أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
مسألهی امروز در عروه نيامده است، اما در ميان أهل علم، مسألهی مشهوری شده است و اختلاف بالايی هم در مسأله دیده میشود. مسأله اين است که آيا با چشم مسلّح میتوان ماه را اثبات کرد يا نه؟
بعضی فرمودهاند: آري، چشم مسلح مثل عينک است؛ همينطور که عينک چيزهای کوچک را بزرگ مینماياند و حجت است، آن مسلّح هم برای چشم مثل عينک است و مینماياند که ماه در افق است. بنابراين حجت است.
کسانی که مشهور در ميان أصحابند، میفرمايند: نه؛ برای اينکه چشم مسلّح غير عرفی است و اگر شما چيزی را با دقت عقلی درست کنيد، نمیتواند موضوع احکام واقع شود؛ موضوع احکام را بايد از عرف گرفت و اما اگر بخواهيم موضوع احکام را از دقت عقلی و دقت صنعتی بگيريم، حجت نيست و نمیتواند موضوع حکم واقع شود.
مثلاً مرحوم آخوند در باب استصحاب مثال میزنند و میفرمايند: اگر مثلاً حوضی کُر بود و مقداری از آن رفت و يا مقداری از آن را برداشتيم و شک کرديم که آيا اين آب کُر است يا نه؛ اگر بخواهيم دقت عقلی را به کار بيندازيم، موضوع اول غیر از موضوع دوم است؛ موضوع اول آب بالای پاشوره بود و الان پائين پاشوره است. لذا قضيهی متيّقنه، غير از مشکوکه و قضیهی مشکوکه، غير از متيّقنه است و استصحاب جاری نيست. اگر موضوع را از عقل بگيريم، حتماً عقل دقّی میگويد: اين آب غير از آن آب است، پس استصحاب جاری نيست؛ اما اگر هاذويت و وحدت را از عرف بگيريم، عرف تسامح میکند و هاذويت را حفظ میکند و میگويد: «هذا الماء کان کرّا الان يکون کذلک». شارع مقدس هم میگويد استصحاب حجت است و الاّ اگر بخواهيد موضوع «وَ لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ» را از عقل بگيريد، هيچ کجا استصحاب نداريم و بايد اين استصحابی که در فقه ما چکشی برای مراجع است، کنار بگذاريم.
اين ربطی به استصحاب هم ندارد، بلکه موضوعات همهی احکام را باید از عرف گرقت؛ برای اينکه احکام برای عرف گفته شده، نه برای فلسفه، احکام برای مردم، با آن عرفيت و عقل سادهای که دارند گفته شده و طبق فهم عرف، بايد موضوعات را بگيريم. لذا حتی بعضيها میگويند: اگر برای فهم احکام، برويم در دقايق فلسفی، باز حجت نيست، فهم احکام هم حجت نيست؛ برای اينکه احکام برای عموم مردم گفته شده است، نه برای خواص. از همين جهت هم در ميان اصحاب مشهور است که هرکه عرفيتش بهتر باشد، اعلميتش مسلّمتر است. حتی مثلاً مشهور است که بعد از مرگ ميرزای شيرازی بزرگ (رضواناللهتعالیعليه)، آقا سيد محمد فشارکی خيلی از نظر علم و عمل بالا بوده، کسی هم به نام ميرزا محمد تقی شیرازی خيلی در ميان طلبهها و فضلا بزرگ بوده است. آقا سيد محمد پسرش را پيش او فرستاد که اعلم کيست؟ میخواهم زن و بچهام را به او ارجاع دهم. او گفته بود: به پدرت بگو: اگر مناط دقتهای عقلی است، تو از من اعلم هستی و اگر مناط فهم عرف است، من از تو اعلم هستم. مرحوم آقا سيد محمد فشارکی فرموده بود: مناط در فقه، فهم عرفی است، نه فهم دقّی عقلي، بنابراين تو اعلم هستی و زن و بچهام را به تو ارجاع میدهم.
بالاخره در فقه ما اين يک امر مسلّمی است که ما در موضوعات احکام، بلکه در فهم احکام بايد ذهن عرفی خود را حفظ کنيم. حتی مقداری بالاتر، مرحوم حاج آقا مصطفی (رضواناللهتعالیعليه) از پدرش قضيهای نقل میکند و میگوید: رسم حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) اين بود که هر شب ساعت 9 به حرم مشرف میشدند و يک شب حرم ايشان تعطيل نشد. اما يک شب به جای اينکه باران بيايد، شن میآمد و هوا خيلی بد بود، ولی ايشان برای رفتن به حرم مهيا شدند. بعضی از رفقا مرا مأمور کردهاند که مانع شوم. آمدم مسألهای از ايشان پرسيدم و گفتم: آيا اميرالمؤمنين علی (عليه السلام) دور و نزديک دارد؟ فرمود: نه، احاطهی امامت بر ماسوی الله است. گفتم: اگر دور و نزديک ندارد، امشب اين زيارت را در خانه بخوانيد. اگر در حرم سلام دهيد، جواب میدهند و اگر در اینجا هم سلام دهيد جواب میدهند؛ همينطور که در زيارت آمده «تَسْمَعُ كَلَامِي وَ تَرُدُّ سَلَامِي». حضرت امام (رضواناللهتعالیعليه) تبسّمی کردهاند و عبا را به دوش گرفتند و گفتند: ذهن عوامانهی ما را از ما نگير.
لذا اين فهم احکام، مطلقا- چه در فقه و چه در تشخيص موضوعات و چه در اعتقادات- بايد روی متعارف باشد. پایين باشد، نفهمی و اخباريگری است، بالا هم، دقت فلسفی است و اسلام برای فلسفه نيامده است. لذا بالا افراط، پایین تفريط و حد متوسط عرف است. مرحوم ميرزای قمی عرف را به «ذهنِ فقيه، خالی از اصطلاحات» معنا میکند. اين يک قاعدهی کلی است که ما بايد در فقه مراعات کنيم و با ذهن عرفي، خالی از اصطلاحات فلسفی و خالی از اصطلاحات صنعتی و مکبرّات و خالی از گفتههای افراطی باشد. همينطور که بايد ذهن را بالا آورد و اخباريگری و تفريطگری و گرفتن ظاهر روايت نباشد؛ بايد افراط و تفريط نباشد، بلکه باید حدّ توسط در گرفتن موضوعات باشد و میگويند: موضوعات را بايد از عرف گرفت و اين امر در فقه ما مسلّم است.
لذا مرحوم شيخ انصاری در استصحاب مفصل صحبت کردهاند، مرحوم آخوند و همهی کسانی که اصول نوشتهاند، مفصل صحبت کردهاند و بالاخره به اینجا رسيدهاند که نه تنها استصحاب، بلکه همهی موضوعات احکام را بايد از عرف گرفت و اگر در دقتهای عقلی رفتيم، گير میکنيم. مثلاً شما دست و سرتان را با حنای نجس، حنا بستيد. بعد رفتيد زير شير آب و دست و سر را شستيد، که رنگ حنا باقی مانده بود، ولی جرم آن از بین رفته بود. دست و سر و صورت شما پاک است و اين رنگ حنا است و خود حنا نيست و رنگ غير از حنا است. اين يک امر عرفی است و الاّ با دقت عقلي، عَرَض است و عرض نمیتواند بدون معروض قائم باشد. عقل دقی فلسفی ما میگويد: اجرام حنائيه در اين دست هست، لذا رنگ هست و رنگ بدون حنا محال است. اما عرف میگويد: رنگ حنا، غير از حنا و حنا غير از رنگ است. مثلاً پيراهن شما خونی است و اين خون جرم دارد؛ شما جرم را میگيريد و رنگ خون میماند. عرف میگويد اين رنگ است و خون نيست، پس پاک است. میگوييد: سرخ است، رنگ خون است و ممکن نيست عرض بدون معروض باقی بماند و چطور میشود عرض باشد و معروض نباشد؟ میگويند: اينها را نگو؛ برای اينکه عرف رنگ خون را با خون دو چيز میداند.
مسلّما در اسلام و فقه ما هم همين است که اگر خون رفت و رنگش ماند، پاک است. یا مثلاً برای استنجا رفتيد و بيرون آمديد و دستتان بو میدهد. عرف میگويد: اين دست را شستی و پاک است، مخرج غائط را هم شستی و پاک است. اما دقت فلسفی میگويد: بو عرَض است و معنا ندارد بدون معروض موجود باشد، پس ذرات نجاست در دست و مخرج غائط تو هست پس بايد بگويی نجس است. میگويد: اين حرفهای طلبگی را نزن؛ برای اينکه بو غير از نجاست و نجاست غير از بو است. بوی نجس، پاک است، ولی خود نجس، نجس است.
لذا اين حرف همه جا پيش فقها مسلّم است؛ يعنی يک جا را پيدا نمیکنيد که فقها قبول نداشته باشند؛ هرکجا دقت عقلی جلو بيايد، نه موضوع درست میکند و نه حکم درست میکند. حکم درست کردن با دقت عقلی نمیشود، موضوع درست کردن هم با دقت عقلی نمیشود؛ برای اينکه اگر روی دقتهای عقلی رفتيم، در خيلی جاها میمانيم. من جمله همين استصحابی که فقها تصريح میکنند که موضوع استصحاب و وحدت قضيهی متيّقنه و مشکوکه را بايد از عرف گرفت، اگر بخواهيم از عقل بگيريم، يک جا را نمیتوان پيدا کرد که قضيهی متيّقنه و مشکوکه وحدت داشته باشد. اگر شما يقين داشتی چيزی پاک است و بعد شک کني، بالاخره تغييری در موضوع پيدا شده، اما اين تغيير اگر تغيير عرفی باشد و عرف ببيند، میگويد: استصحاب جاری نيست و قضيهی متيّقنه غير از مشکوکه و قضيهی مشکوکه غير از متيّقنه است و اما اگر از عرف بگيريد، حتی مثلاً میبيند آب کم شده، اما به کمی آب نظر ندارد و به قول بزرگان هاذويت محفوظ است و میتواند بگويد: «هذا الماء کان کرّا الان يکون کذلک». درحالی که با دقت عقلی هاذويت محفوظ نيست و خيلی از آب رفته است. قضيهی مشکوکه غير از متيّقنه و قضيهی متيّقنه غير از مشکوکه است.
همهی اين حرفها از فقها بود و حتی مثالهای عوامانهای که زدم، پيش اصحاب مسلّم است و يک قاعدهی کلی اين است که احکام و فهم احکام بايد از ذهن عرفی گرفته شود، نه از ذهن دقی عقلي. اگر بخواهيم احکام را با ذهن دقی عقلی معنا کنيم، در دردسر عجيبی میافتيم و اين معلوم است؛ برای اينکه طرف خطاب شارع مقدس مردم و عرف مردم است و وقتی عرف مردم باشد، بايد ببينيم که عرف در اين باره چه میگويد و هرچه گفت، گرفتن موضوع آن حجت است، فهم احکامش هم حجت است و اگر متعارف مردم حرف را نپسنديدند، حکم حجت نيست، موضوع هم حجت نيست.
وَصَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد