أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
در جلسهی قبل عرض کردم: در باب حقيقت و مجاز چهار حرف زده شده است.
حرف اول راجع به مجاز این است که گفتهاند: بايد قرينه باشد و الا استعمال مجاز غلط است؛ قراین را هم به يکی از بيست و چهار قرينه منحصرکردهاند و گفتهاند: اگر يکی از اين بيست و چهار قرينه باشد، مجاز صحيح است و الاّ غلط است. گفتم: در این باره، بحث شيرين و رسايی در مطوّل شده است.
این حرف خوب است، الاّ اينکه حرف دوم که از مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه) است، خيلی خوبتر است. ايشان میفرمايند: استعمال شيء در غير ما وضع له بالطبع است و به قرينه نيست؛ لذا بعضی اوقات يکی از بيست و چهار قرينه هست اما استعمال غلط است؛ بعضی اوقات هم يکی از بيست و چهار قرينه نيست، ولی میبينيم استعمال صحيح است. مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه) به «جری الميزاب» مثال زدند و گفتند: اين صحيح است و قرینهی آن، حال و محل است. اما در خيلی از جاها نمیتوان مجاز را با این قرینه استعمال کرد؛ مثلا اگر زيد در خانه نشسته است و ما به جای اينکه بگوييم: «الزيد جالسٌ»، بگوييم: «الدار جالسٌ»، اين همان «جری الميزاب» است؛ اما عرف و طبع نمیپسندد. يا مثلاً در «زيدٌ لفظٌ» هيچکدام از آن بيست و چهار قرينه نيست، اما طبع و ذوق ادبی میپسندد. لذا مرحوم آخوند حقيقت و مجاز را روی ذوق عرفی و ذوق ادبی بردند و گفتند: هرکجا طبع بپسندد، استعمال درست است و لو هيچکدام از بيست و چهار قرينه نباشد و هرکجا طبع نپسندد، استعمال غلط است و لو يکی از بيست و چهار قرينه هم باشد.
انصافاً این حرف، متين و عالی است. در جلسهی قبل گفتم: اين را بدانيد که مجاز نسبت به حقيقت، ده به يک است؛ حقيقت يکی است و مجاز ده مورد است. غالب الفاظ، مجاز بوده، يا مجاز هستند و طبع و عرف آنها را استعمال میکنند، بدون اينکه در نظر بگيرند آيا یکی از آن بيست و چهار قرينه هست يا نيست و همهی مجازها، روی همين طبع عرفی و ذوق ادبی میگردد. هرکجا مردم پسنديدند، ما میتوانيم استعمال کنيم و هرکجا عرف مردم نپسندد، ما هم نمیتوانيم استعمال کنيم.
حرف سومی که گفتم، حقيقت ادعائيّه بود که حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) روی آن خيلی پافشاری داشتند و با ذوقی آن را اثبات میکردند و از مرحوم صاحب وقايه تجليل میکردند.
انصافاً این حرف اگر بهتر از حرف دوم نباشد،کمتر نيست و البته از نظر ذوقی بهتر از حرف دوم است و آن این است که ما استعمال شيء در غير ما وضع له نداريم؛ بلکه لفظ را در حقيقت و در موضوعٌ له استعمال میکند و موضوعٌ له را ادعائاً توسعه میدهد. معنای «زيدٌ اسدٌ»، «زيدٌ کالاسد» نيست، بلکه ادعا میکند برای اسد دو موضوع است: يکی حيوان مُفترس و يکی رجل شجاع و وقتی دو فرد درست کرد، آن وقت میگويد: «زيدٌ اسدٌ». به قول ايشان، اصلاً «زيدٌ کالاسد» رکاکتی هم دارد. میخواهد بگويد: زيد در حرف زدن، در علم و در شجاعت شير است و اگر بگويد «زيدٌ کالاسد» اين رکاکت دارد و اما میگويد «زيدٌ اسدٌ»؛ يعنی شير است. مثلاً طلبه است؛ اما چون درايت و کفايتی دارد، میگويند عالم است. اين برای عالم دو فرد درست میکند: يکی مثلاً مجتهد جامع الشرايط و مجتهد متجّزی و يکی هم طلبهای که فتانت و زد و بند او خوب باشد و بعد میگويد: «زيدٌ عالمٌ». به اين حقيقت ادعائيّه میگويند.
انصافاً این حرف، بهتر از حرف مرحوم آخوند است و همه جا و هميشه استعمال شيء در ما وضع له میشود.
حرف چهارم، حرف استاد بزرگوار ما آقای بروجردی (رضواناللهتعالیعليه) است و چون از ابتکارات ايشان بود، ايشان بعضی اوقات به تناسب، اين ابتکار را میفرمودند. ايشان میفرمودند: در مجاز، استعمال شيء در غيرما وضع له نيست؛ بلکه استعمال شيء در ماوضع له است؛ اما ما وُضع له پلی برای رسيدن به معنای مجازي میشود. در «زيدٌ اسدٌ فی الدار»، «فی الدار» ما را از معنای حقيقی به معنای مجازی میبرد. ادعا در کار نيست، بلکه پيمودن راه ذوقی و راه ادبی است؛ استعمال شيء در ماوضع له است و اما اين کار را میکند، برای اينکه به معنای مجازی برسد؛ به قول ايشان موضوعٌ له پلی میشود برای رسيدن به معنای غير ماوُضع له. میگويد «زيدٌ اسدٌ» و اسد در معنای حقيقی استعمال شده، اما «فی الدار» ما را به معنای مجازی کشانده است؛ يعنی حيوان مفترس نيست؛ بلکه زيد شجاع است.
این حرف هم انصافاً از نظر ذوقی اگر بهتر از حقيقت ادعائيه نباشد، کمتر هم نيست.
اگر يادتان باشد، درحقيقت ادعائيّه گفتم: حقیقت ادعائیه در مطول آمده و سکّاکی حقيقت ادعائيّه را در استعارهی تخيليه استعمال کرده است؛ بعد هم ديگران، مثل مرحوم آخوند وشاگردهای مرحوم آخوند آن را در همهی مجازات آوردهاند. حرف آقای بروجردی هم ابتکاری است؛ يعنی در ادبيت گفته نشده، بلکه اين حرف آقای بروجردی است و حرف شيرينی است که بالاخره «زيدٌ اسدٌ» در همه جا- چه معنای حقيقی و چه معنای مجازي استعمال شيء در ماوضع له است. بله، گاهی با قرينه، معنای حقيقی ما را به معنای مجازی میکشاند و گاهی متوقف میشود و اگر متوقف شد، استعمال شيء در ما وضع له است و اگر متوقف نشد، استعمال شيء در غير ما وُضع له است.
همهی اينها خوب است و ذوق و ادبيت است و هر چهار قول انصافاً اقوال ادبی و خوب و مشهوری در ميان ادبا است؛ اما مسألهای که هست، اين است که در هر چهار قول، نمیتوانيم کليّت بگوييم و نقض دارد؛ مثلاً در «زيدٌ لفظٌ»، یکی از آن بيست و چهار قرينه در آن نيست، حقيقت ادعائيّه هم نيست و پل آقای بروجردی هم در آن نيست؛ اما استعمالش زياد است و اين چهار چيزی که بزرگان گفتهاند، هيچکدام ندارد.
استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) به مطلب توجه داشتند و میفرمودند: «زيدٌ لفظٌ»، نه حقيقت است و نه مجاز است. میفرمايند: «ضرب فعل ماضِ» نه حقيقت است و نه مجاز است؛ حقيقت نيست، چون زيد برای جثهی خارجی وضع شده و مجاز نيست، برای اينکه نمیتوان ادعا کرد و پل قرار داد و يکی از قرائن بيست و چهارگانه در آن نيست؛ بنابراين نه حقيقت است و نه مجاز است، ولی عرف پسند است و اين کافي است.
اما انصافاً اين فرار از بحث است و بايد در اين گونه چيزها توجيه ديگری کرد که ما میگفتيم: «زيدٌ لفظٌ»، زيد خارجی را نمیگويد، بلکه میخواهد زيد کلامی را بگويد و همينطور که مشهور است، برای هر چيزی يک وجود ذهنی و يک وجود لفظی و يک وجود خارجی هست؛ پس «زيدٌ لفظٌ» میخواهد وجود لفظی را بگويد. «ما يتلفظ زيدٌ»؛ يعنی به جای زيد، وجود لفظی را اراده کنيم. «ضَرب فعل ماض»؛ يعنی لفظ. ضرَبَ يک وجود ذهنی دارد ؛ يک وجود عينی دارد که کتک زدن ظالم به مظلوم است و يک وجود لفظی دارد که شرح امثله بر آن متوقف شده است پس ما میگوييم: «ضرب فعل ماض» وجود لفظی است.
اگر اين حرف مرا بپسنديد، آن وقت حقيقت میشود و استبعادی که حضرت امام فرمودند: نه حقيقت است و نه مجاز، از بين میرود و توجيهی در اين نقضها هست. مثلاً در «ضرب فعل ماض»، هيچکدام از آن بيست و چهار قرينه نيست، ادعا هم نيست و آن طبع مرحوم آخوند هست و اگر ما بگوييم: نه حقيقت است و نه مجاز است، نمیشود. پس يا حرف مرحوم آخوند را میگوييم که میفرمايند: اصلاً استعمال بالطبع است، نه بالوضع و عرف «زيدٌ لفظٌ» را میپسندد، درحالی که قرينه نيست، ادعا هم نمیتوان کرد، پل هم نمیشود قرار داد، اما طبع میپسندد. اين هم خوب است، اما باز کليّت دادن به حرف مرحوم آخوند کار مشکلی است.
لذا بر روی هم، در مثل «زيدٌ لفظٌ» و «ضرب فعل ماض» و امثال اينها يا عرض من را بفرماييد و بگوييد: مراد از اين الفاظ، وجود لفظی است. «زيدٌ لفظ» يعنی «ما يتلفظ به» و آن وقت حقيقت میشود و يا حرف مرحوم آخوند را بزنيد و بگوييد: «زيدٌ لفظٌ» مجاز است و آن قراین هم نيست، ادعا هم نيست و پل ابتکاری آقای بروجردی هم نيست، اما صحيح است. آن وقت مجاز بالطبع میشود و ما در مجاز، طبع میخواهيم؛ لذا اينطور میشود که در مجاز، طبع و ذوق میخواهيم؛ اما اينکه حتماً ادعا باشد، يا حتماً پل باشد، يا يکی از آن قرائن باشد، لازم نيست.
ان شاء الله مسألهی فردا راجع به تميز بين حقيقت و مجاز است که گفتهاند: به سه چيز است: يکی تبادر، يکی صحت حمل، يا عدم صحت سلب و يکی هم اطرّاد.
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد