أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مباحثۀ امروز دو مسئلۀ مشکل است و هر دو مسئله هم مفید است. هردو مسئله هم مبتلابه است.
مسئله 3:
لا فرق فی سقوط القضاء عن المجنون و الحائض و النفساء بین أن یکون العذر قهریاً أو حاصلاً من فعلهم وباختیارهم، بل وکذا فی المغمی علیه، و إن کان الأحوط القضاء علیه إذا کان من فعله،خصوصاً إذا کان علی وجه المعصیة، بل الأحوط قضاء جمیع ما فاته مطلقاً.
اگر ترک فریضه به دست خودش انجام شد، مثلاً میدانست اگر برود به خانهای نمیگذارند نماز بخواند و رفت به این خانه و نگذاشتند نماز بخواند و بالاخره نمازش از بین رفت، آیا قضاء دارد یا نه؟! اگر قضاء ندارد، آیا معصیت کرده است یا نه؟!
نظیر این زیاد است. مثلاً میدانست اگر به جلسهای برود، در آن جلسه مجبور میشود معصیت کند، مثلاً شرب خمر کند. اما رفت به آن جلسه و اتفاقاً چنین شد و شرب خمر کرد. آیا کارش حرام است یا نه؟!
مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» و شهرت میگویند این نمازی که از بین رفته، قضا ندارد، اما اینکه به اختیار خودش در جلسه رفته و خود را مضطر کرده، رفع مااضطروا الیه او را میگیرد و «کلّ ما غلب الله علیه فلله أولی بالعذر» در اینجا هم میآید.
مرحوم صاحب جواهر«رحمتاللهعلیه» از شهید اول و بعضی از بزرگان دیگر نقل میکند و میگوید گناهی که انجام داده، ولو به اضطرار بوده و مجبور بوده، اما چون مقدماتش دست خودش بوده، «کلّ ما غلب الله علیه فلله أولی بالعذر» در اینجاها نمیآید برای اینکه غلب الله نیست. برای اینکه «غلبَ نفسه علی نفسه» است. بنابراین درحالی که نتوانسته نماز بخواند، علاوه بر اینکه قضاء دارد، معصیت هم کرده است.
مرحوم آخوند«رحمتاللهعلیه» در کفایه در باب نواهی، جملهای دارند که از نظر عبارت خیلی شیرین است و میفرماید: «بالنهی السابق الساقط». به او میگویند چرا شراب خوردی و چرا نماز نخواندی؟ میگوید مضطر بودم. میگویند چرا خود را به اضطرار انداختی! لذا نهی بالفعل ندارد برای اینکه مضطر است و باید این گناه را انجام دهد و مثلاً باید نماز را نخواند و شراب را بخورد، اما آن نهی سابق که میگوید شراب نخور و ساقط هم شده است، برای ما کار میکند و بالاخره این آقا هم باید قضای نمازش را بخواند و هم گناه تارک الصلاة دارد. مثلاً اگر شراب خورده، گناه شارب الخمر دارد و یا گناه ترک نماز دارد برای اینکه خودش، خود را در چاه انداخته است. معصیت کرده برای اینکه مقدمات معصیت را خودش فراهم کرده است. این «بالنهی السابق الساقط» مرحوم آخوند، جملۀ شیرینی است. در اینکه این شخص گناه کرده چون مقدمات گناه دست خودش بوده، میتوان گناه را به او نسبت داد و به او شارب الخمر و یا تارک الصلاة بگویند و اما نمیشود گفت چرا نماز نخواندی؛ برای اینکه در نخواندن نماز مجبور بوده و یا در گناهش مجبور بوده است.
مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» نیز همین فرمایش را دارد و علی کل حالٍ فرمایش محکمی است.
عبارت اینست:
لا فرق فی سقوط القضاء عن المجنون و الحائض و النفساء بین أن یکون العذر قهریاً أو حاصلاً من فعلهم وباختیارهم، بل وکذا فی المغمی علیه، و إن کان الأحوط القضاء علیه إذا کان من فعله،خصوصاً إذا کان علی وجه المعصیة، بل الأحوط قضاء جمیع ما فاته مطلقاً.
مثل اینکه او را به جلسهای بردند و یا خودش به جلسه رفت و مجبور شد. بالاخره فتوا میدهند که قضاء دارد، اما به احتیاط مستحبی. بنابر آنچه من عرض کردم، باید بگوییم قضاء، احتیاط نیست و حتماً قضاء دارد و به او میگویند چرا نماز نخواندی؟ میگوید من نمیتوانستم. آنگاه میگویند چرا خودت را در شرایط نتوانستن قرار دادی؟! لذا این حرف مرحوم صاحب جواهر«رحمتاللهعلیه» از شهید«رحمتاللهعلیه» که میفرماید: «کلّ ما غلب الله علیه فلله أولی بالعذر» و این غلب الله نیست؛ بلکه غلب علی نفسه است. ولی مقدمات دست خودش است و وقتی مقدمات دست خودش باشد، نظیر اینست که او را ببرند در جلسهای و در آن جلسه او را مجبور کنند که شراب بخورد. یا او را ببرند در جلسهای و در آن جلسه اجازه ندهند نماز بخواند. این غلب الله هست، اما غلب الله به این معنا که غلبَ علی نفسه است و موقعی که مضطر شد، «کلّ ما غلب الله علیه فلله أولی بالعذر» او را میگیرد و حرف مرحوم سیّد درست است و حرف مرحوم صاجب جواهر و شهید ناقص است و علی کل حالٍ این جملهای که کتک میخورد به واسطۀ نهی سابق ساقط که مرحوم آخوند در کفایه گفتند، حرف متینی است.
این مسئله، مسئلۀ مبتلابه است و کثیر الإبتلا هم هست و مسئلهای است که اختلاف در میان آن زیاد است، اما علی کل حالٍ گفتند نمازش ساقط است و قضاء ندارد و اما اینکه اگر خود را به معصیت نیانداخته باشد، مثل اینکه در راه میرفت و او را گرفتند و به زور به جلسه بردند و در آن جلسه نگذاشتند نماز بخواند. در اینجا «کلّ ما غلب الله علیه فلله أولی بالعذر» است؛ و اما اگر خودش در جلسه رفت و نشد نماز بخواند و یا نگذاشتند نماز بخواند، «کلّ ما غلب الله علیه فلله أولی بالعذر» صادق نیست و باید قضای این نماز را بخواند، گفتنش مشکل است اما گفتن اینکه گناهش هست، آسان است. به او میگویند چرا نماز نخواندی؟ میگوید نمیتوانستم. میگویند چرا خودت را به نتوانستن انداختی.
مسئله 4:
مسئلۀ بعد که آن هم مسئلۀ مشکلی است، راجع به مرتدّ است. یعنی کسی که مسلمان بوده و کافر شده و بعد دوباره برگشته مسلمان شده است. الان در بحث ما فرقی نمیکند که کافر فطری باشد و یا کافر ملی باشد. در هر دو صورت بزرگان راجع به این مرتدّ خیلی سخت گرفتند و حتی کار را رساندند به آنجا که اسلامش قبول نمیشود و توبۀ او پذیرفته نمیشود و معصیت او معصیت کافر و بلکه بدتر است. روایاتی هم در این باره نقل کردند، اما از نظر ما توبۀ این مرتدّ قبول میشود. به قول شاعر:
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
بنبست در اسلام عزیز نیست. بنابراین در اینکه توبۀ او قبول میشود ظاهراً حرفی نیست. خواه ناخواه بگوییم قاعدۀ جبّ این را هم میگیرد؛ «الاسلام یجبُ ما قبله»؛ لذا چیزهایی که در حال کفر به جا آورده و یا واجباتی که در حال کفر طرد کرده، ما میگوییم اشکال ندارد و لازم نیست قضاء کند و گناهی هم مترتّب بر او نیست و «الاسلام یجبُّما قبله» او را میگیرد. اما مرحوم سیّد«رحمتاللهعلیه» و دیگران نمیگویند و ما مسئله را در کتاب قضاء و شهادات و جاهای دیگر در فقه، عنوان کردیم.
عبارت مرحوم سیّد اینست که:
المرتدّ یجب علیه قضاء ما فات منه أیّام ردّته بعد عودته إلی الإسلام؛ سواء کان عن ملّة أو فطرة، وتصحّ منه و إن کان عن فطرة علی الأصحّ.
العیاذبالله ده سال بهائی بوده و الان برگشته و جداً شیعه شده است. در اینجا باید ده سال نماز را بخواند. تفاوتی هم نیست که ارتدادش، ارتداد فطری باشد یا ملی باشد و اگر مرتدّ شد، ولو اینکه مسلمان شود، نمیتوان گفت قاعدۀ جَبّ است. اما الان که میخواهد نماز بخواند نمازهایش صحیح است ولو اینکه کافر فطری باشد. این در مقابل چیزی است که بعضی از بزرگان گفتند این اصلاً توبه ندارد و اگر مسلمان هم بشود، نمیتواند نماز بخواند و نمیتواند قضاء بخواند و بالاخره یک آدم جهنمی است تا آخر. اما این فرمایش با لطف خدا و با اسلام عزیز منافات دارد؛ برای اینکه اگر مسلمان واقعی شد، وجهی ندارد از اینکه بگوییم که نمی تواند نماز بخواند. اگر به راستی مسلمان واقعی شد، میتواند بهشتی حسابی شود. راجع به گذشته نیز ما میگوییم قضاء ندارد به قاعدۀ جبّ، «الإسلام یجبُّ ما قبله». بنابراین از نظر ما هم قاعدۀ جبّ راجع به مرتدّ جاری است، و چه مرتد فطری و چه مرتدّ ملی اگر به راستی مسلمان شد، گذشتهها گذشته است. مثل یهودی که یک عمر یهودی بوده و الان به راستی مسلمان شده است و قاعدۀ جبّ به این یهودی میگوید گذشتهها گذشت. دیروز مثال زدیم و آیه خواندیم که پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» در فتح مکه به همه و حتی ابوسفیانها فرمودند: «أنتم الطلقاء». بعد هم احکام اسلام را بر همه بار کردند و حتی برای منافقین که میدانستند اینها مسلمان نیستند، اما به حسب ظاهر حکم اسلام را دربارۀ آنها جاری میکردند. لذا ما میگوییم دربارۀ مرتدّ قاعدۀ جبّ هست و وقتی این مرتدّ که زمانی مسلمان بوده و بعد کافر شده و الان دوباره برگشته و مسلمان واقعی شده، آنچه در حال کفر به جا آورده «الإسلام یجبّ ما قبله» او را میگیرد و گذشتههای او هم قضاء ندارد و فرقی بین کافر اصلی و مرتدّ نمیدانیم و باید نباشد و جای این مسئلۀ مشکل در اینجا نیست و اما دو سه روز بحث میخواهد و ما تا اینجا آمدیم اما مفصّلش در باب قضاء و شهادت است و ما میگوییم فرقی بین کافر اصلی و حتی کافر حربی و مرتدّ حتی مرتدّ ملی نیست که مدتی مسلمان بوده و بعد کافر شده و دوباره مسلمان شده است. همۀ اینها مثل کافری هستند که برگردد و مسلمان شود و قاعدۀ جبّ او را میگیرد.
و صلّی الله علی محمّد و آل محمّد
[1]. مستدرک الوسائل، ج 7، ص 448، ح 2.