اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم بسم اللَّه الرحمن
الرحيم رب اشرحلى صدرى و يَسِّرلى امرى و احْلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
مسئله 5):16)
»يجوز اجارة الارض مدّة معلومة بتعميرها و اعمال عمل
فيها من كرى الانهار و تنقية الآبار و غرس الاشجار و نحو ذلك و عليه يحمل قوله
عليهالسلام: لابأس بقبالة الارض باهلها بعشرين سنة او اقل او اكثر و يعمرّها و
يعدّى ما خرج عليها و نحو غيره« مسئله دو، سه صورت دارد: يك دفعه زمينى است خربه،
صاحبش هم اعراض كرده، خب اين زمين خربه را در روايات داريم مثل زمين موات است
مىتواند آباد كند براى خودش و اگر كسى آباد كرد »من احيى ارضاً فهى له«(6) اين هم
يك قلعهاى است كه اطرافش زمين است و اين مىرود آنجا را آباد مىكند، دهى مىسازد،
زمينهاى اطرافش را آباد مىكند، درخت كارى مىكند و مىشود يك مزرعه خب اگر اين
باشد ديگر آن كسى كه آباد كرده است مال آن است.
حالا همين جا را اگر كسى اجير بگيرد، عمله بگيرد براى
آباد كردن اينجا، اجاره مىكند مثلاً يك كسى را يكساله كه برو اينجا را، زمينهاى
اينجا را آباد بكن، مثلاً قنات بكن، قناتش را آباد بكن، درخت كارى كن و آن آقا يك
فرد يا افرادى مىروند و آن كار را مىكنند خب اين در باب معدن سابقاً صحبت كرديم
كه اگر كسى عمله بگيرد براى اخراج معدن مال آن كسى است كه عمله را گرفته، مال عمله
نيست، مال عامل نيست بلكه مال مستأجر است، مال آن كسى است كه عمله گرفته آنجا را
آباد كرده، اينجا هم همين است وقتى كه يك فعلهاى را گرفت براى كار كردن خب اين
عملش با اجاره مىشود مال مستأجر، آن عمله مىشود موجر آن آقا مىشود مستأجر، مالك
منفعت است، مالك عمل است خب اين عمل را اگر صرف كرد در يك مزرعه خرابهاى كه صاحب
ندارد معلوم است اين مىشود مال مستأجر، نه مال موجر، مىشود مال مالك نه مال آن
كسى كه كار روى آن كرده ولو در مسئله اختلاف هم بود اگر در معدن يادتان باشد امّا
بالاخره قاعده همين را اقتضا مىكند و روايات هم همين را اقتضا مىكند و علاوه بر
قاعده و روايات، عرف هم همين را اقتضا مىكند، اگر كسى يك بيابان را بخواهد آباد
بكند و اين بيابان را عمله گرفت هفت، هشت، ده نفر رفتند آنجا و خيابانكشى كردند،
جدولبندى كردند، چاه كندند قنات كندند، آنجا را كاشتند، غرس اشجار كردند، يك مزرعه
شد، اين مزرعه مال آن كسى است كه پول داده است كه به آن مىگوييم مستأجر، مال
عملهها نمىشود براى اين كه عملهها اين عملشان مال خودشان نبود و اين مال كسى
است كه عمل مال او باشد با اجاره اين فعله عمل مىشود مال مستأجر، موجر مىشود هيچ
كاره و بعد از مدتى اين مزرعه مىشود مال آن كسى كه پول داده نه مال عامل، خب اين
صورت هم معلوم.
يك صورت ديگر هم هست كه اين است كه باغى دارد، اين
باغ خشك شده است و از اين باغ استفاده نمىشود بكنى، درختهايش خشكيده، به اين باغ
نرسيده و قناتهايش پر شده اما اعراض از باغش هم نكرده است، آن صورت اول اين است كه
اصلاً صاحب ندارد، صاحبش اعراض كرده و لااقل اگر صاحب هم داشته اعراض كرده، اين
صورت سوم كه الان بحث است اين است كه باغش است، اعراض از باغ هم نكرده و حالا
مىخواهد آبادش بكند يك دفعه خودش باغ را آباد مىكند خب معلوم است كه باغ ناآباد
شد باغ آباد مالكش هم خود اين آقا كه باغ مال اوست. يك دفعه هم عمله مىگيرد بنّا
مىگيرد براى ساختمانش، مقنى مىگيرد براى چاه كندن يا براى قنات كندنش، فعله
مىگيرد براى جدولكشى، براى آباد كردن زمين و به مرور زمان مىشود يك باغى، مال
كيست؟ معلوم است مال صاحب باغ، اين عملهها، اين بنّاها چه كارند؟ هيچى. اجاره
كرده بود عملشان را، اينها موجر بودند، آن مستأجر بود، بعد از اين كه باغ آباد شد
اين باغ مال صاحب باغ است كه اول باغش بوده حالا آباد شده لذا اين هم از اين نظر
كه اگر باغ از طرف صاحب باغ آباد شد ديگر عاملها هيچ كارهاند كه به اين عاملها
مىگوييم موجر، به آن آقا كه عمل اينها را اجاره كرده مىگوييم مستأجر و اينها خب
هيچ كارهاند اين هم معلوم.
يك صورت ديگر هم هست كه اين سه، چهار صورت را مرحوم
سيد متعرض نيستند آنكه اينجا متعرض هستند اين است، همين صورت سوم است اما با اين
عنوان، به يك كسى مىگويد برو اين باغ را آباد كن حاصلش مال خودت تا 20 سال. يك
باغى كه از آن اعراض نكرده، يا نه يك زمين بيابان را، زمين موات را يا يك زمين
خربهاى را كه اول آباد بود اما صاحبانش اعراض كردهاند به يك كسى مىگويد كه پول
مال من، كار مال تو و اينجا را آباد كن اما نمىگويد پول مال من، مىگويد استفاده
باغ وقتى كه استفادهدار شد 20 سال مال تو، و اين اگر باغ خودش باشد بلا اشكال
است. براى اين كه يك باغ خشك شده را اين گفته من به تو مىگويم برو اين جا را آباد
كن و وقتى درختها به حاصل رسيد يا وقتى زمين آباد شد و تو استفاده مىكنى، اين
استفاده را به من نده، استفاده مال خودت، خب اين هم مثل صورت قبلى ظاهراً اشكال
ندارد چه پول بدهد فعلاً چه اين كه پول ندهد فعلاً و بگويد كه مثلاً نسيه، نسيه به
اين معنا كه اين زمين را آباد كن گندمش مال خودت تا 20 سال، ميوههاى درختها مال
تو، وقتى كه درختها به ثمر رسيد ميوههايش مال تو مثلاً 10 سال.اين هم علىالظاهر
قاعده مىگويد اشكال ندارد. اينها كه مجهول نيست. لذا اگر همين جور كه عرض كردم يك
باغ خشكى يك كسى دارد، باغبانى را مىگيرد يك دفعه مىگويد روزى 10000 تومان به تو
مىدهم برو اينجا را آباد كن خب آن مال الاجاره مىشود 10 هزار تومان، يك دفعه
مىگويد برو اين باغ را آبادش بكن، حاصل اين باغ 20 سال مال تو. الان اين جور است
كه مىگويد اين زمين من حالا ناآباد شده، ريگ پيدا كرده، شن پيدا كرده برو اين
زمين مرا آباد كن 10 سال بكار مال خودت اين نه جهل در كار است.
يك فرض باقى مىماند و آن اين كه زمين مال اين نيست و
اين بگويد برو آباد كن 20 سال حاصلش مال تو و مابقىاش مال من آيا اين مىشود يا
نه؟ خب ظاهراً نه. چرا نه؟ براى اين كه اين وقتى زمين آباد شد »من احيى ارضا فهى
له« اين دارد الان زمين را آباد مىكند و هر كه آباد بكند حاصلش هم مال او بايد
باشد و ما بگوييم كه نه، اين مىگويد از همين حاصل 20 سال برداشت بكن اين ظاهراً
نمىشود يعنى اجاره بدون وجه مىشود اجاره بدون مال الاجاره مىشود و اجاره بدون
مال الاجاره جايز نيست براى اين كه اگر اين را نمىگفت و اين آقا مىرفت و اين
زمين را آباد مىكرد حاصلش مال كه بود؟ مال عامل. حالا اين امر كرده، برو بيابان
را آباد بكن حاصلش 20 سال ديگر مال من اين ظاهراً نمىشود 10 سال مال تو، 10 سال
مال من، اين ظاهراً نمىشود.
يك دفعه اين را اجاره مىكند عملش را، يك دفعه باغ
خودش است خب خيلى خوب حرفى است مىگويد برو اين باغ مرا آباد كن 20 سال مال تو خب
اين مىشود كه مدت اجاره 20 سال معلوم است، مال الاجاره هم معلوم است، مال الاجاره
هم خب مال آن صاحب ملك است مىگويد به نحو سلف، اجاره سلفى، مىگويد كه پولش را ده
سال ديگر مىدهم خب اين ظاهراً اشكال ندارد كه مرحوم سيد هم همين فرض را مىگويند
كه فرض مىكنند اين زمين صاحب دارد و اما اگر زمين صاحب ندارد، از اراضى موات است،
از اراضى خربه است قاعده در اراضى خربه اين كه تصرف در آن نمىشود كرد چون مال
امام عليهالسلام مال حكومت اسلامى است اجازه مىخواهد و »من احيى ارضا فهى له« را
مىگويند اجازه عام است مگر اين كه دولت اسلامى صلاح بداند و جلويش را بگيرد و
نگذارد آباد بكند و الا اگر نه اجازه عمومى داده شده »من احيى ارضاً فهى له« حالا
هر كسى كه احياء بكند اين حاصل مال آن. ملك هم مال او الى الابد هم مال اين. حالا
يك فضولباشى پيدا بشود يك آدم قلدرى بگويد به عمله برو بيابان را آباد بكن 10 سال
مال تو مابقىاش مال من، نمىشود، چرا؟ براى اين كه به صرف امر كردن، به صرف
اجاره، چون اجاره مال الاجاره مىخواهد و مال الاجاره هم بايد مال آن كسى باشد كه
صاحب ملكى باشد و بتواند بالاخره استفاده بكند وقتى ملك مىآيد در جيب او استفاده
هم مىرود در جيب عامل - و اين امر بكند، امر نكند اين آقا وقتى كه احيا كرد زمين
را زمين مىشود مال اين، مال آن عامل. مال آن موجر.
در صورتى كه آمر امكانات بدهد آن طورى نيست آن بر
مىگردد به اين كه مثلاً يك آدمى است كه اين آقا خودش مىتواند زمين را آباد بكند
اما پارتى بازى بايد بشود يك كسى بايد طرفدارش باشد خب اگر يك كسى طرفدارش باشد خب
آن يك مسئله ديگرى مىشود از باب اجاره باشد يا نه بر مىگردد به اين كه مىگويد
كار مال تو، امكانات مال من، اين يك نحو مضاربهاى است كه بعد مىآييم دربارهاش
صحبت مىكنيم كه در باب مضاربه بعضى گفتهاند حتماً بايد پول باشد، بعضىها
گفتهاند نه پول نمىخواهد قدرت كفايت مىكند، امكانات معنوى كفايت مىكند اما على
كل حال الان بحث ما اين است كه ما اگر بخواهيم فرض بكنيم كه اراضى خربه كه بلامالك
است و هر كه آباد كند مالك مىشود خب اگر يك عاملى آباد كرد مال خودش است حالا يك
قلدرى بگويد كه تو برو آباد كن 10 سال مال تو مابقىاش مال من، نمىشود. نمىشود
يعنى ملك بلامالك مىشود بر مىگردد به اين كه اجاره بدون مال الاجاره مىشود و
امثال اينها. لذا قسم چهارم را بگذاريد كنار، مرحوم سيد هم متعرض نشدهاند امّا
قسم اوّل و دوّم و سوّم ظاهراً بلااشكال است و از نظر قاعده طورى نيست، از نظر
روايات طورى نيست، عرفيت هم دارد.
يك مسئله باقى مىماند كه اين را مرحوم شيخ در مكاسب
خيلى مفصل صحبت كردهاند و آن بحث هم اينجا مىآيد اين صورتى كه زمين مال خودش
باشد امّا زمين ناآباد باشد، عمله مىگيرد وقتى عمله گرفت پول مىدهد به عمله، ما
گفتيم كه وقتى آباد شد 10 سال مال الاجاره بر مىدارد عامل، بعد هم زمين آباد
مىشود مال مالك زمين. حالا حرف در اين است مرحوم سيد اين را مىگويند اجاره، باغ
را اجاره داده، يك فرض ديگر مىشود اين كه موجر بشود مستأجر، مستأجر بشود موجر و
آن اين است كه باغ را اجاره نمىدهد بلكه عمل آن عمله را اجاره مىكند خب اين هم
مىشود كه صورتى كه مرحوم سيد دارند فرض كردهاند كه باغ را صاحب باغ، آن باغى كه
خشك شده باغى كه استفاده ندارد صاحب باغ، باغ را مىدهد اجاره، ديگر وقتى كه آباد
شد، اجاره تمام شده باغ مال آن است. يك فرض ديگر اين است كه باغ را اجاره نمىدهد،
فعله را اجاره مىكندموجر مىشود مستأجر، مستأجر مىشود موجر، اين طورى است؟ خب
نه. حالا كه نه، اين كه بعضى از محشين مثل آقاى حكيم، مثل آقاى خويى مىگويند كه
اين اجاره نيست كه مرحوم سيد مىگويند بلكه اين گرفتن عمله است و موجر و مستأجر
عكس آن است كه مرحوم سيد مىگويد ظاهراً وجه ندارد. ما مىتوانيم باغ را اجاره
بدهد، ديگر خواه ناخواه آن مىشود اجاره دهند و مىشود هم عمل را اجاره بكند اين
جور بگويد، بگويد 10 سال من عمل تو را، كارهاى تو را اجاره مىكنم به استفاده 10
سال باغ. خب آن هم اشكال ندارد. آن وقت آن مىشود موجر، آن مىشود مستأجر. عمل را
اجاره بكند طورى نيست، باغ را اجاره بدهد طورى نيست.
محشين مثل مرحوم آقاى حكيم، مرحوم آقاى خويى ايراد
كردهاند به مرحوم سيد كه آقا اين باغ را اجاره نداده عمل را اجاره كرده به اينها
عرض مىكنيم كه هر دو صورت جايز است هم مىتواند باغ را اجاره بدهد چون مالك باغ
است و استفادهاش هم 10 سال، هم مىتواند عمل را اجاره بكند و مالالاجرة هم 10
سال ديگر كه اين باغ آباد مىشود هر دو صورتش اشكال ندارد و مرحوم سيد فرض
كردهاند آن صورتى كه باغ را اجاره مىدهد شما فرض كنيد كه عمل را اجاره مىكند و
تفاوتى نيست بين اينها. آن وقت همين جا مرحوم شيخ انصارى در بايع و مشترى يك حرفى
دارد و آن اين است كه بايع كيست؟ مشترى كيست؟ مرحوم شيخ انصارى اين نزاع را دارند
كه مرحوم آقاى حكيم هم اينجا آوردهاند خيلى مفصل و آن اين است كه بايع و مشترى
كيست؟ آن وقت در آنجا كه يك كدام جنس باشد يك كدام ارز باشد يعنى پول باشد
مىگويند خب معلوم است. آن كه جنس را مىدهد مىشود بايع، آن كه پول را مىدهد
مىشود مشترى. مرحوم شيخ تا اينجا را مىپذيرند حالا اگر اين جور شد كه هر دو پول
نيست، ارز نيست يا هر دو پول شد چه كسى بايع و مشترى است مثل اين كه كتاب را
مىدهد به كتاب ديگر. اين بايع و مشترى كيست؟ براى اين كه اگر بخواهيم بگوييم آن
كسى است كه عين است هر دو عين است بخواهيم بگوييم ارز است هيچ كدام ارز نيست الا
اين كه هر دو ارز باشد. بايع و مشترى كيست؟ آن وقت هر كسى چيزى گفته كه حتى رسيده
به اينجا كه اگر در مكاسب يادتان باشد آقاى حكيم هم اينجا انتخاب مىكنند مىگويند
اين اصلاً بيع نيست اگر كتاب را فروخت به كتاب اين بيع نيست بلكه مثل صلح يك
معامله مستقلى است براى خودش و اين معامله مستقل را عرف امضا كرده، شارع هم امضا
كرده، مرحوم شيخ اگر يادتان باشد اين جور مىگويند مرحوم آقاى حكيم هم اينجا، بعد
از آنكه چهار، پنج وجه مىگويند بالاخره مىگويند و هوالاقرب كه ما بگوييم اصلاً
اين گونه معاملات بيع نيست، اين گونه معاملات اجاره نيست، بلكه اين گونه معاملات
يك معاملات مستقلى است براى خودش يعنى گير كردهاند توى اصل اين، ديگر وقتى كه گير
كردند خودش را در مقابل بيع، يك معامله مستقلى قرار دادهاند. ما عقيده داريم اين
كه بايع و مشترى يك چيز ظاهرى است نه يك چيز واقعى يعنى دائر مدار اين كه عين باشد
يا ثمن باشد اين نيست دائر مدار بعت و قبلت است. هر كس بعت گفت آن مىشود بايع. حتى
من عقيده دارم اگر در همانجا يك كدام عين است و يك كدام ارز است آن مشترى بگويد
بعت و آن بگويد قبلت، اين مىشود بيع، و ظاهراً اين حرف، حرف خوبى باشد كه ما
بگوييم لفظ بعت از هر كس سر بزند آن مىشود بايع، لفظ آجرت از هر كس سر بزند آن
مىشود مستأجر، ديگرى مىشود موجر. در بيع هم هر كس بگويد بعت مىشود بايع، ديگرى
مىشود مشترى و احكام بايع و مشترى بر او بار است. بگوييم هر كه لفظ بعت دارد بايع
است، هر كس لفظ آجرت دارد مستأجر است و همچنين تا آخر، اگر لفظ را مثلاً در همين
باغ بگويد آجرتك اين زمين آجرتك الارض اين فرق مىكند تا اين كه بگويد آجرت عملك
يا آن بگويد آجرتك عملى. هر كدام كه لفظ جلو باشد، جلو به اين معنا نه اين كه بعت
و قبلت بعت بايد اول باشد قبلت بعد باشد نه. در بيع مىشود بجاى بعت بگويد اشتريت،
و آن هم بگويد قبلت، همان اشتريت مىشود مشترى، اما اين جور كه من عرض مىكنم لفظ
بيع آورده بشود، لفظ اجاره آورده بشود، اجاره دادم به تو، فروختم به تو، لذا در
كتاب وقتى كه كتاب را به كتاب ديگر اگر هر كدام بگويند بعت كتاب بكتاب مىشود
بايع، آن كه مىگويد قبلت مىشود مشترى. حالا اگر آن كتاب مثلاً يكى فرائد است،
يكى قوانين است آن صاحب قوانين اول بگويد مىشود بايع، اگر صاحب فرائد اول بگويد
مىشود بايع.
»السادسة عشر يجوز اجارة الارض مدّة معلومة بتعميرها
و اعمال عمل فيها من كرى الانهار و تنقية الآبار و غرس الاشجار و نحو ذلك و عليه
يحمل قوله لابأس بقبالة الارض من اهلها بعشرين سنه او اقل او اكثر فيعمرها« از اين
تمسك به روايت كه مىفرمايند لابأس بقبالة الارض من اهلها معلوم مىشود آن يجوز
اجارة الارض، ارضى كه صاحب دارد يعنى يك باغ خربهاى است هنوز از آن اعراض نكرده،
مىگويد برو اين باغها را تعميرش بكن، 10 سال استفادهاش مال تو. روايات در مسئله
زياد است بعضى راجع به ارض خربه است و اين روايت را مرحوم سيد مىخواهند بگويند
مربوط به ارض خربه و اراضى موات نيست بلكه آنجاست كه آن باغ صاحب دارد براى اين كه
لا بأس بقبالة الارض، اين قبالة در اينجا به معناى همان اجاره است »لابأس باجارة
الارض من اهلها« به چه؟ مالالاجاره چيست؟ »بعشرين سنه او اقل او اكثر فيعمرها« كه
20 سال كمتر، بيشتر استفاده باغ كه آباد مىكند مال آن كسى است كه آباد مىكند
مىگويند روايت اين محملش است حالا اگر روايت اين محملش باشد كه ظاهراً هم همين
است براى اين كه اراضى من اهلها دارد و آن اراضى خربه من اهلها ندارد، آن اراضى
موات است، اراضى است كه اعرض صاحبها از آن و حالا اين روايت باشد يا روايت نباشد
من عرض كردم اصلاً اين يك امر عرفى است عرفيت دارد. اگر كسى يك باغ خشكى دارد
نمىتواند خودش آباد بكند به همسايهاش مىگويد برو اين باغ را آباد بكن 20 سال
حاصلش مال خودت، آن هم مىرود آباد مىكند 20 سال حاصل، بعد هم باغ را تحويل
مىدهد و الان هم قاعده اين جورهاست كه اين، اجارههاى بينالمللى از همين باب
است. يا نه، دولت كفر هم باشد، هر مملكتى مسئولين، آن دولت آنجا مالك آن چيزى است
كه صاحب ندارد مثل بيابانها، من جمله چشمهها، اين چيزهاى كه استفاده عام دارد،
مثل نفت خب اين نفت در ملك هر كه باشد اين مال دولت )اسلامى( است حالا مىگويند
بيا اين چاه را بكن نفت را استخراج بكن 10 سالش مال خودت خب الان يك معامله
بينالمللى است هر كس، حالا آن مملكت اسلامى باشد يا غيراسلامى باشد اما اين باز
زمين موات نيست چون معامله واقع مىشود بين دولت و زمين مال دولت است باز همين است
كه »لا بأس بقبالةالارض من اهلها« اهل دارد اهلش اينجا چيزى كه الان مشهور است
دولت است حالا فرض كه ما بخواهيم بكنيم، مرحوم سيد فرض كردهاند اين كه يك كسى يك
باغ خشكى دارد كه مالك باغ است، يا نه يك زمينهايى دارد اين زمينها سنگزار است
مىگويد بيا اين زمينهاى سنگزار را آباد كن حاصل آن 10 سال مال تو مثل اين است كه
بگويد نفت را استخراج بكن 10 سال مال تو از آن به بعدش مال ما. خب ظاهراً همه اينها
اشكال ندارد. صورت مرحوم سيد اين است من دو، سه صورت ديگر هم از خارج عرض كردم كه
هيچ كدام اشكال ندارد فقط يك اشكال هست و آن اين است كه غير از دولت اسلامى يك كسى
به يك كسى بگويد برو اين بيابان را آباد كن 10 سال مال تو از 10 سال به بعد مال من
اين نمىشود، اكل مال به باطل است، اجاره بلامالك است براى خاطر اين كه اين زمين
را كه صاحب ندارد اين معنا ندارد كه بگويد زمين را آباد كن مال من براى اين كه
زمين را كه آباد بكند مىشود مال خودش.
لذا در اراضى موات اگر دولت اسلامى جلويش را نگيرد
قاعده »من احيى ارضاً فهى له« مال هر كسى است كه آباد بكند. مال هر كسى است كه
آباد بكند الىالابد، يا قلدرى بخواهد به يك فعله بيچاره بگويد برو اين زمين را
آباد بكن 10 سال مال من، 10 سال مال تو، اكل مال به باطل است اين صورت را مرحوم
سيد نفرمودهاند.
آن وقت حرف در اين است كه اين صورتى كه مرحوم سيد
فرمودهاند يعنى بگويد باغ خشك را برو آباد بكن 10 سال مال تو - باغ خشكى است مالش
است - مابقىاش مال من، يك جور ديگر هم مىشود و آن اين است كه عمله بگيرد، باغ را
اجاره ندهد، عمل عمله را اجاره بكند بگويد 10 سال من تو را اجيرت مىكنم براى آباد
كردن اين باغ، مالالاجاره وقتى كه آباد شد 10 سال مال تو، اين ديگر باغ را اجاره
نداده بلكه عمل را اجاره كرده، موجر مىشود مستأجر، مستأجر مىشود موجر اشكال
ندارد و اين كه مرحوم آقاى حكيم و مرحوم آقاى خويى و امثال اينها، بعضى از محشين
مىگويند كه نه اينجا به عكس است، باغ را اجاره نداده، عمل را اجاره كرده،
مىگوييم نه، هر دو مىشود يك صورت را مرحوم سيد فرمودهاند، يك صورت هم اين كه
شما مىفرماييد، هر دو اشكال ندارد، از نظر نتيجه هم تفاوتى ندارد،
حرف آخر هم اين كه در اين اجارهها، بيعها و شراءها،
بعضى اوقات بايع و مشترى معلوم است مثل آنجا كه يكى عين باشد، ديگرى ثمن، ثمن و
مثمن معلوم است خب بايع و مشترى معلوم است و مورد اجاره معلوم است، موجر و مستأجر
معلوم است اما آنجايى كه معلوم نيست مثل اين كه هر دو ارز است يا هر دو عين است
بايع و مشترى را چه جور تعيين بكنيم؟ من عقيده داريم آن كه گفت بعت، هر كه گفت
آجرت آن كه مىشود بايع، آن مىگويد قبلت، يا آن هم كه مىگويد آجرت، يا مىگويد
بعت ولو اين كه هر دو مىگويند بعت باز مبايعه نيست، آن كه اول مىگويد اين
واگذارى است اين ديگرى كه واگذار مىكند مشترى است.
و صلى اللَّه على محمّد و آل محمّد.
-------------------------------------------------
5) عروة الوثقى، ج 2، ص 455.
6) وسايل الشيعه، ج 17، ص 327،
روايت 5.