أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
بنا شد راجع به صيغهی افعل و ما بمعناه صحبت کنیم، اما در ان قلت آخر فرمايش مرحوم آخوند جملهای نهفته است و صلاح ديدم در اين باره صحبت کنم که صحبت خوبي است و برای منبرهايتان هم صحبت خوبي است.
صحبت اين است که آيا انسان سعيد بالفطره است يا شقی بالفطره است؟ آیا فطرتاً سعيد است که اگر شقی شد، فطرت خود را زير پا گذاشته باشد؟ يا اينکه فطرتاً شقی است که اگر سعيد شد، شقاوت ذاتی خود را زير پا گذاشته باشد؟ چند قول در مسأله ديده میشود:
مرحوم آخوند در ان قلت آخرشان مدعی هستند که بعضی از مردم سعيد بالفطره و بعضی از مردم شقی بالفطره هستند و مانوری هم روی اين ان قلتها میدهند و بالاخره میگويند: «قلم اينجا رسيد و سربشکست»[1] و مطلب را تمام میکنند. اين يک قول است که میگويند بعضی از انسانها سعيد بالفطره و بعضی از آنها شقی بالفطره هستند. به جالينوس حکيم نسبت میدهند که همين قول مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه») را گفته است.
قول دوم، قول بعضی از فلاسفه است که میگويند: اين انسان شقی بالفطره است، گرگ و درّنده است. خيلی از غربيها اين قول را اختراع کردند. بعد از جنگ جهانی اول و آن همه کشت و کشتار و آن همه جنايتها و خيانتهای بيخود که بعد جنگ جهانی دوم هم روی کار آمد و چه کشتهها داد، لذا رنگی به فلسفهی غرب داد و مثل نيچهها و دیگر فلاسفهی غربی گفتند: اين انسان شقی بالفطره است. انسان اين داعشيهای امروز و منافقان ديروز است و در ذات اينها شقاوت خوابيده است. اينها از گرگ بدتر و از هر درّندهای بدتر هستند، لذا وقتی فرصت پيدا کنند، آنوقت جنگ جهانی اول میشود که چندين ميليون نفر را بيخود کشتند؛ يا جنگ جهانی دوم میشود و هيتلر و آن همه کشت و کشتار؛ يا الان میشود که دنيای غرب چنين است. امريکا نمیتواند بيش از اين جنايت کند و الاّ بايد دو- سه سال يک مرتبه جنگی راه بيندازد و چندين هزار نفر را به کشتن دهد؛ برای اينکه اسلحههايش فروش شود و کدخدايی دنيای او باقی بماند.
قول سوم در مسأله که در فلاسفهی اسلام و فلاسفهی شرق مشهور است، ایت است که مثل بوعلیسيناها و صدرالمتألهينها، میگويند: اين انسان سعيد بالفطره است؛ «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذٰلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ«. اين انسان فیالذات فطرت بهشتی دارد و اگر شقاوت آمد، عرضی است؛ حال يا هوی و هوس است، يا شيطان است، يا محيط است، يا رياست طلبی و پولپرستی است و الاّ انسان سعيد بالفطره است. اين هم قول سوم در مسأله که فلاسفهی شرق مدّعی هستند که اسلام عزيز چنين میگويد و مدّعی هستند که داعيهی همهی پيامبرها نيز چنين است.
قول چهارمی که در مسأله هست و نديدهام کسی بگويد و نمیدانم چرا نگفتند، اين است که اين انسان مرکب از روح و جسم است. بُعد روحی همان عقل و فطرت و وجدان اخلاقی است و همان خليفةاللهی است و همان که میتواند انسان را برساند به جايی که به جز خدا نداند و اما بُعد ديگر، بُعد حيوانی است و از نظر بُعد حيوانی، شقی بالفطره است. به قول قرآن: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّي». نفس اماره است که داعشی و منافق درست میکند، نفس اماره است که دنيای غربِ الان را میسازد. قرآن میفرمايد: پستتر از هر ميکروبي،کسی است که فقط اين بُعد حيوانی را داشته باشد؛ «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ«؛ پستتر از هر ميکروبي، کسی است که عقل دارد و تعقل ندارد؛ فکر دارد و تفکر ندارد.
لذا اين انسان مرکب از روح و بدن و مرکب از صورت و ماده و به قول اينها مرکب از روح و جسم است. ترکيبش را نيز احدی نمیداند. در فلسفه خيلی بحث شده که آيا اين ترکيب مزجی است، يا ترکيب اتحادی است و وضع آن چگونه است. مرحوم حاجی سبزواری در منظومه، در بحث وجود ذهنی هفت- هشت صفحه در اين باره صحبت میکند و در آخر کار میگويد: نمیدانم. به راستی مشکل است که انسان نحوهی ترکيب را هم بگويد. اما آنچه میفهميم و قرآن میگويد و عقل و وجدان و اخلاق می گويد، این است که اگر آن بُعد روحی بتواند اين بُعد مادی را بُراق کند و استخدام کند، به جايی میرسد که به جز خدا نداند. ملائکه استکمال ندارند؛ برای اينکه اين بُعد مادی را ندارند. استکمال مختص انسان است و اين انسان است که توقف در او ممنوع است؛ اما بُراق میخواهد. مثل پيغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) بُراق میخواهد که به معراج برود، اين انسان هم بُراق میخواهد که سير من الحق الی الحق را شروع کند که هرچه جلو رود، به انتها نخواهد رسيد و توقف ممنوع است. اما اگر برعکس شد و اين بُعد مادي، آن بُعد معنوی را استخدام کرد، آنوقت معاويه میشود. به اميرالمؤمنين (عليه السلام) میگفتند: معاویه عجب عقلی دارد! حضرت میفرمودند: بگوييد: عجب شيطنتی دارد![5] عقل و فطرت و وجدان اخلاقی و به طور کلی بُعد معنوی را استخدام میکند و به آنجا میرسد که «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ«.
پس انسان از نظر بُعد معنوی سعيد بالفطره است و از نظر بُعد مادی شقی بالفطره است. ترکيبش را هم خدا میداند، اما اين را همهی انبيا و من جمله قرآن میفرمايند که اين تويی که اگر اين بُعد مادی را استخدام کني، میرسی به جايی که به جز خدا نداند و تويی که اگر اين بُعد مادی تو را استخدام کند، آنوقت پستتر از هر درّنده و پستتر از هر ميکروبی میشوی «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ«.
مائيم که پروردگار عالم اقتضائات هم برايمان درست کرده، من جمله صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و من جمله مقتضيات اسلام عزيز و اجتماع و غيره باریمان فراهم کرده است. مائيم که میتوانيم سعيد بالفطره يا شقی بالفطره شويم و اولی و دومی هر دو به عنوان ثانوی است و اينکه مرحوم آخوند به يک روايت تمسّک میکنند که «الشَّقِيُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ»،درحالی که مقام مرحوم آخوند خيلی بالا است، ولی اين مربوط به قانون وراثت است و ربطی به اين حرفها ندارد و به پدر و مادر میگويد: مواظب بچهات باش؛ قانون وراثت کار میکند.
«النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ»؛ يعنی ای انسان! میتوانی بوعلی سينا شوی، يا شمر بن ذیالجوشن شوي. حرّ بن يزيد رياحی چه تفاوتی با شمر بن ذیالجوشن داشت؟ او از کسانی شد که الان آقا امام زمان (روحی و ارواح العالمین له الفداء) به او سلام میدهد و چه مقام بالايی دارد و شمر بن ذیالجوشن هم به آنجا رسيد که امام حسين (عليه السلام) را کشت. پس انتخاب با خود او است؛ حال ببينيم بُعد مادی او را استخدام میکند و يا بُعد معنوی او را استخدام میکند.
خيال میکنم حرف من، حرف خوبی باشد و اگر نپسنديد، همان حرفی است که انسان سعيد بالفطره است و اگر شقاوتی پيدا شد، عرضی است و ذاتی نيست.
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ