أعوذ بالله من الشّیطان الرجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي
دیروز به تناسبی یک جمله گفتم و امروز در درس اخلاقمان راجع به همان جمله مقداری صحبت کنم. جمله این بود که ما دو جبهه داریم. دو جنگ، یکی در درون و یکی در بیرون ما هست. در درون ما آن بُعد ملکوتی با بُعد ناسوتی، و به عبارت دیگر جنگ با صفات رذیله؛ که پیغمبر اکرم اسم این را جهاد اکبر گذاشته است. وقتی جوانها در جبهه پیروز میشدند و برمیگشتند، پیغمبر اکرم برای آنها به منبر میرفتند و میفرمودند «مرحبا به قوم قضي الجهاد الاصغر و عليهم بالجهاد الاكبر قيل يا رسول الله و منالجهاد الاكبر؟ قال جهاد النفس»؛ بارک الله به شما که پیروز برگشتید، اما مواظب جهاد اکبر باشید. میگفتند جهاد اکبر چیست؟ میفرمودند جهاد با نفس اماره و جهاد با صفات رذیله.
متأسفانه همه و حتی ما طلبهها به فکر این جهاد نبودیم و خیلی کم پیدا میشود کسی به راستی در درون خود همیشه با نفس اماره و با صفات رذیله بجنگد. درحالی که همۀ علمای علم اخلاق فرمودندو من ندیدم کتابی را که این جمله در اولش نباشد که این جهاد از اوجب واجبات است. یعنی کندن درخت رذالت از دل خیلی مشکل است و غرس کردن و کاشتن شجره طیبه قرآن و فضائل در نفس، اگر مشکلتر نباشد مثل همان کاشتن خیلی مشکل است. بارور کردن و میوه دار کردن و از میوۀ آن هم خود استفاده کند و هم دیگران. آدمی که جداً در ذاتش رأفت و مهربانی به جای حسادت خوابیده است، این رأفت و مهربانی و عطوفت خیلی کار میکند. آنگاه میشود خدمتگزار خلق خدا و اگر این درخت فضیلت نباشد، معمولاً میشود مانند عموم مردم که مهربانی و رأفت و عطوفت و گذشت در کارشان نیست، و معلوم است آدمی که رأفت نداشته باشد و رحمت نداشته باشد، نمیتواند مورد رحمت خدا و پیغمبر و ائمه طاهرین «سلاماللهعلیهم» واقع شود.
بعضی اوقات روایتی هست که این روایت انصافاً کمرشکن است.
شخصی آمد خدمت مولا امیرالمؤمنین و گفت یا علی! من تو را دوست دارم. امام فرمودند من که تو را دوست ندارم. تعجب کرد و گفت یا امیرالمؤمنین چرا! گفت برای اینکه چند روز قبل کسی آمد و از تو احتیاجی داشت و تو میتوانستی احتیاجش را برآورده کنی و اما برنیاوردی، و من دشمن تو هستم.
مرحوم کلینی «رضواناللهتعالیعلیه» در کافی یک روایت داغتر از این نقل میکند که در منی امام صادق «سلاماللهعلیه» منبر رفته بودند و در وسط منبر فرمودند ای شیعیان ما اینقدر به ما بیاعتنایی نکنید. اینقدر به ما اذیت نکنید. شخصی بلند شد و گفت یابن رسول الله ما شیعه هستیم و شما را به امامت قبول داریم، کجا به شما بیاعتنایی و بی احترامی کردیم و کجا دل شما را آزرده خاطر کردیم؟ فرمودند تو چند روز قبل از جحفه میآمدی و سر راهت یک پیرمردی ایستاده و خسته بود و گفت مقداری مرا سوار کن و تو بیاعتنایی کردی و درحالی که میتوانستی او را سوار کنی، اما نکردی. این بیاعتنایی به او، بیاعتنایی به ماست و آزرده خاطر کردن او، آزرده خاطر کردن ماست.
ما راجع به اخلاق کار نکرده و نمیکنیم، درحالی که از اوجب واجبات است و مشکل است که انسان بتواند درخت رذالت را از دل بکند و درخت فضیلت به جای ان غرس کند و بارور کند و از میوۀ آن هم خود استفاده کند و هم دیگران. من نمیدانم چه اندازه درست باشد، ولی همینطور است. مرحوم بحرالعلوم یک بار در درس روی منبر آمدند و خیلی خوشحال بودند و گفتند من دیشب توانستم ریشۀ ریا را از دل بکنم. اینکه انسان بتواند صد در صد خلوص داشته باشد و انسان بتواند ریاست طلب نباشد. همیشه هستند اما کمند. بودند کسانی که از مرجعیت فرار میکنند برای اینکه نکند مسئولیتی پیدا شود.
مرحوم سید محمد فشارکی خیلی بالاست و اعلم زمان است و آن هم زمانی که مثل میرزای کوچک و آخوندها و صدرها و صاحب عروهها و غیره شاگرد بودند و از نظر اجتهاد خیلی بالا بوده و مرحوم شیخ انصاری مجتهدان بالایی مثل میرزا حبیب الله رشتی و غیره تحویل جامعه داده است. مرحوم میرزای بزرگ از دنیا رفت و همۀ مراجع اتفاق کردند که اعلم تو و مرجع تو باش. گفت من نمیتوانم و من عقل اجتماعی ندارم. اگر بگویید من در فقه و اصول اعم از شما باشم اما مرجعیت اداره کردن میخواهد و من میبینم که عُرضه اداره اجتماع را ندارم و قبول نکرد. درحالی که اینها بهانه بوده است و الاّ مرحوم سید محمد فشارکی با آن همه عقل و امتیازش و با آن همه شاگردان که یکی از شاگردانی که نوکر سرسخت او هم بود، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی مؤسس حوزه علمیه قم بود. سید محمد فشارکی هم شهریه نمیگرفت و آقای داماد میگفتند مرحوم حاج شیخ میگفتند من شهریه را میگرفتم و بدون اینکه به آقا سید محمد بگویم، صرف ایشان میکردم و نوکرش بود. آقا سید محمد فشارکی هیچ نداشت اما علم و تقوا داشت و به راستی در اخلاق کار کرده بود و میرسد به آنجا که از مرجعیت فرار میکند و بالاخره مرجعیت را به میرزای کوچک آقا شیخ محمدتقی دادند. این مشکل است اما واجب و لازم است و از اوجب واجبات است و معمولاً ما طلبهها که باید همان وقتی که میگوییم بدان ایّدک الله تعالی فی الدارین که کلمات لغات عرب بر سه گانه است، باید بگوییم بدان «أیّدک الله تعالی فی الدّارین» قال الله تبارک و تعالی (هُوَ الّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ).
خدا رحمت پدر مرا، ایشان میگفتند خدمت آقا شیخ اسماعیل صدر بودم که از مراجع بزرگ بوده و همشاگردی مرحوم آخوند و صاحب عروه بوده. میگفت خدمت ایشان بودم کسی آمد و میخواست بچهاش را طلبه کند. مرحوم صدر فرمودند حال که میخواهی طلبه کنی، خیلی خوب است اما او باید راجع به احکام و رساله و اخلاق آشنایی داشته باشد و راجع به اعتقادات آشنایی داشته باشد و تقلیدی نباشد و بعد بگوید «بدان أیدک الله تعالی فی الدّارین کلمات لغات عرب بر سه گانه».
این حرف بالایی است و اما نمیکنیم و این یکی از نواقص بزرگ حوزه است و باید روی اخلاق خیلی کار کرد. باید اخلاق عملی باشد. خودش با فکرش و با اعمالش تزریق کند و کم کم درخت رذالت را بکند. کم پیدا میشود کسی بگوید من حسود نیستم اما باید به یاد داشته باشد که اگر حسود باشد، حاضر است برادرش را بکشد، ولو بچه پیغمبر هم باشد.
قابیل پسر حضرت آدم بوده اما حسادتش گل کرد و هابیل را کشت. هر دو قربانی کردند و قربانی آنکه لیاقت داشت قبول شد و قربانی آنکه لیاقت نداشت، قبول نشد و حسادتش گل کرد. رو کرد به برادرش و گفت تو را میکشم. وقتی حسادت گل کند، حسادت کار خودش را میکند، آنگاه غیبتها و تهمتها و شایعه پراکنیها و بدگوییها شروع میشود. همۀ صفات رذیله همینطور است. دیروز میگفتم 40 صفت رذیله و شاید بیشتر در درون ما هست و قرآن اسم آن را نفس اماره گذاشته اما به این هم توجه کنید که قرآن در دو جا، یک جا منت میگذارد و یک جا بی منت میگوید اصلاً اسلام برای اخلاق آمده و قرآن کتاب اخلاق است. پیغمبر هم استاد اخلاق است. هم استاد تربیتی و هم استاد آموزشی است و قرآن نیز کتاب تربیتی و آموزشی است، (هُوَ الّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ)؛ قرآن کتاب اخلاق و کتاب علم است و پیغمبر اکرم نیز معلم اخلاق و معلم علم است. آمده تا ما طلبهها را هم متخلق به اخلاق الله کند و آقا سید محمد فشارکی شود.
میگفت نصف شب دیدم کسی عبا بر سر کشیده و چراغ دستی هم زیر عبایش است و میرود و جلو رفتم و دیدم مرحوم آخوند است. سلام کردم و گفتم این موقع شب کجا میروید! گفت یک همسایه داریم که افغانی است و زن او درحال زایمان است و من دیدم اگر کسی را بفرستم ماما نیاید و بگوید الان وقتش نیست. حال خودم به دنبال ماما میروم. کسی که متخلق به اخلاق الله است، همینطور میشود.
اما بعضیها به جای اینکه از آبروی کسی دفاع کند، غیبت از کسی میکند و بعضی اوقات هم به جاهای بدی میرسد. یعنی قانون استدراج جلو میآید و جنگ برون است که اگر خدا بخواهد هفتۀ آینده راجع به آن حرف بزنیم. قانون استدراج دو یا سه معنا دارد و یک معنایش همین است که شیطان از کم شروع میکند و اما کم کم این گناه صغیره، کبیره میشود و ابهت گناه از دلش میرود و این خیلی خطر دارد. مثلاً خیلی از خانمها اگر در یک جلسه که اقایان باشند و اسم زنا آید، خودشان را جمع و جور میکنند. این خانمها عفت و عصمت دارند و انصافاً از این لفظ متنفرند. اما همین خانم اگر پیش بیاید، چهار ـ پنج غیبت میکند. و این غیبت از زنا بدتر است. فرقش اینست که ابهت زنا از دلش نرفته اما ابهت غیبت از دلش رفته است. این قانون استدراج است که پله پله پائین میآید. کم کم میرسد به جایی که به گناه عادت پیدا میکند. مثلاً به غیبت کردن عادت میکند و از غیبت کردن لذت میبرد. حال توجیه میکند و غیبت میکند. باز بس نیست و (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ )، آنگاه شیطان او را رها میکند و این افتاده در سرازیری جهنم.
انسان باید مواظب باشد و گناه زندگی را تباه و سیاه میکند و سرچشمه گناه نیز صفات رذیله است و نمیتوان گناهی را پیدا کنید که از صفات رذیله سرچشمه نگیرد، ولی باید به این توجه کنید که شیطان از کم شروع میکند و به کم قانع نیست. وقتی قانع میشود که آن درّ گرانبهای تشیع او را بگیرد و دین او را بگیرد.
تقاضا دارم قدری مطالعۀ اخلاقی داشته باشید. تقاضا دارم مباحثۀ اخلاقی داشته باشید. تقاضا دارم بیش از مطالعه باشد بلکه انسان با عمل و آهسته و آهسته و با صبر و حوصله بتواند درخت ریا را از دل بکند و درخت خلوص را به جای آن غرس کند و بارور کند و از میوۀ آن هم خود استفاده کند و هم دیگران و یا بتواند درخت حسادت و پول پرستی و ریاست طلبی را بکند. به این زودی هم کنده نمیشود و «آخِرُ ما يَخْرُجُ عَنْ قُلُوبِ الصّدّيقينَ حُبُ الْجاه»، روایت خیلی کمرشکن است. یعنی ممکن است متقی باشد اما حبّ جاه داشته باشد و یا ممکن است ورع داشته باشد اما حب جاه باشد و یا برسد به مقام صدّیق، آنگاه چون کار کرده و تا روی صفات رذیله کار نکرده باشد، نمیتواند به مقام ورع برسد؛ آنگاه «آخِرُ ما يَخْرُجُ عَنْ قُلُوبِ الصّدّيقينَ حُبُ الْجاه».
خدا را قسم میدهم به حق مولا امیرالمؤمنین علی «سلاماللهعلیه» که حال توجه و حال تنبّه به این گونه چیزها به همه و مخصوصاً به ما عنایت بفرماید.
صلّي الله عليه محمّد وَ آل محمّد