بسم الله الرّحمن الرّحيم
«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي»
بحث قبل از ماه مبارک رمضان، صبر و استقامت بود و بيان شد که صبر، أمّالفضائل است و همۀ فضائل، از این فضیلت سرچشمه میگیرد. در مباجث گذشته صبر را به سه فردی، خانوادگی و اجتماعی منقسم کرديم و دربارۀ صبر فردی و صبر خانوادگی مطالبي بهطور مختصر بيان شد. از اين به بعد، ان شاء الله راجع به صبر اجتماعی سخن خواهيم گفت.
اقسام صبر اجتماعي
صبر اجتماعي مسئلۀ فوقالعاده مهمّي است و قرآن و روایات اهل بیت«سلاماللهعلیهم» و همچنين علمای علم اخلاق، روی آن پافشاری دارند. صبر اجتماعی، خود به چند قسم تقسيم ميشود که در ادامه بهصورت مختصر، مطالبي دربارۀ آنها بيان ميشود.
قسم اوّل: مردم داري
قسم اوّل از صبر اجتماعی، مردمداری است. مردمداري به داشتن شخصیّت در جامعه نيز اطلاق ميشود. اگر کسي ميخواهد شخصیت اجتماعي داشته باشد، بايد براي خود و مردم، شخصیت قائل باشد.
انسان مردمدار کسي است که براي ديگران احترام و شخصيّت قائل شود، از مردم تعريف کند و براي خشنود ساختن آنها تلاش کند. مردم داري و خشنود کردن همنوعان، اهميّت فراواني در کلمات و سيرۀ حضرات معصومين«سلاماللهعلیهم» دارد.
اگر پيامبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» در مدّت حدود ده سال توانستند اسلام را به دنیا معرّفی کنند و عليرغم همۀ مصائب و مشکلات پیروز شوند، براي شخصیت دادن به مسلمانان و محترم دانستن آنان بود. رفتار اخلاقي و کردار پسنديدۀ پيامبر«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» باعث شد مسلمين تا سرحدّ عشق، دوستدار و پيرو آن حضرت گردند و از ايشان حرفشنوي داشته باشند، چنانکه موفقيّت آن حضرت در بيش از هشتاد و چهار جنگ نيز مرهون مردمداري ايشان بود.
پيروزي انقلاب اسلامي در ايران و سرافرازيهاي پس از انقلاب نيز مرهون مردمداری حضرت امام خميني«قدّسسرّه» است. ايشان در حالی که معمولاً ساکت، صامت و مؤدب بودند، امّا در مردم داري و احترام به شخصّت ملّت، آنقدر ظريف و دقيق عمل ميکردند که گويا در این کار تخصص داشتند. از اين جهت توانستند هشت سال جنگ تحميلي را به واسطۀ همین مردم، پشت سر بگذارند. در واقع عشق مردم مخصوصاً جوانان به حضرت امام، باعث موفقيّت ايشان و سربلندي جمهوري اسلامي بود.
همین دو نمونه برای بيان اهميّت مردمداري و نقش آن در موفقيّتها، کافي است. مردمداري و پیدا کردن شخصیت اجتماعی، کار بسیار مشکلی است. به عبارت دیگر حکومت بر دلها خیلی مشکل است، امّا با صبر و استقامت و در پرتو مدارا کردن با مردم و خوب تا کردن با آنها، شدنی است. وقتي کسي بتواند بر دلها حکومت کند، شخصیت اجتماعی مييابد و میتواند سخن حقّ خود را به خوبي بيان کند. بر اثر مردمداري، انسان میتواند مردم را در عقیده، با خود همراه کند. امّا چنانکه بيان شد، اين امر نيازمند تلاش و کوشش و صبر و استقامت است.
نقش همسر داري در بهبود وضعيّت خانواده
همانطور که در مبحث صبر در خانه نيز بيان شد، زن خوب و شايسته کسي است که بتواند بر دل شوهر حکومت داشته باشد و مرد خوب و شايسته مردی است که بتواند بر دل همسر خود حکومت کند. حکومت بر دلهاست که میتواند زمينهساز یک زندگی فوقالعاده شیرین و موفق باشد. چنانکه زن و مرد باید در خانه ابهّت و شخصيّت داشته باشند. بچهها باید از مادر و پدر حساب ببرند و برای پدر شخصیت قائل باشند. چنين شخصيبتي در پرتو انجام وظيفه در خانه و همسرداری خوب و بچّهداری نيکو حاصل مي شود.
دربارۀ رفتار والدين با يکديگر و نيز طريقۀ رفتار با فرزندان در محيط خانه و خانواده، کتابهایی نوشته شده است. هم ايرانيها کتابهاي فراواني دارند و هم خارجيها کتابهاي زيادي نوشتهاند. بحث روابط در خانواده، بحث مفصّلي در روانشناسي است که اثرات فراواني در شخصيّت فردي و اجتماعي دارد و بايد به آن اهميّت داده شود.
راههاي کسب شخصيّت
کسب شخصيّت، از چند طريق امکانپذير است:
عامل اوّل: علم و درایت:
کسب شخصيّت نيازمند علم است. انسان باید با مطالعه و کسب دانش، نحوه احراز شخصيّت و شیوه مردم داری را بیاموزد. علاوه بر آن، باید با به کارگیری عقل و با درایت و همراه با تفکّر، از کسب دانش در جهت مردم داری بهره ببرد. اگر انسان بتواند هر روز راجع به نوع روابط خود با دیگران و شيوههاي مردمداري فکر کند، علاوه ثواب، نتايچ دنيوي در پي دارد. البته تفکّری مفید است و ثواب دارد که بيراهه نرود و راجع به چگونگی فریب مردم و تقلّب و حقّهبازی نباشد.
در اثر مطالعۀ کتب مفيد و مشورت با افراد خبره و از جمله از راه تعقّل، انسان ميتواند بفهمد چگونه ميتواند مردمدار باشد و در اثر آن، شخصيّت اجتماعي کسب کند.
عامل دوّم: سعۀ صدر:
اين راه اگر مهمتر از راه اوّل نباشد، حدّاقل در همان حدّ است و آن اينکه انسان باید سعۀ صدر داشته باشد. انسان بايد دریادل باشد تا بتواند حرفها را، اگرچه مخالف با عقیدهاش باشد و مخالف با نفی ظاهری باشد، هضم کند. کسی که سعۀ صدر دارد، مثل دریاست. دریا مرتب آلودگی پیدا میکند. علاوه بر اینکه نهرهای فراوان و آلودگیهای فراوان در آن وارد میشود، میکروبها از هوا و ساير راهها به آن وارد میشود و بالاخره شبانه روز آب دریاها آلوده میشود، اما این دریا شکل آلودگی به خود نميگيرد و آلودگیها را رفع میکند.
سعۀ صدر پيامبر اکرم(ص)
قرآن شریف یکی از معجزات و کرامات پیغمبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» را سعۀ صدر و دربادلي ایشان میداند:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ ، وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى ، مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَى»[1]
قسم به ستارهها، ستارههای متحرّک، قسم به این صاحب شما و این کسی که در میان شما زندگی کرد، اما گمراهی شما را به خود نگرفت، بلکه شما را همرنگ خود کرد و در گمراهیها و ضلالتهای شما آلوده نشد.
براي اهميّت اين موضوع، به اين مثال ساده توجّة کنيد:
یک حوض آب بسيار آلوده را در نظر بگيريد. اگر يک استکان آب بسيار صاف و زلال در اين حوض بريزيد، فورا در آب حوض محو ميشود و صددرصد آلوده ميگردد. حال اگر بنا باشد آب در استکان آلوده نشود، بلکه حوض را به رنگ خود درآورد، معجزه میخواهد.
پیغمبر اکرم«صلّياللهعليهوآلهوسلّم» هنگام بعثت، در بین مردم مکّه، تنها و مانند يک استکان آب تصفيه شدهاند. آن حضرت در آن محيط آلوده، به جاي آنکه رنگ اجتماع را به خود بگيرند، به محيط آلوده فرمودند: من رنگ تو را نميگيرم، بلکه تو را به رنگ خود در میآورم! آن حضرت در حالي از دنيا رفتند که نه تنها مکّه و مدينه، بلکه تمام منطقۀ آلودۀ حجاز را تصفيه کردند و به مقام انسانيّت رساندند. ايشان با صبر و استقامت و به عبارت دیگر با سعۀ صدر، توانستند مسلمانهای صدر اسلام را بسازند.
قرآن شريف، بر سعۀ صدر تأکید فراواني دارد:
«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ في ضَلالٍ مُبين»[2]
عبارت «فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ» که پس از «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ» آمده، به اين معناست که وای به کسی که سعۀ صدر نداشته باشد و خوشا به حال کسی که سعۀ صدر دارد و با نور خدا زندگی میکند. قرآن کريم نام سعۀ صدر را «نور خدا» گذاشته است. نظیر این آیه در قرآن چندين مرتبه آمده است.
درخواست سعۀ صدر توسط حضرت موسي(ع)
وقتی حضرت موسی«علیه السّلام» به رسالت مبعوث شدند، به ايشان خطاب شد: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»[3]
به سوي فرعون برو و او را هدايت کن. امّا با مردم داری و با زبان خوش و با گفتار پرمحتوا،«فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَکَّرُ أَوْ يَخْشَى»[4] زيرا خداوند متعال دوست دارد حتي فرعون که از نظر طغيان و سرکشي سرآمد روزگار است، هدايت و به عبارت ديگر، آدم شود. حضرت موسی براي انجام اين رسالت خود در برابر فرعون، که ابر قدرت زمان بود و علاوه بر سلطنت، ادّعاي خدايي ميکرد و مردم او را به خدایی قبول داشتند، لشکر مجهّز يا امکانات خاصّی مطالبه نکرد، بلکه گفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي»[5] خدایا به من سعۀ صدر عنايت کن. زيرا ميدانست که راه موفقيّت در حکومت، سعۀ صدر است: «آلَةُ الرِّيَاسَةِ سَعَةُ الصَّدْر»[6]
بنابر تصريح قرآن کريم، فرعون و بنياسرائيل دو مانع اساسي و قدرتمند براي رسالت حضرت موسي«عليهالسّلام» محسوب ميشدند، امّا آن حضرت، در حالي که تنها بود، توانست بر همۀ مشکلات فائق آيد و پيروز ميدان شود. اين پيروزي، علاوه بر تلاش بيوقفه و نيز برقراري ارتباط عاطفي حضرت موسي با خداوند و رعايت تقوا، مرهون صبر و سعۀ صدر اوست.
آثار و برکات سعۀ صدر از منظر قرآن کريم
قرآن کريم در ادمه و پس از مطالبۀ شرح صدر توسط حضرت موسي، عبارات ظريف و دقيقي دارد که معلوم نيست حضرت موسی اين عبارت را در آن موقعيّت بيان کرده یا خداوند تعالي براي فهم بشريّت فرموده است. در واقع با بيان چند جملۀ کوتاه، آثار و برکات سعۀ صدر را بيان کرده است. ميفرمايد: «وَ يَسِّرْ لي أَمْري»[7] يعني خدایا سعۀ صدر به من عطا فرما، آنگاه کارها آسان میشود و به تنهايي میتوانم در مقابل فرعون موفق شوم. سپس ميگويد: «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي»[8] خدایا سعۀ صدر به من بده، آنگاه ارادهام قوی میشود و میتوانم در مقابلش قد علم کنم. بعد ميافزايد: «يَفْقَهُوا قَوْلِي»[9] خدایا سعۀ صدر به من بده، آنگاه میتوانم حرفم را در مقابلش بزنم.
بر اين اساس، سعۀ صدر کارها را آسان میکند، حتي اگر کاري به سختي و بزرگي ايستادگي در برابر فرعون باشد. انسان اگر سعۀ صدر داشته باشد، ارادهاش قوی میشود. وقتی ارادۀ کسي قوی شد، بر خود تسلّط پیدا میکند. وقتی بر خود تسلّط پیدا کرد، میتواند خوب مردمداری کند. به عبارت دیگر میتواند شخصیت اجتماعی پیدا کند و در پرتو آن، میتواند آنچه درون خود دارد، بيان کند و ديگران از گفتهاش بهرهمند شده، استفاده ببرند. در روایات نيز تأکيد شده است که اين دعاهاي حضرت موسي را زیاد بخوانید تا دریا دل شوید و بتوانید بر خود تسلّط يابيد.
تناسب سعۀ صدر و مردمداري
اگر سعۀ صدر نباشد، مردمداري هم نخواهد بود؛ لذا هرکس در هر موقعيبت شغلي و اجتماعي که قرار دارد، به يقين با سعۀ صدر موفقتر خواهد بود. کاسبی که سعۀ صدر دارد، گرچه در مغازه چيزي بيش از ديگر فروشندگان ندارد، ولي هميشه فروش بهتري دارد. راز موفقيّت او از ديدگاه روانشناسي، مردمداري و سعۀ صدر او در برخورد با مردم است. دربارۀ روحانیت نيز قضيه به همين شکل است. بعضی از روحانیها در کارهاي تبليغي خود موفّقاند. وقتي در کار آنها دقّت کنيم، متوجّه ميشويم که خوب مردمداري ميکنند و به خوبي توانستهاند مردم را جذب کنند.
در نظام خانواده نيز همين حقيقت صادق است. گاهي زن در امر شوهرداري بسيار موفّق است و در حالي که که از لحاظ زيبايي در حدّ متوسّط است و از نظر خانوادگي، خانوادۀ خاصّي ندارد، امّا خوب شوهرداري ميکند و ميداند چگونه بر دل شوهر خود حکومت کند. به اندازهای بر دل شوهر حکومت پیدا کرده که برای شوهر، تمام دنیا یک طرف و این خانم یک طرف است. گاهي نيز مرد از لحاظ امکانات مالي در حدّ پاييني است و نميتواند خانهاش را اداره کند، از نظر شخصیت اجتماعی هم در حدّ متوسّط يا پايين است، اما در خانه توانسته است بر دل همسر خود حکومت کند. از اين جهت بين همسر و فرزندان ابهّت خاصّي دارد و فرزندان از او حساب ميبرند. وقتي در زندگي او کنکاش کنيم، خواهیم دید که او خوب مردمداری ميکند و از سعۀ صدر فراواني برخوردار است. در حقيقت، هرکه سعۀ صدر و مردمداری دارد، شخصیت اجتماعی دارد و هر که ندارد، از شخصیّت اجتماعی هم برخوردار نيست.
تفاوت مردمداري و حقّهبازي
آنچه در اين مبحث محتاج توجه جدي است، اينکه منظور از مردم داری، تقلّب، دورويي، چاپلوسي و تملّق نيست. در واقع، مردم داري يعني خدمت خالصانه به خلق خدا که با صداقت و صميميّت همراه باشد. کسي که مردم را فريب دهد و با زبان چرب ديگران را خام کند، نميتواند ادعاي مردم داري داشته باشد و رفتار او ناشي از سعۀ صدر نیست، بلکه از وسوسۀ شيطان سرچشمه ميگيرد و مهم آنکه به مقصود مورد نظر هم نخواهد رسيد و از تملّق يا نيرنگ خود نتيجۀ مطلوب نخواهد گرفت.
کساني که مردم را فريب ميدهند و صفا و صداقت ندارند و با ظاهري مردم فريب، به نيرنگ ديگران ميپردازند، گرچه ممکن است در ابتدا زرق و برقی در زندگي پیدا کنند يا شهرتي به دست آورند، اما طولي نمیکشد که این شهرت به طور کلّی از بین میرود و دوان دوان به سوي ضدّ مطلوب خود که از آن گريزان بودند، مي شتابند. امام حسين«سلاماللهعليه» در روايت شيريني ميفرمايند:
«مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كَانَ أَفْوَتَ لِمَا يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِيءِ مَا يَحْذَرُ»[10]
يعني هرکس بخواهد از راه گناه به مطلوب خود برسد، نه تنها به مقصود و مطلوب خود نميرسد، بلکه با شتاب به آنچه از آن حذر داشته خواهد رسيد.
حقيقت مردم داري و مردم داري حقيقي
مردم داریِ با حقیقت و صداقت و مروت، همان است که در روايات شريف اهل بيت«سلاماللهعليهم»، از جمله حقوق افراد نسبت به يکديگر شمرده شده است: «أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ»[11]
يعني بايد انسان هرچه براي خود ميخواهد براي ديگران هم بخواهد و آنچه براي خود نميپسندد براي ديگران هم نپسندد. مرحوم شيخ کلینی«رضواناللهتعالیعلیه» در کتاب شريف کافی، روایات مختلفي را با اين مضمون نقل ميکند.
کاسب مردم دار، به طور ناخودآگاه مشتری بيشتري دارد؛ روحانی که به راستي رابطۀ خود را با خدا و امام زمان«ارواحنافداه» اصلاح کند و در برخورد با مردم، صفا، صداقت و صميميت بيشتري داشته باشد، خواه ناخواه میتواند با افراد بيشتري رابطه برقرار کند و حرف خود را به ديگران برساند. لذا بحث ما این است که انسان در معاشرت با مردم، به گونهاي رفتار کند که خداوند متعال خواسته است. آنگونه که از نظر هر انسان پاک سرشتي، کار و رفتار او درست و منطقي باشد. اتّفاقاً شيوۀ صحيح برخورد و معاشرت اجتماعي، بيشتر فطري است. اگر کسي با خود بينديشد، فطرت او به او مي فهماند چه رفتاري بهتر و مناسبتر است.
حفظ شخصيبت واجب است
نکتۀ آخر آنکه مردمداری و حفظ شخصيّت اجتماعي، واجب و لازم است. استاد بزرگوار ما حضرت آيت الله العظمي بروجردی«ره» بعضی اوقات در ضمن درس میفرمودند: «به دست آوردن شخصیت واجب نیست، اما از دست دادن شخصیت حرام است.» این جمله، انصافاً جملۀ پرمغز و والایی است و بايد به آن اهميّت داده شود.
پيرامون صبر اجتماعی و اقسام دیگر آن، مطالبي زيادي وجود دارد که انشاء الله دربارۀ آن در جلسات آينده سخن خواهيم گفت.
پينوشتها
=================
1. نجم، 1و 2.
2. زمر، 22.
3. طه، 24.
4. طه، 44.
5. طه، 25.
6. نهج البلاغه، حکمت 176.
7. طه، 26.
8. طه، 27.
9. طه، 28.
10. الكافي، ج 2، ص 373
11. الکافي، ج 2، ص 169