اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله
الرحمن الرحیم . رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
بحث ما در قاعده " العقود تابعه للقصود
" بوددراین باره یک بحث این بود که ما گفتیم که عقد فعل نفس است ، از
ایجادیات است و موجودش ما هستیم نفس ماست . موجود آن امراعتباری درخارج است و چون
که وجودمان ضعیف است ، ایجادمان هم ضعیف است گاهی وجود ذهنی است ، گاهی هم یک
امراعتباری (است) درخارج وجودماقوی نیست که یک موجود خارجی درست کند هستند بعضی که
وجودشان قوی است ،موجودشان هم یک امر فوق العاده مهم خارجی است. این یک مسأله بود
. مساله دوم درباب " العقودتابعه للقصود " بود ، گفتیم که یک معنی فوق
العاده واضحی دارد ، برای این که عقد، این فعل نفس ما ناشی از تصوروتصدیق ماست
،ناشی از اراده ماست ، مراد فعل نفس است . اما تصوروتصدیق وشوق موکد واراده ، این
ها ازمقدمات است ،آن مقدمات درست می شود، ما شوق پیدا می کنیم ،اراده می کنیم ایجاد
بکنیم خوب این اراده ما که آن مراد ازآن سرمیزند یعنی ایجاد نفس مسلم تابع
تصوروتصدیق است نمی شود که انسان یک تصور و تصدیقی بکند ، اما یک چیزی
غیرازتصوروتصدیق ایجاد بکند . معقول نیست . اگرمی خواهید امررا ایجادیش بکنید، این
امرایجادی متوقف تصوروتصدیق است لذا متوقف برقصد است . " العقود " یعنی
آن ایجاد نفس ،" تابعه" تکویناً، ازنظر فلسفه ، ازنظر منطق ،ازنظرعرف ،
خوب این تصدیق کرده ،خانه اش را اجاره بدهد ، نه (این که) بفروشد . حالا بخواهد که
خانه اش را بفروشد ، معقول نیست الا اشتباه بکند ، که آن دیگر هیچ ، اشتباه بکند
اصلاً عقل نیست تا بگوئیم تابعه للقصود . واما تصدیق به اجاره ، اما عقد بیع باشد
، محال است . لذا گفتیم که معنی ودلیل هردوازضروریات عرفی ، ازضروریات منطقی ،
ضروریات فلسفی است این هم از این بحث . بحث دیگری که خیلی مربوط به بحث ما نبود
این است که ظاهر با آن ادعا مخالف درآمد ، کسی خانه اش را فروخته ، حالا می گوید
من اجاره داده ام ، حالا این را چه (بکنیم)؟ گفتیم که ظواهر حجت است علیه این ،
این ظواهر راباید بگیریم تا دلیل بیاورد بگوید این ظواهر غیرازآن ما فی الضمیربوده
است. مثل همه جا که ظواهر، یعنی گفتارما ، کردارماعلیه ما ، له ما حجت است ،
مگردلیل بیاوریم ،بگوییم که این ظاهرمراد نبوده است.خوب این مسائل،مسائلی بود که
یاد آورشدیم وظاهراًدیگر دراین باره حرف بیشتر زدن (صلاح نمی باشد)،اما مسئله مشکل
ما مسئله امروزوفرداست که دیروزیک مسأله را متعرض شدیم وبعضی ازبزرگان گفتند که
بعضی اوقات "العقود لیس تابعه للقصود"که (این حرف) شهرتی هم پیدا
کرده،مثال اولی که زدند، بیع موطاةاست گفتند دربیع مواطاة درحالی که عقد ما تملیک
است، قصد ما تملیک است اما این عقد ما اباحه درست می کند. دیروزمی گفتیم که مشهور
درمیان قدماء همین(مطلب) است که اینها می گویند این کار مواطاتی یعنی دادن پول و
گرفتن خانه بدون صیغه، این عقد باطل است.گفتند که اباحه معوضه درست می کنیم، آن
آقا می تواند درخانه تصرف کنددرخانه بنشیند،اما خانه غیر.آن (یکی) هم می تواند
تصرف درپول بکند،اما پول غیر.این مشهور درمیان فقها ست که اگریادتان باشد دراول
مکاسب یک بحث دیگر هم دارند(که) آیا این عقد جایزاست؟آیا این عقد لازم است؟خوب
مشهور گفتند که اباحه است، وقتی اباحه شود،دیگرجایزهم هست،می توانند هم پس بدهند
تا موجود باشد،لذا گفتند این که می گویند "العقود تابعة للقصود"اینجا
نیست ،عقد تملیک است و "تابعة للقصود"نشده،بلکه اباحه شده آن می خواسته
تملیک بشود گفتند نه اباحه، نه تملیک. مرحوم شیخ انصاری رضوان الله تعالی علیه
همین راگفته اندوگفته اندبیع مواطاتی،بیع است، چه کسی می گوید بیع نیست؟عرفاً بیع
است این هم قصد بیع کرده است؛" العقود تابعه للمقصود " معامله واقع شده
است دیگر برای چه صیغه می خواهیم ؟ اگر صیغه هست بروید درباب نکاح . اما درباب
معاملات همین فعل و انفعال بجای بعتُ و قبلتُ است . شاید هم بتوانیم بگوئیم قبل
ازشیخ مرتضی ، (قبل از) شیخ انصاری مشهور بود اباحه ، خیلی کم بود که بگویند تملیک
، بعد ازشیخ انصاری قضیه بعکس شد ، خیلی کم پیدا می شود بگویند اباحه و معمولاً
گفتند تملیک ،"لافرق بین المواطاة و صیغه "بیع به صیغه با بیع مواطاتی
هیچ تفاوتی ندارد ، هردواش ملکیت " العقود تابعه للمقصود " قصد ملکیت
داشته این عقدهم ملکیت می آورد بعضی ازبزرگان مثل مرحوم میرزای کوچک که حاشیه ای
هم برمکاسب دارند یا مرحوم آخوند که باز حاشیه برمکاسب دارند ، بعضی ها خواستند
قدماء رادرست کنند به این جور، که این معاملات مرکب ازدوچیزاست ، یکی رضایت و
اباحه ، یکی هم تملیک . اگر بخواهیم که هردوپیدا شود ، باید صیغه درکار باشد ،
" بعتُ قبلت ُ " این هم اباحه می آورد هم تملیک .امااگر بیع به صیغه
نباشد اباحه هست تملیک نیست این مرکب تملیک را نمی تواند بیاورد ، اما اباحه را می
تواند بیاورد ، جزء ازترکیب بواسطه بیع مواطاتی پیدا می شود،این همان اباحه است که
قدماء گفتند . اما معلوم است هرچه خودشان بزرگتر (ولی) قولشان ضعیف است.چه کسی
گفته ؟ یعنی کدام عرف که معامله یعنی بیع ، شارع نکاح ، همه معاملات این هامرکب
ازدو چیزند ؟ نه بیع یک امربسیط است لازمه تملیک این است که من بتوانم تصرف درمالم
بکنم . اما بگوییم که یکی تصرف درمال غیر، یکی هم تملیک درمال خودم این اصلاً
تناقض است،مسلم است که همه معاملات بسیط هستند بسیط عرفی ، وقتی که پول را بده
بروتوی خانه بنشین ، پول را داد ورفت توی خانه که نشست از چه چیزی دارد استفاده می
کند؟عرف می گویدمال خودت است ، ازمال خودش،یعنی تبدیل اضافتین شده است،خانه شده
مال آن پول شده مال این بعد از تبدیل اضافتین دیگر آن (شخص) تصرف درمال خودش می
کند ،این هم تصرف درمال (خود) واین ترکیبی که بعضی ها گفتند ومی خواهند قول قدماء
رادرست کنندحتی خود قدماء هم این حرف را قبول ندارند آن ها می گویند اصلاً تملیکی
درکار نیست ، آن چه هست اباحه است ،اشکال دراین است که دراباحه "ما قصد لم
یقع وماوقع لم یقصد"این راچه می کنید؟ که عمده اشکال مرحوم شیخ انصاری همین
است آقا این" ماقصدلم یقع وماوقع لم یقصد " یک امرعرفی ، یک امرفطری ،
یک امرفلسفی است شما دلیل بیاورید این که کارمن بجای بعتُ نمی تواندبنشیند، عرف می
گوید می تواند بنشیند ، شماباید تخطئه اش بکنید ، دلیل بر تخطئه ندارید .خلاصه حرف
برمی گردد به این که قول قدماء درست نیست و الا قاعده درست است باید "ما وقع
قصد و ماقصد وقع"هر کجا که"ما قصد لم یقع وما وقع لم یقصد"باشد
معامله باطل است این شبهه اول .جای دومی که گفته اند باز قاعده " ماوقع لم
یقصد و ما قصد لم یقع "منافات دارد گفتند ، بیع مکره است،گفتند بیع مکره
درحالی که قصدانتقال ندارد ،اما شما می گوئید بیع مکره صحیح است. روایت هم فراوان
داریم که بیع مکره صحیح است و حتی"رفع ماستکره علیه"رامی گوئید مربوط به
تکلیف است واصلاً مربوط به وضع نیست . لذا
گفتند روایات داریم که بیع مکره صحیح است درحالی که مکره اصلاً قصد بیع نکرده ،
قصد بیع نکرده ، قصدانتقال نکرده به حسب زبان گفته بعت وقبلت. لذا گفتند که
"ما لم یقصد وقع" ومنافات دارد با"البیع تابعه للقصد"این جا
بیع است تابع قصد نیست ، بلکه خود بیع کارنقل وانتقال رامی کند،این هم شبهه دوم .
راجع به بیع مکره دوقسمت است،یک قسمت این که
راستی زبان است نه دل، نه انشاء ،ما می گوئیم معامله باطل است. گفته زنت راطلاق
بده،یا قسم خورده زنش را طلاق بدهد اما وقتی گفت"انت طلاق"لقلقه لسان
بود،اصلاً قصدجد نکرده بود،انشاء نکرده بودآن فعل نفس نبوده فقط لفظ بوده است،می
گوئیم که نه،لفظ هیچ کاری نمی تواندبکندوخانه مالش است، زن مالش است،طلاق داده
نشده است برای این که انشاء درکارنبوده لذا این"ما وقع لم یقصد و لم یقصد
وقع"وامثال این ها اصلاً این جا نمی آید ، این جا که واقعاً انشاءنباشد
ازهمین جهت هم روایات فراوانی داریم که امام صادق یادشان می دهد،می گوید قسم
بخوربگووالله زنم طلاق داده مالم هدررفته اگردروغ بگویم ،امام صادق فرمودند این
قسم خوردن طوری نیست پول ومال خودتان است، زن هم زن خودتان است واین چون صرف لفظ
است ،کلاه سرشان بگذار .خوب این صورتی که جدی درکارنباشد (شخص مجبور باشد)اما
دربیع مکره بعضی اوقات جد توی کاراست مثلاً خانه اش را می خواهد بفروشد،می بیند
بچه اش سرطان دارد،اگر خانه را نفروشد،بچه می میرد،می خواهدخانه رابفروشد ،پولش
راخرج بچه اش بکند خوب دراین جا با اکراه خانه رامی فروشد مسلم بیع صحیح است. چرا
صحیح است؟ چون جدروی آن بوده حتی خوشحال هم هست ازآن کسی هم که خانه اش راخریده
است. لذا بعت می گوید قبلت گوید آن این جا نفس هست نقل وانتقال پیدا می شود ولو
این که درمبانی اکراه است. یک شخص داشی درمحله مزاحم زن مردم است این هم هیچ چاره
ای ندارد جزاین که خانه اش را بفروشد همین داش می آید درمی زند می گوید خانه ات را
بفروش والا چه می کنم یا خانه ات را بفروش والا می کشمت. خوب این هم خانه را می
فروشد،گاهی آن (شخص) ظالم می گویدخانه را بفروش به فلانی گاهی می گوید (بدون قید)
خانه ات را بفروش بالاخره حرف این ظالم رامی شنود خانه را می فروشد این بیع صحیح
است یا نه؟بله،چراصحیح است؟ برای این که بعت وقبلت جد بوده آن انشاء بوده آن انشاء
مطابقت با آن مافی الضمیر هم می کرده است قصدش این بوده که ازشر این (ظالم) نجات
پیدا بکند،خانه رامی فروشد لذا بیع مکره دراین جاها است مکره درآن جا که اصلاً
انشائی درکار نبوده است باطل است هردوصورت ربطی به بحث این آقا می گوید که بعضی
اوقات عقد تابع قصد نیست ، می گوئیم کجا تابع قصد نیست؟ آن جا که لقلقه لسا ن است
نه قصد هست نه انشاء آن جا که جد است اما مبانی اکراه است هم جدهست هم بیع هم قصد
ویکجا نمی توانید پیدا کنید که بگوییم جد هست ولی قصد نیست یا قصد هست جد نیست نه
دربیع مکره هر کجا که فکرش رابکنیم یا جد نیست یعنی انشاء نیست قصد هم نیست، یا
قصد هست جد هم هست اما انفکاک جدازقصد،انفکاک عقد ازقصد دربیع مکره هیچ کجا نمی
توانید پیدا بکنید این هم مسأله دوم .مسأله سوم گفتند راجع به تخلف وصف است خانه
ای را خریده به اوصاف معدودمعینی مثلاً صد مترندیده خانه را با وصف خریده گفتند
دارای دوتا اتاق است و امثال این ها حالا معامله کرد گفت بعت ،آن هم گفت قبلت
بعدرفت توی خانه دید دوخوابه نیست ،یک خوابه است گفتند معامله صحیح است خیارتخلف
وصف دارد.گفتند خوب این برمی گردد به همین قصدش مخالف با جدش بوده است در حالی که
" العقود لا یکون متابعا للقصود"معامله دیگرصحیح است وظاهراً درهمه باب
خیارات این 14-10 تاخیاری که مرحوم شهید دوم برایمان درست کردند حالا 7تا10تا 14تا
تا هر چقدر،ظاهراً برگشتش به همین حرف است که این آقا می گوید که "العقد
تابعه للقصود"بایدهمه معاملات خیاری باطل باشند وشما نمی گوئید باطل است ،می
گوئید صحیح است آن (شخص فروشنده) باید جبران خسارت بکند.این هم اشکال سوم ،این
اشکال سوم همانطورکه شیخ انصاری جوابش را درمکاسب دادند،جوابش معلوم است وآن این
است که این (شخص خریدار) وقتی که داردمی
خرد،خانه معلوم می خرد دیگردرنظرش اوصاف نیست درنظرش شروط نیست لذا می گوید
"بعت هذا ، بهذا" مثل خربزه،که می گوید"بعت هذا بهذا"بعد
خربزه گندیده درمی آید اما معامله رفته روی چه ،"هذا بهذا"روی امربسیطی
که موجود درخارج است برای این که ضرروزیان برای کسی نباشد ،عرف می گوید ، شارع
مقدس هم تابع عرف است ، می گویند که باید جبران خسارت شود، به آن می گوئیم خیارات
لذا خیارات هیچکدام هم تعبدی نیست این که شیخ بزرگوار شیخ انصاری رفتندروی تعبد تا
خیارات را درست بکنند،هیچکدام ازاین ها تعبدی نیست همه اش عقلایی است خیارعیب
وخیار تخلف وصف وخیارتخلف شرط وامثال این ها. بله شاید مثلاً خیارمجلس که آنراهم
نمی دانم آیا عرف پسند هست یا نه ،که من می گویم عرف پسند هست،کم است خیار تعبدی
،حالا بعضی اوقات هم بگویید که مثل خیار حیوان تعبدی است،امامابقی خیارات من جمله
خیارتخلف وصف و خیار تخلف شرط که مربوط به بحث ماست این یک امرعقلایی است ،عقلاء
خوب می توانند بفهمند که وقتی می گوید بعت،قبلاً وصف هارا کرده حالا می
گوید"بعت هذا بهذا"بعد می بیند خانه باید دو خوابه باشد ، یک خوابه است
می گوید آقا اگرامضاء می کنی امضاء ،اگر نه آن آقا بایدضررو زیان تورا بدهد،می
خواهی معامله رارها کن ضررت را می دهد ،می خواهی معامله راامضاء کن ، ضرر و زیانت
باید داده شود .لذا دروقتی که می گوید بعت"هذا بهذا" این هم همین است
یعنی"العقود تابعه للقصود"والقصود تابعه للعقد"بله یک چیزی مانده
که آن چیزخیلی مهمی است خیلی مشکل است وآن این است که مشهور درمیان فقهاء که دررساله
ها هم می نویسندمی گویند که اگر کسی می خواسته متعه کند ،مدت را نیاورد می
گویندعقددائمی می شوداین ازآن ها است که "العقود لا یکون تابعه للقصود
"لذامثلاً با هم حرف زدند متعه،یک ساعته ،دو ساعته ،اما وقتی که می گوید
متعت، نمی گوید فی المدت المعلوم می گوید"متعت فی المبلغ معلوم"می گویند
این عقدموقت دائمی شد،"العقود تابعه للقصود"نیست بلکه عقد تابع این است
که مدت رابیاوری یا نیاوری اگرذکرمدت کردی متعه می شود اگر ذکرمدت نکردی دائمی می
شود. گفتم الان توی رساله ها هم این رادارند و این رامن اشکال دارم من می گویم
معامله باطل است،عقد باطل است برای این که"ما وقع لم یقصد وما قصد لم
یقع"آن می خواسته یک روزه حالا تواین زن رامی خواهی همیشگی دچار کنی و این
عقد باطل است عرفاً باطل است،"قاعده العقود تابعه للقصود"این"ما
وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع" معامله باطل است،عقد باطل است نه متعه است برای
این که مدت نداشته ونه دائمی است چون قصدنداشته است وانصافاً این مطلب زورهم هست
مثلاً کسی خودش زن دارد بچه دارد آبرودارد ،حالا یک زنی دچارش شدویک ساعته می
خواهد صیغه اش بکند یادش رفت بگوید"فی المدت المعلومه"حالا بگوینداین زن
دیگردچارتوهرجور می خواهد بشود،انصافاً خیلی زوراست.لذا ما می گوئیم معامله باطل
است اما این جا دو سه تا روایت هست ، تمسک به روایت کرده اند یعنی این هم که قول
مشهور شده و توی رساله های عملیه هم آمده ، تمسک به روایت کرده اند روایت گفته اگر
آن مدت را نیاوری دائمی می شود اما ما روایت ها را این جور که می کنند ، قبول
نداریم ، مطالعه دقیقی رویش بکنید ، فردا انشاءالله روایات را بخواهیم اگرروایات
را می خواهید مطالعه بکنید ، جلد 14 وسائل باب متعه ، باب 20 ، سه تا روایت درآن
باب 20 هست که برحسب ظاهر دلالت می کند به آنچه قوم فرمودند ، مطالعه کنیدببینید
آیا این روایتها می تواند مورد فتوا بشود یا نه؟
وصلی الله علی محمد وآل محمد