جستجو :
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً
امروز: ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر


 
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ دوازدهم: انسان، حامل امانت الهی
  • پيام تسلیت در پى شهادت حجت‌الاسلام والمسلمين سيدحسن نصرالله
  • پیام در پی جنایات اخیر رژیم صهیونیستی در لبنان
  • پيام تسلیت در پی حادثۀ اندوهبار معدن طبس
  • پيام تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آيت‌الله محفوظى«رضوان‌الله‌عليه»
  • پیام خطاب به حضرت آیت‌الله العظمى شبيرى زنجانى«دامت‌بركاته‌الشّريف»
  • پیام به نشست نکوداشت علّامۀ مجلسی«قدّس‌سرّه‌الشّریف»
  • درس اخلاق؛ انسان در قرآن، جلسۀ یازدهم: هدف از خلقت انسان(5)
  • پیام در پی شهادت جناب آقای اسماعيل هنيّه«رحمة‌الله‌علیه»

  • -->

    عنوان درس: عدم دلالت مثالهای عقود بر انحلال
    موضوع درس:
    شماره درس: 149
    تاريخ درس: ۱۳۸۶/۶/۱۲

    متن درس:

    اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم . رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.

    درمسأله ما که از نظر صغری نتوانستیم مسأله راقبول بکنیم و اینکه عقدی داشته باشیم و این عقد منحل بشود به عقودی ، لذاگفتم که عقد می آید روی عنوان ، عنوان بسیط است و انحلال معنی ندارد ، از نظردلیل هم گفتم که عمده دلیل بنای عقلاء است و بنای عقلاء این جور نیست که خانه ای که من می خرم این پول را تقسیم بکند یا عقدتقسیم بکند برای اجزاء این خانه ، بله اگر مثلاً آن قیودی کرده است ، یکی از آن قیود نباشد ، این اگر ازآن قیودی است که عین را از بین می برد ، می گوئیم معامله باطل است و اگر از قیودی است که از ارکان نیست ، می گوئیم که این بیع واقع شده ،روی این عین هم واقع شده است ، وصف ندارد باید جبران خسارت شود ، اما این که ما بگوئیم این خانه را که این (شخص) خریده است ، چون پارکینگ داشته است ، عقد پارکینگ آن درست است همین طور که تصریح هم می کنند عقد آن اتاق را هم که درد این هم یک عقد مستقل است این هم درست است عقدسالن این هم یک عقد رویش است و درست اما آن اتاق ندارد یا خراب است ، عقد روی آن درست نیست پس این خیار تبعض سفقه دارد ، زور است انسان این جور بگوید یعنی عرف این جور عقد را "بعت هذا الدا" را منحل بکند به ده تا بیع ، بعت و قبلت درحقیقت به اندازه اجزاء ده تا بیع باشد لذا می گفتیم این تمسک به عرفشان هم قضیه به عکس است و عقلاء هیچ وقت عقدرامنحل به عقود به تعداد اجزاء به تعدد شرائط نمی کنند بلکه اگر آن وصف را داشت ، اگر آن جزء راداشت که می گویند عقود درست است اگر آن وصف آن جزء را نداشت می گویند عقد واقع شده است اما وصفش نیست قاعده تخلف دروصف دارد می خواهی قبول کن نمی خواهی جبران خسارت کن .بیش از این نمی فهمیم ، برای این عقدکه منحل به عقودی می شود ، مثالها زدند دلخوش کردند به همین مثالها که گفتند عقد منحل می شود به اجزاء ، آن وقت مثلاً بیع گوسفند و خوک ، یک گوسفند بایک خوک دوتا را با هم می فروشد به مثلاً صدهزار تومان گفتند دراین جا دو تا عقداست،آن عقدگوسفند درست است آن عقد خوک غلط است باید به تناسب پول را برگرداند یک عقد درست است یک عقد باطل است . این دلیل براین است که عقد منحل شد به دو تا عقد چون که مسلم پیش اصحاب این معامله درست است به نسبت آن صحیح ، باطل است به نسبت آن فاسد . مثلاً باز مثال زدند ، یک خانه غصبی ، یک خانه مال خودش دو تا خانه را فروخت به صد میلیون تومان حالا فهمیدیم که انه مال خودش نبوده است عقد راجع به خانه خودش ممضاء راجع به دیگران غیر ممضاء ،لذا عقد نسبت به خانه خودش باطل نیست ، نسبت به خانه دیگری باطل است ، یا باید اجازه بگیرد ، یا عقد نسبت به خانه غصبی باطل است و پولش را بگیردو امثال این مثالها اگرمطالعه کرده باشیدآقای بجنوردی 12 تا مثال این جوری می زند ، تقریباً همه اش از یک سنخ هم هست . جوابش هم این  است که قضیه "بعت الدارین" غیراز "بعت الدار" است ، است ، یعنی تکرار این جا معنی اش این طور می شود "بعت هذا الدار" این جزء نگیرد ، تثنیه غیر از حرف ماست ، بحث ما این است که اگر گفت بعت الدار ، به تناسب اجزاء این خانه که دو جزء است ، دو تا عقد پیا می شود یا نه ، بحث دو سه روز این بود که ما گفتیم نه ،آقایان گفتند بله ، اما "بعت الدارین" این که از باب بحث مانیست ، تثنیه است معنی تثنیه یعنی تعدد.مردی دو زن دارد ، یکی از زن ها را می تواند طلاق بدهد، زن دیگرمثلاًدرطهرغیرمواقعه است نمی تواند طلاق بدهد،حالا دو تا را (با هم) طلاق می دهد،" انتما طالقان" این درحقیقت مثل این است که بگوید" انت طالق ، انت طالق" تثنیه غیر از این است که عقد ما منحل شود به دو جزء ، از اول روی تثنیه و جمع حساب کنیم ، چند تا عقد است ، نه راجع به اجزاء راجع به افراد وفرق است بین این که راجع به اجزاء ، راجع به افراد ،آن که بحث است این که یک عقد روی عنوان ، عنوان نمی شود منحل شود به اجزاء اما یک حرف این است که عنوان تثنیه است ، عنوان جمع است ، عقد آمد روی آن تثنیه ، آمد روی آن جمع  معنی تثنیه و معنی جمع این می شود :" بعت هذا ، بعت هذا" فرق است بین اجزاء وافراد ، آن جا که افراد باشد ،تثنیه دو تا می کند ، جمع سه تا می کند ، همچنین تا آخرواما آن که اجزاء است مثال عوامانه اش را ببینید، خودشان هم مثال می زنندمی گویند که منحل نمی شود ، یک دفعه دو تا اسب را می فروشد ، حالا این دو اسب ، یکی شان اصلاً اسب نیست ، مریض است ، این دو تا اسب را که می گوید" بعت هذین الفرسین " به نسبت یکی بیع صحیح است ، به نسبت دیگری بیع صحیح نیست چرا ؟ نه برای اجزاء ، برای تثنیه که درخارج فرق می کند. اما اگر بخواهیم همین را هم جزء جزء کنیم، بگوید"بعت هذا الفرس"، آن وقت بگوئیم" بعت هذا الفرس" به نسبت اجزائش ده تا عقداست ، به نسبت سرش یک بعت ، به نسبت کمرش یک بعت و همین طور الی آخر و مسلم این را هیچ کس نمی تواند بگوید لذا خود آقایان هم می گویند نه این جا هارا نگواگربعت بتواندمنحل شود ، روی اسب هم باید منحل شود ، چرا درخانه می گوئیددراسب نمی گوئید ، معنی اش این است که نه دراسب نه درخانه راجع به اجزاء معنی ندارد منحل شود لذا مثلاً این اسب اگر مثلاً این جور است که بی سر است، معامله باطل است ، اسب بی دم است معامله باطل است ، اجزاء ، آن جزء را ندارد که بگوئیم هذا ، هذویت آن از بین می رود ، بگوید بیع باطل است اما یکباره نه هذویت از بین نمی رود، می گوید ذا الفرس"بعنوان عربی حتی اسم می آورد بعت"هذا الفرس العربی"حالا عربی نیست ، عجمی است، باطل است یا نه ؟ می گوئیم نه چرا ؟ هذویت ازبین نرفته بواسطه تخلف وصف دیگر خواه ناخواه خیاروصف دارد. اگرمی خواهد معامله را بهم بزند ، می خواهد معامله را امضاء کند بین عربی و فارسی جبران خسارت شود. لذا این مثالهایی که آقایان زدند، همه از جزء رفتند به جزئی، از کل رفتند به کلی ، بحث ما اجزاء است، بحث ما در مصادیق وکلیات وکلی و جزئی واین ها نیست درآن جا ها نه انحلال بلکه اصلاً لفظ تثنیه ، لفظ جمع یعنی بجای این که بعت بعت ، گفتند بگو بعتکما یا بعتهما این که درحقیقت درشرح امثله هم به ماگفتند تثنیه معنی اش تکرر است، جمع معنی اش تکرار است، یک معنی عرفی است. اگر گفت که این سه تاو یکی از آن ها نیست خوب می گوئیم این معامله طوری نیست. راجع به اولی و دومی ، آن فرس سوم اصلاً نیست، خوب این معامله راجع به سومی نیست باید پولش راردکن ، پولش را پس بدهد. راجع به تثنیه راجع به جمع همه برمی گردد به کلیات ، درکلیات و جزئیات انحلال هست اما نه انحلال به این معنی که یکی بشود سه تا درحقیقت سه تا است بجای این که بگوید بعت،بعت،گفته بعتهما اما بحث ماکجاست؟درکلی نیست در جزء است و من خیال می کنم این انحلالی که درکلمات آمده همین اشتباه کلی به کل است اشتباه جزئی به جزء است لذا درکلی و افراد، می گوئیم انحلال، انحلال هم به این معنی که اصلاً لغت وضع شده است برای بعتهما بجای بعت، بعت، و اما دراجزاء این نیست، یکی است، یک عنوان خارجی است، "بعت هذا الدار" است شمامی خواهید این کلی رامنحل کنید به صدتا به اعتباراجزاء می گوئیم این یکی نمی شود برای این که عنوان، بعبارت دیگرآقایان بحث لغوی را با بحث فلسفی خلط کردند. آن که نمی شود، کلی راجع به اجزاء وآن که می شود کلی راجع به جزئیات است. لذا اصلاً دراکرم العلماء، مثل مرحوم نائینی ما نمی گوئیم ، مرحوم نائینی می گویداکرم العلماء یعنی اکرم زیداً امراً بکراً خالداً ، اصلاً کلی راروی جزئیات برده است ، خوب ما همان جا هم می گوئیم عنوان است الا این که این عنوان نظیرکلی طبیعی است، قضیه حقیقی می شود معنی اش این است که هروقت درخارج موجود شد،و مصداق عالم شداکرمه ما داریم راجع به اجزاء صحبت می کنیم نه افراد،می گویداقم الصلاه، یک کلی است که دیروز گفتم چون اجزائش را نمی دانم چیست، مرکب اختراعی است،شارع باید تعیین کند، شارع که تعیین می کند،گاهی می گویدکه این اجزاء، اجزاء رکینه نیست لذااگر نیاوردید طوری نیست رکن آمده، صلاه آمده گاهی هم شارع می گوید ازاجزاء رکینه است اگر رکوع نیامده، اصلاً نماز نیامده است اما یک دفعه بایدعرف تعیین کند، حالا که عرف بایدتعیین کند، می گویدبعت هذا الدارحالا این خانه یک دفعه ارکانش نیست می گوئیم بیع باطل است یکدفعه ارکانش هست، می گوئیم که بعت هذار الدارآمده ، اوصاف نیامده است، بعضی اجزاء نیامده است، خیار تخلف وصف است خیار تخلف جزء است، خیار تخلف شرط است این راجع به مرکبات، که ما می گوئیم و طلقاً در مرکب انحلال نیست و اما مثالهایی که بزرگان این جا زدندمثالها، به بحث ما نمی خورد و همین جا، خودآقایان ضمن بحثشان،از دستشان دررفته و می گویند که بعت هذاالفرس نمی توانیم بگوئیم ده تا عقداست اما بعت هذاالدار را می توانیم بگوئیم ده تا عقد است. می گوئیم اگرنتوانیم هیچکدام را نمی توانیم، اگر بتوانیم هردورا می توانیم آن وقت بعضی درهمان بعت هذاالفرس گفتندکه این اگر مثلاً اسب سر نداشته باشد، هیچ،هیچ نیست اما اگردم نداشته باشدچیزی هست همه این حرفها برای این است که اشتباه شده بین کلی و کل، جزئی و جزء بحثی که آقایان می کنند و وارد بحث شدند بحث کل و اجزاء است که عقدی که روی کل آمده ده تا عقداست به نسبت اجزاء می گویند آری مثال هم می زنند یک خانه که می خرد راجع به اتاقش به یک عقدمستقل منحل شده است، راجع به مابقی اجزاء منحل شده است آن وقت به این آقایان می گوئیم مثال خودتان را چکار می کنید، بعت هذاالفرس، آیا این راهم می توانید بگوئیدمنحل می شود نه؟ اصلاً حرف ما این است که نمی تواند عقدکه روی کل است ببریدش روی اجزاء چرا؟ دوتا دلیل داریم؛ یک این که این عرفیت نداردعرف، عنوان راغیر ازمعنون می داند، عرف عقودراروی عناوین می داند فیمت ندارد دلیل براین که عقد منحل شود به ده تا نداریم آن وقت آمدیم روی اجزاء گفتیم اصلاً در باب کل و کلی عقد هیچ تفاوتی ندارد درهردو حکم آمده روی عنوان و عنوان بسیط است اصلاً نظر به اجزاء ندارد آن وقت که می گوید بعت هذاالدار هیچ نظر به اجزاء ندارد و اما اگرنظر به اجزاء داشت یک دفعه می گویدکه این گوسفند که گوسفند نراست، بره است به تو می دهم کیلویی ده تومان حالا معلوم شد نه نراست ونه بره است، یک میش است، گفتند معامله باطل است اما آن جا که کلی بخرد، بگوید گوشت بره نر می خرم، اماگوشت میش بدهد، گفتنداین معامله صحیح است اما این (شخص) می تواند برود میشی راکه گرفته است پس بدهد و بگوید از تو بره خریدم، بره را بده فقها ردرساله ها این جورنوشتندحرف خوبی هم هست، درست هم هست و بحث برمی گردد به این که بگوید بعت هذاالدار، یکدفعه داری درکار نیست یا وصف ها جوری است که داریت رااز دار می اندازد گفتیم معامله باطل است امااگر بعت هذاالدار ، داراست.(ولی) یک اتاق نداردگفتیم معامله صحیح است، تخلف وصف است، آقایان چه می گویند، می گویند معامله راجع به اتاق باطل است،اتاقی که ندارد، راجع به مابقی صحیح است برای انحلال عقدبه عقود مختلفه ، ما می گوئیم نه عقد و آن معقود هر دو خارجیت دارند ، واقع شدند و آن دار عنوانیت دارد،عینیت دارد، ماهیت درخارج واقع شده است. این معامله است امااگراین وصفی نداشت آن قانون خیارات تخلف وصف بایدجبران شودحالا بحث ماامروز چه شد؟این که این مثالهایی که آقایان زدند همه ازباب تثنیه و جمع است ازباب کلی و افراد است، خوب درآن جا معلوم است،باید بگوئیم برای خاطراین که تثنیه معنی لغویش یعنی دور ، نه انحلال، انحلال نمی شود، بعتهما انحلال نمی شود به دو تا نه خود بعتهما یعنی دو تا بعت، بعت، این است اما بحث ما درکل و جزء است، حکم روی عنوان آمده وقتی حکم روی عنوان آمده دیگر معنی آمده دیگر معنی ندارد که بگوئیم رفته روی اجزاء، راجع به کل و جزء غیرازکلی و جزئی است، مثلاً انسان، این کلی است این کلی که حالایا کلی عقلی است یا منطقی است یا کلی طبیعی،این کلی ماهیت من حیث هی،هی که منقسم می شود به سه قسم، این کلی آمده تحت عقدی تحت امری ، حالا که آمده تحت امری ، تحت عقدی، معنی اش این است که " اوجد فی الخارج" این ایجادش می کند، آن کلی من حیث هی هی موجودشد درخارج به تمام معنی برای این که"زید انسان"امر بکنیددیگر، یعنی این زید همان انسان است، انسان همان زیداست هیچ تفاوت ندارداز همین جهت هم وقتی آمددرزیددیگرقابل درهم رفتن هم ندارد، همان که لافرق بین صوره و کلی الا بشرط لاولا بشرط وقتی آمد درخارج زیدانسان،این انسان،ماهیت لابشرط آمد درخارج با عوارض مشخصه شدزید.همان کلی جزئی است همان جزئی کلی است لذا حمل هم می توانید بکنید بگوئیدزید ٌانسان این راجع به کلی و جزئی اما جزء وکل است؟ نماز ورکوع حالا بگوئیم"رکوع مستقلاً انّه صلاه" نمی توانیم بگوئیم ، باید بگوئیم" انه من اصلاه"کسی که گفت نماز می خوانم قربت الی الله اگررفت تا السلام علیکم و رحمت الله و برکاته کل و جزء نیست آن کل چون اجزاء راآورده در خارج محقق می شود و اما اگرحمدراآوردونماز رارها کرد،خوب نمازنیامده است حالا در ضمن نماز حمدرا خواند بگوئیم"هذا صلاه" این نیست"هذا من الصلاه" است تاکم کم نمازبه السلام علیکم ورحمت الله و برکاته (برسد) آن وقت به اعتبارآن اجزاء کل براو صادق است یعنی این کل است که اجزایش درخارج موجود است اما نه اینکه کل جزء باشد،جزء کل باشد،بخلاف کلی و جزئی همه جا این جور است که کلی جزئی است و جزئی کلی است درخارج که اسمش را می گذاریم کلی طبیعی و اما کل و جزء، هیچ وقت کل نمی تواند جزء شود و جزء هم نمی تواندکل شود. اگررکن را نتواندتحویل بدهدمعامله باطل است، اگر بتواندرکن را تحویل بدهد، آن وقت خیارتخلف وصف است، خیار تخلف شرط است.لذا در همان جا که اصلاً خانه مال او نیست ما می گوئیم که معامله باطل است، قاعده می گوید باطل است، بیع فضولی می گویدمعامله صحیح است. اگر نصف هم باشد معامله باطل است حالا شما بگوئید معامله صحیح است این جورمی شود که اجازه که آن بچسبدمعامله صحیح می شود حالا روی نصف باشد همین است روی همه هم باشد همین است، حکم روی"بعت هذا الدار"رفته که این هذا الدارباید درست شودباید خودش مالک شود،گاهی خودش مالک است درست است گاهی نصفی رامالک است که اجازه می خواهدتا درست شود،گاهی همه اش مال خودش نیست بااجازه درست می شود،اجازه رابجای قبلت درست می کنیم این ها ظاهراً مربوط به بحث ما نیست، می خواستم راجع به قاعده الزام صحبت کنم نشد، بحث مافردا راجع به قاعده الزام،خیلی قاعده خوب و متینی است،خیلی هم بدردمی خورد، مطالعه کنید خیلی .

    و صلی الله علی محمد وآل محمد   

    چاپ دانلود فايل صوتي
    احکام
    اخلاق
    اعتقادات
    اسرار حج
    مناسک حج
    صوت
    فيلم
    عکس

    هر گونه استفاده از مطالب این سایت با ذکر منبع بلامانع می باشد.
    دفتر مرجع عاليقدر حضرت آية الله العظمى مظاهری «مدّظلّه‌العالی»
    آدرس دفتر اصفهان: خيابان عبد الرزاق – کوی شهيد بنی لوحی - کد پستی : 99581 - 81486
    تلفن : 34494691 -031          نمابر: 34494695 -031
    آدرس دفتر قم :خیابان شهدا(صفائیه)- کوی ممتاز- کوچۀ شماره 1(لسانی)- انتهای بن‌بست- پلاک 41
    تلفن 37743595-025 کدپستی 3715617365