اعوذ باللّه من
الشيطان الرجيم. بسم اللّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة
من لسانى يفقهوا قولى.
بحث درباره اين
قاعده بود كه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه. خب در بارهاش صحبت كرديم.
اگر تعارض كرد با يك قاعده ديگر، كه كل مبيع
تلف فى ز من الخيار فهو ممن لا خيار له ،اگر كسى چيزى را خريد و خيارى خريد - مثل
مثلاً خيار حيوان - اين حيوان 2،3 روزه كه خيار حيوان دارد،
گفتهاند: اگر تلف بشود، از مال بايع رفته كه اصلاً خيار ندارد. اصل قاعده را بعد دربارهاش
صحبت مىكنيم، كه جلسه اول يك مقدار دربارهاش صحبت كرديم و گفتم: من اصلاً اين
قائده را قبول ندارم و دو تا روايت هم خواندم، گفتم اين دو تا روايت هم، يكىاش
مىگويد: (من لا خيار له) يك كدامش مىگويد: براى اينكه اصلاً اين معامله واقع
نشده است. مثلا حيوان را، اتومبيل را برده، براى اينكه امتحانش بكند، نه اينكه
خريده باشد. حالا آن كسانى كه قبول دارند - مثل شيخ انصارى و مشهور - كه كل مبيع
تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له، گفتهاند: در اين خيار حيوان اگر تلف بشود،
تلف از كيسه بايع رفته، نه از كيسه مشترى.
حالا اگر اين دو
تا قاعده با هم تعارض كرد، مثلا كجا تعارض مىكند؟ خيلى جاها، مثلا كل مبيع تلف
قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد: اگر اتومبيل را خريد و هنوز قبض نكرده تلف شد،
از مال بايع رفته، نه از مال مشترى. حالا اگر آن آقاى بايع خيار بگذارد، بگويد:
ماشين را مىفروشم، تا هفته ديگر از بابايم بپرسم، اگر بابايم اجازه داد، خيلى خب
و الّا معامله را فسخ مىكنم. خب در اينجا مشترى خيار ندارد و بايع خيار دارد،
براى اينكه خيار شرط گذاشته است. يا مثلاً معيوب در آمده و امثال اينها، حالا همين
خيار شرط خيلى خوب است. حالا كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد: از
مال بايع رفته است و كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له مىگويد :از
كيسه مشترى رفته است. با هم مىجنگند. اوباغ را خريده، خانه را خريده، هنوز تحويل
نداده، خانه تلف شد. كل مبيع قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد: اين خانه از مال بايع
رفته است. اما حالا اگر اين بايع خيار بگذارد، بگويد: من خانه را فروختم به 100
ميليون تومان، پولش را هم گرفتم، اما بشرط اينكه يك هفته ديگر بابايم
كه آمد، اجازه بدهد. خب حالا قبل از يك هفته تلف شد. از مال كى رفته است؟ از مال
مشترى. آن كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد: از مال بايع، كل مبيع
تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له مىگويد: از ملك مشترى رفته است. با هم
تعارض مىكنند، كداميك از اينها مقدّم اند؟
آيا بگوييم: تعارض
است، تساقط است و روى قاعده مىآييم جلو؟ و اينجا قاعده چه اقتضاء مىكند؟ اينكه
از ملك مشترى رفته باشد. كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه اينجا كار
نمىكند، كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له كار نمىكند، ديگر ناخواه
بايد ببينيم اين از ملك كى رفته است، از ملك هر كسى رفته، او ضرر كرده است. حالا
اگر باغ را خريده، هنوز تحويل نداده، تلف شد، مثلا سيل آمد، باغ را برد، از مال
مشترى رفته است. چرا؟ براى اينكه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه معارض
دارد و جارى نشد، وقتى جارى نشد، قاعده اقتضاء مىكند از مال مشترى رفته باشد. آيا
اين را بگوييم؟ كه شيخ بزرگوار احتمالش را دادهاند، احتمالش هم خيلى قوى است،
خيلىها هم گفتهاند. گفتهاند: اين دو قاعده با هم تعارض مىكنند، تساقط مىشود و
قاعده اقتضاء مىكند كه اگر تلف باشد، نه اتلاف، از ملك مشترى رفته باشد.
اما يك حرف ديگرى
هم مىشود زد، كه مرحوم آقاى بجنوردى در آخر حرف، با يك اعتنايى مىآورند، شايد هم
قبول مىكنند، اما خيلى مختصر از آن
رد مىشوند. اگر مطالعه كرده باشيد، از كسانى كه خيلى مفصّل دراين باره صحبت
مىكنند، آقاى بجنوردى است، كهاين طرف مىزنند، آن طرف
مىزنند، تا در آخر كار مىفرمايند: مىشود بگوييم: قاعده كل مبيع تلف قبل قبضه
فهو من مال بائعه مقدم است. چرا مقدم است؟ براى اينكه ورود دارد، چونكه آن كل مبيع
تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له اصلاً موضوعى براى كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو ممّن لاخيار له باقى نمىگذارد. مثل آنجاست كه اين آقاى مشترى اصلا
ملكيّت نداشته باشد، لذا مىگوييم: كل مبيع تلف قبل قبضه فهومن مال بائعه ورود
دارد بر كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له. خب مىدانيد
معناى ورود يعنى چه؟ ما يك حكومت داريم، كه نظارة دليل على دليل آخر است. كه گاهى
هم نتيجه تعميم است. خب اين اينجانيست، يعنى اگر ما كل مبيع تلف قبل قبضه را با كل
مبيع تلف فى زمن الخيار بسنجيم، نه آن حكومت بر او دارد، نه او حكومت دارد، پس
حكومت نيست. تخصيص هم نيست، براى خاطراينكه هر دويشان من جهة عام اند، من جهة خاص
اند و اصلاً عام و خاص نيست. يعنى نه كل مبيع تلف فى ز من الخيار عام است و ديگرى
خاص. نه، هر دويشان در دو مورد عامين من وجهاند و در اينجا با هم تعارض كردهاند.
براى اينكه خيلى جاها كل مبيع تلف قبل قبضه داريم، كل مبيع تلف فى ز من الخيار
نداريم و خيلى جاها كل مبيع تلف فى ز من الخيار داريم، كل مبيع تلف قبل قبضه
نداريم. حالا در اينجا - در اين مورد خاص - هم كل مبيع تلف قبل قبضه داريم، هم كل
مبيع تلف فى زمن الخيار داريم. لذا عام و خاص مطلق هم نيستند، مطلق و مقيد هم
نيستند. خب آيا مىشود بگوييم تخصص و ورود؟ فرق بين تخصص و ورود اين است كه
تخصص موضوع مىبرد، ورود هم موضوع مىبرد، هر دويشان از اين نظر مثل هم اند. اما
يك كدامشان تعبّداموضوع را مىبرد، يك كدامشان وجدانا
موضوع را مىبرد. مثلا اگر بگويد: اكرم العلماء الا زيداالجاهل، به اين مىگوييم
تخصص، براى اينكه من اول الامر اكرم العلماء اصلا شامل زيد
نمىشود، يقين دارم زيد از علماء نيست. حالا گفته: اكرم العلماء، بعد گفته: لا تكرم
زيدا، براى خاطر اينكه مثلا خادم علماء بوده، تخيل مىكردهاند كه ممكن است آن هم
اكرام بشود، گفته است: لا تكرم زيدا. به اين مىگويند تخصص. ورود هم همين است،
موضوع مىبرد، اما تعبّدا. مثلا مثالش اين است: مىگويد: اكرم العلماء. آن وقت زيد
فاسق را مىگويد: لا تكرم زيدا. خب اين زيد عالم است، اما اين مىگويد: لا تكرمه.
يا اينكه يك مثال بهتر اين است كه مىگويد: اكرم العلماء، بعد مىگويد: انّ زيدا
ليس بعالم. خب اين زيد را من مىدانم عالم است، اما شارع مقدس، يا مولى - آن كسى
كه اين دليل را گفته است - زيد عالم را تعبّدا از موضوع - يعنى از العلماء - بيرون
كرده است. مىشود ورود. يعنى وقتى كه اكرم العلماء را با لا تكرم زيدا العالم
بسنجيم ،آن لا تكرم زيدا العالم از موضوع اكرم العلماء بيرون مىرود، اما وجدانا
نه تعبّدا. لذا لا فرق بين التخصص و الورود، الا بالوجدان و التعبّد، هر كجا تعبّد
باشد، اسمش را ورود مىگذاريم و هر كجا تعبّد نباشد، وجدان باشد، اسمش را تخصص
مىگذاريم.
حالا من نحن فيه
اين است يا نه؟ مرحوم آقاى بجنوردى مىگويد: بله، براى اينكه كل مبيع تلف قبل قبضه
فهو من مال بائعه تقريبا مىگويد: آقاى
مشترى ليس بمالك. خب وقتى مالك نباشد، ديگر خيار هم ندارد، ديگر اصلا خيار سالبه
به انتفاء موضوع مىشود. كل مبيع تلف فى ز من الخيار فهو ممن لا خيارله آنجاست كه
معامله ما سيده باشد، آنجا خيار مىآيد و كل مبيع تلف قبل القبض مىگويد: اصلاً ما
سيده است. در زمان خيار حتما معامله تمام است، لذا مىتواند بفروشد. اما آن طرفش
را ما مىگفتيم: اصلاً قاعده تمام نيست. حالا اگر قاعده را قبول كند، تعبّدا اصلاً
معاملهاى در كار نيست. مسلم پيش اصحاب است، در اين باره هيچ اشكالى نيست كه اگر
چيزى را خريد و خيار عيب داشت. خب معامله امضاء شده است، مىتواند فسخ بكند. اصلاً
خيار يعنى فسخ، يعنى معامله درست رابه هم بزند. اگر خيار نبود، نمىتوانست معامله
را به هم بزند، حالايى كه خيار هست، مىتواند به هم بزند. لذا اين جور است كه كل
مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد: تعبّدا اصلاً معامله نيست. خب وقتى
تعبّدا اصلاً معامله نيست، ديگر خيار سالبه به انتفاء موضوع است.
اين فرمايش آقاى
بجنوردى خوب است، اما روى مبناى ما خوب است، كه ما مىگفتيم: در كل مبيع تلف قبل
قبضه فهو من مال بائعه يد، يد امانى است و معامله هم واقع شده است و معامله هم
صحيح است. الا اينكه تعبّدا مىگوييم: مثلا معامله حين تلف آنا ما از ملك مشترى به
ملك بايع رفته است. اگر كسى اين جورها بگويد، كه تقريبا مشترى مالك مىشود، وقتى
مشترى مالك شد، ديگر آن كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له را ديگر
نمىشود بگوييم ورود دارد. معامله كى فسخ مىشود؟ حين تلف. آن زمان خيار كى است ؟همين
الان كه اين آقاى مشترى خيار ندارد و بايع خيار دارد. لذااين ورود مرحوم آقاى
بجنوردى روى مبناى ما خوب است، اما روى مبناى خودشان كه قائل به فسخ آنا ما و
امثال اينها شدهاند و مىگويند معامله صحيح است، ديگر خواه نا خواه قاعده كل مبيع
تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد: اين من مال بائعه اين جورى است كه مشترى
مالك است، مالك است تا حين تلف. وقتى حين تلف شد، تعبّدااز ملك مشترى به ملك بايع
مىرود، لذا براى اوست.
حالا ديگر درباره
آن حرف نزنيد. خيلى حرف زديم. روى اين بحث بكنيد كه ورود ايشان را درست كنيم يانه.
بالاخره به عرض من توجه كنيد. تكرارش
كنم. كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه معنايش اين باشد - كه مشهور اين جور
معنا كردهاند، من جمله مرحوم شيخ انصارى - كه اين مشترى مالك است، وقتى كه معامله
را «اوجبه»، گفت: خدا به تو خير بدهد، وقتى گفت: بعلت و قبلت، پولش را هم رد كرد،
ماشين مال مشترى، خانه مال مشترى مىشود. مرحوم شيخ انفساخ آنا مامىگويند، كه
مرحوم بجنوردى هم مىگويند. ما قولمان شاذ است و الا همه گفتهاند: در كل مبيع تلف
قبل قبضه فهو من مال بائعه مشترى مالك مىشود، اما اگر تلف شد، قاعده اقتضاء
مىكند از ملك مشترى رفته باشد، اما روايت به ما مىگويد: از ملك بايع رفته است.
لذا چه جور درستش كنيم؟ مىگويند: اثباتا كه روايت داريم، ثبوتا هم قائل به انفساخ
آناما مىشويم، هم با اين انفساخ آناما ثبوتى اش را درست مىكنيم، هم اثباتش را درست
مىكنيم كه از ملك بايع رفته، به روايت. خب اگر اين جور باشد، كل
مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه معنايش اين مىشود كه اين آقاى مشترى مالك
است، مالك است تا وقت تلف. خب حالا آن قاعده كل مبيع تلف فى ز من الخيار فهو ممن
لا خيار له چه مىگويد؟ مىگويد: اين آقايى كه خريده، مالك است. حالايى كه مالك
است، اگر تلف شد، از ملك مشترى رفته است، نه از ملك بايع. كل مبيع تلف فى زمن
الخيار فهو ممن لا خيار له. كى خيار ندارد؟ مشترى و چون مشترى خيار ندارد، از ملك
آقاى مشترى رفته است.
لذا اين جور
بگوييم - كه آقاى بجنوردى گفتهاند - كه آن كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه
مىگويد: اگر بايع خيار داشته باشد، وقتى تلف
بشود، ديگر مثل اين است كه اصلاً مالك نباشد. ورود را اين جور درستش بكنيم. ورود
مىشود ديگر. لذا فرق تخصص و ورود اين است كه تخصص
وجدانى است، اما اينجا اعمال تعبّد است، بواسطه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال
بائعه و بواسطه كل مبيع تلف فى ز من الخيار فهو ممن با خيار له يك اعمال تعبّد شده
و كل مبيع تلف قبل قبضه ورود پيدا كرده است بر كل مبيع تلف فى زمن الخيار.
بنابراين قاعده
اقتضاء مىكند كه تلف از ملك مشترى رفته باشد. اما كجا؟ آنجا كه مالك باشد. خب اگر
كسى بگويد: مشترى با بعت و قبلت مالك
مىشود و كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال
بائعه يك تعبّد است . تعبّد چيست؟ اينكه مشترى مالك است، اما تلف از ملك بايع
برود. خب مشترى
مالك است. ديگر خواه نا خواه اين طور مىشودكه وقتى تعبّد به ما مىگويد: از ملك
بايع رفته، نه از ملك مشترى، ديگر خواه ناخواه كل مبيع تلف فى ز من الخيار فهو ممن
لا خيار له را سالبه به انتفاء موضوع مىكند.
بله اگر كسى را
پيدا كنيم كه بگويد: نه، اصلاً با كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه مشترى
مالك نيست، تا قبض نكند اصلاً مالك نيست. حالا يا بمنزله شرط ضمان است، يا اصلاً
مالك نيست و قبض شرط است. چنانچه در خيلى جاها، مثل صرف و سلم و هبه و امثال اينها
قبض شرط است. اگر يك كسى بگويد قبض شرط است، ديگر خواه ناخواه اين ملك مال كيست؟
مال آقاى بايع است، نه مشترى. حالا كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له
مىگويد: از ملك كى رفته است؟ از ملك مشترى. كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال
بائعه مىگويد از ملك كى رفته است؟ از ملك بايع. آن وقت ديگر ورود معنا پيدا
نمىكند. تخصص هم نيست. لذا ديگر اين ورودى كه مرحوم آقاى بجنوردى مىگويند، معنا
پيدا نمىكند.
اما بالاخره بر
روى هم بعد از آن قلت قلت طلبگى، اين حرف مرحوم آقاى بجنوردى، حرف خوبى است و آن
اين است كه اگر اين دو تا قاعده باهم
جنگيدند، كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه مىآيد و كل مبيع تلف فى ز من
الخيار را سالبه به انتفاء موضوع مىكند، يعنى ديگر موضوع نيست، تا بگويم خيار
هست. براى خاطر حرفهايتان قواعد را به هم نزنيد. پيش اصحاب مسلّم است، قاعده هم
اقتضاء مىكند كه كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه يعنى عقدى واقع شده است،
چيزى هم منتقل شده است و مشترى و بايع هم داريم. حالا كه تلف شده، با يد از ملك
مشترى باشد، تعبدا مىگوييم از ملك بايع. اما نه اينكه اصلا بيع نداريم، بيع شده
است. چنانچه در آنجا كه مىگويند كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لا خيار له،
مسلّم ملك واقع شده، عقد واقع شده، مبيع به مشترى منتقل شده است، هيچكس نگفته است
كه تا خيار هست، ملك متزلزل است، به اين معنا كه ملك به او منتقل نشده است. نه فسق
غير از اين است كه ملك نباشد. ملك هست، منجز هم است، هيچ اشكال هم نيست، اما مثل
طلاق است، اين مىتواند ملك كه مالش است، اين پول كه به او داده، اين معامله را به
هم بزند.
ديگر وقت تمام شد.
بگذاريد يك بار ديگر تكرار كنم. مسلّم پيش اصحاب است، در اين بارهها هيچ شك نكنيد
و الا مكاسبتان اشكال دارد، معلوم مىشود مكاسب درست نكردهايد و آن اين است كه در
اين دوتا قاعده، با كل مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه ملكيت پيداشده، يعنى با
بعت و قبلت ملكيت براى مشترى و براى بايع پيدا شده است. خب اين آن قاعده. در قاعده
كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له هم مسلم ملكيت پيداشده است و منتقل
شده است. در اين هم هيچ اشكالى نيست حالا اين دو تا قاعده باهم تعارض كردند. كل
مبيع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه مىگويد اين ماشينى كه تلف شده، از ملك بايع
رفته است. كل مبيع تلف فى زمن الخيار فهو ممن لاخيار له مىگويد:
آنجا كه بايع خيار داشته باشد، از ملك مشترى رفته است، اين مىگويد از ملك بايع
رفته است. چه بگوييم؟ يا بگوييم: تعارض مىكند، تساقط مىكند، قاعده اقتضاء مىكند
كه از ملك مشترى رفته باشد. يااينكه حرف آقاى بجنوردى حرف خوبى است، بگوييد: كل
مبيع تلف قبل قبضه ورود دارد بر كل مبيع تلف فى ز من الخيار فهو ممن لا خيار له. چرا؟
براى اينكه آن تعبدا موضوع بر است، مىگويند: اصلا واقعا ملكيتى نبوده است. وقتى
ملكيت نيست، خب خيارى هم نيست. لذا يااين، يا آن و من حرف آقاى بجنوردى را قبول
دارم، اگر شما قبول نداريد، ديگر بايد بگوييد: تعارضا، تساقطا، ردّ الى القاعدة و
قاعده اين است كه مشترى مالك است، از ملك او تلف شده، پس ضررش را مشترى بايد بكشد،
نه بايع.
حالا بحث فردايمان
- كه امروز شروع كرديم، يادمان نبود - اين است كه مشهور در ميان اصحاب است كه كل
ما يضمن بصحيحه يضمن بفاسده و كل ما لا يضمن بصحيحه لا يضمن بفاسده. اينها دو تا
قاعدهاى است كه مرحوم شيخ خيلى رويش حرف زده، همه قبول دارند. حالا ببينيم معنايش
چيست، دليلش چيست، نقض دارد يانه.
و صلى اللّه على
محمد و آل محمد.
- «بل فى المقام يمكن
ان يقال بورود هذه القاعدة على تلك القاعدة، لانحلال العقد بالتلف قبل القبض واقعا
لا تعبدا فقط. بل يمكن القول بالتخصص، لان الانحلال ليس بتصرف من قبل الشارع
بالتعبد به،بل هو امر تكوينى». محمدحسن بجنوردى، القواعد الفقهيه، پيشين ج 2،ص
100.