثلاً نماز استيجارى را كه بايد قصد قربت كند اگر پول
به او ندهند نماز را نمىخواند و اگر پول به او بدهند نماز را عالى، وضو مىگيرد
قربة الى اللَّه حمد و سورهاش را خوب مىخواند، هر كجا اشكالى به ذهنش آمد تكرار
مىكند و بالاخره آن پول داعى مىشود براى اين كه يك نماز اوله النية، آخره
التسليم تحويل بدهد به اين مىگوييم »داعى بر داعى« يعنى محرّك پول است، محرّك
دنيا است و آن موجب مىشود براى اين كه اگر تعبدى است، تعبدى بياورد. اگر توصلى
است، توصلى بياورد. واجب است، واجب بياورد. مستحب است، مستحب بياورد. و بالاخره
اگر هم مباح است، مباح بياورد. و مرحوم سيد رضواناللَّهتعالىعليه چندين جا در
عروه اين حرف را فرمودهاند و بهترين حرفها هم هست اگر يادتان باشد شيخ بزرگوار هم
در مكاسب فرمودهاند.
و امّا جواب آن اشكالى كه مال
خداست پس نمىشود اجرت گرفت. امر خداست پس نمىشود اجرت گرفت خب اين دليل عين
مدعاست چرا نمىشود اجرت گرفت؟ يك كسى براى شما كار مىكند پول مىگيرد. و شما امر
كردهايد. يك كسى هم خدا امر كرده است كه من بجا بياورم و من بجا مىآورم و پول
مىگيرم. امر خدا را با پول بجا مىآورم - مجاناً نه - مثل اين كه كار مىكنم براى
شما گاهى مجاناً، گاهى با پول، شما امر مىكنى كه من مطالعه كنم خب گاهى مطالعه
مىكنم مجاناً، گاهى هم مىگويد پول بده تا من مطالعه كنم. شما پول مىدهيد من
مطالعه مىكنم. بايد خدا بگويد امر من است پول نگير تا اين كه بگوييم اخذ اجرت بر
واجبات اشكال دارد خب دليل كه نداريم وقتى دليل بر نهى نداشتيم امر خدا را به نحو
واجب كفايى بجا مىآوريم برايش پول هم مىگيريم ولى مهمتر اشكال اين است كه اگر
بخواهد پول نگيرد حرج و مرج لازم مىآيد، اختلال نظام لازم مىآيد، براى اين كه
همه صنايع اينها واجب كفايى است بالعرض، براى اين كه نظم جامعه بر هم نخورد اختلال
نظام لازم نيايد اين واجب است مثلاً نانوايى در اصفهان باشد هر كسى كه قدرت اين
كار را دارد به نحو وجوب عينى اگر يكى است به نحو وجوب كفايى اگر چند تا هستند
بايد اين نانوايى باشد، بايد طبابت باشد به نحو واجب عينى يا واجب كفايى اين طبابت
بايد باشد و الا اختلال نظام لازم مىآيد و اگر بخواهند بگويند پول نگير خب معلوم
است اختلال نظام لازم مىآيد و يك صنعتى، يك چيزى باشد براى آن پول نگيرند حتى
طلبگى. روحانيت به نحو واجب كفايى بايد باشد و اين عنوان است كه تشيع را تا اينجا
آورده، اسلام را تا اينجا آورده. خب اين به نحو وجوب كفايى بايد باشد، حالا اگر
بگويند همهاش مجانى خب معلوم است مثل همين الان كه در دهات نماز جماعت لازم دارند
روحانى لازم دارند خب نمىروند در حاليكه حالا يك مقدار پول هم به آنها مىدهند
نمىروند اما راستى اگر پول باشد، پشتوانه محكم باشد، پول حسابى باشد هم درس
خواندن حسابى مىشود، هم منبر رفتن حسابى مىشود، هم نماز جماعتها توى دهات چه
برسد توى شهرها خيلى حسابى مىشود. »بىمايه فطير« است. لذا راجع به روحانيتش هم
همين است، راجع به روحانيتش هم اگر پول نگيرد اختلال نظام لازم مىآيد. لذا براى
خدا مىكند حتماً اما محرّكش براى خدا پول گرفتنش است. در واجب تعبدى و قصد قربتش
گفتيم، در امر كفايى نگوييم. وجوب عينى هم همين است اين بايد اين كار را انجام
بدهد به واجب عينى، حالا مجانى؟ اين ديگر توى آن نخوابيده است. بايد انجام بدهد
اما محرّك چيست؟ كيست؟ گاهى محرّك خداست اين خيلى كم پيدا مىشود، اصلاً پيدا
نمىشود كه »وجدتك اهلاً للعباة فعبدتك«(8) لذا بايد داعى دنيا باشد. بايد اگر
خيلى بالا برود »لمثل هذا فليعمل العاملون«(9) بايد محرك بهشت باشد، نرفتن جهنم
باشد و اين »داعى بر داعى« مىشود، نماز مىخواند محركش چيست؟ اين كه جهنم نرود،
محركش چيست؟ اين كه بهشت برود. محركش چيست؟ حاجتش برآورده شود. محرّكش چيست؟ پول
بگيرد.
اين خلاصه حرف است تا اينجا و
اين مسئله چندين مرتبه تكرار شده است و چندين مرتبه هم يك جور جواب داده شده است.
اين طور نيست كه حالا اختلاف فتوى هم مرحوم سيد داشته باشند. در همين كتاب اجاره
ايشان مسئله را مفصل صحبت كردهاند همين جورى كه اينجا فرمودهاند، آنجا فرمودهاند
همين طور كه آنجا فرمودهاند اينجا فرمودهاند اما ايشان نبايد تكرار كرده باشند
تا ما تكرار كنيم ولى ديگر حالا چون ايشان فرمودند ما هم عرض مىكنيم.
»السابعة عشرة: لابأس باخذ
الاجرة على الطبابة و ان كانت من الواجبات الكفائية« چرا؟ »لانها كساير الصنايع واجبة
بالعرض« واجب كفايى است براى چه واجب كفايى است؟ براى اين كه اگر اين طبابت نباشد
نظم امور به هم مىخورد »لانتظام معايش العباد« پس واجب كفايى بالعرض است لذا چون
كه اين طبابت اگر نباشد لازم مىآيد اختلال نظام پس واجب كفايى بالعرض است و اين
واجب است اما »لابأس باخذ الاجرة« اجرت گرفتن برايش اشكال ندارد »كساير الصنايع
واجبة بالعرض بل يجوز و ان وجبت عيناً« اگر فرض كنيم توى دهى يك دكتر هست خب اين
بايد طبابتش را بكند به نحو واجب عينى هم برايش است، بايد طبابت بكند. واجب عينى
چرا؟ »لعدم من يقوم بها غيره« خب اين تا اينجا. امّا فقط فتوى است كه »لابأس« امّا
حالا دليلش چيست؟ ديگر دليل را نفرمودند كه چيست گفتم كه دليل نمىخواهيم جواب
اشكال را بايد بدهيم. دو تا اشكال شده: يكى راجع به واجبات توصلى؛ گفتند مربوط به
خداست، امر خداست، چون امر خداست نمىشود اجرت گرفت گفتيم اين دليل عين مدعا است و
مانعى ندارد امر از طرف خدا باشد، من كار بكنم با اجرت، خب مانعى ندارد چنانچه امر
مال خداست، گاهى براى خدا انجام مىدهم، گاهى هم براى مردم، پسرش است يا برادرش
است و گاهى هم براى پول.
گاهى امر مىكند مىگويد اين
كار را انجام بده، مىرود دكتر مىگويد من مريض هستم مرا عمل بكن، گاهى هم خدا امر
مىكند خب در هر دو صورت گاهى پول نمىگيرد، گاهى پول مىگيرد. اگر پول گرفت امر
خدا را بجا آورده، امر آن آقا را بجا آورده، اگر هم پول نگرفت امر خدا را، امر آقا
را بجا آورده و منافات ندارد امر با پول گرفتن.
بله راجع به تعبدىاش گفتهاند
كه امر خداست پس قربةً الى اللَّه بايد بجا بياوريم و اين قربةً الى اللَّه منافات
دارد با پول گرفتن خب آن هم جوابش اين است كه پول گرفتن كه قصد قربت بكند »داعى بر
داعى« اشكال ندارد چنانچه براى بهشت رفتن نماز مىخواند. اينجا هم براى پول گرفتن
نماز مىخواند اما نماز قربةً الى اللَّه براى اين كه نماز شرطش اين است كه با قصد
قربت باشد چنانچه شرطش اين است كه اللَّهاكبر بگويد، اللَّهاكبر كه مىگويد شرطش
اين است كه قصد قربت كند، قصد قربت مىكند لذا مىگويد نماز مىخوانم قربةً الى اللَّه.
در نماز يوميه من، گاهى من نماز يوميهام را بجا مىآورم براى دنيا براى اين كه
خدا عاقبتم را به خير كند، روايت هم داريم، گاهى نماز يوميهام را بجا مىآورم
براى رفتن به بهشت، براى نرفتن به جهنم كه ده، چهارده تا داعى هست. و يك دفعه داعى
بر داعى نيست، براى خداست. اين پيدا نمىشود الا مثل اميرالمؤمنين بگويد »وجدتك
اهلاً للعبادة فعبدتك« و الا آن محرّك يك چيزى است. حالا گاهى محبت خدا، شكراً
للَّه، استحياءً للَّه، معمولاً 99 درصد مردم براى اين مىخواند كه جهنم نروند لذا
اگر جهنم نبود 1 درصد مردم هم نماز نمىخواندند معمولاً اين جورى است. گاهى هم
نماز يوميهام را مثل بچه 12 10 ساله تشويقش مىكنند به او پول مىدهند براى اين
كه نماز بخواند اگر آن پول نبود نماز يوميهاش را نمىخواند اما حالا پول مىگيرد
تشويق مىشود نماز مىخواند علىالظاهر اينها ديگر هيچ كدام تفاوت ندارد و مرحوم
سيد چون قبلاً گفتهاند اينجا دليل نمىآورند و همين طور به طور فتوى مىفرمايند
كه لابأس باخذ الاجرة براى واجبات. »و يجوز اشتراط كون الدوا عليه« اين ديگر حالا
مربوط به اصل بحث نيست يك دفعه مىگويد كه نسخه بده، يك دفعه هم مىگويد نسخهاش
را هم خودت بده، مثلاً اگر با نسخه باشد مىگويد 2000 تومان مىدهم، طبابتش را
خودت بكن، دوايش را هم خودت بده. »و يجوز اشتراط كون الدواء عليه« يعنى علىالطبيب
»معالتعيين الرافع للغرر« علىالظاهر اين لازم نيست براى اين كه مىرود دكتر و به
آقاى دكتر مىگويد آقا من مريض هستم چقدر مىگيرى كه دوايش را خودت بدهى، مىگويد
مثلاً 100 تومان، مىگويد خيلى خوب. اين ديگر غرر نيست اين بخواهد تعيين بكند، كه
4 تا جوشانده بده، 4 تا قرص بده، علىالظاهر لازم نيست اين چيزها. همين مقدارى كه
بگويد نسخه مال تو، دوا هم مال تو، اين ظاهراً غررى نيست و اشكال ندارد و سابقاً
هم ايشان نظير اين را مىفرمودند اشكال ندارد حالا اين جا چرا مىفرمايند كه
معالتعيين الرافع للغرر؟ نمىدانم. اين تعيين ديگر لازم نيست »و يجوز ايضا
مقاطعته على المعالجة الى مدّة« مثل بعضى از افراد دكتر خصوصى دارند، اسمش را مىگذارند
دكتر خانوادگى. يك دكتر را با او مقاطعه مىكند كه من سالى يك ميليون به تو مىدهم
تو دكتر خانواده ما باش. خب اشكال ندارد و اين مع التعيين كه ايشان گفتند اينجا
ديگر نمىشود تعيين هم بكنيم اما اشكال ندارد. خود ايشان اين معالتعيين الرافع
للغرر منافات پيدا مىكند با حرف بعد ايشان.
مقاطعه اشكال ندارد در حاليكه
مقاطعهاش مجهول است چون آيا اين مريض مىشود يا نه؟ آيا وقتى مريض شد دوايش خيلى
است يا نه؟ اين، اين جورى نمىگويد، مىگويد كه يك ساله تو دكتر من يك ميليون به
تو مىدهم. حتى يك ساله تو دكتر خانواده من، يك ميليون بگير. حالا اين غرر نيست در
حاليكه جهل روى آن خيلى هست اما غرر نيست و ايشان هم مىگويند جايز است. »و يجوز
ايضا مقاطعته علىالمعالجه الى مدّة او مطلقا« ديگر اين خيلى غرر مىشود مىگويد
تو دكتر من هميشه، اين ديگر توى مدتش هم غرر مىشود چون آيا اين چقدر عمر مىكند؟
او چقدر عمر مىكند؟ چه جورى است؟ اما اين عرفاً غررى نيست مىگويد تو دكتر
خانواده من، دخترش شوهر مىكند، پسرش زن مىگيرد، مىروند، مىآيند، مريض مىشوند،
همه اينها مجهول است اما مانعى ندارد.
»بل يجوز المقاطعه عليها بقيد
البرء« اين يك قدرى اشكال پيدا مىشود »او بشرطه« مىگويد كه من 1000 تومان مىدهم
به تو به شرطى كه خوبم كنى يا 1000 تومان مىدهم به تو مقيداً به آن معالجه، حالا
يا به قيديت يا به شرطيت، معمولاً به شرط مىخورد اما مىشود هم قيدش بكنى كه
معالجه بُرئى، خب طورى نيست. يا معالجه كن به شرط بُرء، به شرطى كه خوبم كنى، خب
اين هم طورى نيست. اشكال شده است كه آقا اين بُرء كه دست اين نيست كه اين خوبش
بكند، خدا بايد خوبش بكند، مرحوم سيد جواب مىدهند، نه طورى نيست براى اين كه
مقدماتش دست اين است، وقتى مقدمات دست اين شد. ذىالمقدمه دست اين است، براى اين
كه همه افعال توليدى اين جورى است. افعال دو قسم هستند: يك دفعه ذىالمقدمه دست
ماست، يك دفعه مقدمات دست ماست، ذىالمقدمه دست ما نيست، آنجا كه ذىالمقدمه دست
ما نباشد به آن مىگويند افعال توليدى. و افعال توليدى و افعال غيرتوليدى هر دو
اختيارى است. چرا اختيارى است؟ براى اين كه اگر مقدمات چيزى دست ما باشد
ذىالمقدمه هم دست ماست. حرف خوبى است.
»بل يجوز المقاطعه علهيا بقيد
البرء او بشرطه اذا كان مظنوناً بل مطلقا« مظنون هم نباشد اين در حقيقت كه مىگويد
مرا خوب كن يعنى تفحص حسابى، يعنى كارت را حسابى انجام بده، مقدماتش دست تو، ديگر
ولو اين كه خدا آن شفا را مىدهد، بدهد. حالا اگر شفا پيدا كرد خب ديگر خواه
ناخواه پول را بايد بگيرد، اگر شفا پيدا نكرد پول را نبايد بگيرد. مثل اين كه
مىگويد فردا ظهر بيا خانه ما، اگر باباى من بيايد خب مىشود گفت اين را كه انشاء
هم مىشود كرد. ديروز مىگفتيم كه منشأ مقيد است. خب اگر باباى او آمد شما
مىتوانيد برويد يا بايد برويد، اگر باباى او نيامد هيچى. در اين جا هم هيمن جور
مىشود اگر به قيد برء شد، اگر خوبش كرد پول را مىگيرد. اگر نه، نه. و ايشان
مىفرمايند همين مقدار كه مقدمات دست اين است پس ذىالمقدمه هم دست اين است و
اشكال از اين جهت نيست كه اثر بار بشود يا اثر بار نشود.»اذا كان مظنوناً بل مطلقا
و ما قيل من عدم جواز ذلك« چرا عدم جواز ذلك؟ »لان البرء بيد اللَّه فليس
اختيارياً له و ان اللازم مع ارادة ذلك« و ان اللازم گفته است كه بايد اجاره نباشد
بايد جعاله باشد »و ان اللازم مع ارادة ذلك« اگر بقيد بُرء بگويد »ان يكون بعنوان
الجعالة لا الاجارة« ايشان جواب مىدهند »فيه« ردّ اين قيل اين است »انه يكفى كون
مقدماته العادية اختياريه و لايضرّ التخلف فى بعض الاوقات« براى اين كه اين يك امر
عرفى است، مىخواهيد بگوييد كه غررى است، غررى نيست امر عرفى است و آن اين است كه
مىگويد يك ميليون مىدهم مرا خوبم كن، آن هم مىگويد خيلى خوب. حالا اگر خوبش كرد
پول را مىگيرد، اگر خوبش نكرد پول را نمىگيرد و چون مقدمات آن امر غيراختيارى دست
اين است ديگر مىشود فعل توليدى ذىالمقدمه هم دست اين است.
مرحوم سيد مىفرمايند اگر حرف
مرا پذيرفتيد، پذيرفتيد و اگر نپذيرفتيد و گفتيد كه اين غير اختيارى است جعالهاش
را هم بايد بگويى نه. براى اين كه جعاله هم بايد غررى نباشد و چه جور مىتواند
بگويد هر كس شتر مرا پيدا كرد 1000 تومان مىدهم خب اين ممكن است شتر را پيدا كند،
ممكن است شتر را پيدا نكند. هر كسى اين مال را از دريا بيرون آورد يك ميليون
مىدهم، ممكن است بيرون بياورد، ممكن است بيرون نياورد. و مرحوم سيد مىگويند اين
فعل اضطرارى نيست، اختيارى است چرا اختيارى است؟ براى اين كه مقدماتش دست ماست و
همين مقدار كفايت مىكند. مىفرمايد اگر حرف ما را پذيرفتيد اجارهاش صحيح است،
جعالهاش هم صحيح است، اگر حرف ما را قبول نداشته باشيد بايد بگوييد اجارهاش درست
نيست، جعالهاش هم درست نيست براى اين كه هر دو غررى است و فرقى نمىكند در جعاله
يا در اجاره اين كه بايد غررى نباشد.
حرف مرحوم سيد خوب است. محشين
مثل مرحوم آقاى حكيم به ايشان ايراد مىكند مىگويد خيلى فرق دارد - بعضى از محشين
هم دارند - مىگويند فرق است بين جعاله و اجاره، اجاره اين است كه موردش بايد
اختيارى باشد اما جعاله مىخواهد اختيارى باشد مىخواهد نباشد. ولى ظاهراً ايراد
به مرحوم سيد نيست و آن اين است كه بايد چه در جعاله، چه در اجاره مقدمات اختيارى
باشد، وقتى مقدمات اختيارى شد ديگر ذىالمقدمه اختيارى مىشود به عنوان فعل
توليدى، مثلاً به شما بگويند اين كتاب از كتابهاى ضلال است بسوزان. خب اين سوزاندن
كه دست شما نيست، آنكه دست شما است اين كه كتاب را بينداز توى آتش، آن وقت اين
سوزاندن كه دست شما نيست چون مقدمات دست شماست، نسبت به شما مىدهند مىگويند كتاب
را سوزاند در حاليكه اين نسوزاند اما چون مقدمات دست اين است و مقدمات را فراهم
كرده، عرفاً ذىالمقدمه هم همين طور است.
در باب جعاله هم همين طور است
در باب جعاله يك دفعه اصلاً نمىشود هر كه پريد به هوا 1000 تومان مىدهم: اين
جعاله باطل است براى اين كه غيراختيارى است، مقدماتش هم دست اين نيست. اما هر كه
شتر مرا پيدا كرد 100 تومان مىدهم اين درست است براى اين كه مقدمات دست اين است و
احتمال دارد كه ذىالمقدمه بار بر اين بشود لذا به قول مرحوم سيد تفاوتى نيست بين
جعاله و اجاره اين كه هر دو مورد بايد اختيارى باشد و اما نتيجه بار است يا نه؟
مىخواهد بار باشد، مىخواهد نباشد در باب اجاره جايز است، در باب جعالهاش هم
جايز است و ما بگوييم جعالهاش درست است اجارهاش جايز نيست »بائك تجر و بائى لم
تجرّ« است. بنابراين مرحوم آقاى حكيم كه فرمودند يا بعضى از محشين فرق است بين
اجاره و جعاله ظاهراً فرق نيست و مرحوم سيد همين را تذكر مىدهند مىگويند اگر
اجاره جايز نباشد جعاله هم جايز نيست و چرا شما مىگوييد اجارهاش جايز نيست،
جعالهاش جايز است؟ »و لايضر التخلف فى بعض الاوقات كيف« چه جور حرف ما درست
نباشد؟ »و الا لم يصح بعنوان الجعاله ايضاً« اگر شما گفتيد كه ذىالمقدمه هم بايد
دست ما باشد، فعل بايد از افعال توليدى نباشد خب جعالهاش هم نمىشود براى اين كه
امر به محال است، براى اين كه غرر است و براى اين كه امر غير اختيارى است و همين
مقدار كه مقدمات دست ماست مورد جعاله باشد اختيارى است مورد اجاره هم باشد اختيارى
است و نيست بين جعاله و بين اجاره از اين جهت كه مورد هر دو بايد اختيارى باشد
حالا اختيارى گاهى از افعال توليدى است كه ذىالمقدمه دست ما نيست، گاهى از افعال
توليدى نيست ذىالمقدمه دست ماست.
مثل اين كه بگويد بپر به هوا يا
اين كه يقينى باشد اين كه اين مال از دريا بيرون نمىآيد خب مسلم جعالهاش درست
نيست، اجارهاش درست نيست. اگر هم مظنون باشد - احتمال نه - احتمال بيرون آمدن
باشد اين چون مقدمات است اين است، مىتواند غواصى كند اجارهاش مانعى ندارد،
جعالهاش هم مانعى ندارد.
مسئله 10):18)
مسئله 18 مسئله خوبى است، خيلى
هم مفصل است و حرف هم دارد حالا عبارت را كلمه به كلمه بخوانيم ببينيم چه جورى
است؟ و مسئله اين است اگر كسى پول بدهد به شما يك ختم قرآن بخوانيد، آيا مىتوانى
از آخر شروع كنى بيايى اول يا نه؟ ايشان مىگويند مىشود. آيا مىتوانى علاوه بر
اين كه از قل اعوذ برب النّاس را مثلاً شروع مىكنيم مىآييم تا حمد، علاوه بر اين
سوره حمد را هم اين جورى بكنيم از ولاالضالين شروع بكنيم بياييم به بسم اللَّه
الرحمن الرحيم ايشان مىگويند مىشود. و اگر بشود خب در سوره حمد نماز هم بايد
بشود براى اين كه به ما گفتهاند كه »اقرء فاتحة الكتاب« خب مرحوم سيد مىگويد
وقتى كه از آخر شروع كرد، آمد تا اول، فاتحة الكتاب خوانده، و اين كه از اول خب
اگر جايز نباشد هيچ كدام جايز نيست و اگر جايز باشد هر دو جايز است. اين كه »يشترط
من اول بسم اللَّه الرحمن الرحيم تا ولاالضالين يك روايت هم مسلم نمىتوانيم پيدا
كنيم اما مسلّم هم جايز نيست و اگر در نماز جايز نباشد ما بايد بگوييم در اجارهاش
هم جايز نيست، تفاوت نمىكند ديگر. اگر نشود در نماز مستحب هم نمىشود، نماز واجب
و مستحب ندارد اگر نشود حالا نماز شب را بخواهيم از و لاالضالين شروع كنيم بياييم
تا بسم اللَّه خب نمىشود ديگر. اين ظاهراً نمىشود. اگر خلاف عرف است پس بنابراين
نمىشود. اگر اجاره داد بايد بگوييم كه سوره حمد را از اول بايد بخواند برود تا
آخر، اين عرفى است مورد اجاره يك امر عرفى است و امر عرفى اين است كه از اول به
آخر باشد.
مرحوم آقاى خويى حالا انصافاً
مىدانيد كه ايشان علاوه بر اين كه فقيه خوبى، مفسر خوبى است كاش اين »البيان«
ايشان يك مقدارى جلو رفته بود يا تمام شده بود، ايشان در اين بارهها توى البيان
صحبت كردهاند اما اينجا آنچه توى البيان گفتهاند قبول ندارند ايشان مىفرمايند
كه سورهها را بخواهد جابجا بكند طورى نيست، مثلاً به او گفتهاند يك ختم قرآن
بخوان از سوره ناس شروع مىكند اما از اول تا آخر سوره ناس را مىخواند بعد سوره
فلق را مىخواند اما از اول تا آخر به ترتيب مىخواند و همچنين بيايد تا حمد
مىفرمايد اين طورى نيست. اما خود سوره را بخواهد به عكس بخواند مىگويند جايز
نيست.
حالا اين چرا جايز نيست؟ مرحوم
آقاى خويى مىگويند براى اين كه قرآن يك چيز - كه خيلى تعجب است از ايشان - جمع
شده در زمان پيامبر اكرم نيست و بعد از زمان پيامبراكرم اين قرآن جمع شده، دليلش
هم اين است مىگويد اين سورهها را ببين كوچكهايش آخر واقع شده، بزرگهايش اول
واقع شده معلوم مىشود كه )ابوبكر و عمر و اينها جمع كردهاند( بعد جمع شده و اما
خود سوره در زمان پيامبر اكرم جمع شده و اين يك حرف بكرى است كه در البيان ايشان
ندارند و در غير البيان هم ندارند اين خرق اجماع مركب هم هست براى اين كه بعضىها
قايل هستند به اين كه قرآن روى شاخهاى گاو و روى تخته سنگ جمع شده بود يكجا كه
پيامبر مُردند بعد شيعه مىگويد اميرالمؤمنين قرآن را جمع كرد، آنها مىگويند به
امر ابى بكر جمع شدو يك اختلاف عجيبى است و يك قول اين است - قول مشهورى هم هست -
كه اين قرآن جمع شده نيست، فرق هم بين سوره و غير سوره ندارد، مطلقا مىگويند،
قرآن جمع شده بعد از پيامبر است. و يك دسته مىگويند اين قران از اول تا آخرش به
امر خدا جمع شده به كار پيامبر اكرم با كُتّاب وحى، جمع شده در زمان پيامبر اكرم
است، دليل اينها دو سه چيز است، دو، سه چيز خيلى هم بالا: 1- آقا قضيّه طبيعى
اقتضا مىكند، يك قرآنى كه شما مىگوييد معجزه است تا روز قيامت يك قرآنى كه شما
مىگوييد كپى عالم وجود است، يك قرآنى كه »تبياناً لكل شىءٍ«(11) است پيامبر اكرم
اين قدر بىتفاوت، روى سنگها نوشته بود و روى شاخ گاوها نوشته بود، روى برگ
درختها نوشته بود و به قرآن هيچ اهميت نمىداد و جمع نمىكرد، ديوانه هم اين كار
را نمىكند چه برسد به پيامبر كه عقل كلّ است عقل كل چه جور كتاب خودش را جمع نكرد
تا اين كه بعد از اين كه مرد آن وقت يا اميرالمؤمنين يا يك كسى ديگر جمع كرد،
مىگويند اين معقول نيست اين بايد قرآن به همين ترتيب جمع شده در زمان پيامبر
باشد. حالا چرا اين جورى است؟ مىگويند متشابهات در قرآن زياد است و يكى از
متشابهات قرآن همين است. حالا چرا اين سوره و آلعمران بعد از سوره بقره واقع شده؟
سوره ناس بعد از فلق واقع شده؟ آن آخر شده، آن اول شده، چه جور اين آيات بعضى
اوقات به هم نمىخورد توى سوره، بعضىهايش مكّى است، بعضىهايش مدنى است اين چه
جور شده؟ مىگويند خب اين در مقابل اين دليل محكمى كه ما داريم كه نمىتواند قيام
بكند و قرآن متشابه زياد دارد »منه آيات محكمات هن امّ الكتاب و اخر متشابهات«(12)
اين از متشابهات قرآن است. اين دليل اولشان است كه مىگويند نمىشود اين قرآن جمع
شده در زمان پيامبر اكرم نباشد و شما يك كتاب ادبى مىنويسيد و يك كتاب ادبى چه
جور مىشود اين كتاب ادبى را اين قدر به آن اهميت مىدهيد و نسخه بدل مىكنيد و
ويرايش مىكنيد، از اين طرف، آن طرف، پيامبر اكرم قرآنش را ويرايش نكرد! اين كه
نمىشود آقا، اين معقول نيست كه پيامبر اكرم ويرايش قرآن نكرد. اين دليل اولشان
است.
دليل دومشان: مىگويند آقا »الم
ذلك الكتاب لاريب فيه«(13) اين كتاب چيست؟ »انّ هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم«(14)
اين همه اشارهها اين همه كتاب، الكتاب، الكتاب آيا اشاره به سينههاى مردم است؟!
اشاره به شاخهاى گاو است؟! به سنگهاى پراكنده است؟! خب مسلّم اين نيست »ذلك
الكتاب« يعنى قرآن.
دليل سومشان هم روايت است. چند
تا روايت از سنى و شيعه داريم طرز سوره و طرز خود قرآن در آنجا آمده، وقتى كه
سورهاى نازل مىشد، به امر خدا به پيامبر مىگفت اين سوره را بگذار بين فلان سوره
و بين فلان سوره، وقتى آيه نازل مىشد 10 تا در روايات داريم جبرييل به پيامبر
اكرم از طرف خدا مىگفت اين 10 تا آيه بگذار در فلان سوره. و همين جورى جمع از طرف
خدا، و اين قرآن شد، روايت داريم هم روايت صحيحالسند از شيعه، هم روايت
صحيحالسند از سنى و اين كه اين قرآن ذرّهاى كم و زياد نيست، جمع شده در زمان
پيامبر اكرم. وقت تمام شد بگذاريد فردا روى آن صحبت مىكنيم.
و صلى اللَّه على محمّد و آل
محمّد.
---------------------------------------------------
7) عروة الوثقى، ج 2، ص 455.
8) بحارالانوار، ج 41، ص 14.
9) سوره صافات، آيه 61.
10) عروة الوثقى، ج 2، ص 456.
11) سوره نحل، آيه 89.
12) سوره آلعمران، آيه .
13) سوره بقره، آيه 2.
14) سوره اسراء، آيه 9.