أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
ميلاد پربرکت حضرت اباالفضل العباس (عليه السلام) را به همهی شما تبريک میگويم و از طرف همهی شما، اين ميلاد پربرکت و این عيد را به ساحت مقدّس حضرت ولی عصر (روحنا فداه) تبريک میگويم و از طرف همهی شما از حضرت زهرا (سلام الله عليها) میخواهم صاحب جلسه شوند و نظر لطفی به همهی ما عنايت کنند و با عيدی گرفتن از حضرت زهرا (سلاماللهعليها) از جلسه بيرون برويم.
مسألهای که عنوان فرمودهاند، وجود خارجی ندارد؛ لذا اگر در عروه نيامده بود، خيلی بهتر بود. مسأله، علمی است و يک سؤال است و جواب سؤال هم خيلی مشکل است؛ لذا هفت هشت قول در مسأله هست.
مسأله اين است که اگر در يک جا شش ماه روز باشد و شش ماه شب باشد، چطور باید نمازهای يوميّه را خواند و روزهی ماه مبارک رمضان را گرفت؟
بعضی جرأت کردهاند و گفتهاند: نماز و روزه بر اين شخص واجب نيست. گفتهاند: شرط وجوب، تمکّن است و اين تمکّن ندارد، پس اصلاً واجب نيست؛ اگر هم شرط واجب باشد، تحصيل آن ممکن نيست بنابراين تکليف ساقط است.
اما اين قول انصافاً وحشتناک است، لذا همه میگويند: اين قول بعيد است و نبايد اين قول را در اقوال آورد. اين شخص به هر اندازه که ممکن باشد، حتماً بايد نماز بخواند و حتماً باید روزه بگيرد و حتماً باید اعمالش را به جا بياورد. لذا قول اول مطرود است.
قول دوم، قول مرحوم سيّد در عروه است که میفرمايد: شهری يا کشوری که نزديک آنجاست، مناط قرار دهد؛ مثلاً اگر شهری يا مملکتی شبانه روزش مساوی است و شش ساعت روز و شش ساعت شب است، مثل همان شهر عمل کند. لذا يکی از شهرهای متعارف را مناط قرار دهد.
برای قول مرحوم سيد هم وجهی ديده نمیشود؛ برای اينکه آن شهر- مثلاً امريکا- ربطی به اینجا ندارد که اين زندگی میکند. مثلاً کسی مسلمان است وبه آنجا رفته و میخواهد زندگی کند، حالا بگوييم: چون امريکا متعارف است، پس هرکاری امريکائيها میکنند، اين هم بکند. معلوم نيست چه چيزی در نظر مرحوم سيّد بوده است.
شايد مرحوم سيد بخواهند بفرمايند: اين امر قراردادی است، لذا مثلاً خودش چهار تا شش ساعتی درست کند و نماز صبح را سر شش ساعت و نماز ظهر و عصر را سر شش ساعت ديگر و نماز مغرب و عشا را سر شش ساعت ديگر و نماز شب و وتر و غيره را در ساعات چهارم بخواند.
دليلی برای این حرف نيست، اما بهترين حرفها است. حرف مرحوم سيد (رضواناللهتعالیعليه) را هم همینطور معنا کنيم و بگوييم: اينکه ايشان فرمودهاند: بُلدان متعارف را مناط قرار دهد، میخواهند بفرمايند: در بُلدان متعارفه يک قرارداد درست میکند. يک دفعه مثلاً وقت امريکا را قرارداد قرار میدهد؛ يک وفعه وقت لندن را قرارداد قرار میدهد و يک دفعه شبانه روز را شش ساعتی میکند. اين حرف دليل ندارد، اما بهتر از قول اول و دوم تقريب ذهن دارد.
قول اول مطرود است، قول سيّد هم اگر بخواهيم به ظاهر عبارت جلو برويم، مطرود است، اما قول قراردادی و اينکه خودش تعيين کند و بالاخره سه ماه نماز بخواند و يک ماه هم روزه بگيرد. حالا اگر وقت دقيقش هم در نماز و روزه از بين میرود و نمیتواند به دست بياورد، طوری نيست.
بعضی از بزرگان از محشين بر عروه میفرمايند: وطن خودش را اصل قرار دهد؛ مثلاً اگر در ايران زندگی میکرده، از روی تقويم ايران در آنجا صبح و ظهر و مغرب و عشا و شب و طلوع فجر قرار دهد.
اين هم وجهی ندارد، غير از اينکه کسی بگوید: استصحاب میکنیم. اما استصحاب هم در اینجا جاری نيست؛ برای اينکه قضيهی متيّقنه غير از مشکوکه و قضيهی مشکوکه غير از متيّقنه است.
اما چيزی که در مسأله هست، اين است که اصلاً در اینجاها شش ماه شب و شش ماه روز نيست، بلکه بيست و چهار ساعت روز و بيست و چهار ساعت شب است و اصلاً قابل زندگی کردن نيست و خانه و کاشانهای هم نيست. در روی کرهی زمين بعضی جاها هست که يک ماه روز و يک ماه شب است وبعضی جاها شش ماه روز و شش ماه شب است و بعضی جاها بيست و چهار ساعت روز و بيست و چهار ساعت شب است؛ اما همه کوه و دره و بيابان و ابر و برف و سرما است و اصلاً فرمايش مرحوم سيّد (رضواناللهتعالیعليه) وجود خارجی ندارد. لذا اگر مرحوم سيّد مسأله را متعرض نمیشدند، بهتر به مقام سيّد میخورد.
این مسأله، مثل مسائل قبلی است که ايشان بعضی اوقات متعرض میشوند. چند روز قبل مسألهای داشتند که میگفتيم اين مسأله وجود خارجی ندارد و آن مسأله این بود که اگر ماه را قبل از ظهر ديدند و يا بعد از ظهر ديدند، بايد چه کنند؟ گفتيم: اصلاً محال است که ماه شب اول را در روز- چه قبل از ظهر و چه بعد از ظهر- ببينند که اگر قبل از ظهر ديدند، بگويند: اول ماه است و اگر بعد از ظهر ديدند، بگويند دوم ماه است. [2] اين اصلاً وجود خارجی ندارد. لذا آنجا هم میگفتيم: اينگونه مسائل ولو اينکه فرض طلبگی است و آن وقتها اينطور بوده که طلبهها حال داشتهاند و يک زندگی بیپول، اما خوش و خرّمی داشتهاند و وقتی دور هم مینشستند، بعضی اوقات فروعات خوبی عنوان میکردهاند و بعضی اوقات هم برای اينکه همديگر را گير بيندازند، معماوار حرف میزدهاند. مجالس خوب و عالی بود. اگر آدم بخواهد شوخی کند و متلک طلبگی بگويد، حرفی است، اما اگر اينگونه مسائل در فقه و آن هم در عروه نرود، خيلی بهتر است؛ چرا که عروه انصافاً کتاب مقدسی است. مرحوم سيد فقيه رسايی بودهاند؛ فقيهی بودهاند که در فتوا نه تند بودهاند و نه کند بودهاند.
مسألهی بعد از مسائل به درد بخور است و آن اين است که اگر روزه ترک شده باشد، چه کسانی بايد روزهی قضا بگيرند؟
میفرمايند: سه دسته:
يکی اينکه بايد بالغ باشد و روزه از او عمداً يا سهواً ترک شده باشد. ديگری اينکه بايد عاقل باشد و روزه عمداً يا سهواً از او ترک شده باشد و ديگری اينکه مسلمان باشد و روزه عمداً يا سهواً از او ترک شده باشد.
هر سه از ضروريات دين و فقه است. «رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الصَّبِيِّ حَتَّى يَحْتَلِمَ وَ عَنِ الْمَجْنُونِ حَتَّى يُفِيقَ».[4] در کافر هم روايت زياد است و فقها به هر بابی که میرسند، میگويند: «يشترط فيه الاسلام»؛ مثلاً به باب نماز که میرسند، میگویند: «يشترط فيه الاسلام»؛ به باب روزه هم که میرسند، میگویند: «يشترط فيه الاسلام».
اختلافی هست که اگر کسی کافر باشد، آيا فروعات هم برای او واجب است يا نه؟
در ميان فقها مشهور شده که کافر- يهودی يا نصرانی يا بهايي- «يکلّفُ بالفروع کما يکلّف بالاصول». لذا در روز قيامت به او میگويند: چرا نماز نخواندی؟ میگويد: نمیتوانستم. آنوقت میگويند: چرا مسلمان نشدی؟ و تارک الصلوة يا تارک الصوم يا تارک الحج عقاب دارد.
اين حرف، قول مشهوری شده است، اما دليل حسابی روی آن نيست؛ چرا که اسلام شرط وجوب است؛ یعنی اگر کسی مسلمان است، نماز برايش واجب است؛ «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ». همهی اينها قيد وجوب است و قيد واجب نيست که بخواهيم تحصيل کنيم؛ همه قيد وجوب است و مثل وجوب حج است. وقتی چنين باشد، کافر به خاطر کفرش، «هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»،. راجع به سنّی هم، روایت داریم که کسی سنی بود و شیعه شده بوده و زياد نماز میخواند و میگفت: نمازهايم باطل بوده و الان میخواهم نماز بخوانم. امام صادق (عليه السلام) به او فرمودند: گناه آن حالتی که داشتی، از نماز نخواندن تو بالاتر بود. حال که خدا توفيق داده و شيعه شدهاي، شکر کن و لازم نيست قبليها را بخواني. مخصوصاً قاعدهی جبّ میگوید: «الْإِسْلَامُ يَجُبُ مَا قَبْلَهُ»؛[9] اگر کسی مسلمان شود، فکر گذشته را هم نکند که نماز نخوانده، يا روزه نگرفته و غيره. البته اگر حقالناس داشته باشد اين حقالناس الان هم هست و بايد ادا کند و اما راجع به حقالله دليلی نداريم که بگويد: حقالله هم مثل نماز قضا است، بلکه قاعدهی جبّ میگويد: واجب نيست. معنای قاعدهی جبّ اين است: تو که مسلمان شدی، اول تکليفت تو است. همینطور که الان مرحوم سيد و ديگران به هر بابی میرسند، میگويند: «يشترط فيه الاسلام». اين دوش به دوش عقل است. آدمی که ديوانه است، هيچ چيز برايش واجب نيست؛ به قول آن ديوانه که میگفت: «اخذ ما وهب، سقط ما وجب»؛ خدا عقلم را گرفته و نمازم را هم ساقط کرده است.
راجع به صبی هم همين است. اين سه شرطی که مرحوم سيد میکنند، شرط وجوب است و شرط واجب نيست. نابالغی نماز خوانده و نماز برايش واجب نبوده تا بخواند؛ يا آن ديوانه روزه نگرفته است؛ زيرا روزه برايش واجب نبوده که بگيرد. عقل شرط وجوب است و مثل استطاعت میماند. من جمله اسلام هم مثل عقل است و هيچ تفاوتی ندارد. اين مسلمان نيست و نماز هم برای او واجب نيست، به اين معنا که کفر نمیگذارد نماز بخواند. اگر بخواهد نماز بخواند، بايد اول شرط واجب، يعنی مقدمه را تحصيل کند و بعد از آن نماز بخواند. مثل واجب الحج است که اگر کسی واجبالحج باشد، بايد مقدماتش را تحصيل کند و اگر مقدمات را تحصيل نکند، واجب الحج نيست. اما به او میگويند: چرا تحصيل واجب نکردی: و به اين کافر هم میگويند: چرا مسلمان نشدي؟ میگويند: چرا نماز نخواندی؟ آنوقت میگويند: چرا مسلمان نشدي؟ و اما اگر برای کفرش يک کتک بزنند، برای نمازش يک کتک بزنند و برای خمس و زکات و حج و امثال اينها يک کتک بزنند، وجهی ندارد.
در باب سنی هم همين حرف را میزنيم؛ سنّی هم اعمالش باطل است. هم به حسب فقه ما اعمالش باطل است و هم به حسب اينکه ولايت ندارد؛ «بُنِی الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَايةِ وَ لَمْ ينَادَ بِشَی ءٍ كَمَا نُودِی بِالْوَلَايةِ». وقتی ولايت نداشته باشد، مثل يهودی است و هيچ تفاوتی ندارد. حال اگر اين سنی مستبصر شد، طبق «الْإِسْلَامُ يَجُبُ مَا قَبْلَهُ»، به او میگويند: گذشتهها گذشته است. لذا روايت صحيحالسند هم داريم که کسی مستبصر شده بود و خيلی نماز میخواند، امام صادق (عليه السلام) به او فرمودند: چرا اينقدر نماز میخوانی؟ او گفت: نماز قضای زمان سنّیگری را میخوانم. حضرت فرمودند: آن حالی که داشتی، خيلی از نماز نخواندن تو بدتر بود و الحمدلله حالا که مستبصر شدی، «الْإِسْلَامُ يَجُبُ مَا قَبْلَهُ».
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد