أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
درباب کلمهی امر، يعنی الف، ميم، راء يک بحث دارند که آيا دلالت بر وجوب دارد يا نه.
مشهور بلکه اجماع گفتند اگر اين کلمه با مشتقاتش استعمال شود، دلالت بر وجوب دارد؛ اما استعلاء را شرط دانستهاند.
اگر يادتان باشد، ما ديروز استعلاء را شرط نمیدانستيم و میگفتيم: طلب دلالت بر وجوب دارد؛ اَمَرَ و مشتقاتش دلالت بر وجوب دارد. لذا میگفتيم: اگر عالی به دانی و دانی به عالی و متوسط به متوسط امر کرد، دالّ بر وجوب است. الاّ اينکه اگر عالی به دانی باشد، به جا است و به آن فرمان میگوييم. مثلاً پدری به پسرش میگويد: فلان کار را انجام بده. اگر هم پسری به پدرش گفت: برو فلان کار را انجام بده، دالّ بر وجوب است، اما بیادبی کرده است.
معمولاً مشهور، من جمله مرحوم آخوند در کفايه میگويند: اين دالّ بر وجوب نيست؛ برای اينکه استعلاء میخواهيم و استعلاء نيست، پس دالّ بر وجوب نيست و به طلب عالی از داني، فرمان میگوييم و به طلب دانی از عالی دعا و به طلب متوسط از متوسط، التماس میگوييم و التماس دالّ و دعا دالّ بر وجوب نيست.[1]
ديروز عرض میکرديم: ما در دعاهایمان، خيلی به خدا امر میکنيم، آيا اينها امر نيست و دالّ بر وجوب نيست؟ مثلاً کسی به راستی از خدا میخواهد که خدا او را از اولياء الله کند. معنای وجوب اين است که به راستی میخواهد. يا شما با رفيقتان نيم ساعت حرف میزنيد و همه آمرانه است؛ میگوييد: آقا بيا نماز بخوان و آدم شو و دست از گناه بردار. بگوييم: هيچکدام از اينها دالّ بر وجوب نيست. اما ظاهراً همهی اينها دالّ بر وجوب است و اينها طلب است و طلب يعنی وجوب. اصلاً در حاق طلب، وجوب خوابيده است.
لذا میتوان گفت: مستحبات طلب نيست. ما اوامر، نواهی، مستحبات، مکروهات و مباحات داريم؛ اوامر دالّ بر وجوب است و تفاوتی ندارد که با کلمهی «الف، ميم، راء» و يا امرتُ و آمرُکَ و يا با کلمهی افعل و ما فی معناها استعمال کنيم، بلکه «الف، ميم، راء» دلالتش صريحتر و بهتر و بالاتر است. پس «الف، ميم، راء» به معنای طلب، دالّ بر وجوب است، دليلش هم سيرهی عقلا و سيرهی متشرّعه است.
بعد دربارهی اينکه صيغهی افعل و ما بمعناها دالّ بر وجوب است، صحبت میکنیم و میگوییم که به ظهور و سيرهی عقلا تمسک میشود. همان ظهور و سيرهی عقلا در «الف، ميم، راء» هم به طريق اولی هست. اگر بخواهیم کسی را پيدا کنيم که بگويد: اگر بگويد: اِفعَل، اين دال بر وجوب است و اما اگر بگويد: «آمرُک أن تَضرب»، دالّبر وجوب نيست، پیدا نمیکنیم و کسی اين را نگفته و سيرهپسند و عقلاپسند نيست. پس میتوان گفت: اصل مطلب بديهی است. بديهی به اين معنا که طلب به واسطهی «الف، ميم، راء» دالّ بر وجوب است، بلکه وجوب آن آکد و تندتر از صيغهی افعل و ما بمعناها است.
اگر حرف مرا در مسألهی ديروز بپذيريد، برمیگردد به اينکه طلب دالّ بر وجوب است و تفاوتی هم ندارد که طلبِ عالی از دانی باشد، یا طلب دانی از عالی باشد و یا طلب متوسط از متوسط باشد. اگر طلب عالی از دانی باشد، به جا است و اگر طلب دانی از عالی باشد، امر است، اما بيجا و بیادبی است. بعضی اوقات فصاحت و بلاغت هم دارد؛ مثلا شما با رفيقتان نيم ساعت حرف میزنيد و او را امر به معروف میکنید. حتی حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) در رسالهی خود میفرمايند: امر به معروف و نهی از منکر بايد آمرانه باشد. نمیشود علوّ و استعلا هم باشد، الاّ اينکه حضرت امام بگويند علوّ و استعلا به خود بگيرد، اما بعيد است که ايشان بفرمايند؛ اما علی کل حالٍ میفرمایند: آمرانه باشد و لو دانی به عالی باشد؛ مثل اينکه پسر به پدر بگويد: دست از غيبتها و خرافتها بردار. حال امر میکند، علّو هم در کار نيست و امر هم است و دلالت بر وجوب هم دارد. يا گفتم: مثلاً شما نيم ساعت با رفيقتان آمرانه حرف میزنيد و از او طلب میکنيد و میگوييد: با پدرت مهربان باش، چرا به مادرت جسارت میکني؟ چرا بايد اين حرفها از تو سر بزند؟ دست از اين کارهايت بردار و غيره. همهی اينها امر است و همه دالّ بر وجوب است. یا نيم ساعت آمرانه با رفيقتان حرف میزنيد و خيلی عصبانی و با جوش و خروش میگوييد: ای نامرد! چرا میخواهی زنت را طلاق بدهي؟ ای بیمروت چرا با مادرت نمیسازي؟ همهی اينها طلب متوسط از متوسط، بلکه بعضی اوقات دانی از عالی است و همهی اينها دالّبر وجوب است، يعنی طلب است و ذات طلب، دلالت بر وجوب دارد.
مشهور حرفی دارند که مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه) هم متابعت کرده و آن اين است که میفرمايند: کلمهی «الف، ميم، راء» دالّ بر وجوب است. حال اَمَرَ يا آمر يا مأمور و غيره باشد؛ اين طلب به واسطهی الف ميم راء است. ما معنای عامی کرديم و گفتيم: طلب چه به به واسطهی طاء و لام و باء باشد و چه به واسطهی «الف، ميم، راء» باشد و چه به واسطهی افعل و ما بمعناها باشد، دال بر وجوب است. آنچه الان محل بحث است، راجع به «الف، ميم، راء» است.
ديروز گفتيم: «الف، ميم، راء» دو معنا دارد: يکی به معنای شيءٌ جامد است ويکی به معنای طلب مشتق است و طلب دال بر وجوب است. مرحوم آخوند هم میفرمايند: دالّ بر وجوب است. ما گفتيم: به خاطر سيرهی عقلا و سيرهی متشرّعه دالّ بر وجوب است و حتی در گفتگوها، اگر طلب دانی از عالی و حتی متوسط از متوسط باشد، دال بر وجوب است.
مرحوم آخوند به «الف، ميم، راء»هايی که در قرآن و در روايات آمده است، مانند: «الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»؛ یعنی بايد بترسد کسی که مخالفت امر خدا میکند از اينکه کارش فتنهانگيز شود و اين کارش او را جهنمی کند، تمسّک میکنند. مرحوم آخوند میفرمايند: نظير اين در قرآن زياد است و همه بر وجوب، آن هم وجوبِ آکد که تأکيدش از صيغهی افعل و ما بمعناها بيشتر است، دلالت میکند. فرمودهاند: کلمهی «الف، ميم، راء» يدلّ علی الوجوب لقوله تعالي: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.»[5] معمولاً محشين بر کفايه و مقرّرين بر کفايه هم همينطور فرمودهاند، يعنی تلّقی به قبول کردهاند که دليلِ بر وجوب، لفظ امری است که در قرآن آمده است.
اما در اينجا اشتباه مفهوم به مصداق شده است. مثلاً در همين آيهی «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ« که مرحوم آخوند تمسک میکنند، میگوییم: کدام امر؟ يعنی خدا گفته است: «صَلِّ»، خدا گفته است: «وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ».[7] بايد بترسيم که با اينها، يعنی با صيغهی افعل و ما بمعناها مخالفت کنيم. «عَنْ أَمْرِهِ» يعنی اوامر خدا، نه «الف، ميم، راء». در قرآن نداريم که پروردگار عالم با لفظ «الف، ميم، راء» گفته باشد نماز بخوان يا زکات بده؛ آنچه در قرآن داريم، صيغهی افعل ومابمعناها است. در قرآن آمده: «وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ» و قرآن میفرمايد: از مخالفت «وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ» و از مخالفت اوامر خدا، يعنی اوامری که با با صيغهی افعل و ما بمعناها در قرآن آمده است، بترس. به عبارت ديگر خدا گفته: نماز بخوان، پس نماز بخوان؛ خدا گفته: روزه بگير، پس روزه بگير؛ خدا گفته: زکات بده، پس تو زکات بده. لذا در «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ«، امر به مفهوم «الف، ميم، راء» نيست، بلکه مصداق «الف، ميم، راء» است و مرحوم آخوند مفهوم را به مصداق اشتباه کردهاند و فرمودهاند: «الف، ميم، راء» بر وجوب دلالت میکند؛ لقوله تعالی: «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ«. اگر مرحوم آخوند میخواست چنین بگوید، بايد آيهای پيدا کند که «الف، ميم، راء» روی آن آيه باشد و طلب هم در آن باشد و بگويد: بترس از اينکه اين امر را به جا نياوري، اما چنین چیزی در قرآن نداريم.
بنابراين اين فرمايش مرحوم آخوند در کفايه که ديگران هم آن را مفروغٌ عنه گرفتهاند و میبينيم در درسها و تقريرها حسابی در ميان علما و بزرگان مشهور شده که کلمهی «الف، ميم، راء» طلب است و دلالت بر وجوب میکند و مثل صيغهی افعل و ما بمعنا است؛ لقوله تعالی «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ«، به ايشان میگوييم: کلمهی امر در قرآن، يعنی «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ«، مصداقش چيست؟ آيا مصداقش «الف، ميم، راء» است، يا «وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ» است؟
بله «الف، ميم، راء» و کلمهی امر به معنای طلب است و اين طلب يک مفهوم است و اين مفهوم مصاديقی دارد و مصاديقش صيغهی افعل و ما بمعناها است که هزار مرتبه در قرآن آمده است، اما همهی آنها مصاديق طلب است. در قرآن کم است که بگويد: «اطلب منک الصلاة»، يا بگويد: «امرتُکَ بالصلاة»، اما «أَقِمِ الصَّلاةَ» در قرآن بيش از صد مرتبه آمده است.
خلاصهی حرف اين شد که طلب و همچنين «الف، ميم، راء» يعنی اين دو لغت، لغةً و عرفاً و سيرةً بر وجوب دلالت میکند. ممکن است کسی بگويد: دلالتش بالاتر از دلالت افعل و ما بمعناها است؛ برای اينکه مثلاً مرحوم صاحب معالم (رضواناللهتعالیعليه) در وجوب صيغهی افعل و ما بمعناها اشکال میکند و میفرمايد: به اندازهای در مستحب استعمال شده که مجاز مشهور شده است،[9] اما اين را در طلب و امر نگفته است، لذا بايد بگوييم آکد است. «طاء، لام، باء» و يا «الف، ميم، راء»، دلالت بر وجوب دارد و بنابر قول مشهور، استعلاء يا علوّ هم میخواهد و بنا بر قول ما استعلاء هم لازم نيست و دلالت بر وجوب دارد و وجوبش لقول اللّغة و لقول العرف آکد است. اما آيا صيغهی افعل و ما بمعناها دلالت بر وجوب دارد يا نه؟
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ