اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل
عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
گفتم: به قاعده
«ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده و مالايضمن بصحيحه، لايضمن بفاسده» نقضهاى وارد شده
است، لذا گفتهاند: اين كليت ندارد و بايد على سبيل قضاياى مهمله بپذيريم ؛ لذا
اگر شك كنيم در يك مورد خاصى مىآيد يانه، نه، براى اينكه كلى على سبيل قضاياى
حقيقيه نداريم. 7، 8، 10 تا نقض كردهاند، كه چند تا از اين نقضها را ذكر كرديم،
كه ديديم قابل اعتنا نيست. نقضهاى بعديش هم همين است، خيلى قابل اعتنا نيست. اما
امروز دو تا نقض
ديگر را نقل مىكنم، رد مىكنم و كليّت قاعده را درست مىكنيم و مىرويم سرقاعده
ديگر. ديگر ما بقى نقضها را هم معلوم است اگر خودتان مطالعه كنيد، مىتوانيد
بدانيد كه نقض نيست و جواب آن را بدهيد.
از جمله نقضهايى
كه شده، در باب نكاح است. گفتهاند: اگر يك زنى راعقد كند و بعد بفهمد اين نكاح
باطل بوده است. خب اگر صحيح بود، مهريه به ذمهاش مىآمد، بايد بگوييد: يضمن
بفاسده، در اينجا هم مهريه به ذمهاش مىآيد. در حالى كه اگر آن زن بداند، اين
«بغى» است و لامهر لبغىّ، يا لامهر لبغيّةً. پس در اينجا ما يضمن بصحيحه لايضمن
بفاسده و مثل آن بيع نيست، كه اگر بيع باطل در آمد، بگوييم: مايضمن بصحيحه يضمن
بفاسده.
اين خيلى اشكال
بيخودى است، براى اينكه قيدنكنيد كه زن مىدانست، اگر دو تايشان - همين جور كه
حالا رسم شده است - به هم رسيدند، گفتند: بيا با هم صيغه شويم. او هم گفت: خيلى
خب. يك ور ورى هم كردند و گفتند: صيغه شدهايم و بالاخره يك كارهايى هم كردند. اين
مسأله است. خب ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده.
آن ديگر فرق
نمىكند، حالا يا مهرالمسمّى يا مهر المثل. در همه جا اين جور است، در همان جا كه
بيع باشد، ان شاءاللّه در قاعده بعدى ضمان المسمّى و ضمان واقعى را صحبت مىكنيم.
على كل حال اين بايد مهر بدهد و مثلاً گفته است: به 1000 تومان و حالا فهميده است
كه نكاح باطل بوده است. خب مىگوييم: مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده. حالا خصوصيات چى؟
خب يك كسى مىگويد: خصوصيات اين است: بايد همان 1 ميليونى كه گفته است،
همان 1 ميليون را بدهد. حالا اگر با هم كارى كرده باشند، همه مهر، اگر نه، نصف مهر.
در اينجا هم همين طور است، اگر باهم كارى كردهاند، بكارت را برداشته است، همه
مهر، اگر نه، مثلاً نصف، مهر المثل، هرچه بگويند.
بله اين مثالى كه
اين آقا زده، اصلاً خارج از بحث ماست. اين مثال زده كه زن مىدانست كه نكاح باطل
است. خب اگر مىدانسته كه نكاح باطل است، بحث ما نيست و اين اتلاف بضع كرده است،
خودش را بيخودى دست اين داده
است، و آن لامهر لبغى مىگويد: آن كسى كه زناكار است، ديگر مهريه يعنى چه؟ زنا
بدهد و بگويد: پول هم بده، حالا يك دفعه قرار داد مىكنند، اما قرار داد را زيرش
بزند، معلوم نيست كه چيزى باشد. على كل حال لامهر لبغيّه برمى
گردد به اتلاف، يعنى اتلاف بضع كرده است و اين را در باب بيع هم مىتوانيم بگوييم.
يك دفعه هر دو نمىدانند بيع باطل است، ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده. اما يك دفعه
مىداند اين بيع باطل است. حالا خانه را در اختيار اين آقا گذاشت و او هم خانه را خراب
كرد. كى اقدام كرده؟ آن كسى كه اقدام كرده، بايد پول را بدهد؛ اين آقايى كه خانه
را در اختيار اين گذاشته، بيخود گذاشته است. بعبارت ديگر مال خودش را اتلاف كرده و
در اتلاف مال خودش كه ديگر معنا ندارد ضمان باشد. مثل آنجاست كه مثال مىزنند، درّ
را به يك كسى داد و گفت: بينداز در دريا. خب او هم درّ را در دريا انداخت. كى ضامن
است؟ آيا اين كسى كه انداخته است، يا آن كسى كه به او داده است؟ خب به قاعدهاى كه
سابقا گفتيم، در اينجا چونكه آن مسبّب اولى از مباشر است، مثل اين است كه خودش درّ
را در دريا انداخته باشد و اين مثالى كه اين آقا به نكاح زده، نمىخواهد به نكاح
بزند، ما راجع به همه عقود و ايقاعات اين حرف را مىزنيم.
آنجا كه ندانند باطل است، اقدام برضرر نباشد، اقدام بر تلف نباشد، آنجاست كه مايضمن
بصحيحه يضمن بفاسده. مثل همين مثال ما، كه عقد را خواندهاند، خيال مىكردهاند
درست است، اما باطل از كار درآمده است. در اينجا مايضمن
بصحيحه يضمن بفاسده. اين آقا اگر مىدانست، چه جور بايد مهريه بدهد، حالا هم كه
نمىداند، بايد مهريه بدهد.
الان در اين مثال
من چه اشكالى هست؟ يعنى اگر يك كسى كتاب را فروخت و مىداند بايد بيع بالصيغه
بكند، بيع بالصيغه نكرد؛ مىداند اين باطل است. كتاب را به اين آقا داد، پول
بگيرد، يا نگيرد، اين كتاب تلف شد. از ملك
كى رفته است؟ از ملك اين كسى كه مالش را در اختيار اين آقا قرار داده است. اگر اين
بيع باطل باشد، اين اقدام بر ضرر كرده است. وقتى اقدام بر ضرر كرده باشد، ديگر
خواه ناخواه بايد بگوييد: مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده اصلاً
اينجاها نمىآيد و اينجا مربوط به ضمانات است، نه مربوط به مايضمن بصحيحه يضمن
بفاسده. گفتم اگر بخواهيم مثل ما نحن فيه مثال بزنيم، مثل همين است كه درّ را به
او مىدهد، مىگويد: بينداز در دريا، اگر مردى بينداز. او
هم مىاندازد. الان كى ضامن است؟ آن كسى كه درّ را انداخته است؟ نه. صاحب درّ ضامن
است. چرا؟ براى اينكه با عمد در اختيار كسى گذاشته و او در دريا انداخته است. حالا
در همين باب نكاح كه اين آقا مىگويد، يك دفعه
نمىدانند، خب معلوم است، ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده. يك دفعه زن مىداند، مرد
نمىداند. در حقيقت زنا كرده و زنا مهريه ندارد؛
لامهر لبغىّ، اين خودش بضع را اتلاف كرده است، يعنى ناموس خودش را در
اختيار كسى
گذاشته و لامهر لبغىّ. و اين از بحث ما بيرون است. بحث ما آنجاست كه اقدام بر ضمان
نباشد، به اين معناست كه خودش موجب اتلاف مالش نشود. اگر خودش موجب اتلاف مال
بشود، ديگر معنا ندارد كه ما بگوييم: مايضمن
بصحيحه يضمن بفاسده. هر كجا كه بايع و مشترى موجب اتلاف مال خودشان نشدند، مايضمن
بصحيحه يضمن بفاسده و هركجا كه بايع و مشترى باعث و سبب اتلاف مالشان شدند، مايضمن
بصحيحه يضمن بفاسده اصلاً آنجا
نمىآيد، بايد برويم در باب ضمانات و ببينيم باب ضمانات چه دلالت دارد. من اتلف
مال الغير فهو له ضامن، چنانچه من اتلف مال نفسه فليس احدٌ بضامن. مال خودش است،
ناهار را گذاشت در مقابل كسى، گفت: مال خودتان است،
بفرماييد بخوريد. آنها هم خوردند، گفت: پولش را بده، گفت: تو گفتى: مال خودم است.
گفت: نه، مال من بوده است. خب قاعده من اتلف اينجاها مىآيد. من اتلف مال نفسه، آن
آقا ليس بضامن. حالا اگر هم قاعده غرر جلو بيايد،
بگوييد: گول زده، باز هم همين است. گول زده، روى قاعده غرر نمىشود ما بگوييم اين
آقا ضامن است.
حرف آخر كه از حرف
اول هم بى مايهتر است، اين است كه گفتهاند: مالش را بدهد دست سفيه، اگر با سفيه
بيع كند و مىداند سفيه است، آن سفيه هم مال را بيندازد در دريا. گفتهاند: مايضمن
بصحيحه لايضمن بفاسده و اينكه
مىگوييد: مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده،
اينجاها نمىآيد ؛ براى اينكه مال را داده دست اين آقا و مىدانسته سفيه است و او
هم انداخت در چاه.
خب اين هم همين
است، اگر بخواهيم اين جور مثال بزنيم، 1000 تا مثال غلط مىتوانيم بزنيم. خب معلوم
است يك كسى كه مىداند سفيه است، اگر مالش را به او داد، ضامن نيست. يك دفعه
نمىداند سفيه است و با او بيع كرد،
بيع سفهى هم نه، يك بيع واقعى كرد و بعد فهميد اين سفيه است. خب در اينجاها
بگوييد: مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده؛ ولى سفيه بايد پول مثمن را بدهد. خيلى خب، خوب
است. اما يك دفعه مىداند اين سفيه است، خب
بخواهد مالش را دست سفيه بدهد، به قاعده مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده، بعد هم برود
به ولى اش بگويد: اين سفيه مال مرا خراب كرد، تو پولش را بده. خب مىگويد: خواستى
به او ندهى، كى گفت پول دست اين سفيه بدهى؟
اين هم مثل همان
باب نكاح است و عرض كردم: اگر بخواهيم اين جور مثال بزنيم، 1000ها مثال پيدا
مىشود، اما هيچكدام ربطى به بحث ما ندارد. اتلاف - اتلاف مال غير، يا اتلاف مال
نفس - مقدم بر همه چيز است و مربوط
به حرفهاى ما نيست، مربوط به ضمانات است. هر كسى مال خودش را تلف كرد- حالا
بلاواسطه باشد، يا باواسطه باشد - كار حرامى كرده و هيچ كس هم ضمانت ندارد. و اما
اگر كسى، مال كسى را تلف كرد، بدون اينكه او بداند، من
اتلف مال الغير فهو له ضامن. اما اگر مىدانسته و مال را در اختيار او گذاشته است،
مثل اينكه مىدانسته سفيه است و مال را در اختيار او گذاشته است، اين اقدام كرده
است و قاعده اقدام على الضرر، اقدام على التلف هيچ ربطى به
بحث ما ندارد.
فتخلص مما ذكرنا
تا اينجا اينكه قاعده مايضمن بصحيحه يضمن بفاسده و ما لايضمن بصحيحه لايضمن بفاسده
نقض ندارد و يك قاعده خوبى است و آن 4، 5 دليلى هم كه گفتيم، حسابى بر او دلالت
دارد. هم بناء عقلاء رويش است،
هم قاعده اقدام دارد، هم قاعده احترام مال مسلم دارد، هم قاعده يد دارد، هم اجماع؛
هم اجماع عقلاء و هم اجماع متشرعه دارد.
بحث ما آنجاست كه
شرط نكرده باشد. شما همه طوارى را كنار بگذاريد، يك قاعده كلى درست بكنيد. بيع
صحيح داريم، بيع فاسد داريم. بيع صحيح ضمان آور است، بيع فاسد هم ضمان آور است.
اما حالا اگر بيع فاسد كرده و
شرط ضمان كرده، خب از بحث ما بيرون است. چنانچه اگر بيع صحيح كرده باشد و شرط ضمان
كرده باشد، باز هم از بحث ما بيرون است. اگر اقدام بر تلف كرده باشد، خب از بحث ما
بيرون است. بايد همه اين طوارى و عوارض را كنار
بگذاريم، ولو خلّى و طبعه ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده درست است، نمىتوانيم نقضى
هم به آن وارد كنيم.
قاعده بعدى هم يك
قاعده خيلى سنگين براى من است و آن اين است كه گفتهاند: كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو ممّن لاخيار له. كه سابقا براى خاطر تعارض رويش صحبت كرديم.
مثال هم زدهاند
به بيع حيوان و بيع شرط، گفتهاند: معامله مىكند حالا ما مىگوييم در زمان ما
اتومبيلى را معامله مىكند. حالا بگوييد يك حيوانى را، يك اسبى را به 1000 تومان
مىخرد، پولش را هم رد مىكند. خب گفتهاند: اين
3 روز خيار فسخ دارد و گفتهاند اگر در زمن خيار اين اسب شل شود يا بميرد، به گردن
كسى است كه خيار ندارد، يعنى به گردن بايع است. براى اينكه بايع كه خيار حيوان
ندارد، مشترى خيار حيوان دارد، پس كل مبيع تلف فى زمن الخيار
فهو ممن خيار له. اين قاعده است، اين هم مثال است.
حالا شما
مىتوانيد به چيزهاى ديگر هم مثال بزنيد. گاهى بجاى اينكه بايع خيار نداشته باشد و
مشترى خيار داشته باشد، بعكسش مىكنيم، مثل اينكه خانه را فروخت، پولش را هم گرفت،
خانه را هم تحويل داد، الا اينكه گفت: تا
سر يك سال اگر من پول خانه را آوردم، خانه مال خودم باشد. خب درست است. حالا در
ضمن يك سال، خانه تلف شد. از مال كى رفته است؟ به كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو
ممن لاخيار له بايد بگوييد از مال مشترى رفته است،
چرا؟ براى اينكه مشترى خيار نداشته و بايع خيار داشته است.
در آن مثال اول كه
خيار حيوان بود، از كيسه بايع رفته بود، اما اين از كسيه مشترى رفته است.
اين قاعده در ميان
اصحاب مشهور شده است، اصلاً مثل اينكه وقتى انسان كلمات را نگاه كند، مىبيند
قاعده رامفروغ عنه گرفتهاند. و بسيارى از بزرگان مسأله را متعرض شدهاند، مثل
صاحب مفتاح الكرامه، مثل شهيدين،
مثل محقّقين، مثل علامه، مثل صاحب جواهر، و از كلمات فهيمده مىشود كه مسأله
نزدشان مفروغ عنه است، كه كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له.
لذا نزاعى كه
كردهاند اين است كه آيا اين قاعده مختص به خيار حيوان و خيار شرط است كه در روايت
آمده، يانه، مطلقا؟ اصل قضيه را قبول كردهاند. يا اينكه آيا كل مبيع، كل ثمن را
هم مىگيرد يانه؟ اصل قضيه را قبول كردهاند،
رويش ان قلت قلت كردهاند، كه بعد صحبت مىكنيم.
خب حالا دليل اين
قاعده چيست؟
تمسك به روايت شده
است. روايات را مرحوم صاحب وسائل در باب 5 از ابواب خيارات، در جلد 12 وسائل نقل
كردهاند. ايشان 5 تا روايت نقل مىكند، كه 4 تا از روايات ضعيف السند است،
نمىشود به آن تمسك بكنيم. فقط يك روايت صحيح السند مىماند و آن صحيحه عبداللّه
بن سنان است. ولى اين روايت هم اين جور مىگويد: حيوانى را خريدم و اين حيوان در
زمان خيار حيوان، يا زمان شرطى كه شده تلف شده حالا كى بايد اين خسارت را بدهد؟
حضرت فرمودند: بايع. كه آقايان از اين
قاعده درست كردهاند: كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له. مشترى است كه خيار حيوان دارد،
بايع كه خيار حيوان ندارد، پس از ملك او رفت است.
اما اين روايت
نمىگويد بيع كردم، مىگويد بيع شرطى كه بعد از 3 روز در ملك آقاى مشترى مىرود، و
هنوز در ملك مشترى نرفته، تلف شد.
خب اگر اين باشد،
ربطى به بحث ما ندارد. معنايش اين است كه حيوان را، يا اتومبيل را پيش اين امانت
گذاشته، گفته برو مشهد و بيا، اگر پسنديدى، بيا پولش را بده. خب مىشود امانى.
حالا اگر اين ماشين چپ كرد، اگر اين ماشين
تصادف كرد، از مال كى رفته است؟ از مال بايع. چرا؟ براى اينكه ملكش بوده است.
آقايان مىخواهند
درست كنند كه ملك مشترى بوده، اما تلف از ملك بايع رفته، براى اينكه بيع واقع شده
است.
ولى ظاهرا روايت
عبداللّه بن سنان اصلاً اين را نمىگويد، براى اينكه مىفرمايد: اين خيار دارد،
يعنى تلف مال بايع است، حتى يصير المبيع للمشترى. اين يعنى چه؟ حتى يصير المبيع
للمشترى يعنى در اين 3 روزه اصلاً مالش نيست، امانت است. ولى اگر امانت نباشد،
ملكش باشد، خب از ملك هر كه رفته، خسارت مال اوست. از ملك مشترى رفته، مشترى هم
بايد خسارت بدهد، از ملك بايع هم رفته، بايع.
لذا شما بايد
درستش بكنيد كه اصلاً در باب خيارات بيعى واقع نمىشود. كى بيع واقع مىشود؟ وقتى
كه خيارات تمام بشود. خب احدى اين را نگفته است.
لذا ملك متزلل هم
كه آقايان مىگويند، معنايش اين است كه اين الان در ملك مشترى نيست، در ملك مشترى
است، اما بايع مىتواند اين را فسخ بكند. فسخ يعنى چه؟ يعنى از ملك او بكشاند به
ملك خودش. نه اينكه معناى
فسخ اين باشد كه اصلاً هنوز ملكيت پيدا نشده است؛ اصلاً معناى فسخ اين است كه
بكشاند از ملك مالك به ملك خودش.
خانه را خريده،
معيوب در آمده است. مىگويد: مىتوانى خانه را فسخ كنى، يعنى از ملك او به ملك
خودت بكشانى. معناى فسخ اين است. اگر كسى بگويد اين حرف را كه در حال فسخ (خيار)
اصلاً ملكيتى در كار نيست، حرفى
است، اما نمىشود گفت. يا مثلاً يك كسى بگويد: تلف بمنزله فسخ است؛ همين جور كه
اگر بگويى: فسختُ، مثلاً خانه مىرود در ملك مشترى، حالا هم كه فسخت نمىگويد،
تلفتُ مىگويد و اين خانه به تلف سماى تلف مىشود، مثل آنجاست كه فسخ شده باشد.
اينها خوب است، اما هيچكس نگفته است و نمىشود هم گفت، نه مىشود اثبات كرد.
مجبوريم فردا اين
4، 5 تا روايت را بخوانيم، از اين 4، 5، تا روايت، 3، 4 تايش كه هم ضعيف السند
است، هم ضعيف الدلاله است. روايتى كه آقايان خيلى به آن اهميت دادهاند، روايت
عبداللّه بن سنان است، روايت 2 از باب 5
است، كه اين روايت هم آخرش اين جور دارد:«حتى يصيرالمبيع فى ملك المشترى»، خب اگر
اين باشد، معنايش اين است كه اين كارى كه اين آقا كرده، اتومبيل را بعنوان امانت
به اين داده تا امتحان بكند. كى ملكش مىشود؟ وقتى
كه برگردد و بگويد: بعت و قبلت، آن وقت ملكش مىشود. والا امانت باشد، يدِ امانى
است و در يد امانى از ملك كى مىرود؟ از ملك صاحب مال. در اينجا از ملك كى رفته
است؟ از ملك بايع چرا؟ براى اينكه يد مشترى، يد امانى
بوده است.
روايت اين است اگر
غير از اين بفهميد، حرف آقايان درست مىشود و اگر غير از اين نفهميد به قاعده
اشكال مىشود.
حالا شما مطالعه
كنيد، ببينيد مىشود اين قاعده را درست بكنيد. اين قاعده مشهور در ميان اصحاب است.
اگر بتوانيد، يك خدمت خوبى به مشهور كردهايد، يك خدمت خوبى هم به من كردهايد،
براى اينكه من روى اين قاعده
اشكال دارم و مىگويم: پشمى به كلاه كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممّن لاخيار له
نيست و من اصلش را قبول ندارم. لذا اگر شما به من بقبولانيد، يك خدمت خوبى به من
كردهايد.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
-محمد
بن حسن حر عاملى، وسائل الشيعه، 20 جلد مكتبة الاسلامية، تهران، چاپ ششم، 1403 ه.ق
ج 12، ص 352، ابواب الخيار، باب 5، ح 2.
-مراد
حضرت استاد اين جمله روايت است كه حضرت فرمودند: «على البائع حتى ينقضى الشرط
ثلاثة ايام و يصير المبيع للمشترى».