اعوذ بالله من
الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسری لی امری و احلل
عقده من لسانی یفقهوا قولی.
بحث اقسام
رسید به اینجا. می فرماید« واما واقعیه منشاه بتشریک کل منهما الآخر فی ماله و
یسمی هذا بالتشرکه العقدیه و معدود من العقود»
بحث اقسام
رسید به اینجا. می فرماید« و اما واقعیه منشاء بتشریک کل منهما الآخر فی ماله و
یسمی هذا بالشرکه العقدیه و معدود من العقود» که به این می گوییم شرکت عقدیه.
اینکه این دو تا مال را می ریزند روی هم، مال واحد، و دو نفر شریک می شوند در آن
واحد با عقد شرکت. حالا عقد شرکت می خوانند شارکتک، قبلت یا اینکه نه. معاطاتی کار
می کنند یک میلیون از این، یک میلیون از آن می ریزند روی هم و جنس می خرند و مشغول
می شوند به کاسبی کردن خب این شرکت عقدیه با آن تشریکی که دیروز می گفتند هیچ
تفاوتی با هم ندارد برای اینکه آن هم همین است یک گوسفندی را می خرد همة پولش را
ندارد بدهد می گوید بیا شریک بشویم در این گوسفند و نصف پولش را هم تو بده این هم
در حقیقت دو تا مال را می ریزند روی هم و آن یک شرکت عقدیه هم هست و عقدش را می
خوانند معاطاتی یا لفظی، لفظش هم شارکت است برای اینکه فقهاء اسمش را هم اصلاً
گذاشته اند تشریک و اما همان هم مصداق همین شرکت عقدیه است لذا تا اینجا ما دو تا
شرکت پیدا کردیم یکی شرکت قهریه، یکی شرکت عقدیه. دیگر آن حقیقه اش را می اندرایم،
ظاهریه اش را هم می انداریم و مابقی اقسام را هم درج در این قسمت می کنیم و می
گوییم الشرکه اما قهریه و اما عقدیه و این تقریباً مرحوم سید18،17 قسم کرده اند و
این 18،17 قسم ظاهراً هم بر می گردد به دو قسم و الشرکه القهریه احکام شرکت بار بر
آن نیست اما یک کار صحیحی است اگر عمداً باشد و اگر هم اضطراراً باشد دیگری کرده
باشد که هیچی. و در شرکت عقدیه احکام شرکت بار است که ان شاء الله مسائلش را یکی
پس از دیگری از امروز شروغ می کنیم. بنابراین ما دو قسمت شرکت بیشتر نداریم دیگر
حقیقه و ظاهریه اش را هم می اندازیم و می گوییم: الشرکه علی قسمین الشرکه القهریه
و الشرکه العقدیه. دیگر ما یک ثالثی غیر از این داشته باشیم علی الظاهر نداریم
تمام آنها بر می گردد به همین شرکت قهریه یا شرکت عقدیه. حالا چیزی که یک مقدار
مشکل شده و محشین هم در آن مانده اند و همه هم ایراد گرفته اند اینجاست« ثم الشرکه
قد تکون فی عین و قد تکون فی منفعه و قد تکون فی حق» معلوم است، چه شرکت قهریه،
مخصوصاً شرکت عقدیه منقسم می شود گاهی شرکت در عین است مثل اینکه دو تا گندم و جو
را با هم مخلوط می کنند گاهی شرکت در منفعت است مثل اینکه دو تا یک بیابانی را
تحجیر می کنند گاهی هم در حق است مثل اینکه حق التحجیر به آنها ارث می رسد یا
اینکه یک حقی را می خرند با هم یا منفعتی را می خرند با هم. منفعت باغ را دو تا با
هم می خرند خب تا اینجا خوب است« و بحسب الکیفیه» اینجا مشکل است« اما بنحو
الاشاعه و اما بنحو الکلی فی المعین» این کلی در معین با آن اشاعه ظاهراً فرقی
ندارد برای اینکه یک وقت می گوییم یک دانگ از این خانه را به تو فروختم وقتی یک
دانگ از این خانه، این کلی در معین است دیگر. روی هر جزیی که دست بگذارند صادق می
شود که این در این خانه شریک است مثل زن ؟؟ می برد و این ؟؟ کلی در معین است و این
کلی در معین روی هر جزیی، روی هر اتاقی، روی هر وجب زمینی- اگر زمین را ببرد و
حالا آن مادر که ؟؟ می برد- هست.
از نظر فلسفه
حرفی است که آیا کلی در معین اصلاً داریم یا نه؟ خب بزرگانی مثل حضرت امام در
مقابل صدر المتالهین و اینها می گویند ما اصلاً کلی در معین نداریم و این یک توهم
است، یک تخیل است مثل فرد مردد. ما آیا در خارج فرد مردد داریم یا نه خب می گویند
داریم، حضرت امام می گفتند که نه، یک توهم است ما فرد مردد در خارج نداریم، یک
تخیل است، یک چیزی ما خودمان درست می کنیم که کلی طبیعی ندارد، خارجیت ندارد برای
اینکه صاع من الصبره آنچه در خارج موجود است اشاعه است اما دیگر حالا ماورای این
اشاعه یک کلی باشد بنام صاع از صبره این طور چیزی در خارج نیست یعنی این آقایی که
کلی در معین است در هر دانة گندم به اشاعه این سهم دارد ؟؟ سهم دارد و اما در خارج
ما یک صبره گندم داریم اما در این صبره گندم یک چیزی داشته باشیم بنام کلی معین خب
این از نظر فلسفه که ما اصلاً قایل هستیم که فرد مردد و کلی در معین نداریم و کلی
در معین برمی گردد به خارجیت و فرد مردد هم همین است« یا این یا آن» آنچه در خارج
موجود است آن دو تا است اما ماورای آن دو تا« اما ذاک او ذاک» این خارجیت ندارد و
می شود علم اجمالی منجز تکلیف است و ماورای آن دو عین، دیگر یک چیزی بنام فرد مردد
ولو مفهوم، مفهومی که خارجیت داشته باشد نداریم. بله مفهوم داریم و مفهومش هم
تخیلی است برای اینکه مفهومش یک چیزی است که خارجیت ندارد. چون وقتی بیاید در خارج
هر چه هست این خانه است هر چه هست این زمین 300 متری است و اما در این زمین 300
متری یک کلی معین باشد خب مسلم نیست ولو این که صاع من صبره را مرتب مثال می زنند
همین صاع من الصبره در خارج نیست آنچه هست گندمهای در خارج است آنچه هست به
نحواشاعه این آقا ؟؟ دارد معنایش هم این است که هر کجای این خانه ؟؟ آن مال این
است مثلاً صاع الصبره یک دانه گندم برداریم این وضعش چه جور است؟ ؟؟ آن مال آن
است مابقی مال آن است.
کلی در معین
هم همین طور است لذا اگر ما در ؟؟ از خانه را داشته باشد این خانه را نمی توانند
بفروشند. لذا این که در صاع من الصبره نتیجه گرفته اند نتیجه غلط است برای اینکه
ما خارجیت نداریم هر دانة گندم ؟؟ آن مال آن است مابقی، مال آن. اگر 10 من گندم
باشد و یک من آن را بفروشد هر دانة گندم یک عشرش مال این آقا است بگوییم نه یک عشر
این نه، یک عشر آن نه، یک عشر آن هم نه تا برسد آن آخر بگوییم همه اش مال این. این
که کلی در معین نشد این برمی گردد به اینکه شما آن اشاعه را تفریضش کرده ای.
بنابراین قبل از تفریض- یک دفعه تفریضش می کنید خب ؟؟ را می گوییم یک دانگ خانه
مال تو. یک دفعه هم صبر می کنیم خانه را می فروشیم تا یک دانگش بماند می گوییم یک
دانگش مال تو. اما در این 6 دانگ یک چیز معین، مشت پر کن با عوارض شخصیه بنام ؟؟
داشته باشیم نداریم. چنانچه صاع من الصبره در این گندمها، صاع من الصبره مثل زید
است حیوان ناطق. در حیوان ناطق زید خارجیت دارد، تمام حیوان ناطق هم هست به این می
گوییم کلی خارجی، می گوییم کلی طبیعی می گوییم کلی معین زید کلی معین است. به
عبارت دیگر کلی طبیعی است. می خواهی کلی طبیعی اسمش را بگذار می خواهی جریی اسمش
را بگذار هر چه اسمش را بگذاری حیوان ناطق با عوارض مشخصه آمده در خارج و هر کجا
کلی عقلی، کلی منطقی با عوارض مشخصه بیاید در خارج می شود جریی و به این می گوییم
کلی طبیعی می گوییم کلی معین. حالا بیا سر صاع الصبره، صاع الصبره را بگوییم کلی
در معین یک صاعش مال این. خب در خارجیت ندارد آنچه در خارجیت دارد این صبره است.
تمام دانه های گندم هم اگر این 10 من باشد یک عشرش مال این است آن وقتی که همة
گندمها را بفروشد- اگر اجازه داشته باشد- آن وقت می شود کلی معین یعنی صاع مت
الصبره عوارض مشخصه می گیرد بیشتر از یک صاع در خارج نیست این همه اش مال آن آقای
صاع من الصبره است. اما قبل از آنکه ما تفریض بکنیم مسلم ما کلی معین مثل فرد معین
در خارج نداریم. آنچه هست اشاعه است.
حرف در این
است که مرحوم شیخ انصاری صاع من الصبره درست کرده و حرف در این است که این صاع من
الصبره خارجیت دارد یا نه؟ ما که بیشتر از آن نمی خواهیم برای اینکه شما می گویید
کلی در معین خب این کلی در معین، عرض می کنم این معینی که شما برای این صاع درست
می کنید خارجیت دارد یا نه؟ اگر خارجیت دارد حرف خوب است یعنی در مقابل اشاعه ما
کلی در معین داریم و اما اگر خارجیت ندارد که همان اشاعه است و این کلی در معین یک
مفهوم نیش غول است مثل فرد مردد. در فرد مردد هم همین که مرحوم نائینی درست می
کنند می گوییم آقا این فرد مردد ماورای زید و عمر . چیز دیگری در خارج داریم؟ یعنی
می شود این زید را به او بگوییم فرد مردد نمی شود که، این فرد معین است ماورای زید
و عمر و چیزی دیگر داریم نه پس بنابراین کلی طبیعی این ندارد، وقتی کلی طبیعی
نداشت خواه نا خواه می شود نیش غول می شود توهم من، می شود تخیل من، و اگر شما
بخواهید کلی معین درست بکنید یا چیزی را خارجیت بدهید باید یک کلی با عوارض مشخصه
موجود در خارج باشد. می گوییم که و بحسب الکیفیه اما بنحو الاشاعه تمام شد. دیگر
به نحو غیر اشاعه ما چیزی نداریم. اشاعه علی قسمین: اشاعة این جوری که دانة گندم
هم ؟؟. اشاعه به یک معنای دیگر و آن اینکه این دانة گندم هم ؟؟ آن نه، این هم نصفش
مال این، نصفش مال آن و بالاخره این جوری می شود که یک دفعه می گوییم ؟؟ آن، یک دفعه
می گوییم نصفش، یک دفعه می گوییم همه، اگر گفتیم همة دانة گندم خب این دیگر اشاعه
ای در کار نیست، تفریض است و این صبره گندم همه اش مال این آقا است اگر ؟؟ خب می
شود هر دانة گندم ؟؟ اما اینکه مرحوم شیخ انصاری می فرمایند نه این گندمها همه اش
مال این آقا است و می تواند هم تصرف کند تا آن صاع آخر. این در وقتی خوب است که
کلی در معین خارجیت داشته باشد آن وقت 10 تا زید باشند، همه را اکرام بکند تا به
آن آخر برسد این هم صاعهای گندم را بفروشد تا به آن آخری برسد می شود کلی در معین
اما قبل از آن که تفریض بشود ما یک چیزی ماورای گندمها در خارج داشته باشیم بنام
کلی در معین نداریم، به عرف هم می گویند آقا این کلی در معین خارجیت دارد؟ می گوید
نه، می گوید برای اینکه هر دانة گندم ؟؟ آن مال این آقا است.
اگر ما کلی در
معین داشتیم احکامی که شیخ انصاری باربر آن کردن خوب بود و آن این است که اگر گرگی
یک گوسفند از گله برد این از آن صاحب مال رفته، از آن کلی در معین نرفته، این می
تواند تصرف در این بکند تا آن صاع آخر در صاع من الصره خب اینها در جاهایی است که
ما قبول کنیم که ماکلیت به نام کلی طبیعی، بنام کلی در معین در خارج داریم، اگر این
را قبول بکنیم خیلی خوب است این احکامی که مرحوم شیخ انصاری بار کردند من جمله این
دو تا حکمی که آقا می گویند ما بار بر آن بکنیم و اما اگر ما قایل به این شدیم که
کلی در معین خارجیت ندارد. یک چیز نیش غول است این صبره و اما دراین صبره یک کلی
در معین باشد نداریم. وقتی نداریم پس کلی طبیعی ندارد. وقتی ندارد خواه نا خواه
این جور می شود که صاع من الصبره اگر این 10 صاع باشد یک صاع به نحو اشتراک مال
این است روی هر دانة گندم دست بگذاریم عشرش مال این است و ما بگوییم همه اش مال
این است هب این عرف هم نمی پسندد بگوییم که همه اش مال این است و همین طور همه
صبره مال این است همه مال این است تا این تصرف بکند و به آن آخر برسد وقتی به آن
آخر رسید آن وقت بگوییم معین شد. قبلش معین نه، حالا معین شد می گوییم معنایش این
است که قبلش کلی طبیعی نبوده در خارج نبوده مثل فرد مردد است که خارجیت نداشت این
دو تا حکمی که- خیلی از احکام- من جمله این دو تا حکمی که بار است قبول نداریم،
اگر گرگ آمد یک گوسفند برد از آن صاع من الصبره هم برده است. اگر این بخواهد تصرف
کند باید اجازة او باشد چنانچه خود مرحوم شیخ و دیگران در باب ارث همین را می
گویند. اگر این خانه یک وجبش مال دیگری است، یک وجب معین حالا بگوییم که این در
خانه می تواند تصرف کند خب نمی تواند. اگر ؟؟ مال مادر است این بدون اجازة مادر
مثل صاع من الصبره که می گویند بودن اجازه می تواند تصرف کند اینجا هم می تواند من
نمی دانم چه فرقی کرد ؟؟ با یک صاع من الصبره؟
اگر کسی بگوید
ما کلی در معین داریم آن احکام هم بر آن بار است. اگر کسی این جور قائل باشد آن
وقت در ما نحن فیه باید بگوید که اگر مه نحو کلی در معین شد احتیاج به اجازة دیگری
ندارد در تصرف. اما اگر به نحو اشاعه شد باید از یکدیگر اجازه بگیرند که شرکت به
نحو کلی در معین آن کسی که مال، مالش است اجازه دارد اما آن که کلی در معین دارد
اجازه ندارد و این هم یکی از مسائل مشکل است که خب اگر اجازه می خواهد هر دو، چرا
یکی؟ولی آن طرفی را اینها گرفته اند گفته اند کلی درمعین، صاحب مال اجازه در تصرف
در مال دارد تا برسد به آن آخر و اما آن که کلی در معین را دارد او اجازه ندارد
اجازه تصرف در خانه ندارد. و من نمی فهمم چه فرقی می کند بین ؟؟ و بین کلی در
معین؟ خب ؟؟ هم کلی در معین است.
آیا می توانید
بعدش را درست کنید؟ که می خواهند قسم سوم درست بکنند اشاعه، کلی در معین و این
سوم« و قد تکون علی وجه یکون کل من الشریکین او الشرکاء مستقلا فی التصرف» این
چنین داریم؟ که فرض کنیم که هر دو به نحو استقلال بدون اجازه می توانند تصرف
بکنند. خب نداریم این چنین چیزی، ایشان مثال می زنند به فقرا و صاحب مال. خب مسلم
است که هیچ کدام نمی توانند تصرف بکنند. اگر ما قائل به شرکت بشویم، مثال می زنند
به خمس. خب هیچ کدام نمی توانند تصرف بکنند. مستقل در تصرف نیستند باید با اجازةیکدیگر
باشد مثال می زنند به موقوف علیهم که یک جایی وقف از برای مثلاً 4 نفر شده، می
گویند که خب معلوم است باید کل واحد با اجازة یکدیگر تصرف بکنند همچنین تا آخر.
لذا یک جا پیدا کنیم که مرحوم سید قایل به اشاعه هم هستند البته قایل به کلی در
معین هستند اما یک جا پیدا بکنیم در مقابل اشاعه و کلی در معین یک چیز دیگری داشته
باشیم مثل مال فقراء. « انما الصدقات للفقراء» می گویند این اشاعه است، نه کلی در
معین و این است که کل واحد می توانند تصرف بکنند در این گندم. خب خود مرحوم سید هم
نمی گویند یعنی فقرا بروند سر صبره گندم و حقشان را بردارند و بروند یا اینکه این
صاحب مال تصرف بکند در مال خب هیچ کس نمی گوید.
سابقاً این
اختلافی بود که آیا این زکات و خمس به نحو اشاعه است آیا به طور کلی در معین است
یا نه هیچ کدام، به ذمه است؟ که مرحوم آقای خویی می گویند به ذمه است. مرحوم سید
می فرمایند که کلی در معین است و مشهور در میان اصحاب و متاخرین می گویند به نحو
اشاعه است که ما می گوییم به نحو اشاعه است حالا الان ایشان در شرکت دارد صحبت می
کند تشریک را قبول دارد می گویند التشریک اما بنحو الاشاعه او بنحو الکلی المعین
او بنحو اینکه یجوز لکل واحد تصرف بکند.
مسلم است مثل
باب خمس اگر کسی خمس نداده، تصرف در آن بکند خب نمی شود سابقا گفتیم نمی شود،
تشریک اگر کسی قائل باشد اگر تشریک قائل نشویم بله می شود و اما اگر تشریک قائل
بشویم، نمی شود. لذا خوب است این و تکون را به صاحب مال و فقراء نزنیم عبارات را
معنا کنیم راجع به خود فقرا یعنی اینها مالک هستند علی نحو قضایای حقیقه آن وقت
صاحب مال به هر کدام بدهد تکلیف ساقط است بدون اینکه از فقیر دیگر اجازه بخواهد،
عبارت را این جور معنا کنیم که« و قد تکون علی وجه یکون کل من الشریکین او
الشرکاء» یعنی فقرا یعنی سادات نه اینکه معنا کنیم وجه یکون کل واحد من الشریکین
یعنی صاحب مال و فقرا.
اگر عبارت را
معنا کنیم یعنی صاحب مال و فقرا خب مسلم است هیچ کدام بدون اجازه یکدیگر نمی
توانند تصرف بکنند و اما اگر عبارت را بگوییم مرادشان از شریکین و شرکاء یعنی فقرا
یعنی سادات اینها به هر کدام که خمس را بدهند می تواند قبول بکند بدون اجازه از
سید دیگر بخواهند بگیرد. به هر مرجع تقلید بدهند می تواند قبول کند بدون اجازه از
مرجع تقلید دیگر بگیرد در موقوف علیهم، مدرسه خب البته باید اجازه تولیت باشد همین
جور که نمی شود برود توی حجره، آن هم باید با اجازه باشد. آن باید با اجازه آن
باشد، آن باید با اجازه آن باشد. اما خود این طلبه ها راجع به مدرسه اگر یک حجره
را متولی به او داده دیگر لازم نیست از طلبه دیگر اجازه بگیرد که تو مصداق موقوف
علیه هستی پس بنابراین اجازه به من بده. این اشاعه است اما اشاعه این جوری که، نه
اشاعه است نه کلی در معین است، اسمش را هم نگذاشته اند که چیست؟ اسمش هر چه باشد
این است اشاعه ای که کل واحد می توانند تصرف بکنند( به غیر از این که) من دون
اینکه محتاج باشیم اجازه از دیگری بگیریم اگر عبارت را این جور معنا کنید دیگر خوب
است، وگرنه این فرمایش مرحوم سید که ظاهر عبارت است که به صاحب مال و فقرا می خورد
ظاهراً نداریم.
« و قد تکون
علی وجه یکون کل من الشریکین» ظاهر عبارت این است که دو تا شریک یعنی در مت نحن
فیه صاحب مال و فقرا اینها شریک هستنددیگر. او الشرکاء یعنی مثلاً آن صاحب مال و
فقرا اینها وضعشان این است که مستقل هستند در تصرف. خب اینها مستقل در تصرف
نیستند. اگر ظاهر عبارت را بگیریم که محشین همه، همه همین را فهمیده اند ایراد
کرده اند به مرحوم سید که آقا اینکه شما می فرمایید که مستقل در تصرف است هیچ کس
نگفته مستقل در تصرف است چه جور می شود فقرا بیایند مال کسی که خمس بدهکار است
بدون اجازه اش بردارند و بروند. مثلاً طلبه برود در مغازه بگوید خمس بدهکاری و
بدون اجازه و به زور مثلاً از دخلش 1000 تومان بردارد و برود خب اینکه نمی شود
محشین هم ایراد به مرحوم سید این جور کرده اند که آقا این دیگر نداریم و اما روی
این عرضی که من می کنم این قسم هم داریم و آن این است که به نحو اشاعه بین فقرا و
صاحب مال.
به نحو کلی در
معین باز هم روی فتوای مرحوم سید بین فقرا و صاحب مال. «اما وقد تکون» دیگر سه قسم
پیدا نمی شود اما اگر این شرکاء را فقرا حساب کردیم نه صاحب مال «و قد تکون علی
وجه یکون کل من الفقرا- کل من الشرکاء در آن سهم- کل من الشریکین او الشرکاء
مستقلا فی التصرف ما فی شرکاء الفقرا فی الزکات که خودشان- فقراء در زکات- لازم
نیست که کل فقیر اجازه بگیرد از دیگری برای گرفتن. نه لازم نیست ولو اینکه آن هم
راضی نباشد این می تواند زکات بگیرد بدون اجازه از فقیه دیگر. لذا روی ظاهر عبارت
ایرادی که محشین گرفته اند حالا قطع نظر از مقررین خود محشین در حاشیه بر عروه همه
این حرف را زده اند تقریباً که آقا اینکه شما می فرمایید «و قد تکون علی وجه یکون
کل من الشریکین او الشرکاء مسقلاً» ما چنین مصداقی هیچ جا نداریم. خب درست است،
اشکال وارد است ولی اگر مراد از این شرکاء یعنی فقرا نه صاحب مال، فقرا وضعشان این
است که اینها شریک این مال هستند به نحو قضیه حقیقیه به نحو اینکه هر کدام زکات را
بگیرند از ذمه او ساقط می شود اگر هم خارجیت باشد از آن گندمها دیگر مال صاحب مال
می شود و این آقای فقیر که می گیرد دیگر احتیاج ندارد اینکه اجازه بگیرد از فقیر
دیگر آن وقت مثالها که می گیرد دیگر احتیاج ندارد اینکه اجازه بگیرد از فقیر دیگر
آن وقت مثالها دیگر خوب درمی آید «کما فی شرکه الفقرا فی الزکات و الساده فی الخمس
و الموقوف علیهم فی الاوقاف العامه» مثل مدرسه خب هر طلبه ای که متولی به او اجازه
داد- خودش نمی تواند برود توی حجره- این می تواند برود توی حجره ولو این که از
مابقی که حق دارند- حق اشاعه ای- اجازه نگیرد ولو راضی هم نباشد. یک طلبه بگوید
چرا تو آری، من نه؟ این حق را ندارد اگر متولی کلید اتاق را به او داد این می
تواند از این موقوفه تصرف بکند چرا؟ برای اینکه مصداقش است مصداق علی نحو کلی
حقیقه «کلمه یوجد فی الخارج و یصدق انه طلبه محقّ است که در این حجره بنشیند.
اگر مرحوم سید
من اطمینان دارم مرحوم سید همین عرض من مرادشان است- فرموده بودند «و قد تکون
الشرکه علی نحو قضایای حقیقه این ظاهراً دیگر عالی در می آید دیگر این توهم هم نمی
آمد که محشین به ایشان ایراد بگیرند و طرف فقرا را صاحب مال بگیرند. در مثل مثلاً
همین طلبه این جور است که کلما یوجد فی الخارج و یصدق انه طلبه در این حجره می
تواند زندگی کند البته با اجازه متولی. با اجازه آن کسی که متصدی است. آن وقت این
نه اشاعه است نه کلی در معین. و یک چیز مستقلی برای خودش است اسمش را نگذاشته اند
شما اسم بگذارید، مرحوم سید اسمش را نگذاشته اند فرموده اند که در مقابل اشاعه و
کلی در معین هم یک چیز دیگر داریم. شما بگویید که تشریک علی نحو قضایای حقیقه.
آنها تشریک بود علی نحو عام مجموعی یا مثلاً عام استغراقی اگر کلی در معین را
بگوییم و این هم علی نحو حقیقی. این خلاصه این مقدمه ایشان. حالا در مسئله اول که
مباحثه فردای ماست هفت هشت ده قسم ایشان چیزهایی که عرفیت دارد می فرماید این شرکت
باطل است دلیل هم نداریم اصلاً . می گویند اجماع در مسئله است اگر بپذیریم و از آن
اجماع بترسیم، و تعبداً این مصادیق را بیرون کنیم و اگر از اجماع نترسیم و بگوییم
که معاملات تعبدی نیست باید ببینیم عرف می پسندد یا نه؟ اگر عرف بپسندد «اوفوا
بالعقود» دارد دیگر همه این 10 قسمی که مرحوم سید نقل فرموده اند کم و زیاد همه
اشان می شود از باب شرکت. مهم مسئله شرکت هم همین مسئله اول است لذا از همه تقاضا
دارم این مسئله اول را مطالعه بکنید. ان شاء الله فردا از شما استفاده بکنیم.
و صلی علی محمد و آل محمد