أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسألهی دوم در اصول، مسألهی حقيقت و مجاز است.
حقيقت، استعمال لفظ در معنای ما وُضِعَ له و مجاز، استعمال لفظ در غيرمعنای ما وضع له است و اين مجاز فراوان است؛ شايد بتوان گفت: استعمال نود درصد الفاظ، مجاز است. مثلاً شايد بتوان گفت: اين المُنجد، معنای اولش معنای حقيقی و هفت- هشت ده معنای ديگرش مجازی است. استعمال شيء در ما وُضِعَ له نسبت به استعمال شيء در غیر ما وضع له، يک به ده است و معمولاً به مرور زمان، لفظ با قرينه، در غير ما وُضع له استعمال شده است. بله، بعضی اوقات مجاز مشهور شده است.
اگر يادتان باشد، صاحب معالم مدّعی هستند که امر از نظر معنای اولی دالّ بر وجوب است و اما مجاز مشهور است؛ يعنی از حقيقتی به حقيقت ديگر منتقل شده و امر دالّ بر استحباب است. شايد بتوان گفت: نود درصد از اين حقيقتها، حقيقت اولی نيست و حقيقت ثانوی يا حقيقت تعيّنی است؛ يعنی مجاز بوده و با قرينه استعمال شده و کم کم قرينه، گرفته شده و بدون قرينه استعمال شده و حقيقت تعيّني شده است. اگر يادتان باشد در وضع گفتيم: وضع دو قسم است: وضع تعيينی و وضع تعيّني، و وضع تعيّنی خيلی بيشتر از وضع تعيينی است؛ لاأقل يک در ده است. بنابراين استعمال شيء در غير ما وُضع له داريم.
استعمال شيء در غير ما وُضع له قرينه میخواهد که اگر يادتان باشد يا خوانده باشيد، مطوّل در باب چهارم، راجع به حقيقت و مجاز صحبت میکند و بيست و چهار قرينه درست میکندو میگويد: بايد يکی از اين بيست و چهار قرينه باشد تا بشود استعمال لفظ در غير ما وُضع له کرد؛ باید قرينهی سبب و مسبب، قرينهی حال و محل، قرينهی مجاورت، قرينهی مشابهت و امثال اينها باشد و الاّ استعمال غلط است.[1] مطوّل و مغنی کتابهای خوبی است و ادب و اديب درست میکند. اين قول تا این اواخر، قول مشهوری بود.
مرحوم آخوند (رضواناللهتعالیعليه) در جلد دوم کفايه منکر اين قول است و میفرمايد: ما اين بيست و چهار قرينهای که ذکر کردهاند، قبول نداريم. پس در باب مجاز چه بايد گفت؟ میفرمايند: يک امر ذوقی است؛ گاهی طبع و ذوق ادبيت استعمال شيء در غير ما وُضع له را قبول میکند و گاهی قبول نمیکند؛ اين دائر مدار ذوق است؛ هرکجا ذوق پسند باشد، میگوييم: استعمال شيء در غير ما وُضع له جايز است و هر کجا طبع و ذوق پسند نباشد، میگوييم: استعمال شيء در غير ما وضع له جايز نيست. مثلاً یکی از قراين، قراين حال و محل است؛ مثل اينکه آب از ناودان پايين میريزد و شما میفرماييد: «جری الميزاب»، درحالی که ناودان جريان ندارد، بلکه آب در ناودان جريان دارد. میگويند: به قرينهی حال و محل میگوييم: «جری الميزاب». گاهی هم مثلاً زيد از نظر شکل و شباهت، يا از نظر علمی و از نظر حسب و نسب مثل عمرو است و شما مشابهتی درست میکنيد و میگوييد: «زيدٌ عمروٌ». زيد عمرو نيست، اما «زيدٌ عمروٌ»، از نظر شباهت به يکديگر. در همين جا اگر زيد در خوردن يا در کارهای ديوانگی مثل عمرو باشد، «زيدٌ عمروٌ» غلط است؛ درحالی که مشابهت هست، اما ذوق نمیپسندد. یا در قرينهی حال و محل بگوييد: «زيدٌ دارٌ»؛ به قرينهی حال و محل، زيد خانه است و به جای اينکه بگوييد: «زيدٌ فی الدار» بگوييد: «زيدٌ دارٌ»، طبع اين را نمیپسندد، درحالی که يکی از آن قراين، يعنی قرينهی حال و محل موجود است.
و اما بعضی اوقات یکی از آن بيست و چهار قرينه نيست، اما استعمال عالی است؛ مثل: «زيدٌ لفظٌ»، «ضَرَبَ فعلُ ماضٍ»؛ همهی اينها مجاز است درحالی که هيچکدام از قراين بيست و چهارگانه در «زيدٌ لفظٌ» و «ضربَ لفظٌ» نيست و ما بايد در مجاز، به ذوق و طبع عرفی خود نظر کنيم؛ هرکجا عرف بپسندد، استعمال شيء در غير ماوُضع له جايز است و هرکجا نپسندد، جايز نيست و لو يکی از قراين هم در کار باشد.
يادم نمیرود آقای مجاهدی که از علمای بزرگ بود و ترک هم بود، کفايه میگفت و من مدتی به درس کفايه ايشان میرفتم و انصافاً خوب کفايه میگفت و مسلط بر کفايه بود، ایشان در اينجاها مثال میزد و میگفت: در قضيهی حال و محل «جری الميزاب» درست است، اما حال، زيد رفته تطهير کند و بر سر مستراح نشسته است، اگر بگوييد: «زيدٌ مستراحٌ»، اين فحش است، درحالی که با قضيهی حال و محل میتوان آن را درست کرد؛ اما هر حال و محلی نمیشود. مثالی که من زدم این بود که اگر «زيدٌ فی الدار» را به قرينهی حال و محل «زيدٌ دارٌ» و يا «دارٌ زيدٌ» بگوییم، هر دو غلط است؛ هم استعمال حال در محل و هم استعمال محل در حال غلط است. اما همين «زيدٌ دارٌ» که غلط است، اگر اين زيد کارهای شجاعانهای انجام دهد، میگوييم: «زيدٌ اسدٌ»، به قرينهی مشابهت و به قرينهی صفتی که دارد؛ درحالی که همين «زيدٌ دارٌ» غلط است، «زيدٌ اسدٌ» صحيح است. به عبارت ديگر استعمال عرفی است؛ هرکجا عرف بپسندد، استعمال شيء در غير ماوضع له میکنيم و هرکجا عرف نپسندد، استعمال شيء در غير ما وضع له نمیکنيم.
اين حرفِ مرحوم آخوند، انصافاً حرف خوبي است؛ لذا تقريباً از زمان مرحوم آخوند به بعد، اين قضيهی قرينههای بيست و چهارگانه موقوف شده و میگويند: اين قضيهی قراین بيست و چهار گانه، کليّت ندارد و بعضی اوقات قرينه هست و استعمال غلط است و بعضی اوقات قرينه نيست و استعمال صحيح است.
حرف ديگر در حقيقت و مجاز، حقيقت ادعائيّه است. سکاکی در مطوّل،در استعارهی تخليّة، حقيقت ادعائيّة را درست کرده است،[3] اما بعد از سکاکي، يک قول خيلی مشهوری شده است؛ حتی بزرگان دربارهی آن کتاب نوشتهاند. مرحوم آقا شيخ محمد رضا مسجدشاهی که از شاگردان مرحوم آخوند و از حرافين درس مرحوم آخوند بوده و اديب بالا و ملاّی بالايی بوده است، کتابی به نام وقايه[4] دارد و در آنجا اين حقيقت ادعائيّه را خيلی پرورش داده است. خيلی از بزرگان، من جمله استاد بزرگوار ما حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) قضيهی مجاز را همين حقيقت ادعائيّه میدانند[5].
اين حقيقت ادعائيّه از نظر ذوقی، بهتر از حرف مرحوم آخوند است و انصافاً چيز خوبی است. اينها میگويند: در مجاز، استعمال شيء در ما وُضع له است؛ یعنی وقتی میگويم: «زيدٌ اسدٌ»، همان حيوان مفترس را در نظر میگيرم، اما ادعا میکنم زيدِ شجاع، حيوان مفترس است. وقتی ادعا کردم، اسد را حقيقتاً بر زيد حمل میکنم و مدعی میشوم اين اسد دو فرد دارد: يکی زيد است و يکی هم حيوان مُفترس است؛ لذا همينطور که میگويم: «الاسد اسدٌ»، میگويم: «زيدٌ اسدٌ» که يکی حقيقت واقعیه و يکی حقيقت ادعائيّه است.
حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) به قضيهی يوسف و زليخا مثال میزدند که وقتی يوسف را وارد جلسه کردند، زنها گفتند: «ملکٌ». ايشان میفرمودند: ذوق شعری و ذوق فقهی اقتضا میکند که بگوییم: زنها برای ملائکه، فردی به نام يوسف درست کردند و گفتند: «هذا ملک، ليس ببشر» و هم صورت مثبت آن را گفتند، هم صورت منفی آن را گفتند. آيا به راستی تخيّل کردند که او ملک است؟ ما هم حقیقت ادعائیه زياد داريم؛ مثلا به کسی که فردی سالم و متدين و متّقی است، گاهی میگوييم: تالی تلو معصوم است و گاهی میگوييم: اين ملک است، ولی نمیگویيم: «هذا کالملک»؛ چون اين خيلی اهميت ندارد و وقتی اهميت پيدا میکند که ملک را بر زيد حمل کنم و بگويم: «زيدٌ ملک»؛ زيد ازملائکه است. اما تعريف اين نيست که زيد مثل ملائکه است.
لذا اينطور نيست که تقدير گرفته باشند و استعمال شيء در غير ما وُضع له کرده باشند، بلکه حقيقت ادعائيّه است و در بزرگانی مثل صاحب وقايه، حضرت امام و خيليها و غالباً مثل مرحوم نائينی در باب حقيقت و مجاز میگويند: قضيهی حقيقت و مجاز، قضيهی ادعاست و اين ادعاست که اين تشبيه را درست میکند و اسمش را حقيقت ادعائيّه میگذارند؛ يعنی برای محمول دو فرد درست میکنند: يکی فرد موضوعٌ له و خارجی و واقعی و يکی هم فرد ادعائی و وقتی دو فرد درست کردند، واقعاً اسد را بر زید حمل میکنند و اين حقيقت و مجاز ادعائيّه میشود. در همه جا آن بيست و چهار قرينه نيست. البته در همین جا هم بايد با قرينه باشد و صحنهای باشد و آن صحنه قرينه باشد تا بگوييم: «زيدٌ اسدٌ»؛ لذا اگر مثلا زيد خيلی بخورد، ادعای «زيدٌ اسدٌ» غلط است، يا اگر پرخاشگر باشد، ادعای «زيدٌ اسدٌ» غلط است؛ اما اگر شجاع باشد، «زيدٌ اسدٌ» صحيح است.
البته اينطور نيست که بشود هر چيزی را ادعا کرد که فرد است، بلکه ادعا بايد عرف پسند و ذوق پسند و شعر پسند باشد و اين حقيقت ادعائيّه در قرآن شريف هم هست و آن قرينههای بيست و چهارگانه لازم نيست؛ بلکه هرکجا ادعا صحيح باشد، حمل درست است و هرکجا ادعا صحيح نباشد، حمل درست نيست و ذوق و شعر بايد تشخيص دهد.
حرف سوم هم از استاد بزرگوار ما آقای بروجردی (رضواناللهتعالیعليه) است که ان شاء الله در جلسه بعد عرض میکنیم.
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
. تهذیب الاصول، تقریر بحث سید روح الله خمینی، جعفر سبحانی ، ج1، ص63